eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
403 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
💑 شاید به زبان آوردن جمله دوستت دارم برای مردها قدری سخت باشد 💌هرچند وقت یکبار هنگامی که همسرتان خواب است روی برگه جمله دوستت دارم رابنویسید‌،تشکر کنید و سرراهش قراردهید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
⭕️بدگویی ازخانواده یکدیگردر دعواهای بین شما وهمسرتان ممنوع است 🔰هرگزسراغ این ابزارهای غلط برای برنده شدن دراین میدان نرویدکه هزاران برابراثرات مخرب تری دارند ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
آقایان دقت کنید، ❗️❗️ هیچوقت به همسرتان برتریهای دیگر زنان را گوشزد نکنید، به خصوص هنگام بحث و دعوا!! زیرا کدورتها رفع میشوند اما حرفهای شما در ذهن همسرتان باقی خواهد ماند. @zoje_beheshti
❣وابستگی به همسر آره یا نه؟ یکی از ویژگی‌هایی که باعث میشه بین همسرها سردی ایجاد بشه وابستگی بیش از حد و دایمیه! - اینکه برای هر کاری فارغ از نظر خودتون فقط دنبال نظر و تایید همسرتون باشید!! - اینکه هر وقت حالتون بده راه رهایی‌اش رو فقط همسرتون بدونید و ازش انتظار داشته باشین درمان همه دردهای روحی و جسمی شما باشه... - اینکه دایما نق نق کنید و.. همه اینها از شما یه همسر وابسته و غیر جذاب میسازه... حواسمون باشه یاد بگیریم رو پای خودمون بایستیم و در عین محبت، استقلال هر فرد توی زندگی باید حفظ بشه.. هر چی آقامون بگه! و هر چی خانومم بگه! واسه دوران شیرین نامزدیست!! با واقعیت و قاطعیت زندگی کنیم... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
در باز شد و یکی اومد تو.فکر کردم پیناره که برگشته اما سر که برگردوندم یه زن رو دیدم که تا حالا اینجا ندیده بودمش. مشتری بود یعنی؟ چرا بهم چیزی نگفته بودن؟ - حالت چطوره دختر؟ قبل از اینکه بتونم جوابشو بدم رسیده بود پیش من. با احتیاط نشست و دستشو اول گذاشت روی صورتم و بعد هم پیشونیم و زیر گلوم و پشتم. با ترس خیره شده بودم بهش. از تو جیبش یه چیزی میخواست در بیاره و فقط نصفشو دیدم که از مشتش بیرون زده بود. یه چیزی شبیه آمپول. - حالت چطوره پرسیدم... به نظرم خیلی سردی! - شما کی هستین؟ انگار یه لحظه یکی اومد تو. صدای سینان رو شنیدم و تنم به لرزش افتاد. پس بالاخره اومد؟ زن سریع دستشو برگردوند تو جیبش. فکر کردم شاید از دوستای دکتره و خودش دیگه نمیخواد بیاد پیش من: - حالش اونقدر خوب هست که فعلا تو اینجا لازم نباشی... لاشخور عوضی... گمشو. زن سریع برگشت به سمت صدا. بلند که شد تازه تونستم ببینم که لباسای تنش خیلی شیک و قشنگ و باکلاسه. صداش گرم و مخملی بود و هیکل و صورت ظریفی داشت. موهاشو شنیون کرده بود و یه آرایش خیلی قشنگ. عطرش... دیوانه کننده خوشبو بود... چقدر این زن خوشگل بود. حدس زدم شاید در اواخر سی سالگیش باشه... یا اوایل چهل... قیافه اش به ترک ها نمی خورد. از لهجه اش که با سینان حرف میزد حدس زدم روس باشه. ته لهجه اش شبیه اینگا بود. - حالش اونقدرام خوب نیست... سینان... به نفعشه... - گفتم گمشو بیرون... - تو که می دونی این آخرشم مال خودمه... پس چرا اینقدر عذابش بدیم؟ گناه داره! سینان اومد و بازوی زن رو گرفت و با خودش برد بیرون. هاج و واج مونده بودم. خیلی طول نکشید که برگشت تو اتاق و درو بست و قفل کرد. - مگه بهت نگفته بودم در اتاقو قفل کنی؟ نمیدونستم کی این حرفو زده بوده. شونه بالا انداختم. - ببخشید... نمیدونم کی گفته بودین... حتما نشنیده بودم. - حالا شنیدی؟ این زنیکه خطرناکه... حواست باشه... هیچوقت باهاش تنها نباش خوب؟ اینو میبینی؟ سینان اومد و نشست پیشم و دستشو گرفت جلوی صورتم. تو دستش یه سرنگ بود. یه سرنگ خیلی بخصوص و کم قطر. درشو که برداشت سوزنش هم خیلی کوتاه بود. فکر کردم سینان میخواد آمپولی چیزی بهم بزنه. مقدار خیلی کمی توش دارو بود. شاید اندازۀ سه یا چهارمیلیمتر. - اینو از تو جیبش پیدا کردم... نمیدونم چیه اما حدس میزنم میخواد تو رو ببره - ک... جا؟ - اینجا هرکدوم از دخترا غیر قابل استفاده بشه می فروشمشون به بخش دلالای اعضای بدن... مسئولشم همین زنه اس... بدون تماس با من هیچ وقت اینجا نمیاد اما این دفعه اگه جرات کرده یعنی یا پول لازم داره یا با رئیسش مشکل پیدا کرده... یا هم... - از کجا فهمیده که اینجا مریض هست؟ - این دوربین ها تصاویرش مستقیم خیلی جاها میره... پس فکر می کنی چه جوری مشتری ها شما رو می بینن و می پسندن و انتخابتون می کنن؟ بهشون الهام میشه؟ سرمو انداختم پایین و بیشتر فرو رفتم تو پتو. لرزش بدنم قطع نمی شد. - الان هم شانس آوردی که مسئول دوربینها دیده بود کامیلا اومده اینجا... بهم زنگ زد... البته خودم هم داشتم میومدم پیشت... اگه یه لحظه دیرتر رسیده بودم الان یه بلایی سرت آورده بود... باید هرچه سریعتر حالت بهتر بشه... بلکه این عزرائیل خوش خط و خال دست از سرمون برداره. یکی تقه زد به در اتاق. انگار سعی داشت بیاد تو چون دستگیره مدام بالا و پایین میرفت. از پشت در صدای پینار رو شنیدم که آروم اسم منو صدا میکرد و میپرسید در چرا قفله. سینان از من پرسید. - این دیگه این جا چی کار می کنه؟ - برام سوپ آورده بود فقط... - مگه فاطما برات سوپ و چیزای مقوی نمیاره؟ - چرا... سینان بلند شد و رفت سمت در. درو باز کرد. پینار به همراه فاطما اومدن تو. فاطما میخواست بیاد سمت من که سینان دستشو گرفت. - سینان خان... پینار میگه دختره حالش خوب نیست. - واسه همینه لابد اینطوری بهش میرسین؟ من که بهت گفته بودم اینو تنها نذاری تا بفهمیم کدوم وریه... الان اگه یه لحظه دیر رسیده بودم که کامیلا.... - کامیلا اینجا بود مگه سینان؟ من می مونم پیشش امشب... - بعله پینار خانوم... اینجا بود... لازم نیست... فاطما هست... برو تو اتاقت پینار براق شده بود تو روی سینان. - گفتم من اینجا می مونم - تو چرا این اواخر اینطوری هار شدی؟ حتما باید یه بلایی هم سر تو بیارم مثل... - مارال؟ با نگاهش داشت از بالا تا پایین حریفش رو برانداز می کرد. - فاطما؟ در رو قفل میکنی... حواست به اون باشه... من با این کار دارم... انگار یادش رفته اینجا رئیس کیه! با یه حرکت پینار رو که مشت و لگد مینداخت؛ انداخت رو دوشش و سریع رفت. فاطما در رو قفل کرد و اومد سمت من. کمکم کرد که برگردم روی تخت. - پینار بهم گفت چی کار کرده... خوب بود؟ گرم شدی؟ بازم گریه کردی تو؟ همون طور که می لرزیدم با سر تایید کردم. با محبت منو بغل کرد و خوابوند رو تخت. همونطور هم منو بغل کرد.
