📚 داستان کوتاه
▫️پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار میكشیدند.
▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میڪردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خستهام و خوابم مياد.
▫️برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبستهایم.
▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
▫️پرندهات را آزاد ڪن!
🆔 @zojatonnabi
#سلام_امام_زمانم♥️
سلام اى گل نرگس،
اى كه شيرين ترين انتظار، انتظار توست
و بهترين منتظر، منتظر توست
مى توانم در يك كلمه پر معنا بگويم
گر عشقى هست و عاشقى
نام تو معشوق و من عاشق و شيفته توأم
اَلَّلهُم عجِّل لِوَلیِک الفرَج🌷
🆔 @zojatonnabi
📚یکی بود ، یکی نبود
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
روزگاري پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت. اوهمسر چهارم خود را بسيار دوست ميداشت و او را با گرانبهاترين جامه ها مي آراست با لذيذترين غذاها از او پذيرائي ميکرد، اين همسر ازهر چيزي بهترين را داشت. پادشاه همچنين همسر سوم خود را بسيار دوست ميداشت و او را کنار خود قرار ميداد اما هميشه از اين بيم داشت که مبادا اين همسر او را به خاطر ديگري ترک نماید. پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و هميشه با پادشاه مهربان و صبور و شکيبا بود، هر گاه پادشاه با مشکلي روبرو ميشد به او متوسل ميشد تا آنرا مرتفع نماید . همسر اول پادشاه شريک بسيار وفاداري بود و در حفظ و نگهداري تاج و تخت شاه بسيار مشارکت ميکرد. اما پادشاه اين همسر را دوست نمي داشت وبرعکس اين همسر شاه را عميقا دوست داشت ولي شاه به سختي به او توجه ميکرد.
روزي از اين روزها شاه بيمار شد و دانست که فاصله زيادي با مرگ ندارد. سراغ همسر چهارم خود که خيلي مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسيار دوست داشتم بهترين جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بيشترين مراقبتها را از تو بعمل آورده ام
اکنون که من دارم ميميرم آيا تو مرا همراهي خواهي کرد ؟
گفت:بهيچ وجه !! و بدون کلامي از آنجا دور شد اين جواب همانند شمشير تيزي بود که بر قلب پادشاه وارد شد.
پادشاه غمگين و ناراحت از همسر سوم خود پرسيد من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آيا تو مرا همراهي خواهي کرد و با من خواهي آمد ؟
گفت نه هرگز !! زندگي بسيار زيباست اگر تو بميري من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگي لذت ميبرم !
پادشاه نا اميد سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسيد من هميشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا ياري کردي من در حال مردنم آيا تو با من خواهي بود ؟
گفت نه متاءسفم من در اين مورد نميتوانم کمکي انجام دهم من در بهترين حالت فقط ميتوانم تو را داخل قبرت بگذارم !
اين پاسخ مانند صداي غرش رعد و برقي بود که پادشاه را دگرگون کرد !
در اين هنگام صدایی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهي خواهم کرد! هر کجا که تو قصد رفتن نمائي!
شاه نگاهي انداخت همسر اول خود را ديد! او از سوء تغذيه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائي بسيار اندوهناک و شرمساري گفت: من در زماني که فرصت داشتم بايد بيشتر از تو مراقبت بعمل ميآوردم من در حق تو قصور کردم ...
در حقيقت همه ما داراي چهار همسر يعني همفکر در زندگي خود هستيم:
همسر چهارم: همان جسم ماست مهم نيست که چه ميزان سعي و تلاش براي فربه شدن و آراستگي آن کرديم وقتي ما بميريم او ما را ترک خواهد کرد.
همسر سوم: دارائيها موقعيت و سرمايه ماست زماني که ما بميريم آنها نصيب ديگران ميشوند.
همسر دوم: خانواده و دوستانمان هستند مهم نيست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائي که ميتوانند باما بمانند همراهي تا مزار ماست.
همسر اول: روح ماست که اغلب در هياهوي دست يافتن به ثروت و قدرت و لذايذ فراموش ميشود . در حاليکه روح ما تنها چيزي است که هر جا برويم ما را همراهي ميکند.
پس از آن مراقبت کن او را تقويت کن و به او رسيدگي کن که اين بزرگترين هديه هستي براي توست.
🆔 @zojatonnabi
🌷 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید
دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟
پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که
باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
🌷دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام
شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت
کنم و در خدمتش باشم...
مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست...
🌷 آن دو باز چشمان منند،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم...
🌷آن دو خرگوش پاهای منند،
که باید مراقب باشم بسوی گناه
کشیده نشوند...
🌷 آن دوعقاب نیز، دستان منند،
که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم...
🌷آن مار، زبان من است
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی ازاو، سر بزند...
