eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
3.3هزار ویدیو
414 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ٠
#حدیث امام على(ع): «أعقَلُ النّاسِ أنظَرُهُم فِي العَواقِبِ» خردمندترينِ مردمان، كسانى اند كه بيشتر در عواقب كارها بينديشند 📚 غرر الحكم حدیث 3367 @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#نکته برای اشتباهاتت معذرت خواهی کن شاید خیلی چیزها با همین یه کلمه عوض بشه!🌹🍃 (بيشتر منظورم هم با آقايونه هم خانوما:)))) ) @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 به نام نامی مولای عابدین صلوات✨ برای سرور و سالار ساجدین صلوات✨ برای سید سجاد آن امام همام✨ که هست رهبر و سردار صابرین صلوات✨ 🏴اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🏴 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
تــو را میخواهم برای صبـح 🌞 برای ظهـر 🌤 برای شـب 🌙✨ برای همه عمـــر‌ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
حِــــسِ خوب 💌 يعني مــــٓــن يعني تـــُــو 👫 يعني باهم ديگه بريم رو به جلو⭐️ حـِــــسِ خوب 💎 يعني شــــومينه و چای ☕️ چــٓــسبيدن بــِـهٓم وقتي هوا ســٓـرده❄️💑 حـــِــسِ خوب 💞 يعني بــِـفهميم هــٓــمو 😻 وقتي دلـــــخوريم از هم آروم كنيم هــٓـمو🤗 حـــِــسِ خوب 🌹 يعني جـــون بديم واسه هــٓــم 🙈 من واسه تــُـــو ، تو واسه مــٓــن. 🍃💍💋.. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
اگه فقط بتونی یه جمله به خدا بگی چی میگی؟؟؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
من پائیزم مهری ... که بر دلم نشستی ... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
: قسمت پنجم: ـ هزاران نفر را با فردی می گذارند که آنها می شود. ـ این هفته به هم در می آیند💍 و جملات دیگری که با آنها رابطه ی بهتری می توانید برقرار کنید ❤️ و این حس را به شما می دهد که اگر این اتفاق ( یعنی 💍) برای دیگران به وقوع پیوسته است 👈 پس برای شما هم غیرممکن نیست. 👌 این جملات را باور کنید.... چون اگر باور نکنید، ‼️ قانون جذب برای شما کاری نمی کند... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
: قسمت ششم: و باشید: 🙏❤️ در جای دیگری از 💍💕 باشید🙏❤️🌸 و برای هر چیزی که در این راستا به دست می آورید. کنید.... ❤️🙏🌷 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
: قسمت هفتم: و باشید: در جای دیگری از دفتر 🙏 باشید و برای هر چیزی که در این راستا به دست می آورید، .... استفاده از جملاتی مانند این توصیه می شود:👇 ـ برای احساس خوب و امیدی که به آینده دارم، متشکرم🙏❤️ ـ برای اطمینان در رسیدن سریع همسرم متشکرم🙏❤️ ـ برای اعتماد به نفس امروز، برای زیبایی و جذابیت امروز و برای انتخاب  امروز، متشکرم.🙏❤️ ـ .... و جملات دیگری که حس خوبی به شما می دهد. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
💓 : قسمت هشتم: هرچیزی که به شما می دهد : این کار باعث می شود تا اگر زمانی ناامید شدید دوباره یادتان بیاید که تاکنون برای شما بیکار ننشسته است و کارهای زیادی کرده است ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
: قسمت نهم: استفاده از این دست جملات توصیه می شود: این که این چند روزه داشته ام بدون شک از اثرات است. حتما آن  دارد کار خودش را می کند که من انقدر آرام و راحتم. من و با به انسان ها و روابط خودم با آنها نگاه و توجه می کنم. به من کمک کرد تا امروز این مسیر را بخوانم و انجام دهم. و جملاتی از این دست، هر چیزی که به شما می دهد حتما کنید. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
