#نذرظهوروهمدلی #ذکر_صلواتی_هدیه_به_خانم_فاطمه_زهرا_س
🏴 ... #فاطمیه
دلم از روضه های فاطمیه
گرفته در هوای فاطمیه
بیا ای التیام روی نیلی
بیا صاحب عزای فاطمیه 😔
#یا_مهدے_ادرکنـــــے
#اللهم_صلی_علی_محمدوال_محمدوعجل_فرجهم
#آجرک_الله_یا_بقیه_الله
@zohornzdikhst🖤
مادر که نباشد نظم خانه به هم میریزد...
حضرت علی علیه السلام در نجف...🏴
امام حسن علیه السلام در بقیع...🏴
امام حسین علیه السلام در کربلا...🏴
حضرت زینب سلام الله علیها در دمشق...🏴
و امروز حضرت مهدی عجل الله هم به خاطر نبود یار آواره در صحرا.....😔😔😔
ایام فاطمیه را خدمت آقا صاحب الزمان عجل الله و تمامی منتظرانش تسلیت عرض مینمائیم 🖤
الهی به غربت و تنهائی حضرت مهدی عجل الله قسمت میدهیم الساعه زود زود زود حتی کمتر از همین ثانیه فرج بابای غریبمان حضرت مهدی عجل الله را برسان
دعای فرج فراموش نشود..
#داستان_مظلومیت_دختر_آخرین_پیامبر
قسمت اول
💠در ایام بیماری رسول خدا بر فاطمه چه گذشت؟
👈اذان مغرب است، و مردم در مسجد منتظر آمدن رسول خوبیها بودند. اما هر چه صبر کردند، از وی خبر نشد، مردم در گوش یکدیگر زمزمه میکنند، گویا حال پیامبر(صلیالله علیهوآله) بدتر شده است. در میان گفتگوها پسر عموی رسول خدا (صلیالله علیهوآله)، علی (علیهاسلام) به مسجد میآید، و در محراب میایستد، و مردم به وی اقتدا میکنند.
👈ابوبکر و عمر به فرمان رسول خدا(صلیالله علیهوآله) در اردوگاه اسامه، به سر میبرند ابوبکر زمانی که میخواست از مدینه خارج شود، به دخترش عایشه گفت: «من به دستور پیامبر به جهاد میروم، اگر دیدی که بیماری پیامبر(صلیالله علیهوآله) بدتر از این شد به من خبر بده تا من بیایم و یک بار دیگر پیامبر(صلیالله علیهوآله) را ببینم». اکنون زمان آن رسیده است که عایشه پیکی به سوی اردوگاه اسامه بفرستد، تا پدر را از حال رسول خدا(صلیالله علیهوآله) آگاه کند. زمانی قاصد عایشه به خیمهگاههای سپاه اسلام میرسد، سراغ خیمه ابوبکر را میگیرد، او را پیدا میکند و به او میگوید: «من از مدینه میآیم، عایشه منرا فرستاده تا به تو خبر بدهم که دیگر امیدی به شفای پیامبر(صلیالله علیهوآله) نیست و او برای نماز مغرب به مسجد نرفته است، هر چه زودتر خود را به مسجد برسان!» عمر که همنشین ابوبکر بود، تا این سخن را شنید، رو به وی کرد و گفت: «برخیز، ما باید هر چه سریعتر خود را به مدینه برسانیم».
