🌹شهید حمید ایرانمنش :
من در جبهه می جنگم از جانم میگذرم به خاطر حفظ آب و خاک و ناموسم پس خواهرم تو هم خون مرا ، رزم مرا پاس بدار و حجابت را رعایت کن.
🔹در مقابل فداکاری ما این کمترین کاری است که می توانی انجام دهی تا قلب رزمنده ها را شاد کنی.
🔺 آدرس مزار: گلزار شهدای کرمان، قطعه ۱، ردیف ۱۲ ، شماره ۵۳
🆔 @zojatonnabi
🍃🌹در یکی از بهترین روزهای خدا ❣
🌱دسته دسته های #صلوات را به وجود نازنین پیامبر اکرم صلوات الله علیه و فرزند عزیزشان، امام زمان عجل الله تقدیم میکنیم.
ان شالله به نیت
🔹تعجیل در فرج
🔹پیروزی جبهه اسلام در سراسر دنیا
🔹رفع شر و اشرار از کشور عزیزمان
🔹نابودی دشمنان خارجی و داخلی کشورمان
🔹خوشبختی و عاقبت بخیری جوانان
💫و امید داریم که صبح امید نزدیک است....
🍃🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجه🌸🍃
#امام_زمان عج
#میلاد_پیامبر_اکرم
🆔 @zojatonnabi
✨ اعمال روز هفدهم ماه ربیعالاول ولادت پیامبراکرم(ص) و امام جعفر صادق(ع)
🆔 @zojatonnabi
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥#کلیپ | ندای الله اکبر در همه کشور
🍃🌹🍃
🔻شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی در بیانیهای از مردم ولایتمدار ایران خواست که روز شنبه ۲۳ مهرماه جاری پس از نماز مغرب و عشاء ندای الله اکبر خود را در سراسر کشور طنینانداز کنیم.
#روشنگری | #ثامن | #میلاد_پیامبر_اکرم
🆔 @zojatonnabi
👌حتماًبخونیدجالب وآموزنده
✍داستان بسیار زیبا وشنیدنی از
امام رضاعلیه السلام
⭕️شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو.
🆔 @zojatonnabi
🔔 ۲ راه سعادت!
✅ حاج اسماعیل دولابی (ره):
هر وقت خوشحال شدید بر محمد و آل محمد #صلوات بفرستید
و هر وقت غمناک شدید #استغفار کنید، خداوند در را باز می کند.
🆔 @zojatonnabi
⭕️🙈⭕️
رسانه های بیگانه فیوز پروندن
یه روز اغتشاش مدرسه را خبری میکنن... اما روزش تعطیل رسمیه
یه روزم خبر کشت و کشتار دانش آموزان و انتقال مجروحین به بیمارستان فاطمی و... اونم روز پنجشنبه،،،،، که تعطیله مدارس
پ ن: وقتی دیگه با چنگ و دندون دست و پا میزنی و میشینی تا نصف شب فکر میکنی چطوری آشوبو حفظ کنی😏
✍سادات عسگری
#اردبیل
#حجاب بهانه بود
#ایران درخت تنـومندی که میماند به کوری چشم دشمنان🇮🇷
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
🆔 @zojatonnabi
📚 داستان کوتاه
▫️پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار میكشیدند.
▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میڪردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خستهام و خوابم مياد.
▫️برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبستهایم.
▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
▫️پرندهات را آزاد ڪن!
🆔 @zojatonnabi
#سلام_امام_زمانم♥️
سلام اى گل نرگس،
اى كه شيرين ترين انتظار، انتظار توست
و بهترين منتظر، منتظر توست
مى توانم در يك كلمه پر معنا بگويم
گر عشقى هست و عاشقى
نام تو معشوق و من عاشق و شيفته توأم
اَلَّلهُم عجِّل لِوَلیِک الفرَج🌷
🆔 @zojatonnabi
📚یکی بود ، یکی نبود
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
روزگاري پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت. اوهمسر چهارم خود را بسيار دوست ميداشت و او را با گرانبهاترين جامه ها مي آراست با لذيذترين غذاها از او پذيرائي ميکرد، اين همسر ازهر چيزي بهترين را داشت. پادشاه همچنين همسر سوم خود را بسيار دوست ميداشت و او را کنار خود قرار ميداد اما هميشه از اين بيم داشت که مبادا اين همسر او را به خاطر ديگري ترک نماید. پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و هميشه با پادشاه مهربان و صبور و شکيبا بود، هر گاه پادشاه با مشکلي روبرو ميشد به او متوسل ميشد تا آنرا مرتفع نماید . همسر اول پادشاه شريک بسيار وفاداري بود و در حفظ و نگهداري تاج و تخت شاه بسيار مشارکت ميکرد. اما پادشاه اين همسر را دوست نمي داشت وبرعکس اين همسر شاه را عميقا دوست داشت ولي شاه به سختي به او توجه ميکرد.
روزي از اين روزها شاه بيمار شد و دانست که فاصله زيادي با مرگ ندارد. سراغ همسر چهارم خود که خيلي مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسيار دوست داشتم بهترين جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بيشترين مراقبتها را از تو بعمل آورده ام
اکنون که من دارم ميميرم آيا تو مرا همراهي خواهي کرد ؟
گفت:بهيچ وجه !! و بدون کلامي از آنجا دور شد اين جواب همانند شمشير تيزي بود که بر قلب پادشاه وارد شد.
پادشاه غمگين و ناراحت از همسر سوم خود پرسيد من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آيا تو مرا همراهي خواهي کرد و با من خواهي آمد ؟
گفت نه هرگز !! زندگي بسيار زيباست اگر تو بميري من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگي لذت ميبرم !
پادشاه نا اميد سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسيد من هميشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا ياري کردي من در حال مردنم آيا تو با من خواهي بود ؟
گفت نه متاءسفم من در اين مورد نميتوانم کمکي انجام دهم من در بهترين حالت فقط ميتوانم تو را داخل قبرت بگذارم !
اين پاسخ مانند صداي غرش رعد و برقي بود که پادشاه را دگرگون کرد !
در اين هنگام صدایی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهي خواهم کرد! هر کجا که تو قصد رفتن نمائي!
شاه نگاهي انداخت همسر اول خود را ديد! او از سوء تغذيه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائي بسيار اندوهناک و شرمساري گفت: من در زماني که فرصت داشتم بايد بيشتر از تو مراقبت بعمل ميآوردم من در حق تو قصور کردم ...
در حقيقت همه ما داراي چهار همسر يعني همفکر در زندگي خود هستيم:
همسر چهارم: همان جسم ماست مهم نيست که چه ميزان سعي و تلاش براي فربه شدن و آراستگي آن کرديم وقتي ما بميريم او ما را ترک خواهد کرد.
همسر سوم: دارائيها موقعيت و سرمايه ماست زماني که ما بميريم آنها نصيب ديگران ميشوند.
همسر دوم: خانواده و دوستانمان هستند مهم نيست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائي که ميتوانند باما بمانند همراهي تا مزار ماست.
همسر اول: روح ماست که اغلب در هياهوي دست يافتن به ثروت و قدرت و لذايذ فراموش ميشود . در حاليکه روح ما تنها چيزي است که هر جا برويم ما را همراهي ميکند.
پس از آن مراقبت کن او را تقويت کن و به او رسيدگي کن که اين بزرگترين هديه هستي براي توست.
🆔 @zojatonnabi