سوال سلام وقتتون بخیر من خانمی هستم ۳۵ ساله وحاصل ۱۵ سال زندگیمون ی دختر ودوتا پسر بوده وخدارو شکر زندگی خوبی داشتیم وعاشقانه باهم زندگی میکردیم تا پارسال که به طور خیلی ناگهانی همسرم فوت کردند😭...از اون روز تا الان خدا واقعا به من وبچه هام صبر داده ولی مشکلی که برای من پیش اومده اینکه من از لحاظ عاطفی واقعا زجر میکشم همه جوره کنار بچه ها ایستادم ولی دیگه دارم کم میارم واصلا حوصلشون رو ندارم ....تو این مدت خواستگارهای زیادی هم داشتم ولی پدر و مادرم به هر نوعی با همشون مخالفت میکنند ونظرشون اینکه اگر ازدواج کنی بچه هات از بین میرند چون هیچ مردی جای پدر برای اون ها نمیشه مخصوصا پسراها حتما با اون آقا به مشکل برمیخورند من واقعا موندم چه کار کنم از یک طرف نیاز عاطفی وجنسی از یک طرف ارامش بچه ها از یک طرف مخالفت خانوادم .....(چون با خانوادم در دوطبقه مجزا زندگی میکنم) لطفا منو راهنمایی کنید سن دخترم ۱۲ ساله یکی از پسرهام ۸ ساله و دیگری ۳ ساله هستند در کل خواستگارها هر کدوم یه خوبی ها وبدی هایی داشتند مثلا یکیشون چون دوتا بچه داشت گفتند با بچه ها خودت کنار نمیان یکی دیگه بچه دار نمی شد گفتند وضع مالی خوبی نداره این آخری نه بچه داشت این آخری بچه نداشت وضع مالی خیلی خوبی هم داشت ولی چون کارشون ی شهره دیگه بود (البته ۱ ساعت فاصله با شهر خودمون داشت)خانوادم مخالفت کردند که شما وبچه ها باید نزدیک خودمون باشید پدر و مادر همسرم سالها پیش فوت کردند و فقط ی خواهر وبرادر دارند که شهر دیگه ای زندگی میکنند وتوی این مدت اگر یک یا دوبار به منو بچه هام سرزدند خیلی ارتباط نداریم سرکارخانم مشاور خانواده عزيزم سلام ببينيد1 ازدواج مجددحق شماست اما اين نكات رو بخونيد- زن پس از فوت شوهر شرایط ویژه از نظر ازدواج بعدی خواهد داشت. چون فرزندان وی پدر ندارند بنابراين نیاز به مراقبت خاص خودش رو دارند و اگر شما بدون در نظر گرفتن بچه‌ها مبادرت به ازدواج نماید آنها به شدت ميتونن ضربه هاي عاطفي بخورن. در این وضعیت باید در انتخاب شوهر شرایط خود را با داشتن فرزندانتان مورد توجه قرار بدهيد. 2- انتخاب همسر دوم براي شما باید با پذیرش شرایط جدید باشد. شرایطی که تربیت و مراقبت فرزندانتون را تضمین کند و این موارد جزء شرایط ازدواج قید گردد. مطلب دیگری اينکه می‌توان شرایط را ساده‌تر كرد که بخشی از مراقبت فرزندان را اقوام و خویشاوندان نزدیک پدربزرگ و مادربزرگ و...به عهده گیرند. در این صورت ممکن است بخشی از ارضاء نیازمندی‌های عاطفی آن ها انجام بشه ولی هیچیک از آنها نمی‌توانند جای مادر را بگیرند. بنابراین باید فرزندان با توجه به سن و سالشون كه فرموديد مدت زمانی را در هفته در كنارشما باشند. 3- نكته ى ديگه اولا فردی را انتخاب کنيد که بچه‌هایتان را دوست داشته باشد. از نظر وجدان و ایمان و خداشناسی درسطحی باشد که هرگونه بی‌اعتنایی و بی‌مهری نسبت به فرزندان شمارو كار نادرستى بدونه و...