👈صدای اذان بلال در مدینه طنین انداز میشود، و مردم برای نماز به سوی مسجد میروند، آمدن پیامبر(صلیالله علیهوآله) طول کشد، در این میان هر کسی سخن میگوید، آیا رسول خدا(صلیالله علیهوآله) برای نماز میآید!؟ شاید دو باره برادرش علی(علیهالسلام) را برای نماز بفرستد! در میان این نجواها، ناگهان ابوبکر وارد مسجد میشود، و به سوی محراب میرود، همه تعجب میکنند که او در مدینه چه میکند!؟ مگر پیامبر(صلیالله علیهوآله) به او نگفته بود که به سپاه اسامه بپیوندد!؟
👈خبر به گوش رسول خدا(صلیالله علیهوآله) میرسد، او میگوید: «منرا بلند کنید و به مسجد ببرید» پیامبر(صلیالله علیهوآله) که از شدت تب دستمالی به سر خود بسته است، با کمک امیرالمومنین(علیهاسلام) و فضل بن عباس، به سوی مسجد میآید، پیامبر(صلیالله علیهوآله) از ابوبکر میخواهد که از محراب مسجد بیرون بیاید، و سپس خویشتن به خاطر شدت ضعف نماز را به صورت نشسته اقامه میکند. بعد از نماز پیامبر(صلیالله علیهوآله) رو به ابوبکر میکند و فرمود: «مگر من به شما نگفتم بودم که به سپاه اسامه بپیوندید؟ چرا از دستور من سرپیچی کردید و به مدینه بازگشتید؟» ابوبکر در جواب میگوید: «من به اردوگاه اسامه رفته بودم اما چون شنیدم حال شما بدتر شده است با خود گفتم بیایم و یک بار دیگر شما را ببینم».
👈رسول خدا(صلیالله علیهوآله) رو به آنها کرد و فرمود:« هرچه سریعتر به سپاه اسامه ملحق شوید و به سوی روم حرکت کنید، بار خدایا! هر کس را که از سپاه اسامه تخلف کند، لعنت کن».
و داستان ادامه دارد ....
#داستان_مظلومیت_دختر_آخرین_پیامبر
قسمت دوم
💠در ایام بیماری رسول خدا بر فاطمه چه گذشت؟
👈سی نفر از صحابه، برای عیادت رسول رحمت(صلیالله علیهوآله) به خانه وی آمدند رسول خدا (صلیالله علیهوآله) به آنها فرمود: «برای من قلم و دوات بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که هرگز گمراه نشوید». یک نفر میخواهد از جمع برخیزد و قلم وکاغذ بیاورد، عمر با صدای بلند میگوید: «بنشین! این مرد هذیان میگوید، قرآن ما را بس است، بیماری به این مرد غلبه کرده است، مگر شما قرآن ندارید؟ دیگر برای چه میخواهید پیامبر(صلیالله علیهوآله) چیزی برایتان بنویسد» در میان صحابه هممه میشود، یکی گفت: عمر چه میگویی، مگر قرآن نخواندهای: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ[نساء/80] اطاعت پيامبر، مساوی است با اطاعت خداوند» شاید آیه تطهیر را فراموش کردهای...!
👈بیماری پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)شدت پیدا کرده است، اما او همچنان نگران جامعه اسلامی بعد از خویش است، نگران، فتنههایی که بعد از وفاتش در جامعه ایجاد میگردد، از این سو، از اطرافین خویش میخواهد که از چاه آب بکشند، و آن را بر بدن مطهرش بریزند، تا شاید شدت تب کم شود به مردم خبر داده میشود، که به مسجد بیاید، پیامبر(صلیالله علیهوآله) با شما سخنی دارد. مردم جمع میشوند تا سخنان مراد خویش را بشنوند، رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) بالای منبر میرود و میفرماید:« من به زودی به دیدار خدای خویش خواهم رفت ... من دو چیز گرانبها را برای شما به یادگار میگذرام. یکی قرآن و دیگری خاندان خود را ... مبادا بعد از من، از دین خدا برگردید و به هوا و هوس خود عمل کنید، علی، برادر من، وارث من و جانشین من است».
👈آخرین روزهای حیات خاکی رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) است، جبرئیل بر وی نازل میشود، و میگوید: «ای محمد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط علی بماند».
👈پیامبر از همه میخواهد تا اتاق را ترک کنند. جبرئیل میگوید:«ای محمد! خدایت سلام میرساند و میگوید: «این عهدنامه باید به دست وصی و جانشین تو برسد». پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) رو به علی میکند و میفرماید: «ای علی، آیا از این عهدنامه که خدا برایت فرستاده آگاه شدی؟ آیا به من قول میدهی که به آن عمل کنی».
👈امیرالمومنین(علیهالسلام) فرمود: «آری، پدر و مادرم به فدای شما باد، من قول میدهم به آن عمل کنم و خداوند هم منرا یاری خواهد کرد».