هدایت شده از 
اما برگشتم طرفش. پیشونیم رو گذاشتم رو قفسۀ گرم سینه اش و چسبیدم بهش. هر چی بیشتر میگذشت بیشتر به احمقانه بودن کارم داشتم پی میبردم. - فاطما؟ این خانومه کی بود؟ - کامیلا؟ قبلا دوست دختر سینان بود اما بعدش با یکی از پسرهای اینجا ریخت رو هم. - پسرا؟! ما که همه دختریم که - نه! راستش اینجا چند قسمته... بخش پسرها و دخترها از همدیگه جداس و هیچوقت همو نمی بینین... بقیۀ دخترا هم نمی دونن... اینو پیش خودت نگه میداری خوب؟ فقط میگم که بدونی قضیه چیه... کامیلا اونموقع هم مسئول قسمت پسرا بود هم قسمت تیم پزشکی.اگه کسی حالش طوری بد میشد که امیدی به برگشتش نبود میدادنش به بخش پزشکی که توش رو خالی کنن و بندازن دور... یه پسر اینجایی بود به اسم محمت... نگو کامیلا عاشقش شده بوده... حالا نمیدونم اونم عاشق کامیلا بود یا فقط میخواست ازش استفاده کنه... اما بالاخره یه روز تونسته بود فرار کنه... پشت ماشین همین کامیلا... اونم روحش خبر نداشت... هر کاری کرد که سینان از پسره بگذره سینان گوش نکرد... کامیلا حتی گفت پسره رو میخرتش و پولشو تمام و کمال پرداخت میکنه... سینان هم اولش قبول کرد... اما وقتی کامیلا مشغول جمع آوری پولا بود که بیاره و پسره رو بخره سینان پسره رو سر بریده بود. - حالا چرا من؟ سینان که منو دوست نداره! - کار به دوست داشتن نداره... اینا همه چیز رو مستقیم می بینن تو فیلم... الان دیدن که ادنان و سینان هنوز کاری باهات نداشتن... هر کی دیگه بود تا الان یا خود ادنان یا سینان یه بلایی سرش آورده بودن... حالا هر چقدرم که پول بسازه فرقی نمیکنه... این یعنی که اینجا یه خبرائیه... کامیلا کینه اش شتریه... حواستو خیلی جمع کن سعی کن هر چه سریعتر خوب بشی و بهانه ندی دست اون بخش که کامیلا رو بفرستنش این قسمت! دیگه حرفهاش رو نشنیدم... یه فکر بکر برای رهایی از اینجا به سرم زده بود... یه فکر به اسم کامیلا! * پیدا کردن کامیلا به نظرم کار سختی میرسید، مخصوصا وقتی همه چیز با دوربین طوری تحت نظر بود که هیچکس بدون سین جیم نمی تونست نفس اضافه بکشه. می دونستم که نمیتونم دوره بیوفتم تو محوطه و دنبال بخش پسرا و در نتیجه کامیلا بگردم. اگه کسی راجع به پسرا نمی دونست پس یعنی خوب قایمشون کرده بودن و کسی نبود که بخواد راهنماییم کنه. اما تو قلبم تصمیم قاطعانه گرفته بودم که هرجوری شده از اینجا برم. مرده یا زنده اش برام فرقی نمی کرد. زندگی برای من تموم شده بود. حالا دیگه فقط نفس کشیدن بود و نقش بازی کردن. اسمش رو که نمیشه زندگی گذاشت اما هر چی که بود دیگه ازش خسته شده بودم و طاقتم طاق. دیگه تحملش رو نداشتم. اما برای رهایی نباید می ذاشتم کسی بفهمه تو کله ام چی میگذره. حالا که قرار بود بقیه برام تصمیم بگیرن و زندگی منو داغون کنن من هم نمیذارم. - فاطما؟ چرا سینان می گفت این کامیلاهه خطرناکه؟... به نظرت راست میگه؟ - نمیخوام بترسونمت اما... حواستو جمع کن... هیشکی به اندازۀ خود سینان خطرناک نیست. - منظورت چیه؟ - هیچی... بیخیال... فقط خواهشا سریع خوب شو... خیلی نگرانتم... خب؟ تو دلم پوزخندی زدم. همه اش تهدید و همه اش اخطار... سینان خطرناکه. ادنان خطرناکه. فلانی خطرناکه .بهمانی خطرناکه. پس تو این خراب شده کی خطرناک نیست؟ منی که مثلا بی آزارم هم انگار سرم درد میکنه واسه دردسر. بقیه که دیگه جای خودشون دارن. دلم برای فاطما یه لحظه سوخت که نمیدونست من چه قصدی دارم. برگشتم و پشتمو کردم به فاطما و تو بغل گرمش آروم گرفتم. نمیدونم فاطما کی بود یا چی داشت اما بازوهای مهربونش که دورم حلقه شده بود مثل مسکن آرومم میکرد. اونقدر آروم که تا حدی افکار خودکشیم آروم گرفت. نمیدونم کی خوابم برده بود که با لمس دستی که نشست رو کمر شلوارم وحشت زده از خواب پریدم. دکتر بود بازم. تو خواب عمیق، جدا شدن فاطما از خودم و بلند شدنش رو نفهمیده بودم. - چی کار میکنی؟ اما فاطما بود که جوابم رو داد: - بذار کارش و بکنه... الان تموم میشه! - نمی خوام بهم دست بزنی حیوون! ولم کن... همون طور که با هم گلاویز بودیم با باز شدن در هر جفتمون یه لحظه متوقف شدیم. ادنان بود. سابقه نداشت اینموقع شب بیاد اینجا. تیپ همیشگیشو زده بود و وارد نشده عطرش مشامم رو پر کرد. عطری که از ترسم چندین روز بود بوش نکرده بودم. - این وحشی بازیها واسه چیه دختر؟ چرا نمیذاری مثل آدم کارشو بکنه؟ خودمو از تو دستای دکتر بی حال بیرون کشیدم و کمی اونورتر خودمو رو تخت مچاله کردم. سرمای بدنم به شدت اذیتم میکرد. همونطور که سعی مذبوحانه میکردم که جاهای مختلف بدنم رو ها کنم. به ادنان خیره مونده بودم. تو نگاهش یه جور دقت و ذکاوت...یا بهتر بگم عدم اعتماد بود که تا حالا ندیده بودم. قبلا وقتی نگاهم میکرد شیطنت میدیدم چاشنی محبت و عشق اما الان... نگاهش به شدت موشکافانه بود .انگار یه جورایی بو برده بود تو سرم چی میگذره. مطمئنا حالا شیش دنگ حواسش جمع شده بو
هدایت شده از 
د که من منتظر فرصتم که کار دستشون بدم. - شما برین... من حواسم هست بهش... اگه چیزی شد بهت خبر میدم... - فقط مثل اوندفعه نکنی... که خوابت ببره... خودت اون وقت جواب سینان رو میدی. تمسخر صدای دکتر طوری معلوم بود که حتی من هم فهمیدمش. کمی دلم برای ادنان سوخت که بی تقصیر این طوری متلک می شنوه. اما حسم فقط یه لحظه بود. هر کی خربزه میخوره پای لرزشم می شینه. تو این خراب شده باید فکر اینجور چیزاشم باشه. با اشارۀ سر ادنان که یه لبخند محو و معنی دار همراهش بود، دکتر و فاطما اتاق رو ترک کردن. ادنان که در رو پشت اونا بست تکیه داد به در و خیره شد به من. داشت دکمه های پیراهنشو باز میکرد. سنگینی نگاهش اونقدر بود که حس میکردم داره لهم میکنه. بیشتر از اینکه عصبانی باشه نگاهش پر از سرزنش بود و دلخوری. اومد و پشتش به من نشست رو لبۀ تختم. دستاش رو گذاشت پشتش رو تخت و تکیه داد به دستاش. به پهلوم خودمو بغل کرده بودم و زانوهام جمع تو شکمم از سرمای بیش از حد میلرزیدم. از اونشب به اینور اولین بار بود که اومده بود اینجا. با اینکه اصلا حال نداشتم اما خودم رو برای همه جور واکنش خشنی از طرف ادنان آماده کردم. اما نمیدونم چرا چیزی نمی گفت. مجبور شدم خودم سکوت رو بشکنم. - خو..