5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
12.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک #ملاقات_شگفت_انگیز !!
ویژه ماه مبارک رمضان...
▫️یک راه برای زنده نگه داشتن حال معنوی، برداشتن یادگاری عملی از این ماه است
▫️عملی که تبدیل به عادت شده است را از دست ندهیم
▫️زبان پر خطرترین عضو ما برای ایمان ماست
▫️امیرالمومنین (ع): ای مردم، هر کدام از شما باید زبانش را در مخزنی قرار دهد و آن را به غل و زنجیر بکشد
1_2865058306.mp3
12.08M
🔷🔹🔹مهمممم:
💠 سخنان بسیار مهم سردار ابراهیم پور در رابطه با:
👈پشت پرده جریانات اخیر همراه با اخبار محرمانه های جلسات و سایت های صهیونیست ها
👈 نامه محرمانه روحانی به آقا
👈اطلاعات محرماه ۱۰ عملیات عجیبی که طراحی کرده بودند
❌👈 استفاده ی دشمن از جن واقعی مانند زمان حضرت سلیمان
👈و چگونگی نقش بر آب کردن تمام این عملیات پیچیده و ترکیبی
@Zohorbesyarnazdikast
قرارگاه افسران جنگ نرم
کانال یه دختر دهه هشتادی که از روزمرگی هاش میزاره😇
📌تـو کانالــــش
تحلیل فـیلــ📽ـم
پی دی اف کتـ📚ــاب
کلیپ آشپــــ🌭ــزی و
انگیــ🎖ـــزشی گذاشته
اینم لینک کانالش زود عضو شو👇😍
https://eitaa.com/Ritmeezendegi
یکی از دوستان به نقل از استادشان برای ما نقل کردند:
بعد از ظهر تو حرم حضرت عبدالعظیم بودیم که ناگهان به آقای ایراندوست حالی دست داد که بسیار متحول شدند و از جای خود برخاستند و فریادی کشیدند و الله اکبر و سبحان الله می گفتند و دستانشان را محکم بر پای مبارک می کوبیدند. بعد از لحظاتی دانستم که در گوش وی از غیب ندایی رسید و لحظاتی آقا را سکوتی فرا گرفت و به دنبال آن هم مکاشفه ای برایشان روی داد، که فرمودند: باید سریعا به منزل بروم.
فردای آن صبح که آقا را زیارت کردم حالشان بسیار محزون بود و از دیروز که پرسش نمودم خود آقا بی پرده فرمودند: آقا جان در آن لحظه یکی از اولیای بسیار بزرگ از غیب در گوشم به سخن آمد که سریعا به منزل برگشتم و به زمان آن ولی خدا و آن یگانه روزگار در زمان انوشیروان طی زمان نمودم و نیم روز با آن اعجوبه الهی که پیرمردی کشاورز بود ملاقات نمودم و بنده خاص پرورگار را حزنی بود که ما را هم محزون نموده است و چنان مظلوم واقع شده بود که برای وی گریستم، چرا که پیرمرد زمانی که در منزل نبود،سربازان انوشیروان خانه اش را خراب کرده و اموالش را به غارت برده و مزرعه اش را درهم کوبیده بودند که پیرمرد در بازگشت خانه اش را که این چنین میبیند چنان به خداوند شکایت می کند که ندایش را در حرم عبدالعظیم شنیدم که می گفت:
خدایا من نبودم تو که بودی
و با خود رازی داشت که می بایست سریعا به نزد ایشان بروم و نیم روزی را با آن ولی روزگار که ازدواج هم نکرده بود بگذرانم که الحمدالله لحظه ای که پیرمرد در حال خواندن اسم اعظم الهی بر انوشیروان بود رسیدم و ایشان هم دعوت ما را از همان حرم لبیک گفته بودند و ....
آقا فرمودند: بعد از بازگشت از طی زمان اتفاق بزرگی در اتاقم افتاد و آن لحظه فهمیدم که دست بالای دست چه بسیار است و مشاهده نمودم قبل از ان که بنده از طی زمان به حال برگردم آن پیرمرد زودتر از ما در اتاق نشسته و منتظر ما هستند و با دیدن ما فرمودند: خسته نباشی جوان.
که ایشان قدم مبارک را روی چشمان ما گذاشتند و دیدن ما را پس دادند و پس از لحظاتی ایشان هم در نیم شب بازگشتند و به روزگار خویش رهسپار شدند.
آقای ایراندوست از آن جا که درس نخوانده بودند لذا در آن لحظه نخست در حرم که صدایی در گوش مبارکشان رسید به ما فرمودند: آقا جان، انوشیروان برای چند سال پیش بود؟گفتم شاید حدود دو یا دو هزار و پانصد سال بیشتر یا کمتر بوده، فردای آن روز با خبر شدم که چرا پرسیدند.
ناگفته نماند که مرحوم ایراندوست طبق آنچه بعدها در پس کنایه فرمودند معلوم شد که با بیشتر انبیای الهی با طی زمان ملاقات نموده اند که حتی از یک سری از حضرات هم هدیه ای دارند، از جمله استخاره که آن را از حضرت یعقوب علیه السلام دارند
🌴گوهر معرفت 🌴
🔹حکایتی دیگر از حاج آقا ایراندوست
برای سالکان الی الله همواره حجاب هایی است که باید آن ها را کنار زد و راه را برای خود هموار ساخت تا پرواز به لقاء الله سریع تر شود و قرب آنان به حضرت حق بیش تر.