👈پیامبر(صلیاللهعلیهوآله): علی جان! در این عهد نامه آمده است که تو باید دوستان خدا را دوست بداری و با دشمنان خدا دشمن باشی، تو باید برسختیها و بلاها صبر کنی، علی جان! بعد از من مردم جمع میشوند حق تو را غصب میکنند و به ناموس تو بیحرمتی میکنند، تو باید در مقابل همه اینها صبر کنی!
👈امیرالمومنین(علیهالسلام): چشم ای رسول خدا، من در مقابل همه اینها سختیها و بلاها صبر میکنم».
👈بیماری رسول خدا شدت یافته است، فاطمه(سلاماللهعلیها) و حسنین(علیهماالسلام) به دیدار وی میآیند، فاطمه(سلاماللهعلیها) تا نگاهش به پدر میافتد اشکش جاری میشود. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فاطمه را به آغوش میگیرد و میگوید: «پدرت به فدایت باد». فاطمه طاقت نمیآورد و صدای گریهاش بلند میشود. ناگهان پیامبر(صلیالله علیهوآله) سخنی را در گوش فاطمه(سلاماللهعلیها) زمزمه میکند، او خوشحال میشود. از فاطمه(سلاماللهعلیها) سوال میکنند: پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)به شما چه فرمود؟ پاسخ میدهد که حضرت به من فرمود: «دخترم تو اولین کسی هستی که به من ملحق میشوی».
👈آخرین لحظات حیات رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) است، جبرئیل اذن ورود میگیرد، و به پیشگاه پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) حاضر میشود، و خطاب به وی میفرماید: «خداوند مشتاق دیدار توست». پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خطاب به مولای متقیان فرماید: «علی جان! سر منرا در آغوش بگیر که امرِ خدا آمده است».
👈آری روح پیامبر(صلیالله علیهوآله) از آغوش علی پرواز کرد و به سوی آسمان رفت. حال فاطمه(سلاماللهعلیها) مانده است و غم از دست دادن پدر، ولی خوشحال به وعدهایست که پدر به وی داده است. خدا میداند که بعد از وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) چه به سر دو یادگار رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) قرآن و اهل بیت میآید.
#داستان_مظلومیت_دختر_آخرین_پیامبر
قسمت سوم
💠بعد از وفات پیامبر بر مردم مدینه چه گذشت؟
👈خبر به مردم میرسد که پیامبر اکرم(صلی اللهعلیهوآله) فوت کرده است، ناگهان از میان مردم فریادی بلند میشود که «به خدا قسم پیامبر نمرده است، او حتما بر میگردد... این منافقان هستند که خیال میکنند که پیامبر از دنیا رفته است، اگر کسی بگوید که پیامبر(صلی اللهعلیهوآله) مرده است او را با شمشیر خواهم کشت و سر از بدنش جدا خواهم کرد». همه بهت زده، عمر بن خطاب را نگاه میکنند، او چه میگوید!! یعنی رسول خدا(صلی اللهعلیهوآله)نمرده است. آیا ما منافق شدهایم، نه! نه! ناگهان صدای بلند میشود، عمر ساکت باش، مگر قرآن نخواندهای، که خدا میفرماید: «پيامبر تو از دنيا میروی و ديگران هم خواهند مرد»، سکوت جمع را فرا میگیرد.
👈هنوز آب غسل پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خشک نشده است که بزرگان مدینه در سقیفه دور هم جمع شدهاند، صدای ابوبکر به گوش میرسد که میگوید: «ای مردم مدینه! ... مگر نمیدانید که ما اولین کسانی بودیم که به پیامبر ایمان آوردیم. ما از نزدیکان پیامبر هستیم. بیایید خلافت ما را قبول کنید، ما قول میدهیم که هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام ندهیم» سکوت جمع را فرا گرفته است، و همه به فکر فرو رفتهاند، که ناگهان صدای عمر بلند میشود: «ای مردم! بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم.» ناگهان عمر دست ابوبکر را میگیرد، و میگوید: «ای مردم! با ابوبکر بیعت کنید» بعد از آن کسانی که در سقیفه هستند، گروه گروه با ابوبکر بیعت میکنند.
