#یاحجة_الله_فی_ارضه⁵⁹
#اين_ترك_خورده_دلم
وحشت آن را دارد...
كهبميرد وَ نبيند پسر ِ زهرا را
🔔 #تفکـــر_در_آیات_قــــرآن
🔹 دوروبرت را اگر صدها پیامبر و امام گلباران کرده و شبانه روزی قرآن بخوانند در گوشهای مبارکت،
🔹 وقتی دلت مرده باشد و پشت به خدا باشی، هیچ گلی به سرت نمیزنی و آدم نمی شوی هرگز
👈 خودت باید بخواهی و دل بدهی تا اثر گذار باشد نفس اولیاء!
👇
🌴 آیات 80 و 81سوره نمل 🌴
🕋 فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَىٰ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ
🕋 إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا
⚡️ترجمه:
دلهاى اينان مرده است پس تو نمىتوانى مردگان را شنوا كنى، و اين دعوت را به گوش كران آنگاه كه پشت كنان روى مىگردانند، برسانى.
تو فقط مىتوانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه به آيات ما ايمان آوردهاند و در برابر حقّ تسليم هستند.
دلتو به چیزایی که موندنی نیس گرم نکن مثله اونی که الان اومد تو ذهنت!!
📚 #حکایتی_زیبا_از_بهلول_عاقل
می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟گفتند: مسجد می سازیم.گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.
بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد رامـ ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند.
#سلام_امام_زمانم
هر صبح ڪہ بلند مےشوم.....
آراستہ روے قبلہ مےایستم و میگویم:
"السلام علیڪ یا اباصالح المهدے"
وقتے بہ این فڪر میڪنم ڪہ خدا
جواب سلام را واجب ڪرده است،
قلبم از ذوق اینڪہ شما بہ اندازه ے
یڪ جواب سلام بہ من نگاه مےڪنے
از جا ڪنده مےشود.
آقاجانم! دوستت دارم❤️
#صبحتون_مهدوی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام اے آفتاب پشت ابر🌤
#بهترین_کلامها_در_مورد_امام_زمان_عجل_الله
@zohornzdikhst❤
*همه بخونن*
وقتی رابطهای سرد میشود؛ باید هر دو آن را گرم کنید...!
👈 منتظر نمانید که حتما کسی برای گرم کردن آن بر رویتان نفت بریزد تا بلکه به خودتان بیایید.
👈 یا اینکه زنده نگهداشتن گرمای بین خودتان را وظیفهی طرف مقابلتان بدانید.
👈 برای گرم شدن یک رابطه تنها یک نفر کافی نیست در این صورت کسی که همیشه برای روشن نگه داشتن رابطهای هیزم میشود، چیزی جز خاکستر از او باقی نمیماند!
👈 کسی که خاکستر شده را هیچوقت نمیتوان دوباره به همان شاخه و برگ سرسبز و شاداب بازگرداند.
✅ اگر سوختنی در کار است باهم در کنار هم و برای هم بسوزید...
سلام
بنام آفریدگار مهربانی
امروز : چهارشنبه 99/11/29
" مراقب آدم ها .... "
تازگیها هرگاه از دیگران می رنجم
یا حتی نگرانم که چه قضاوت هایی پشت پرده تظاهرشان برایم می کنند
چشمانم را می بندم....
بانادیده گرفتن اظهاراتشان به آرامش میرسم
چشمانم را می بندم ....
که بیشترخودشان راببینندوخودشان راقضاوت کنند
چشمانم را می بندم ....
چون همه آدمها رادوست دارم
این قسمت از جمله :
دیگران به اندازه سردردشان حتی به ازبین رفتن انسانهااهمیت نمی دهند...
همین برای بیخیال شدنم کافیست....
و من نگران قضاوتهای بعضی ازمردمی که به اندازه سردردشان هم برایشان مهم نیستم نخواهم بود...
عبارت تاکیدی :
رازآرامش همین است که مراقب آدم هاهستم!
