eitaa logo
ظهور مهدی
22 دنبال‌کننده
900 عکس
1.8هزار ویدیو
13 فایل
🤲🏻🌱•|اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَجــے|•🌱🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 مفهوم سختیِ حفظ دین درآخر الزمان یک جوانی به من تلفن زده بود و می گفت: خجالت می کشم، با شما صحبت کنم. من معتاد شده ام، اما نه معتاد به مواد مخدر و یا سیگار و قلیان. پرسیدم: پس به چه چیز اعتیاد پیدا کرده ای؟ ✨ گفت: من آدم معتقد و پایبندی هستم و نماز میخوانم و از نظر دینی هم ریشه دار هستم، ولی به صفحات مستهجن اینترنتی معتاد می باشم. وقتی که به آن صفحات نگاه می کنم، می گویم که دیگر این آخرین بار است، ولی دوباره جذب می شوم و نگاه می کنم... اینجاست که میتوان فرمایش پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) را که فرموده اند: "کسی که در آخر الزمان بخواهد دین خود را حفظ کند، مانند آن است که آتش را در دست گرفته است" و در جای دیگر حضرت فرموده اند:" هر کسی بخواهد در آخرالزمان دین خود را حفظ کند، مانند کسی است که شاخه خاردار را با یک دست گرفته و دست دیگرش را برای کندن خار به سمت مخالف میکشد" را درک کرد. پاک ماندن و دینداری در آخر الزمان با توجه با این همه اسباب و وسایل آماده برای گناه و وضعیت بیحجابی و... به شدت سخت شده است.. از شر فتنه های آخرالزمان به خدا پناه ببریم.. 📒برگرفته از سخنرانیهای تربیتی و اخلاقی حجة الاسلام سید حسن عاملی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ_مهدوی 🎙حجت‌الاسلام دانشمند 🔸 اگر امام زمان را به عنوان پدر بشناسیم، خیلی از کارامون درست میشه... 👌کوتاه و شنیدنی 👈ببینید و نشر دهید
🇮🇷 ‌نگذارید اصل در جامعه اسلامی کم رنگ شود اینجا جامعه است به حرمت حضرت زهرا سلام الله علیها گناه نکنیم و دعوت به حجاب تکلیف همگانی است👌❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌‌جایگاه زن خانه دار 🎙استاد عزیزی جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات
📕این داستان فوق العاده زیباس حتما بخونیدش🙏 🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. 🔹پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. 🔹دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا. 🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. 🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. 🔹پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. 🔹پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد! همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. بیایم برای عزیزان پر کشیده از دنیا با دعا و اعمال صالح برای آنها صدقه باشیم و قدر عزیزان در حال حیات زندگیمون رو بیشتر بدونیم...❤️
🔴 حکایتهای پندآموز «تو دلداده ی او باش، او به مشکلاتت رسیدگی میکند ....» امام زمان ارواحنافداه فرمودند: وظیفه ی ماست که به محبین مان رسیدگی کنیم ....