👈خبر سقیفه در مدینه میپیچد، هرکس واکنش نشان میدهد، بعضی مانند ابو قحافه پدر خلیفه، از انتخاب پسرش تعجب میکند و میگوید: «با وجود بنی هاشم (امیرالمومنین علی(علیهالسلام)) چگونه مردم به ابوبکر روی آوردند و وی را انتخاب کردند!؟ اگر ملاک،کهولت سن است، که من از فرزند خویش بزرگترم» گروهی نیز، با سکوت کار را به روسای قبیله خویش میسپارند، در این میان گروهی دیگر حیرتزده یادی از غدیر، می کنند و با خویش میاندیشند: آیا غدیر فراموش شده است!؟ امکان ندارد!! هنوز هفتاد روز از غدیر نمیگذرد.
👈جمیعیت زیادی از قبیله «أسلم» برای یاری خلیفه آمدهاند و با وجود آنان پیروزی خلیفه حتمی است، ولی با این وجود، هنوز عدهای از مردم شهر با خلیفه بیعت نکردهاند، از این سو کیسههای زر به سوی خانههای مدینه روانه میشود، تا ایشان را باخود همراه کنند، اما با این وجود عمر خوب میداند که تا زمانی، علی(علیهالسلام) بیعت نکند، بیعت دیگران ارزشی ندارد، به همین خاطر به ابوبکر میگوید: «ای خلیفه پیامبر! تا زمانی علی بیعت نکند بیعت بقیه مردم به درد ما نمیخورد، هرچه زودتر کسی را به دنبال علی بفرست تا او را به اینجا بیاورد و او با تو بیعت کند».
و داستان ادامه دارد ...
#داستان_مظلومیت_دختر_آخرین_پیامبر
قسمت چهارم
💠 جریان سقیفه و اتفاقات بعد از آن
👈سقیفهنشینان در تلاش هستند پیروزی خویش را تثبیت کنند، از اینرو ابوبکر با تحریک عمر، قنفذ را به حضور میطلبد و به او میگوید: «نزد علی(علیهالسلام) برو و به او بگو که خلیفه رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) تو را میطلبد». قنفذ به همراه جمعی به در خانه علی(علیهالسلام) میرود، میگوید: «ای علی! هرچه زودتر به مسجد بیا که خلیفه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تو را میخواند». علی(علیهالسلام) جواب میدهد: «آیا فراموش کردهاید که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) منرا خلیفه و جانشین خود قرار داده است». قنفذ سکوت میکند، وی میداند که حق با امیرالمومنین(علیهالسلام) است، نه تنها وی، بلکه تمام مردم مدینه میدانند، که حق با علیست.
👈قنفذ به مسجد بر میگردد و سخن امیرالمومنین(علیهالسلام) را برای خلیفه بیان میکند. ابوبکر به فکر فرو میرود، که ناگهان صدایی افکار وی را پاره میکند «به خدا قسم، این فتنه فقط با کشتن علی(علیهالسلام) تمام میشود، آیا به من اجازه میدهی که بروم و سرِ او را برای تو بیاورم؟» این سخنان عمر بن خطاب، مشاوره خلیفه است. ابوبکر دوباره به فکر فرو میرود، کشتن علی!! عمر چه میگوید!؟ ابوبکر دوباره قنفذ را صدا میزند، و به وی میگوید: «برو به علی(علیهالسلام) بگو که ابوبکر تو را میطلبد، همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کردهاند و تو هم یکی از آنها هستی و باید برای بیعت به مسجد بیایی».
👈قنفذ دوباره به سوی خانه امیرالمومنین(علیهالسلام) میرود، و وی را مخاطب قرار میدهد، میگوید: «ای علی! ابوبکر تو را میطلبد، تو باید برای بیعت با او به مسجد بیایی». امیرالمومنین(علیهالسلام) پاسخ میدهد: «پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به من وصیت کرده است که وقتی او را دفن نمودم از خانه خارج نشوم تا این که قرآن را به صورت کامل بنویسم». مردم برای خواندن نماز در مسجد جمع شدهاند، امیرالمومنین(علیهالسلام) وارد مسجد میشود؛ و قرآن نوشته شده خویش را عرضه میکند، که عمر از جا بر میخیزد و میگوید: «ما نیازی به قرآن تو نداریم». علی قرآن را که نوشته است به خانه بر میگرداند.
