هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
173-araf-fa-ansarian.mp3
5.7M
#صوت_ترجمه #صفحه_173
سوره مبارکه #اعراف
#سوره_7
#جزء_9
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_173 سوره مبارکه #اعراف
#سوره_7
#جزء_9
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
173-araf-ta-1.mp3
5.07M
#صوت_تفسیر #صفحه_173 سوره مبارکه #اعراف
بخش اول
#سوره_7
#جزء_9
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
173-araf-ta-2.mp3
4.88M
#صوت_تفسیر #صفحه_173 سوره مبارکه #اعراف
بخش دوم
#سوره_7
#جزء_9
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روب لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100396
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100397
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100398
#دعــاے_عهـــد 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100399
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100400
#زیارت #جامعه_کبیره 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100401
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100402
دعای #جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100403
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/103866
#امام_زمان عج
🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌹
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
ازدلبردملال،سلامعلےالحسین
دیباچہےڪمال،سلامعلےالحسین
دستادببہسینہپسازهرنمازصبح
گویمبہشوروحال:سلامعلےالحسین
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
🪧#اربعین🇮🇷🇮🇶
#محرم
#کربلا #امام_حسین ع
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#سلام_امام_زمانم 😍✋
#یاصاحب_الزمان_عج❤️
خدا ڪند ڪہ ڪسے حالتش چو ما نشود
ز دام خال سیاهش ڪسے رها نشود
خدا ڪند ڪہ نیفتد ڪسی ز چشم نگار
بہ نزد یار چو ما پسٺ و بے بها نشود
جواب نالہ ے ما را نمےدهد "دلبر"
خدا ڪند ڪہ ڪسےتحبس الدعا نشود
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
شیعه میمیرد ولی هرگز نمیگردد تمام
جز شهادت خوش سرانجامی نمیدانیم ما
یک اشاره گر نماید رهبرم ســید علــی
از برای او همه عمــار و ســلمانیم ما
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽فلسفه #حجاب_در_قرآن
🔊 استاد عالی
#اطلاع_رسانی_کنید
#حجاب
#چادر
#عفاف
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#جامانده_ام💔
نگارا از #عجم مهمان نميخواهی؟؟
دلے آشفته و حیران نمیخواهی؟؟
خدا را شڪر نوڪر کم نداری لیڪ
غلام و نوڪر از #ایران نمیخواهی؟
اللهم ارزقنا زیارٺ #اربعین💚
#25_روز تا #اربعین🏴
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی_آنلاین_باید_قلبم_برا_تو_حرم_باشه_بنی_فاطمه.mp3
4.62M
⏯ #زمینه #جاماندگان #اربعین
🍃باید قلبم برا تو حرم باشه
🍃دائم بساط روضه تو علم باشه
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
منم من، شهید سوز و اشک و ناله، به دل دارم داغ سه ساله
عزیزان من، شدند از غربت، تمامی پرپر همچو لاله
امامُ العارفینم، سید الساجدینم، من زین العابدینم
#شهادت_امام_سجاد(ع)🥀
#تسلیٺ_باد🏴🥀
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
آنکه عمری به دعا غنچه لب وا می کرد
گریه بر غربت و مظلومی بابا می کرد
آنچه در معرکه کرببلا رخ می داد
شاهدی بود که از خیمه تماشا می کرد
مصلحت بود که آنجا به شهادت نرسد
ورنه او هم به بر فاطمه ماوا می کرد
#شهادت_امام_سجاد(ع)🥀
#تسلیٺ_باد🏴🥀
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
یعقوب کربلا! چه قدر گریه می کنی
از صبح زود تا به سحر گریه می کنی
یعقوب را که غصه ی یوسف شکست و تو
داری برای چند نفر گریه می کنی
#شهادت_امام_سجاد(ع)🥀
#تسلیٺ_باد🏴🥀
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
4_5877335691406348426.mp3
7.3M
🔳 #شهادت_امام_سجاد(ع)
🌴روضه غسل امام سجاد(ع)
🌴غسل فاطمه اطهر(س)
🎙 #میثم_مطیعی
⏯ #روضه
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
#زیارتنامه_امام_سجاد_ع
آیت الله مشکینی:
مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید
⚫️ #شهادت_امام_سجاد_ع
#تسلیت_باد
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
°💚°❁°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°
°❁°
@zohoreshgh
❣﷽❣
از امام سجاد پرسیدند:آقا به شما کجا خیلی سخت گذشت؟
... سه مرتبه فرمود #الشام #الشام #الشام ....
امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، #هفت_مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود🚫.
۱- ستمگران👹 در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما #حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند💥.
۲- #سرهای_شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند😭، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم #زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند😭 و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها #بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت😭😭.
۳- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش🔥 بر سر ما می ریختند، آتش به #عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت🔥 و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید😭.
۴- از طلوع خورشید☀️ تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز🎶 ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم #بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند😔.
۵- ما را به یک ریسمان بستند⛓ و با این حال ما را از در خانه ی #یهودونصاری عبور دادند.
۶- ما را به بازار #برده_فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند😔 ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت🚫.
۷- ما را در مکانی جای دادند که #سقف نداشت❌ و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از #تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم😭.
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
°❁°
°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°💚°❁°
┄═❁๑🍃๑✨⚫️✨๑🍃๑❁═┄
@zohoreshgh
❣﷽❣
#چگونگی_شهادت_امام_سجاد_علیه_السلام
✍وليد بن عبد الملك پس از پدر زمام امور مملكت را در دست گرفت.مورخ برجسته مسعودي او را اين گونه توصيف ميكند: «بانّه كان جباراً عنيداًظلوماً غشوماً» جبار به معني سركش و بي رحم، عنيد به معني لجوج، خودرأي و مستبد كه دانسته باحق مقابله كند، ظلوم صيغه مبالغه از ظلم و به معنيبسيار ستمكار و غشوم نيز به معني مستبد و ستمكار است.
كار وليد به جايي رسيد كه حتي عمر بن عبد العزيز كه خود از خلفاياموي است در زمان حكومتش در باره وليد ميگفت: او از جمله كساني بود كهزمين را پر از ظلم و جور كردند.
🔺در زمان همين خليفه ستمگر بود كه دانشمند بزرگ اسلام سعيد بن جبيربه دست ظالمترين مزدور اموي حجاج بن يوسف به شهادت رسيد.
وليد بيشترين كينه را نسبت به امام زين العابدينعليهالسلام داشت چرا كه ميديد باوجود آن حضرت حكومت و سلطهاش كامل نخواهد شد.
🔻امام سجادعليهالسلام از پشتوانه مردمي بزرگي برخوردار بود تا جايي كه مردم بااعجاب و بزرگداشت از علم و فقه و عبادت آن حضرت سخن ميگفتند واجتماعات مردم مملو از بحث پيرامون صبر و ديگر ملكات او بوده و آنچناندر دلهاي مردم جاي گرفته بود كه فقط كسي را سعادتمند ميدانستند كهتوفيق ديدارش را مييافت و شرافت روبرو شدن با او و شنيدن كلامش نصيباو ميشد، همه اين مسائل كه موجب مطرح شدن امام سجاد در جامعه ميشد،بر امويان گران آمده و خواب راحت را از چشمانشان ميگرفت. به ويژه وليدبن عبدالملك كه رؤياي شيرين حكومت بر مسلمين و جانشيني رسول خدا صلياللهعليهوآله را در سر ميپروراند و از كينه توزترين دشمنان امام زين العابدينعليهالسلام بهحساب ميآمد.
🔸زهري از وليد روايت كرده كه گفت: تا علي بن الحسين زنده است راحتيبراي من وجود ندارد.
🔹به همين سبب چون حكومت به وي رسيد تصميم به ترور امام سجاد عليهالسلام گرفت، او سمي كُشنده براي حاكم مدينه فرستاد تا آن را به امام سجادعليهالسلامبخوراند حاكم مدينه نيز اين جنايت هولناك را به انجام رسانيد و روحبزرگ امام زين العابدينعليهالسلام پس از اينكه آفاق را با نور علم و عبادت و جهاد وخالي بودن از هواي نفس روشن كرده بود به سوي خالق خويش پروازكرد.
🔸امام ابوجعفر محمد باقرعليهالسلام تجهيز جنازه پدر بزرگوارش را به عهده گرفت وپس از تشييع پر جمعيت و بي نظيري كه مدينه مانند آن را به خود نديده بود آنپيكر پاك را به بقيع آورده و قبري در كنار قبر عموي پاكش سرور جوانان اهلبهشت امام حسن مجتبيعليهالسلام براي او حفر نمودند، امام باقرعليهالسلام جنازه پدرش زينالعابدين و سيد الساجدينعليهالسلام را در خانه آخرت قرار داد.
