eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
14.9هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
422 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آرشیو
داشت بند پوتین هایش را می بست. مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم. زن برادرش را صدا کرد و گفت: «خانم! شما هم حلال کنید. این چندروزه خیلی زحمت ما را کشیدید.» تا سر کوچه با او رفتم. شب شده بود. کوچه تاریک و سوت و کور بود. کمی که رفت، دیگر توی تاریکی ندیدمش. یک ماهی می شد رفته بود. من با خانة جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه ها ی جدیدتری پیدا می کردیم. آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند، برای منزل مبارکی، که خدیجه آمد سراغم و گفت: «مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد.» مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانة همسایة دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند. برادرشوهرم پشت تلفن بود. گفت: «من و صمد داریم عصر می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم.» خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شورة بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت. یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم: « اگر صمد طوری شده بود، ستار به من می گفت.» لحظة دیگر می گفتم: «نه، حتماً طوری شده. آقا ستار می خواسته مرا آماده کند.» تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم.
هدایت شده از آرشیو
به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کردم. کم کم داشت هوا تاریک می شد. دم به دقیقه بچه ها را می فرستادم سر کوچه تا ببینند بابایشان آمده یا نه. خودم هم پشت در نشسته بودم و گاه گاهی توی کوچه سرک می کشیدم. وقتی دیدم این طور نمی شود، بچه ها را برداشتم و رفتم نشستم جلوی در. صدای زلال اذان مغرب توی شهر می پیچید. اشک از چشمانم سرازیر شده بود. به خدا التماس کردم: «خدایا به این وقت عزیز قسم، بچه هایم را یتیم نکن. مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی شناسد. خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده اند. ببین چطور بی قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد. خدایا! شوهرم را صحیح و سالم از تو می خواهم.» این ها را می گفتم و اشک می ریختم، یک دفعه دیدم دو نفر از سر کوچه دارند توی تاریکی جلو می آیند. یکی از آن ها دستش را گذاشته بود روی شانة آن یکی و لنگان لنگان راه می آمد. کمی که جلوتر آمدند، شناختمشان. آقا ستار و صمد بودند. گفتم: «بچه ها بابا آمد.» و با شادی تندتند اشک هایم را پاک کردم. خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند. صدای خنده بچه ها و بابا بابا گفتنشان به گریه ام انداخت. دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود. این را آقا ستار گفت. پایش ترکش خورده بود.
چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود. دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم. بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند. معصومه دست و صورتش را می بوسید و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد. آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار ماند و تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد؛ اما فردا صبح رفت. نزدیکی های ظهر بود. داشتم غذا می پختم، صمد صدایم کرد. معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: «قدم! کتفم بدجوری درد می کند. بیا ببین چی شده.» بلوزش را بالا زدم. دلم کباب شد. پشتش به اندازة یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد؛ وقتی که با منافق ها درگیر شده بود. گفتم: «ترکش نارنجک است.» گفت: «برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور.» گفتم: «چه کار می خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر.»
هدایت شده از آرشیو
گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.» گفتم: «پشتت عفونت کرده.» گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.» بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعلة گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد. گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.» سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.» با اوقات تلخی گفت: «من درد می کشم، تو تحمل نداری؟! جان من قدم! زود باش دارم از درد می میرم.» دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: «نمی توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور.» رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت
هدایت شده از آرشیو
کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.» خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.» گفت: «خودش است. لعنتی!» دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!» بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.» کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید. ادامه دارد
هدایت شده از ٠
⭕️ تفاوت نيازهای عاطفی زنان ومردان ▪️نیازهای مردان : -یک همدم اهل تفریح و شوخ -یک همسر مهربان -یک منزل آرام -تحسین، اعتبار، همکاری، پذیرش -یک همسر حمایت کننده -یک همسر وفادار ▪️نیازهای زنان : -احترام -گفتگو و درد دلهای صمیمانه -صداقت و صراحت -حمایت مالی -همسری که خانواده اولویت زندگی وی باشد -همسری که پشتیبان باشد. -امنیت و اعتماد بنفس بدهد -متعهد باشد -مشکلات کوچک را که دغدغه ی زنهاست جدی بگیرد ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
‍ ‍ ‍ 🔱چگونه عزيز همسرمان باشيم؟🔱 👩👈 زن‌ها بخوانند🔰 به ظاهر خود اهميت بدهید و هميشه لباس مناسب بپوشید. خوب آشپزي كنيد. شايد بعضي از زن‌ها آشپزي را دوست نداشته باشند و آن را وظيفه خود ندانند، اما تقريبا بيشتر مردها از همسر خود انتظار دارند يك غذاي خوب براي آنها تهيه كند. ✳️خانه را مرتب و آرام نگه داريد. اين به معني كار كردن هميشگي شما در خانه نيست، بلكه صحبت از جو خانه است كه ظاهر مرتب نيز به آرامش آن كمك مي‌كند. خانه مرتب و آرام خانه‌اي است كه يك مدير خوب آن را اداره مي‌كند. مثلا حواستان باشد كه مايحتاج خانه تكميل باشد، جو خانه را از تشنج به دور نگه داريد و فضاي خانه را آرامش‌بخش بچينيد. ✳️به حرف همسر خود گوش دهيد. كمتر با او سرسختانه مخالفت كنيد. دقت كنيد كه منظور ما، فراموش كردن ديدگاه‌ها و نظرات خودتان نيست.منطقي و معقول مطيع همسر خود باشيد. ✳️اگر در كارهاي خانه از شوهرتان كمك مي‌خواهيد، كارهايي را كه دوست دارد به او بدهيد و تقسيم كار كنيد. دستور ندهيد ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
همانقدر که را باید فهمید مرد را هم باید درک کرد همانقدر که باید قربان صدقه زن رفت باید فدای خستگی هم شد خلاصه مرد و زن ندارد،به نقطه ی که رسیدی: برایش بهترین باش👌 @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
"چگـونه زن و شوهـری صميمی باشيـم؟!!!" مطالعات نشان داده برای لذت بیشتر از زندگی و شاد زیستن زوج‌ها نباید رابطه‌شان را با زوج‌های دیگر مقایسه کنند. 👈 از جمله عواملی که زندگی مشترک را شاد و رضایت بخش می‌کند حس شوخ طبعی، تنوع، اعتماد متقابل، تفاهم، تمرکز بر نکات مثبت زندگی، توجه به خصوصیات خوب طرف مقابل، همیاری، مشورت، احترام و دوست داشتن است. در مقابل، مقایسه رابطه خود با دیگران همه چیز را خراب می‌کند. 👈 بنابر مطالعه‌ای در دانشگاه تگزاس، رضایت زوج‌ها از یکدیگر به راحتی بدست می‌آید به شرطی که خود را با زوج‌هایی که می‌شناسند مقایسه نکنند. 👈 براساس این مطالعه، وقتی زوجی یکدیگر را برای ازدواج انتخاب می‌کنند تصور و احساسی خوب نسبت به یکدیگر دارند تا زمانی که یکی از آن‌ها در ذهن یا به زبان طرف مقابل یا زندگی‌شان را با دیگری مقایسه کند. 👈 بهترین روش برای تضمین ازدواج و افزایش شادی فکر کردن به این موضوع است که چه انتخاب درستی داشته‌اید و تا چه حد از زندگی‌تان رضایت دارید. 👈 علاوه بر این، باید تمام تلاش خود را متمرکز بر افزایش شادی و حفظ دستاوردهای خوب و خوشایند زندگی مشترکتان کنید. 👈 مقایسه خود با دیگران یا زندگی خود با زندگی زوج‌های اطراف، آفتی خانمان سوز در زندگی زناشویی است. به همین دلیل سعی کنید زندگی و دستاوردهای آن را با روزهای ابتدایی آشنایی‌تان مقایسه کنید و تلاش کنید موفقیت‌هایتان را بیشتر کنید. 👈 در ضمن، فراموش نکنید که شما تنها ظاهر زندگی افراد را می‌بینید و هیچ اطلاعاتی راجع به داخل و حقایق آن ندارید پس مقایسه‌تان بی پایه و اساس است. 💜💜 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
آرامش آسمان شب، سهم قلبتان باشد ونورستاره ها روشنى ِ بى خاموش ِ تمام لحظه هایتان خدایا ستاره‌هاى آسمانت را سقف خانه دوستانم کن تازندگیشان مانند ستاره بدرخشد شبتون بخیر @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
🌸سلام به خدا 🌿که آغازگر هستی ست 🌸سلام به آفتاب 🌿که آغازگر روزست 🌸سلام به مهربانی 🌿که آغازگر دوستیست 🌸سلام به شما که 🌿آفتاب مهربانی هستید صبح زیبای سه شنبه تون بخیر @zoje_beheshti