" خدایا سپاسگزارم "
"رمان #از_روزی_که_رفتی
#قسمت-یازدهم
رها ظرفها را جمع کرد ونشست
در آن میان گاهی ظرف غذایی را برای شام پر میکرد
تازه ظرفهای میوه را شسته بود و خشک کرده بود که صدایی شنید:
_خانم بیا بچه رو بگیر، تمیزش کن، شامشو بده!
رها به در آشپزخانه نگاه کرد. پسرک پنج سالهای تمام صورتش را کثیف کرده بود. به سمتش رفت و او را در آغوش کشید. متوجه شد مردی که او را آورده بود، رفته است.
صورت پسربچه را شست، دستای کوچکش را هم شست و با حوله خشک کرد و روی میز درون آشپزخانه نشاندش. پسرک ریز نقشی بود با چهرهای دوستداشتنی!
_اسمت چیه آقا کوچولو؟
-من کوچولو نیستم، اسمم احسانه!
چهرهی رها در هم رفت.
احسان... باز هم احسان!
احسان کوچک فکر کرد از حرف اوست که چهره در هم کشیده است، پس
دلجویانه گفت:
-ناراحت شدی؟ اشکال نداره بهم بگی کوچولو!
رها لبخندی زد به احسان کوچک...
_اسمت چیه؟
_رها!
_من رهایی صدات کنم؟
لبخند رها روی چهرهاش وسیعتر شد:
_تو هر چی دوست داری صدام کن!
_رهایی من گشنمه شام میدی؟
_چی میخوری؟ کباب بیارم؟
_نه! دوست ندارم؛ تشک بادمجون دوست دارم!
رها صورتش را بوسید و گفت:
_تشک بادمجون نه کشک بادمجون!
احسان پاهایش را تاب داد:
_همون که تو میگی، میدی؟
_اینجا ندارم که... برو از روی میز بیار بهت بدم.
احسان اخم در هم کشید:
_اونجا نیست؛ کلی نقشه کشیدم که بذارن بیام اینجا که از تو بگیرم، آخه
میگن من نباید بیام پیش تو!
رها آه کشید و به سمت یخچال رفت:
_صبر کن تا برات درست کنم.
رها مشغول کار بود:
_تعریف کن چه نقشهای کشیدی بیای اینجا؟
_هیچی جون تو رهایی!
-جون خودت بچه!
صدای همان مَردش بود.. همسرش!
رها لحظهای مکث کرد و دوباره به
کارش ادامه داد
_یعنی با صورت رفتی تو ظرف سالاد هیچی نبود؟
بعدشم، آقا احسان دم دارهها، رها چیه میگی؟ رها جونی، رها خانومی، خاله رهایی چیزی بگو بچه!
کشمش هم دم داره
_من و رها با هم این حرفا رو نداریم که مگه نه رها؟
-رهایی؟!
_گیر نده دیگه عمو صدرا!
_راستی رها...
احسان به میان حرفش پرید:
دم داره ها! زنعمو رویا بشنوه ناراحت میشه ها!
ُ_عمو! کشمش هم دم داره ها زنعمو رویا بشنوه ناراحت میشه ها!
مامانم گفته که نباید اسم رهایی رو جلوی زنعمو رویا بیاری، میگه طفلی
دلش میشکنه!
_ساکت باش بچه، بذار حرفمو بزنم! رها یهکم کشک بادمجون به من میدی؟
رها نگاهی به ظرف کشک بادمجانی انداخت که برای احسان آماده کرده
بود. نصف آن را در بشقابی ریخت و به سمت همسرش گرفت، همسری که هنوز هم چهرهاش را ندیده بود.
_نده رهایی، اون مال منه!
_برای شما هم گذاشتم نگران نباش!
احسان لب برچید:
_اما من میخوام زیاد بخورم!
_خیلی زیاد برات گذاشتم.
صدرا رفته بود. رها هم لقمه لقمه به دست احسان میداد...
احسان شیرین زبان بود، لبخند به لب میاورد.
مثل وقتهایی که احسان بود،
آیه بود، سایه بود، مادر بود.
_آخیش! یه دل سیر خوردم... خدا بگم چیکار کنه این شوهرتو رهایی!