😔سلام بر او روزي كه به دنيا آمد روزي كه به شهادت رسيد و روزي كهبهپاخواهد خاست.😔✋
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
┄═❁๑🍃๑✨⚫️✨๑🍃๑❁═┄
مداحی_آنلاین_شخصیت_امام_سجاد_حجت_الاسلام_قرائتی.mp3
4.49M
🏴 #شهادت_امام_سجاد(ع)
♨️اهل بیت مظلومند!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #قرائتی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۵۷ #قسمت_پنجاه_هفتم 🎬: محیا و منیژه با دیدن صحنه های وحشتناکی که هر لحظه خود را به رخ می
#دست_تقدیر ۵۸
#قسمت_پنجاه_هشتم 🎬:
صادق آرام آرام شیرش را می خورد که منیژه نفس زنان خودش را داخل داروخانه انداخت و در حالیکه بسته ای داخل دستش داشت جلو آمد و گفت: از قرار معلوم،حشهر دست خودمونه، هنوز دشمن به اینجا نرسیده و اون خانمه خبر الکی شنیده بود، اما دهات اطراف را گرفتن و اینطور که میگن هدفشون گرفتن خرمشهر هست برای همین مدام دارن با انفجارهای پشت سر هم می کوبوننش، همهمه ای بین مردم افتاده، اونایی که کشته شدن هیچ، زنده ها در تقلا برای فرار هستن، میگن تا شهر را نگرفتن و کنترل کمتری روی جاده دارن باید بزنیم بیرون و بعد دستش را داخل بسته کرد و همانطور که چیزی را در می آورد،لبخندی زد و گفت: اینم برای آقا پسر گلمون، این دست لباس نوزادی را بکن تنش باید بریم، محیا که با دیدن لباس مثل بچه ای ذوق زده شده بود گفت: وای چقدر قشنگه! اینو از کجا آوردی؟!
منیژه با افتخار نگاهی به دستاوردش کرد و گفت: اینو از یه مغازه لباس فروشی قرض گرفتم، منتها صاحبش نبود دیگه گفتم خدا توی دفترش بنویسه و بعد چند تیکه لباس دیگه بیرون کشید و گفت: تازه ایناهم هست، همه را برا صادق برداشتم، بجنب بجنب بپوش تن این بچه و از تو اون چادر خاکی و سیاه درش آر...
محیا که واقعا نمی دانست کار منیژه درست بوده یانه؟! با تردید گفت: آاااخه...
منیژه صادق را که خواب بود جلو خودش کشید و گفت: آخه نداره! میپوشی یا خودم بپوشم؟!
محیا لباس ها را باز کرد و همانطور که به تن صادق می کرد گفت: تازه خوابیده پسرکم!
منیژه آه کوتاهی کشید و باز دستش را داخل بسته کرد و به دنبال چیزی می گشت و بالاخره پیداش کرد، دوتا کیک بیرون کشید و جلد یکی را باز کرد و به طرف محیا داد، محیا سرش را به نشانه نه تکان داد، منیژه اوفی کرد و گفت: دختر بخور! از وقتی بامن بودی چیزی نخوردی، به فکر خودت نیستی به فکر اون بچه توی شکمت باش، صادق داداش می خواد،باید زنده بمونه! بخور وگرنه خودم میام با زور توی حلقت جا می کنم.
محیا که انگار تازه یاد شکم گرسنه اش افتاده بود و از طرفی منیژه هم سماجت می کرد، کیک را گرفت و همانطور که لباس صادق را مرتب می کرد تکه ای کیک هم داخل دهانش گذاشت. طعم شیرین کیک که در کامش پیچید، توانی دیگر پیدا کرد، از جا بلند شد، چند قوطی شیرخشک با یک شیشه شیر را داخل پاکت گذاشت و کلمن آبی که پایین میز بود را برداشت و گفت:بریم منیژه...
منیژه لبخندی زد و آخرین گاز را به کیک دستش زد و از جا برخاست و هر دو زن می خواستند بیرون بروند که ناگهان انگار چیزی به ذهن منیژه رسیده بود برگشت و گفت: یه لحظه بیا!
محیا به عقب برگشت و منیژه همانطور که روپوش سفید را به طرف محیا میداد گفت: بگیر این روپوش را بپوش، روپوش خودت کثیف شده، اینم اینجا بمونه ممکنه با یه انفجار دود بشه و بر هوا بره..