‌ حکایتِ دلدادگی یک جوان شیعه ی ایرانی به دختر دانشجوی مسیحی است، خانمی که ماجرای شنیدنی خودش را اینچنین بیان می‌کند : من مسیحی بودم تا روزی که یکی از دانشجوهای ایرانی به خواستگاریم آمد. او گفت من شیعه هستم و شرط ازدواجم با شما این است که شما هم شیعه شوید. فرصتی خواستم تا پیرامون اسلام و تشیع تحقیق کنم. بعد از تمام تحقیقاتم همسرم هم پزشک شده بود. خیلی کمکم کرد و همه­ ی مسائل برایم حل شد جز یک مسأله و آن موضوع طول عمر امام زمان (علیه ­السلام) بود. ما با هم ازدواج کردیم و بعد از چند سال به حج مشرف شدیم. در منی که برای رمی جمرات می­ رفتیم، همسرم را گم کردم. از هر کس با زبان انگلیسی نشانی می ­پرسیدم، نمی ­دانست. خسته شدم و گوشه ­ای با حال غربت نشستم. ناگهان آقائی در مقابلم آمد که با لهجه ی فصیح انگلیسی صحبت می ­کرد. به من گفت: بلند شو برویم رمی جمرات را انجام بده. الآن وقت می­ گذرد. بی­ اختیار دنبالش راه افتادم و رمی جمرات را انجام دادم. بعد از رمی جمرات، آن آقا مرا به خیمه رساند. خیلی از لطفش تشکر کردم. او به هنگام خداحافظی فرمود: «وظیفه ­ی ماست که به محبان خود رسیدگی کنیم». 👈«در طول عمر ما شک نکن». 👈 «سلام مرا هم به دکتر برسان». برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود دست‌های خویــش و دامـان توام آمد به یاد
08_Porsesh_Pasokh_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
14.84M
⭕️مستند صوتی شنود (پرسش و پاسخ) ✅جلسه بیست و چهارم 🛑 نقطه مقابل طهارت 🛑 اخلاق شیطان شبیه اخلاق سگ 🛑محبت سگ به انسان 🛑تاثیر گناه افراد بر هم 🛑با ارزش ترین در دنیا 🛑چه کنیم که خدا ما را بخرد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آیا خانم ها هم می‌توانند خدمت امام زمان تشرف پیدا کنند؟ 🔵 امکان دارد امام زمان را دیده باشیم ولی ایشان را نشناخته باشیم؟ 🎙
جناب آقاى حاج محمد حسن ايمانيه نقل كرد در ماه رجب 94 مشهد مقدس رضوى (ع ) مشرف شده پس از مراجعت نقل نمودند. جمعيت زوار بطورى بود كه تشرف بحرم مطهر سخت و دشوار بود روزى با زحمت و مشقت وارد حرم مطهر شدم كتاب مفاتيح را بازكردم دست در جيب نمودم تا عينك را بيرون بياورم چون چند سال است بدون عينك نمى توانم خط بخوانم ديدم عينك را فراموش كرده ام همراه بياورم سخت ناراحت و شكسته خاطر شدم كه بچه زحمتى بحرم مشرف شدم و نمى توانم زيارت بخوانم . در همان حال چشمم بخطوط مفاتيح افتاد ديدم آنها را مى بينم و مى توانم بخوانم خوشحال شدم و زيارت را با كمال آسانى خواندم و خدايرا سپاس ‍ كردم . پس از فراغت و خارج شدن از حرم مفاتيح را باز كردم ديدم نمى توانم بخوانم و بمانند پيش بدون عينك خط را نمى شناسم و تاكنون چنين هستم دانستم كه لطفى و عنايتى از طرف آن بزرگوار بوده است .
يكى از طلاب علوم دينيه مشهد مقدس بر اثر فشار زندگى و تهى دستى و فقر و پريشانى با خود قرار گذاشت كه روزهاى پنجشنبه و جمعه كه درس ها تعطيل است بدنبال گل كارى و مزدورى رود و از مزد و اجرت اين دو روز مخارج ايام هفته را بگذراند و مشغول تحصيل باشد. بعد از تصميم شروع بكار نمود. تا وقتى كه حسين اسماعيل خان ، داروغه شهر مشهد كه مردى بى باك و ستمگر و سفاكى بود خانه اش نياز به بنائى پيدا كرد اتفاقا روز پنجشنبه آن طلبه را بمزدورى بخانه حسين داروغه بر سر كار بردند و تا غروب مشغول كار بود در اين اثنا خود حسين داروغه جهت سركشى منزلش آمد ديد كه اين طلبه بهتر از همه آنها كار مى كند از احوال و اوضاعش پرسش نمود احوالش را گفتند. بعد از اتمام كار درخواست مزد نمود گفت فردا جمعه هم بيا يكباره مزد دو روزت را مى پردازيم لذا آن طلبه آن روز را با دست خالى رفت روز ديگر كه جمعه بود آمد و مشغول كار شد لكن چون آخر روز شد، مزد خود را خواست . حسين داروغه بجاى احسان و مزد فحش بسيارى بآن بيچاره داد و پس از بدگوئى او را از خانه و عمارت خود بيرون كرد و آن طلبه با دلِ پردرد و سوزناك و افسرده خاطر و با دست تهى بيرون رفت و بهر سختى كه