❇️👈شب فرا رسیده است، و امیرالمومنین به همراه فاطمه و حسنین(علیهمالسلام) برای هدایت مردم تلاش میکنند. آنها درِ خانه یکی از انصار را میزنند. صاحب خانه با خود میگوید که این وقت شب کیست که در خانه ما را میزند؟ او سراسیمه بیرون میآید. و اهل بیت رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله) را میبیند. فاطمه(سلاماللهعلیها) با او سخن میگوید:
- آیا تو به یاد داری که در غدیر خم با علی(علیهالسلام) بیعت کردی، آیا به یاد داری که پدرم او را به عنوان جانشین و خلیفه خود معین کرد؟
ـ آری، ای دختر رسول خدا.
ـ پس چرا پیمان خود را شکستی؟
ـ اگر علی، زودتر از ابوبکر خود را به سقیفه میرساند ما با او بیعت میکردیم.
ـ آیا میخواستی علی(علیهالسلام) پیکر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را به حال خود رها کند و به سقیفه بیاید؟
او به فکر فرو میرود، و از کار خود اظهار پشیمانی میکند.
امیرالمومنین(علیهالسلام) به وی میفرماید: «وعده من و تو، فردا صبح، کنار مسجد، در حالی که موهای سر خود را تراشیده باشی». آن شب امیرالمومنین و فاطمه(علیهماالسلام) از سیصدوشصت نفر دیگر نیز پیمان میگیرند، تا پای جان خود از حق دفاع کنند. وقت اذان صبح است، امیرالمومنین(علیهالسلام) به مسجد میرود، تا به همراه افرادی که دیشب میثاق همراهی بستهاند، مسیر تاریخ اسلام را به راه صحیح خویش باز گرداند. ولی تنها چهار نفر در کنار مسجد منتظر حضرت هستند؛ آنان «سلمان» ، «مقداد» ، «عمار» و «ابوذر» بودند.
و این داستان ادامه دارد....
#داستان_مظلومیت_دختر_آخرین_پیامبر
قسمت پنجم
💠 اولین هجوم به خانه فاطمه!
👈دوباره به خلیفه خبر میرسد که گروهی از یاران امیرالمومنین(علیهالسلام) در خانه وی جمع شدهاند. خلیفه اول به عمر دستور، میدهد، تا به آنجا برود و با آنان برخورد کند.
👈درب خانه، دقالباب میشود، صدای خشنی از پشت در به گوش میرسد که فریاد میزند: «ای کسانی که در خانهاید، هر چه سریعتر بیرون بیابید، اگر این کار را نکنید، این خانه را به آتش میکشم»این صدا آشناست، صدای عمر بن خطاب است، مشاور خلیفه اول، او مانند چند روز قبل دوباره فاطمه را تهدید به آتش زدن درب خانه میکند.
👈فاطمه(سلاماللهعلیها) نزد کسانی که در خانه جمع شدهاند میرود، و از آنان میخواهد، آنجا را ترک کنند. سلمان، مقداد، عمار، ابوذر از خانه خارج میشوند، در این میان زبیر، دست به شمشیر میبرد، تا به مهاجمان خانه فاطمه(سلام اللهعلیها) حمله کند، که ناگهان پایش میلغزد، و شمشیر از دستش رها میشود، در این هنگام اطرافیان عمر به طرف او میروند و شمشیر را از او میگیرند.
👈عمر وارد خانه میشود، او میخواهد علی(علیهالسلام) را به مسجد ببرد، اما فاطمه(سلاماللهعلیها) اکنون به یاری علی(علیهالسلام) بر میخیزد. و با فریادی بلند که در همه جا طنینانداز شده است میگوید: «ای رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) ببین بعد از تو با ما چه کردند».