🌷شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند...
🌷 و آن بیمار، جسم وجان من است،که محتاج هوشیاری مراقبت و
آگاهی من دارد...
🌷این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده...
🆔 @zojatonnabi
📚 مسابقه کتابخوانی از "کتاب من دیگر ما"
(مهارت های تربیت فرزند در دنیای امروز)
💢فایل صوتی کتاب (با بیانی شیوا و جذاب) از روز دوشنبه ۱۴۰۱٫۰۸٫۰۲ ، روز های دوشنبه و پنج شنبه در کانال @narrdoun در شبکه های اجتماعی(تلگرام،ایتا و روبیکا) بارگزاری می گردد.
💢به نفراتی که تمامی فایل های صوتی رو خلاصه نموده و در پایان دوره به آیدی @narrdounadmin ارسال نمایند به قید قرعه ۱۰ کارت هدیه ۱۰۰۰۰۰۰ ریالی و جوایز ارزنده دیگر اهداء می گردد.
✅ ناردون ، رسانه مردم شهرستان اردستان
@narrdoun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حافظه_تاریخی
💢 عهدنامه گلستان؛ چی دادیم؟ چی گرفتیم؟
🔸سوم آبان سالروز عهدنامه گلستان در دوره قاجاره با روسهاست که بخشهای مهمی از خاک ایران رو جدا کرد.
🔸به همین بهونه سراغ این رفتیم که ایران در ازای این قرارداد چی داده و چی گرفته؟
🆔 @zojatonnabi
🇮🇷
🖼#عکس_نوشت(۲) | کاش آن نادان بجای پرچم ایران من را ۱۰ با آتش می زد
🍃🌹🍃
🌺 #شهید_سلیمانی: وقتی صحنه نابخردانه آن نادان را در آتش زدن پرچم ایران دیدم خیلی دلم سوخت. گفتمای کاش به جای پرچم، من را ۱۰ بار آتش میزدند... چون ما برای نشاندن پرچم بر سر قله دهها شهید دادیم.
#حجاب |
🆔 @zojatonnabi
#یادداشتثامن /در جنگ شناختی چه انگارههایی ترویج میشود؟
در جنگ شناختی کنونی علیه مردم ایران غالباً انگاره ها و پیش فرض های زیر دائما ترویج میشود:
در همهی انتخابات ها تقلب صورت میگیرد!
مسئولین میخواهند روزی اینترنت را ببندند!
ایران جهنم است و خارج از ایران بهشت!
همهی انتخابات های کشور نمادین است و افراد از قبل انتخاب شده اند!
صدا و سیما همه چیز را سانسور میکند!
هر چیزی که بنگاه های خبر پراکنی داخلی بگویند، دروغ است!
همهی مسئولین جمهوری اسلامی دزدند!
اسلام جلوی تمام لذت ها را گرفته!
فرزندان مسئولین همگی آن ور آب اند!
شبکه ملی اطلاعات نباید راه اندازی شود ، چون ارتباطمان با دنیا قطع میشود!
باید برای حفظ دین، سیاست را از دین جدا نمود!
برای پیشرفت و زندگی نرمال، باید به خارج از کشور مهاجرت کرد!
این نظام دیکتاتوری است!
آزادی بیان در کشور وجود ندارد!
حکومت پهلوی به مراتب از جمهوری اسلامی بهتر بوده!
جوانان ایرانی روز به روز بی دین تر میشوند!
یکی از آفات سلطهی چند سال اخیر دشمن بر فضای مجازی کشور به وسیلهی پیام رسان هایی مثل اینستاگرام و واتس اپ و تلگرام، تغییر نگرش افراد و دست اندازی به شناخت مردم نسبت به محیط اطراف، و ایجاد نگرشهایِ سطحی و کليشه ای در اذهان عمومی و در نتیجه تلاش برای تولید افرادی شکّاک، خود کمبین، ناامید و عمدتاً گارد گرفته است!
بی تردید بزرگ نمایی اقدامات و بی کفایتی ها هم بر تاثیر حملات این جنگ شناختی افزوده است.
این همان تعریف جنگ شناختی مرسوم در دنیا است که ما در آن به طور فاجعه باری آسیب پذیر شدیم و تبعات این آسیب ها نیز کاملا عیان است.
امروز فعالان رسانه ای و تریبون داران انقلابی خصوصاً در فضای مجازی بیش از هر چیز بایستی بر واقعیت نمایی و بیان حقایق در خصوص انگاره های فوق برنامه ریزی کنند. تک تک انگاره های مذکور یک شبه پدید نیامده است که یک شبه ناپدید شود بنابراين کار مداوم و ارائه اخبار و تحلیل های صحیح میطلبد.
#روشنگری
🆔 @zojatonnabi