بود امر خود را گذرانيد. مدتى از اين ماجرا گذشت حسين داروغه يك نفر از اوباش را چوب زيادى زد و او هم ناراحت و كينه داروغه را بدل گرفته و بتلافى كار برآمد. چند روز گذشت حكومت مشهد خواست بحرم مطهر مشرف شود داروغه در خدمت او تا كفشدارى مسجد گوهرشاد آمد. ناگهان آنشخص ‍ چوب خورده از كمين بيرون آمد و خنجر را با تمام قوت بر پشت داروغه زد و داروغه افتاد و بخون خود غلطان شد و بعد از دو سه ساعت مُرد. آنگاه او را تجهيز كرده و در صحن كهنه در جلوى ايوان عباسى دفن كردند و رفتند. بعد از اين واقعه طلبه اى كه براى داروغه كار كرده بود در خواب ديد كه صداى هياهوى بسيارى از طرف بست پائين خيابان بلند است و چون نگاه كرد ديد سيد جليل القدرى نورانى وارد صحن شد و پشت سر آن بزرگوار ملائكه هاى غلاظ و شداد با آلات و اسباب عذاب از قبيل زنجير و ... آمدند و تا مقابل ايوان عباسى ايستادند و منتظر دستور آن بزرگوار شدند. آنگاه آن سيد بزرگوار با عصائى كه در دست داشت اشاره بقبرى فرمود. و فرمود كه اين است . بمجرد اينكه فرمود اين است آن ملائك قبر را شكافته و از آن زنجيرها كه در دست داشتند با قلابها ميان قبر انداختند و مردى را بيرون كشيدند و زنجير بگردنش گذاشتند. آنوقت آن سيد جليل روانه شد و ملائكه آنمرد را بزور مى كشيدند كه از همان طرف بست پائين خيابان ببرند. آن مرد متصل فرياد مى زد يا امام رضا مرا بردند بفريادم برس . يا امام رضا مرا بردند بفريادم برس . چون من نزديك رفتم ديدم او همان حسين اسماعيل داروغه است كه مرا اذيت كرده و حقوق مرا نداده . چون زير طاق در صحن كه بالاى آن نقاره خانه است رسيدند حسين داروغه يقين كرد الان او را از صحن خارج مى كنند. با صداى بلند فرياد زد: آقا يا امام رضا مرا بردند. در اين حال ديدم سيد جليل القدرى از ميان ايوان طلا صدا زد اى جد بزرگوار او را بمن ببخشيد. آن بزرگوار بملائكه فرمود زنجير از گردانش ‍ برداريد پس او را رها كردند و رفتند. ناگاه ديدم صحن پُر از جمعيت شد و حسين داروغه بعجله مثل مرغى كه پروبال داشته باشد خودش را مقابل ايوان طلا برابر آن سيد جليل رسانيد و اظهار تشكر كرد پس حضرت رضا (ع ) بآن جماعت بسيار فرمود براى چه اينجا جمع شده ايد؟ گفتند ما طلب كاران حسين هستيم آمده ايم كه حقوق خود را از او مطالبه كنيم . آنحضرت بخدام امر فرمود تا صندوق بسيار بزرگى حاضر كردند و در نزد آن بزرگوار و سرور نهادند. سپس آنحضرت از هر يك از طلب كارها سؤ ال مى فرمود كه طلب تو از حسين چقدر است ؟ او هم مقدارش را مى گفت و امام (ع ) دست مبارك در آن صندوق مى كرد و به همان مقدار پول سفيد دو قرانى بيرون آورده و باو عنايت مى فرمود. و آنشخص پول را مى گرفت و از صحن مى رفت تا بسيارى از طلب كاران طلب خود را گرفته و رفتند. من خواستم نزديك روم و مطالبه حق خود را بنمايم حضرت رضا (ع ) با دست خود اشاره فرمود كه صبركن و عجله منما لذا من صبر كردم تا صحن خلوت شد سپس آن بزرگوار فرمود نزديك بيا. نزديك رفتم آنحضرت دست مبارك خود را در آن صندوق برده و يك عدد دوقرانى سفيد در دستم گذاشت . ناگهان از خواب بيدار شدم در حاليكه ديدم آن دوقرانى در دست من است خداى را شكر كردم و فرداى آن شب پول را خورده كردم و تا مدتى از آن پول خورد گذران مى نمودم و امر و معيشت خود را مى گذرانيدم تا وقتيكه اين خواب خود را به بعضى از دوستان خود گفتم بعد از آن پول خورده ها تمام شد و بركت الهى از بين رفت و من پشيمان شدم از آنكه خواب خود را گفته بودم .