👈صدای فاطمه آن قدر مظلومانه است، که جمعی که با عمر آمدهاند بر میگردند. اکنون فاطمه(سلاماللهعلیها) از خانه به سوی ابوبکر میرود. زنان بنیهاشم خبردار میشوند، و به دنبال وی راه میافتند، فاطمه به مسجد میرود و خلیفه را مورد خطاب قرار میدهد: «ای ابوبکر، به خدا قسم، اگر علی را به حال خود رها نکنی نفرین خواهم نمود».ابوبکر، برای عمر پیغام میفرستد، که هر چه زودتر علی(علیهالسلام) را رها کند.
❇️👈عمر در این اندیشه است، که کاش، آن روز علی(علیهالسلام) را برای بیعت میآوردیم و کار را تمام میکردیم، حال باید دوباره نزد ابوبکر بروم، تا برای بیعت علی فکر کنیم. بعد از مشورت که بین خلیفه و اطرافیانش واقع میشود، شخصی را به دنبال علی(علیهالسلام) میفرستند، علی(علیهالسلام) از آمدن سرباز میزند، خلیفه خشمگین میشود، و عمر را برای آوردن علی میفرستد. عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(عليها السلام) میرود تا یکبار برای همیشه این غائله را ختم کند.
و این داستان ادامه دارد....
#فاطمیه #اهل_تسنن #ابوبکر #عمر #امام_شناسی #فاطمه_زهرا
🆔 @kalamema
برای مطالعه بیشتر و مستندات این گفته رجوع کنید به:
🌐http://www.welayatnet.com/fa/news/87283
✅اصلاح عقاید
«فاطمه» سلام الله علیها خلق شده از نورِ عظمت خداست.
آن نوری که مخلوق اول بود و پیش از آن هیچ نبود جز خدا. یعنی فاطمه زمانی آفریده شد که نه آسمان بود و نه زمین. نه دریاها و نه کوه ها و نه جنگل ها. بهتر و دقیق تر که بخواهم بنویسم، باید اینجور بگویم که زمانی که فاطمه بود هنوز آفرینش نبود. هستی نبود. زمان نبود. مکان نبود. و خدا بود و نور فاطمه! و نور محمّد! و نور علی! و نور حسن! و نور حسین!
میخواهم بگویم حقیقت وجودی فاطمه خارج از ادراک ماست.
ما که نه! ما اصلا عدد و رقمی نیستیم. فهمِ حقیقت وجودی فاطمه برای نوع بشر مقدور نیست. انبیاء و اوصیای الهی که سیمرغ های دانش و ادراکِ فهم بشر هستند، از رسیدن به حقیقتِ وجودیِ فاطمه عاجز و ناتوانند!
ما که اصلا به کنار!
حالا سوال مهم اینجاست که اگر حقیقت وجودی فاطمه سلام الله علیها برای بشر قابل دسترس و درک نیست، آیا ما باید از شناخت ایشان دست برداشته و عقب نشینی کنیم؟! خیر!
ما هر چه حضرت فاطمه را بیشتر بشناسیم،
مقام خود را نزد حضرت حق بالا برده ایم. نماز و روزه در جای خود، امّا روح ایمان «فاطمه» است. جان حضرت رسول فاطمه است.
نفس امیرالمومنین فاطمه است. وجود و حیات امام حسن مجتبی فاطمه است.
ضربان قلب امام حسین فاطمه است.
دروازه حاجات امامان معصوم فاطمه است.
👈شما را به خدا با این تعاریف تلویزیونی «حضرت فاطمه» را پایین نیاورید.
تعابیری همچون «فاطمه نماز اول وقت میخواند» «شبها تا صبح دعا میکرد» «اول همسایه را دعا میکرد» «با حجاب بود» «صدایش را نامحرم نشنید»
اینها نَم ناچیزی از یک قطره از آن اقیانوسِ کهکشانیِ بی پایانِ غبار پای فاطمه هم نیست.
حضرت فاطمه را جوری روایت نکنیم که انگار «زن مومنه معمولی» است.
روایت بخوانیم. روایت ببینیم. راوی فاطمه خداست.