رها با چشمهای گرد شده به احسان نگاه کرد:
_شوهرم؟
ُ_آره دیگه، کشک بادمجون منو برداشت برد و خوردیکی نیست بگه توکه رهایی هر روز برات غذا درست میکنه، عین منه بدبخت نیستی که مامانش از بوی غذا بدش میاد و غذا نمیپزه!
-کم پشت سر مادرت حرف بزن احسان خان!
_چشم پدر من!
-بیا بریم دیگه! مامانت الان عصبانی میشهها!
احسان از میز پایین پرید و مقابل رهاایستاد، دستش را گرفت و به
سمت خود کشید... رها روی زانو مقابل او نشست.
_تو خیلی خوبی رهایی، مامان میگه عمو صدرا حیف شد؛ اما تو خیلی
خوبی! من خیلی دوستت دارم، میشه بامن دوست بشی؟!
رها احسان را در آغوش کشید:
_مگه میشه که نشه عزیز دل رها؟
احسان در آغوش رها بود که صدای صدرا آمد:
_تو که هنوز اینجایی، برو پیش مامانت تا جیغ جیغش شروع نشده!
احسان نگاهی به صدرا کرد:
_خب رهایی رو دوست دارم، رهایی هم منو دوست داره!
احسان رفت... رها بلند شد و خود را مشغول کار کرد، صدرا رفت.
نمیدانست چرا بیتاب است؛ نمیدانست چرا پاهایش گاه به این سمت کشیده میشود!
صدای زنی را از پشت سرش شنید. شب سختی برای رها بود و انگار این
سختی بی پایان شده بود:
-پس رها تویی؟ تو صدرا رو از من گرفتی؟ تو آرزوهای منو خراب کردی؟ تو با این چادر گلگلی! اُمُل عقب مونده!
تو لیاقت همصحبتی با خانوادهی مارو نداری....
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
═══✵☆✵═══
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔰قبل از ازدواج نوع مزاج خویش و همسر آينده تان را بشناسید.
شخصی که مزاج سرد دارد، معمولاً روحیه آرام داشته و در روبرو شدن با مشکلات و مسایل گوناگون در زندگی، عجولانه برخورد نمیکند، بنابراین در صورتی که چنين شخصی، با کسی ازدواج کند که طبع گرم داشته و در روبه رو شدن با مشکلات، به یک باره عصبی شده و به اصطلاح" از کوره در میرود " طبیعتاً این زوج در زندگی با مشکلاتی رو برو میشوند.
بنابراین موکدا توصیه می شود که پیش از ازدواج نوع مزاج زن و مرد بررسی شود تا شخص نسبت به عکس العمل و رفتار طرف مقابل در جنبههای گوناگون زندگی آشنایی پیدا نموده و در واقع در زندگی آينده وی را درک کند.
بعضی اشخاص تفاوت مزاجی بسياری دارند و در واقع دو سوی یک تیغ قرار میگیرند، چنين اشخاصی در صورتی که بخواهند با یکدیگر ازدواج کنند، قطعاً باید پیش از ازدواج در این رابطه از متخصص، مشورت بگیرند تا از راهکارهایی که میتوان به کمک آن به تعادل مزاج رسید، اشنا شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_اباالحسن🍃
چهارشنبه است ودلم سمت شما افتاده
عطرصحن رضوی کل فضا افتاده
درو دیوار دلم آینه کاری شده است
روی باب الحرَمش نام رضا افتاده
#اللﮩم_عجل_لولیڪ_الفرج❤️
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
4_5794174713555060215.mp3
9.31M
#آرامش ۱۲
آسایش برای اهل دنیا افریده نشده...
😳یعنی چی؟
یعنی اگر کسی توی زندگیش آسایش داشته باشه؛ آرامش نداره؟
May 11
کارگاه انصاف_18.mp3
10.96M
#کارگاه_انصاف ۱۸
" بر خدا وارد شوید، درحالیکه مظلومید، نه ظالم ... "
▪️این جمله، به چه معناست؟
بگذاریم هرچه میخواهند بر ما ظلم کنند و ما خاموش باشیم؟
#استاد_شجاعی 🎤
#زندگیتون_رو_سخت_نگیرید!