روزی در باب همین قضایا در مراسم ختم فرزند فرزندشان اسماعیل در سال 78 که در حیاط منزل با جناب مرحوم ایران دوست و بسیاری از اقوام و دوستان آقای ایران دوست و جناب صالح و با محرمان شیخ که در گرد هم بودیم، ایشان به یاد قضیه ای افتادند و فرمودند:
«سال ها پیش مرا مرا به جلسه ختم یکی از آقایان محل دعوت کرده بودند، که ما نیز در آن مراسم غذایی خوردیم و لذا فردای آن روز بود که متوجه شدم حجاب دارم و شروع به پیدا نمودن علت این حجاب کردم که فهمیدم دیروز در آن مراسم مرغ خورده بودم آن غذا دچار مشکل شرعی بوده و لذا از خوردن آن غذا حجابی برایم به وجود آمده که برای کنار زدن آن سه روز روزه گرفتم تا آن شد که اثر آن مرغ از بدنم خارج شد و حجاب از بین رفت.
مرحوم ایراندوست اضافه کردند: در آن سه روز بسیار گریه کردم تا آن که حجاب مرتفع شد و حزین بودم از آن که چرا در هنگام خوردن آن مرغ متوجه مشکل آن نشدم.
🌴گوهر معرفت 🌴
سلام علیڪم دوستداران شهدا و معرفے هاے شهدایی😊
فرمانده شهید دفاع مقدس ، شهید بنامعلے محمد زاده هستم✋
سپاسگزارم از دعوتتون به گروه
معروف به علے بودم در 15 تیر 1339 در خانواده اے مذهبے ، ڪشاورز و متوسط در روستاے مستان آباد نیر (اردبیل) متولد شدم تولدم بعد از هشت سال و بعد از خواهرم در یک روز برفے و زمستان سخت بود و باعث شادے خانواده
در ڪودڪے قبل از رفتن به دوره دبستان قرآن رو پیش پدر و پیر زنے ڪه معلم قرآن روستا بود یاد گرفتم سال اول ابتدایے را در روستاے محل خودمون گذراندم اما به علت نبودن معلم ، ڪلاس دوم ابتدایے را در روستاے همسایه به نام (قره شیران) ڪه با زادگاهم پنج ڪیلومتر فاصله داشت ثبت نام ڪردم بعد از قبولے در ڪلاس دوم ابتدایے به علت مشڪلاتے ڪه براے رفت و آمد به روستاے قره شیران داشتم و از آنجا ڪه پدرم علاقه شدیدے به علم و دانش و باسواد شدن فرزندانش داشت من و برادر ڪوچڪترم بیوک علے را براے درس خواندن به تهران فرستاد منزل خواهرم در ابتداے ورود چون زبان فارسے بلد نبودیم ، بچه هاے هم سن و سال محله و مدرسه مسخره مون مے ڪردند ، اما این مسائل باعث دلسرد شدن ما نشد ، دوران ابتدایے را در مدرسه عارف – محله یاخچے آباد تهران – با نمرات بالا پشت سر گذاشتم از آنجایے ڪه از
بعد از تعطیلے مدرسه با دستفروشے مخارج تحصیل خودم را تهیه مے ڪردم
به قدرے به پدر و مادر خود احترام مے گذاشتم ڪه حاضر نبودم ڪوچڪترین رنجشے از من به دل داشته باشند . به همین علت و با توجه به فرهنگ حاڪم بر محیط و اصرار پدر و مادرم در ڪلاس دوم راهنمایے ازدواج ڪردم
به همین خاطر در مدرسه شبانه عارف و ابوریحان درس خواندم و در ڪنار درس خواندن با ڪار ڪردن در"چیت سازے " ڪارگرے روے ڪامیونهایے ڪه به مغازه ها قند و شڪر مے بردند ، ڪار در بازار بزرگ تهران و ڪار در ڪارگاه جوراب بافے هزینه هاے زندگے ام را تامین ڪردم
در سال 1362 مدتے مسئولیت بسیج نمین اردبیل را به عهده گرفتم ڪه این مسئولیتم همزمان با ڪوچ خانواده ام به تهران ، بعد از آن دوباره عازم جبهه شدم و در عملیات بدر و خیبر شرڪت ڪردم ، و بعد از بازگشت از جبهه به سپاه تهران منتقل شدم و مدتے به عنوان مربے تاڪتیک در دانشڪده علوم و فنون نظامے دانشگاه امام حسین (ع) به خدمت ادامه دادم در سال 1365 همزمان با اعزام سپاهیان محمد (ص) جهت جمع آورے اطلاعات از قرارگاه عملیاتے به منظور تدریس در دانشگاه امام حسین (ع) به اتفاق چند تن از دوستان رهسپار قرارگاه عملیاتے شدم ، اما با احساس اینڪه عملیاتے آغاز خواهد شد و از آنجایے ڪه به لشڪر 31 عاشورا عشق مے ورزیدم به این لشگر پیوستم و بلافاصله از طرف فرمانده لشڪر (امین شریعتے) مسئولیت گردان مقداد بهم سپرده شد