معصوم فاطمه را با کلام وحیانی روایت میکند.
مصائب فاطمی را به معرفت فاطمی گره بزنیم.
تبلیغ فاطمیّه جای خود، اشک جای خود، لطمه جای خود، همه اینها درست و صحیح و به جاست!
امّا باید روی خودمان کار کنیم.
باید روایتِ معصوم را بخوانیم تا این حضرت نور را بشناسیم. «
مصائب فاطمی» و «معارف فاطمی» را احیاء کنیم.
👈آن کس که مخالف احیای اشک بر آل الله و مدافع سکوتِ مصلحتی است، حتی اگر شناسنامه اش شیعی باشد، جانمازش عطر سقیفه دارد! این ها را مسخره نکنیم. اینها مستضعف فکری هستند.
حتی اگر در کت و شلوارهای شیک و پشت تریبون های بزرگ هم که باشند، در معرفت فاطمی حقیر و فقیر و بی سوادند!
مجید پورولی کلشتری
﷽
#ریحانہ_تلنڱرانہ_ڪوثرانہ🥀
🖤🍃آنجا هجده ساله اے درد مے ڪشد براے دین ...
و اینجا (بعضے) هجده ساله ها خودشان
"درد مے شوند" براے دین❗️
▪️آنجا سال ۱۱ هجری ست،
و اینجا ۱٤۲۷ سال بعد ...
🖤🍃آنجا هجده ساله اے "حـجـابــ" مے گذارد
تا آزاد ڪند 👈دیـنش را از #جهالت ...
و اینجا (بعضے ) هجده ساله ها "حـجـابــ" برمیدارند
تا آزاد ڪنند 👈دنیایشان را براے جهالت❗️
🖤🍃آنجا تن هجده ساله اے شبانه دفن میشود
تا معنا ڪند واژه #حیـا را ...🌷
واینجا تن (بعضے ) هجده ساله ها شبانه روز ،
عریان میشود تا خلق ڪنند واژه هرزگے را❗️
🖤🍃آنجاصورت هجده ساله اے سیلے میخورد ،
ازبس ڪه میماند پاے امام زمانه اش💔
و اینجا (بعضے )هجده ساله ها سیلے می زنند
به صورت امام زمانشان،😞
از بس ڪه مے دَوَند دنبال شیطان نفسشان❌
🖤🍃آنجا هجده ساله اے پرپر شد تا امروز
بشود الگوے زنان متدین شیعے ...
اما💚
اینجا (بعضے ) هجده ساله ها بال بال مے زنند
تا الگو بردارند از زنان متحجر غربے ...😏❗️
☝️ و چقـــــــــدر تفاوت است بین هجده ساله هاے آنجا
و هجده ساله هاے اینجا ...‼️‼️
شهادتمادرمافسانهنیست
مراقبچادرحضرتزهراباشیم
قابلتوجهچادرےنماهاےفضاےمجازے😏
دعایی زیر لب دارم شبانه/
تو آمین گوی ای ماه یگانه/
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه/
شهادت حضرت فاطمه(س) ام ابیها بر شما و محبان اهل بیت(ع) تسلیت باد.
🔳 پیام فاطمیه چیست؟
این است که...حتی اگر دستت را شکستند...دست از یاری امام زمانت برنداری
منِ فاطمه،برای امامِ زمانم امیر المومنین جان دادم.
شما! برای امام زمانتان ، پسرم مهدی( عج) چه کردید😔
▫️خود امام زمان عج فرموده اند چه کنیم :
اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج...
زیادِ زیاد دعا کنید برای ظهور...
♦️پس شبانه روز و هر ساعت بگوییم خدایا به گیسوان پریشان حضرت زینب قسم، باقی مانده ی دورانِ غیبت را ببخشا
سلام آقا جان...
میدانےم این چند روز
میزبان عزاداران مادر
غریبت هستی
از این مجلس به آن مجلس
نگاه خیس و بارانیت را
از ما دریغ نکن
مولاے غریب
ما هم در غم شما شریکیم آقا
اگر لایق بدانید ♣️😢😢😢