درگیر تجملات عذاب آوری که همه انرژی و دردآمد شما رو محاصره می کند نشوید. كتابی خوندم به نام قانون 70 %
70 درصد برنامه های آخرین مدل گوشی ها، بدون استفاده می ماند!
به 70 درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست!
70 درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند!
70 درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود!
از 70 درصد استعدادهایمان استفاده نمی شود!
70 درصد از محبت و عشقمان را ابراز نمي كنيم!
70 درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند!
روزهایمان می گذرد و پول هایمان
در بانک ها و عشقمان در سينه می ماند...
وقتی که زنده ایم فکر می کنیم
پول کافی برای خرج کردن نداریم،
اما وقتی که می میریم
هنوز پول بسیار زیادی می ماند
که هنوز خرج نشده اند...
و چقدر 70 درصد دیگه!!!!
#از_سخنان_بهلول :
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ،*فيلسوف است*
کسی که راست و دروغ برای او يکی است، *چاپلوس است*
کسی که پول مي گيرد تا دروغ بگويد، *دلال است*
کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد، *گدا است*
کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد، *قاضی است*
کسی که پول می گيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، *وکيل است*
کسی که جز راست چيزی نمی گويد، *بچه است*
کسی که به خودش هم دروغ می گويد، *متکبر است*
کسی که دروغ خودش را باور می کند، *ابله است*
کسی که سخنان دروغش شيرينست، *شاعر است*
کسی که علی رغم ميل باطنی خود دروغ می گويد، *همسر است*
کسی که اصلا دروغ نمی گويد، *مرده است*
کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد، *بازاری است*
کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد، *پر حرف است*
کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند، *سياستمدار است*
کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند، *ديوانه است*
تلنگر ✨
#فرشتــگان_در_حال_خوانـدن اسامـی جهنمیان بودند...
که ناگهان نامـش خوانده شد...
"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟
دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند...
او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد...
نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و...
التماس میـــکرد ولی بی فایده بود...
او را به درون آتش انداخــتند...
ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید.
پیرمردی را دید و پرسید:
"کیستی؟"
پیرمرد گفت:
"من نمازهای توام".
مرد گفت:
"چرا اینقدر دیر آمدی؟
چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟
پیرمرد گفت:
چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه می خواندی!
آیا فراموش کرده ای؟
در این لحظه از خواب پرید.
تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد.
*نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که می خوانی.
خدا مي فرماید:
من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم.
#ﻣﺮﺩﯼ_ﻣﻘﺎﺑﻞ_ﮔﻞ_ﻓﺮﻭﺷﯽ_ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ .
✍ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺳﻔﺎﺭﺵ
ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﺴﺖ ﺷﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ٬ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﺏ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
ﻣﺮﺩﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟
ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﯾﮏ
ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﺨﺮﻡ ﻭﻟﯽ ﭘﻮﻟﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ٬ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﻪ
ﮔﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯿﺨﺮﻡ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺪﻫﯽ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺣﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺍﺷﺖ.
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ؟
ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﻧﻪ، ﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ٬
ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺷﮑﺴﺖ .
ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ٬ ﺑﻪ ﮔﻞ ﻓﺮوشى برگشت ، ﺩﺳﺘﻪ
ﮔﻞ ﺭﺍ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ۲۰۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺪﻫﺪ !
ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﺎﺝ ﮔﻞ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ،
ﺷﺎﺧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﯿﺎﻭﺭ.
چرا در آخرالزمان زمان زود میگذره ؟
امام علی علیه السلام فرمودند:
در آخرالزمان برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته میشود.هر سالی به قدرت یک ماه هر ماهی به قدر یک هفته، هر هفته ای به اندازه یک روز و هر روزی به قدر یک ساعت میگذرد. و در آن زمان سختیها بسیار شده و عمرها کوتاه میگردد.
📚 کنز العمال/ج۱۴/ص۲۴۴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#پناه_بر_خدا
#ماه_رجب