خوش... اومدین. جوابش سرد و بی احساس و بی ربط بود - خیلی که خونریزی نداشتی این چند روزه؟ - نه... دکتر همه اش چک می کنه... - مثل همون طوری که موقع اومدنم داشتی میذاشتی چک کنه؟ - زور میگه... ازش بدم میاد! - از من چی؟ بدت میاد؟ هر جفتمونم خوب جواب این سؤال رو میدونستیم. یا اگه بهتر بخوام بگم دیگه نمی دونستیم. - تو.. فرق می کنی... نمی دونم... برای چی... برگشت طرف من و نگاهم کرد. چقدر نیم رخ صورتش قشنگ بود. هر چند ازش دلخور بودم احساس ضد و نقیضی داشتم. چقدر دلم میخواست الان زبری ته ریششو روی پوستم حس کنم. اما خیلی هم خسته بودم و دلگیر. هر چند حرف های پینار واقعیت درستی بود که نمیشد نادیده اش گرفت. ادنان از من خیلی بزرگتر بود. از اون گذشته خودش بیرون از این جا خانواده داشت. اما نمی دونم چرا دلم میخواست ادنان عکس العمل متفاوت تری نسبت به بچه امون از خودش نشون میداد. چه میدونم؟ فقط میدونم که یه چیزی مثل قبل نبود دیگه. حالا چی دیگه نمیدونم. الان ادنان یه زانوش رو گذاشته بود رو تخت و صورتش تمام رخ به طرف من بود. با اینکه جمله اش سوال نبود اما نمیدونم چرا حس کردم منتظر جوابه. - حدس میزنم اون قدر ازم بدت میاد که بیدارم نکردی! - من... مسئله... یعنی... نمیخواستم... آخه... پینار می گفت... یعنی اگه... - حرفت رو راحت بزن... - پینار می گفت اگه شما و سینان هم هر روز قرار بود با کسایی که دوستشون ندارین باشین مردن رو به موندن ترجیح می دادین! انتظار داشتی چیکار کنم؟ از اینکه فرصت به این خوبی از دستم رفته بود و من هنوزم اینجا گرفتار مونده بودم دلم خیلی گرفت و اشکم بی اختیار دوباره سرازیر شد. بدتر از همه اینکه نمیدونم چرا از ادنان خجالت می کشیدم. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
عشقتون پایدار❤️❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
#‌ایده_‌اعضا عاشقانه های یکی از زوجهای بهشتی کانال😍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
امروز تولد همسرم بود با کمک دخترم این کیک رو براش درست کردیم تولد همسرتون مبارک 💐 عشقتون پایدار❤️❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
یکی از سرچشه های بیماری های روحی، روانی و حتی جسمی از حرص خوردن بر اینه که: ما رو «معيار» و «ملاک» زندگي عاقلانه مي دونیم! ما اونچنان خود محوریم که تصور مي کنیم سبک زندگي ما مبنا و معياره و به خودمون حق ميدیم تا ديگران رو دایم نصيحت کنیم که «مثل من باش!» یا به چالش بکشیم که «چرا مثل من زندگی نمیکنی؟؟» توی این شرایط، هر کسی رو که مثل ما نيست، ذائقه ي متفاوتي داره، موسيقي هاي متفاوتي گوش ميده، شغل متفاوتي رو دوست داره و حتی کتاب هاي متفاوتي ميخونه رو سرزنش میکنیم و رفتار اون رو عاقلانه نميدونیم. پ ن:همه رفتار ها باید در حیطه عقل و عقلانیت باشن، ولی ممکنه که رتبه یکی با دیگری متفاوت باشه. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"ویژگی‌هایی از زنان، که هر مردی باید بداند!" 👈 لحظاتی که مرد، دستهای همسرش را در دست می‌گیرد و او را لمس می‌کند، لحظاتی هستند که زن به آنها عشق می‌ورزد. 👈 هدف یک زن در برقراری رابطه جسمانی، شور شهوانی نیست. بلکه مقصود او لذت بردن از صمیمیت، عشق و ملاطفت در کنار شور جسمانی است. 👈 هنگامی‌که زنی بداند فقط اوست که راه به قلب شریک زندگیش دارد، در عرش سیر خواهد کرد. 👈 یک زن هرگز مشکلاتش را دسته‌بندی نمی‌کند، در صورتی که زمانی که غمگین و ناراحت باشد، تمامی‌مشکلاتش از کوچک و بزرگ به دلش هجوم می‌آورند. 👈 یک زن هنگامی‌سکوت می‌کند که دردهای نهفته در دلش بسیار عمیق است و یا اینکه به مرد مقابلش آنقدر اعتماد ندارد که سخن دل با او بگوید. 👈 وقتی مردی با دلسوزی و توجه به مشکلات زن گوش می‌سپارد و از ارائه راه حل می‌پرهیزد، احساس عشق و بلوغ را در او دو چندان می‌کند. 👈 مردان و زنان در برابر فشارهای عصبی واکنش های متفاوتی از خود نشان می‌دهند. دراینگونه مواقع زن نیازمند نزدیکی و درک طرف مقابلش می‌باشد‌، در صورتی که مرد به تنهایی احتیاج دارد. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💏 من دوسِت دارم قد ستاره های اسمون❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
شوهره گوشیش خونه جامونده بود.. ظهر با همسرش تماس میگیره میگه : گوشیمو گم کردم هرچی بهش زنگ میزنم کسی جواب نمیده!!! بدبخت شدم چند تا قرار مهم کاری واجب داشتم که قرار بود با من تماس بگیرن ... همسرش میگه : عزیزم ناراحت نشو گوشیت خونه جا مونده. مهندس شهرتی ‌(شهره خانم) پیام زد گفت ناهار زود بیا عشقم همون لباسایی رو که برام خریدی رو پوشیدم بیا ببین. حاج سهیلی زاده (سهیلا خانم) پیام داده عصرساعت ۶ میاد همون قرار همیشگی تا باهم بریم دربند به خاطر سالگرد اشنایمون جشن بگیرم، ازشهرستان میناب دکتر حاجتی (مینا جون ) پیام داده فردا حتمآ بری پیشش امپول داره براش بزنی، اقای شکوهی شهرداری منطقه (شکوه خانم همسایه) پیام داده شب شام بری پیشش تا از خجالتت به خاطر چک پاس شده اش ازت تشکر و قدردانی کنه!! عزیزم منم چون دیدم سرت شلوغه خیلی برای تحکیم خانواده تلاش میکنی با همه شون هماهنگ کردم شب بیان خونه خودمون شام درست کردم بهشون گفتم من نیستم تا باتو راحت باشن عزیزم عاشق کار و تلاشتم ... داداش هام و بابام دایی هام و عموهام هم میان کمکت کم نیاری هر وقت مهمونی تمام شد بگو بیام خونه رو جم و جور کنم.... برای شادی روحش دعا کنیم 😂😂 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