محیا صادق را روی بغل منیژه داد و گفت: باشه، روپوش را پوشید و گویی حرف منیژه اونو به فکر انداخته بود و بعد به طرف قفسه های داروخانه رفت،پاکتی برداشت و هر چه که از دارو و باند و چسپ به دستش می امد داخل پاکت ریخت و گفت: حتما هستند کسایی که نیازمند اینها باشند.
منیژه با نگاهش محیا را تشویق می کرد.
هر دو زن با دستی سنگین از داروخانه بیرون آمدند، انگار این قسمت شهر خالی از سکنه بود و هراز گاهی صدای موتور و ماشین با موج انفجار در هم می آمیخت.
محیا و منیژه به آن طرف خیابان رفتند و داخل کوچه ای شدند که به خیابان بعدی می رسید که ناگهان زمین زیر پایشان لرزید، دو زن بی پناه خود را به کنار درخت نخلی که توی جدول بود رساندند، بعد از لحظاتی که گرد و خاک فرو نشست، منیژه همانطور که خیره به پشت سرشان بود گفت: فک کنم به احترام این بچه، خدا عمر دوباره ای دادمون ! داروخانه را زدند...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۵۸ #قسمت_پنجاه_هشتم 🎬: صادق آرام آرام شیرش را می خورد که منیژه نفس زنان خودش را داخل دار
#دست_تقدیر ۵۹
#قسمت_پنجاه_نهم 🎬:
محیا و منیژه با سرعت کوچه پس کوچه های شهر را پشت سر می گذاشتند، هر چه که جلوتر می رفتند جمعیتی که می دیدند بیشتر و بیشتر می شد، مردمی که هر کس به دنبال وسیله ای برای خروج از شهر بود.
هر کس با هر وسیله نقلیه ای که داشت به دنبال فرار از این شهر پر از هیاهو و جنگ بود. منیژه بار دستش را جلوی پای محیا گذاشت و گفت: تو اینجا باش تا من برم یه پرس و جوکنم ببینم چکار باید کرد.
محیا باشه ای گفت و روی جدول کنار خیابان نشست، کوله باری را که داشتند جلوی پایش گذاشت و نگاهی به صادق که الان سیر سیر بود و در خوابی عمیق فرو رفته بود، خوابی که نه هیاهوی اطراف و نه صدای انفجارها قادر به بهم زدن آن نبود.
محیا که گویی صادق پسر واقعی خودش است،با انگشت دست، گونه نرم و نازکش را که هنوز به سرخی میزد، نوازش کرد و زیر لب گفت: آرام بخواب پسرم، شاید تو فرشتهٔ نجات زندگی محیای بیچاره بشوی.
محیا صورت کودک را با روسری سفیدی که روی لباس هایی که منیژه آورده بود پوشاند و نوزاد را به خود چسپاند در همین حین پسر نوجوانی که سر و صورتش غرق خاک بود نزدیک محیا شد و گفت: خانم دکتر...خانم دکتر تو رو خدا به دادمون برسید، آبجیم...خانم دکتر...
پسر نزدیک محیا شد و از آن طرف منیژه هم با شتاب خود را به او رساند و همانطور که کوله بار کوچک سفرشان را از جلوی پای محیا برمی داشت ، با دست دیگرش بازوی محیا را چسپید و گفت: پاشو...پاشو دیگه، یه می نی بوس داره از شهر خارج میشه، کلی التماسش کردم تا خودمون هم ببره، گفته به شرطی که بار و بنه نداشته باشین می برمتون، بجنب تا پر نشده، پاشو...
محیا مانند انسان های گیج از جا بلند شد، پسرک جلو آمد و همانطور که روپوش محیا را در دست گرفته بود گفت: خانم دکتر، به خاطر خدا بیاین...آبجیم را نجات بدین، پدر و مادرم کشته شدن، من...من فقط همین آبجی برام مونده...
منیژه با عصبانیت به پسرک نگاه کرد و گفت: ما مسافریم آقاپسر، ابجیت را برسون به بیمارستان...
محیا بین دو راهی گیر افتاده بود، از یک طرف شتاب برای رفتن و نجات نوزاد داخل آغوشش را داشت و از طرفی وضع این شهر مردمش را میدید و می توانست کاری برایشان کند، او را مردد کرده بود
منیژه نگاهی به چهرهٔ پر از شک و تردید محیا انداخت وگفت: بریم دختر، به فکر بچه تو بغلت باش، به فکر اون بچه توی شکمت باش! مگه برای دوباره دیدن همسر و مادرت له له نمی زدی؟! خوب بیا بریم، اگر نیای من خودم میرم هااا...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