در منتخب التواريخ در باب دهم از والد خود محمدعلى خراسانى مشهدى كه قريب هفتاد سال بخدمت فراش در آستان قدس رضوى مفتخر بوده نقل نمود: در اوائل كه من بخدمت فراشى آستان رضوى مشرف شده بودم يكى از خدامهاى هم كشيكم كه مردى زاهد و عابد بود و چون شبهاى خدمتش در آستان قدس درب حرم مطهر را مى بستند آنمرد صالح مانند ساير خدام بآسايشگاه نمى رفت بخوابد بلكه در همان رواقى كه در بسته مى شد و آنجا را دارالحفاظ مى گويند مشغول تهجد و عبادت مى شد و هرگاه خسته مى شد و كسالت پيدا مى كرد سرخود را بعتبه در مى گذاشت تا فى الجمله كسالتش برطرف شود. شبى سرش را بر عتبه مقدسه گذاشته بود ناگاه صداى بازشدن در ضريح مطهر بگوشش مى رسد. (پدرم برايم نقل كرد ولى در خاطرم نيست كه در خواب يا بيدارى بوده ) تا صداى باز شدن در ضريح را مى شنود بخيال اينكه شايد وقت در بستن حرم كسى در حرم مانده بوده و در را بسته اند. فورا برمى خيزد برود سر كشيك يعنى بزرگ خدام را خبر كند ناگهان مى بيند درب حرم مطهر باز شد و يك بزرگوارى از حرم بيرون آمد و درى كه از دارالحفاظ بدارالسياده است باز شد و آنجناب بدارالسياده رفت . مى گويد من هم پشت سرش رفتم تا از دارالسياده بيرون شد تا رسيد بايوان طلا و لب ايوان ايستاد. من هم با كمال ادب نزديك محراب ايستادم سپس ‍ ديدم دو نفر با كمال ادب آمدند و با حال خضوع در برابر آن حضرت ايستادند. آنحضرت بآن دو نفر فرمود بشكافيد اين قبر را و اين خبيث را از جوار من بيرون ببريد و اشاره بقبريكه در صحن مقدس پشت پنجره بود كرد و من مشاهده مى كردم . ديدم آن دو نفر با كلنگها قبر را شكافتند و شخصى را در حاليكه زنجير آتشين بگردنش بود بيرون آوردند و كشان كشان از صحن مقدس بطرف بالا خيابان مى بردند. ناگاه آن شخص روى خود را بجانب آن بزرگوار كرد و عرضكرد يابن رسول الله من خود را مقصر و گناهكار مى دانستم و بخاطر همين هم وصيت كردم مرا از راه دور بياورند و در جوار شما دفن كنند. زيرا در جوار شما بزرگوار امنيت و آسايش است و بشما پناهنده شدم . تا اين سخن را گفت آنحضرت به آن دو نفر فرمود برگردانيد او را. ناقل حكايت بيهوش مى شود. سحر چون سر كشيك و خدام براى بازكردن در مى آيند مى بينند آنمرد كشيكچى افتاد پس او را بهوش مى آوردند و او قضيه را نقل مى كند. مرحوم پدرم گفت من با او و جمعى از خدام به آن محلى كه ديده بود بما نشان داد و ما آثار نبش قبر را بچشم خود ديديم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام اول صبح به امام زمان «ارواحنا له الفدا» فراموش نشه 🌸
🥀 سلام اول صبح 🌸 السلام علیک یا صاحب الزمان 🌸 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ... 🌱سلام بر گوشه‌ی روشن قبایت که آسمان را بر ما زمینگیران دوری‌ات می‌تکاند. سلام بر تو و بر ریسمان مهربان دستانت که تنها راه نزول ملکوت آسمان‌ها بر برهوت غفلت زمین‌اند... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. ❀͜͡ 🥀•┈—┈—┈✿┈—┈—┈• 🥀 دلمان تنگ است و جانمان بیقرار ... دلخوشیم به اینکه شما از حجم تنهایی ما آگاهید ... روزگار فراق به درازا کشیده ... به اندازه ی یک عمر ... یک عمر چشم براهی ، ای کاش می آمدید، ای کاش خدا فرج شما را برساند .. https://eitaa.com/zohormahdi1402
☘سوال: آیا هنگام ظهور مردم زیادی کشته خواهند شد یا هیچ جنگی وجود نخواهد داشت؟ پاسخ🌾 افراط و تفریط در اسلام جایگاهی ندارد. برخی از حضرت چهره ای خشن نشان می دهند به گونه ای که در وقت ظهور، او جوی خون راه می اندازد. برخی نیز می گویند هیچ جنگی نمی شود و قطره ای خون ریخته نخواهد شد. روایات در این باره بر دو قسم هستند: ۱- روایاتی از عوام و اهل سنت: بسیاری از این روایات از شخصی بنام کعب الاحبار نقل شده که مشکل سندی دارند و قابل قبول نیستند. ۲- روایاتی که از اهل بیت به ما رسیده. پس از بررسی روایت صحیح روشن می شود که درباره حجم و شدت قتل و جنگ ها افراط و تفریط شده است. بلکه واقعیت چیز دیگری است. سیاست امام زمان همان سیاست پیامبر اکرم است که دشمنان سرسخت و لجوج که هرگز با حکومت امام کنار نمی آیند و به دنبال دشمنی با حضرت هستند و عدد آنان کم است را از سر راه بردارد. اما امام نسبت به انسان‌های دیگر هیچ جنگ و خون‌ریزی‌ای ندارند بلکه نسبت به دوستان و شیعیان در کمال محبت هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🌸🌹💐🌸💐🌸🌹 کاشکی که این گلها باشه یه روز فرش زیر قدم‌های تو...
🌱نظری کن که دل غمزدگان شاد شود گذری کن که جهانی ز غم آزاد شود... 🌱آفتابا ز پس پرده غیبت بدرآی تا جهان از کرم و لطف تو آباد شود... العجل‌مولای‌غریبم تعجیل در فرج مولایمان صلوات