❌تَوَهم توطئه نداشته باشيد 🔵فكر نكنيد پشت همه حرف‌هاي ديگران، منظور خاصي هست كه بايد تحليلش كنيد يا به فكر تلافي كردنش باشيد. 🔵حتي اگر با آدمي سروكار داشته باشيد كه واقعا چنين منظوري دارد، بايد فكر كنيد كه وقت و آرامش شما ارزشمند‌تر از اين است كه مدام براي تلافي كردن كار او صرف شود. 🔵 اگر در خانواده كسي با چنين ويژگي‌هایی هست از كنار حرف‌هايش بگذريد و خودتان را درگير موضوعات ساده و سطحي نكنيد. 🔵 اگر هم شما فكر مي‌كنيد كه ديگران چنين دارند، توان‌تان را بالا ببريد و با گذشتن از كنار حرف‌هايي كه شما را آزار مي‌دهد، زندگي مشترك‌تان را نجات دهيد. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
زوجینی که هنگام خواب بیشتر به هم نزدیک هستند و در کنار هم میخوابند شادتر بوده و روابط بهتری دارند درست بلعکس زوجینی که در جهت مخالف هم می خوابند روابط سردتری دارند ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
بحثی را که نه قانع میشوی و نه میتوانی قانع کنی خیلی زیبا با لبخند تمام کنید😊 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
آقایون ....لطفاً... بخوانند همسرتان را عاشق کنید💓💓💓 ❣به ظاهر و لباسش توجه کنید( زنها عاشق دیده شدن هستند). ❣ مرتب و تمیز باشید و به ظاهر خود برسید. ❣مرد باشید( بچه ننه نباشید، استقلال مالی و قدرت تصمیم گیری داشته باشید، زنان از اینکه شوهرشان وابسته باشد متنفرند). ❣غافلگیری یا به قول امروزی ها " سوپرایز" کنید( زنان شیفته غافلگیر شدن هستند، حتی یک شاخه گل، هدیه کوچک و یا یک پیام عاشقانه). ❣ بحث و مشاجره نکنید. ❣در مهمانی ها متشخص باشید و هوایش را داشته باشید( نگاه محبت آمیز در جمع را فراموش نکنید) . ❣مناسبتهای حیاتی را فراموش نکنید. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
به بزرگی آرزویت نیندیش به بزرگى کسى بیندیش که میخواهد آرزویت را برآورده کند براى برآورده شدن آرزوهایتان خـــدا رابراى شما آرزو ميكنم شب همگی بخیر💫 @zoje_beheshti
الهے !🙏 در این صبح زیبا ڪہ✨ نوید بخش امید و رحمت توست🌸 هرآنڪہ چشم گشود🍃 قلبش سرشار از امید❤️ و زندگے اش را سرشار✨ از رحمت و برڪت قرار ده 🙏 صبحتون_گلبارون ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ @zoje_beheshti
هدایت شده از 
🌹﷽🌹 🍃 هنگامی که زن و شوهر به هم دیگر نگاه می‌کنند، خداوند متعال نیز با نظر رحمت به آن‌ها می‌نگرد. "پیامبر اکرم(ص)" ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
برای لذت بردن از زیبایی ها باید دلتان بزرگ باشد آنانی که دل کوچکی دارند غرق در قضاوت ها هستند ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
دوسِتـ دآرَم اَز ته دِل دِلی که پَر پَر میزَنه دِلی که سآزِ🎻عِشقِتو اَز هَمـه بِهـتَر میزَنه ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
آهای عشقم❤️😍❤️ من حسودنیستم فقط ازتموم آدمایی که نگات میکنن باهات حرف میزنن دوست دارن متنفرم..... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
آنچنان جای گرفتی "تو" به چشم و دلِ من که به خوبانِ دو عالم نظری نیست مرا... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