ببينيد براي شما شوهری که فرزند داشته باشد شاید شرایط زن را راحت‌تر بپذیرد و شرایط یکسانی برای دوگونه فرزند ایجاد بشه. در مواردی انتخاب مرد عقیم که در ازدواج قبلی خود بچه نداشته شاید برای شما خيلي مناسب تر هم باشه4- اگر شخص مورد نظرتون فرزند داشت بايد قبول كنيد كه نبايد تبعيضي باشه بين فرزندان شما واون اقا واينكه اين رو بپذيريد كه با ازدواج مجدد نبايد تمام حواستون به فرزندانتون باشه وبايد وقت كافي براي همسرتون بگذاريد انشاالله موفق باشيد🙏🏻🌹 برای قانع کردن پدر هم اگر شما همه ى موارد فوق رو در خودتون ميبينيد و خب فرد خواستگار هم شرايط ذكر كردم رو دارد وبه شما نزديك است براي رضايت قلبى پدرتون هم من پيشنهادم اينكه باهاش در يك موقعيت مناسب قشنگ با بيان درست خودتون باهاش صحبت كنيد و تمام زمينه هارو وحستون و...رو باهاش در ميان بگذاريد اينكه مثلا شما از لحاظ عاطفى خيلي شكسته شديد يا نياز به حضور شريكي براي ادامه ى زندگى و بخصوص در زمينه ى فرزندانتان نياز به حضور يك پدر براي انها هستين و ..اما يك راه ديگر هم هست كه بايك از اقوام يا نزديكان و..كه با پدرتون خيلي نزديك ومورد احترامشون هستند صحبت كنيد و ازشون بخواهيد با پدرتون صحبت كنن * خيلي توجه داشته باشيد به فرد جايگزين براي پدر فرزندانتون شما ميخواهيد شرايطتتان بهتر شود نه بدتر پس اينكه شرايطش شبيه به شما باشد حتي المكان فرزند داشته باشد شرط اول برائ شماست.. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
خود را باور کنید. به قابلیتهایتان ایمان بیاورید! در غیاب (اعتماد به نفس فروتنانه و منطقی) نمیتوانید موفق و شاد کام باشید. @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
##نکته وقتی دعوای زن و شوهر حل و فصل نشود معمولا به لحاظ عاطفی از هم فاصله میگیرند و به امید روزی بهتر میمانند. و اگر روز بهتر به موقع نیاید،ممکن است به سراغ عشق بهتر بروند یا تسلیم بشوند و در سرمای زمستان ازدواج باقی بمانند. @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی همسران بدون اطلاع به همدیگر مهمان دعوت می کنند چه برخوردی داشته باشیم؟ 🔰دکتر @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎤دکتر ✍ خستگی احساسی و انتقام گرفتن. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
سوالات احکام خود را به ایدی زیر ارسال کنید @Mansoureh920
هدایت شده از ٠
تصمیم شما تنها در صورتی واقعی است که کار تازه ای کنید. اگر کاری صورت نگیرد در واقع تصمیم نگرفته اید. @zoje_beheshti
رمان اگر آن ها نباشند، تو به این راحتی می توانی بچه ات را بغل بگیری و شیر بدهی؟!» از صدای صمد مهدی که داشت خوابش می برد، بیدار شده بود و گریه می کرد. او را از بغلم گرفت، بوسید و گفت: «اگر دیر آمدم، ببخش بابا جان. عملیات داشتیم.» خواهرم آمد توی اتاق گفت: «آقا صمد! مژدگانی بده، این دفعه بچه پسر است.» صمد خندید و گفت: «مژدگانی می دهم؛ اما نه به خاطر اینکه بچه پسر است. به این خاطر که الحمدلله، هم قدم و هم بچه ها صحیح و سلامت اند.» بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن ها را بغل گرفت و گفت: «به خدا یک تار موی این دو تا را نمی دهم به صد تا پسر. فقط از این خوشحالم که بعد از من سایة یک مرد روی سر قدم و دخترها هست.» لب گزیدم. خواهرم با ناراحتی گفت: «آقا صمد! دور از جان، چرا حرف خیر نمی زنید.» صمد خندید و گفت: «حالا اسم پسرم چی هست؟!» معصومه و خدیجه آمدند کنار مهدی نشستند او را بوسیدند و گفتند: «داداس مهدی.» چهار پنج روزی قایش ماندیم. روزهای خوبی بود. مثل همیشه با هم می رفتیم مهمانی. ناهار خانة این خواهر بودیم و شام خانة آن برادر. با اینکه قبل از آمدن صمد، موقع ولیمه مهدی، همة فامیل ها را دیده بودم؛ اما مهمانی رفتن با صمد طور دیگری بود.
همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه ها رفتار می کردند. مهمانی ها رسمی تر برگزار می شد. این را می شد حتی از ظروف چینی و قاشق های استیل و نو فهمید. روز پنجم صمد گفت: «وسایلت را جمع کن برویم خانة خودمان.» آمدیم همدان. چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد. کلیدی گذاشت توی دستم و گفت: «این هم کلید خانة خودمان.» از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می کرد و می خندید. گفت: «خانه آماده است. فردا صبح می توانیم اسباب کشی کنیم.» فردا صبح رفتیم خانة خودمان. کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانة قشنگی بود. دو اتاق خواب داشت و یک هال کوچک و آشپزخانه. دستشویی بیرون بود سر راه پله ها؛ جلوی در ورودی. امّا حمام توی هال بود. از شادی روی پایم بند نبودم. موکت کوچکی انداختم توی حیاط و بچه ها را رویش نشاندم. جارو را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن. خانه تازه از دست کارگر و بنا درآمده بود و کثیف بود. با کمک هم تا ظهر شیشه ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق ها را جارو کردیم. عصر آقا شمس الله و خانمش هم آمدند. صمد رفت و با کمک چند نفر از دوست هایش اسباب و اثاثیة مختصری را که داشتیم آوردند و ریختند وسط هال. تا نصف شب وسایل را چیدیم.
این خانه از خانه های قبلی بزرگ تر بود. مانده بودم تنها فرشمان را کجا بیندازیم. صمد گفت: «ناراحت نباش. فردا همة خانه را موکت می کنم.» فردا صبح زود، بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه. خانم آقا شمس الله هم کمکم بود. تا عصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود. عصر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه ها توی حیاط بازی می کردند. نشستیم به تعریف و چای خوردن. کمی که گذشت، صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: «من دیگر باید بروم.» پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «منطقه.» با ناراحتی گفتم: «به این زودی.» خندید و گفت: «خانم! خوش گذشته. یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی، دو روزه برگردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. الحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر برنگشتم، سقفی بالای سرتان هست.» خواستم حرف را عوض کنم، گفتم: «کی برمی گردی؟!» سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: «کی اش را خدا می داند. اگر خدا خواست، برمی گردم. اگر هم برنگشتم، جان تو و جان بچه ها.»
هدایت شده از آرشیو
داشت بند پوتین هایش را می بست. مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم. زن برادرش را صدا کرد و گفت: «خانم! شما هم حلال کنید. این چندروزه خیلی زحمت ما را کشیدید.» تا سر کوچه با او رفتم. شب شده بود. کوچه تاریک و سوت و کور بود. کمی که رفت، دیگر توی تاریکی ندیدمش. یک ماهی می شد رفته بود. من با خانة جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه ها ی جدیدتری پیدا می کردیم. آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند، برای منزل مبارکی، که خدیجه آمد سراغم و گفت: «مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد.» مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانة همسایة دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند. برادرشوهرم پشت تلفن بود. گفت: «من و صمد داریم عصر می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم.» خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شورة بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت. یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم: « اگر صمد طوری شده بود، ستار به من می گفت.» لحظة دیگر می گفتم: «نه، حتماً طوری شده. آقا ستار می خواسته مرا آماده کند.» تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم.