eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ٠
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود می‌کند!" 8⃣ به تکنولوژی بیش از همسرتان اهمیت می‌دهید: 🍃 تلفن همراه، لپ تاپ، ساعت‌های هوشمند، بازی‌های رایانه‌ای و... جذابیت فوق‌العاده‌ای دارند به طوری که نمی‌شود از آنها دل کند اما استفاده بیش از حد از آنها می‌تواند شریک زندگیتان را از شما دور کند...! 👈 متاسفانه امروزه مردم آنقدر جذب حجم عظیم اطلاعات اینترنتی شده‌اند که یادشان می‌روند با آدم‌های واقعی اطرافشان ارتباط برقرار کنند. ✅ بنابراین اگر رابطه‌تان را دوست دارید، گوشی‌تان را به کناری بگذارید و زمانتان را صرف فردی که دوستش دارید، کنید. آنوقت خواهید فهمید که هیچ‌کدام از تبادلات شبکه‌های اجتماعی، جایش را به شریک واقعی زندگیتان نخواهد داد. ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود می‌کند!" 9⃣ از او می‌خواهید که به خاطر شما تغییر کند: 🍃 شما شریک زندگیتان را انتخاب کرده‌اید، او نیز شما را همانگونه که هستید انتخاب کرده است. در واقع شخصیت شما به گونه‌ای بوده که از همان روز اول جذب یکدیگر شده‌اید. 👈 واقعیت این است که هر چه بیشتر ما زمانمان را با دیگری بگذرانیم، انتظاراتمان نیز بالا می‌رود و برای تغییر رفتار طرف مقابل تلاش می‌کنیم. 👈 به عنوان مثال شما شریک زندگیتان را با هیکلی چاق پسندیده‌اید اما هر چه زمان بیشتر می‌گذرد به او بیشتر فشار می‌آورید که رژیم بگیرد و لاغر شود. ✅ ایجاد تغییرات مثبت خوب است اما نباید به گونه‌ای باشد که طرف مقابل را در منگنه بگذارد. بلکه او باید احساس کند که شما از او حمایت و برای تغییرات لازم همراهی‌اش می‌کنید. ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود می‌کند!" 🔟 می‌خواهید کامل باشید: 🍃 این که شما می خواهید همیشه بی‌عیب و نقص باشید، بد نیست اما این طرز فکر در دراز مدت به شما آسیب می‌زند. 👈 به زمانی فکر کنید که می‌خواهید همه چیز کامل باشد، اگر نبود، آنوقت چه؟ آیا ناامید نخواهید شد؟ شدت این موضوع در روابط اجتماعی بیشتر می‌شود. ✅ به عنوان مثال شما از شریک زندگیتان انتظار دارید که کاری را به بهترین شکل ممکن انجام دهد، اما او بنا به دلایلی نمی‌تواند، در این صورت غر زدن یا انتقاد منفی از او را آغاز می‌کنید که در بلند مدت نه تنها به شما، بلکه به رابطه‌تان آسیب جدی وارد خواهد کرد. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
... چطور همسرشان را هنگام سندروم پیش از حمایت کنند؟؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری #آقایان_بدانند 🍃 با تمام مشکلات و مشغله‌های فکری روزانه وارد خانه نشوید! در موقعیت مناسب، همسرتان را از مشکلات مالی و شغلی خود آگاه کنید تا توقعاتش را با توان شما هماهنگ کند...!  
هدایت شده از ٠
🌸🍃🌹مقداری گلاب را با جوش شیرین مخلوط تا خمیر نرمی به دست آید. خمیر را مدت یک ساعت یا تمام شب روی جوش‌های خود قرار دهید. @zoje_beheshti
وارد یه محوطۀ مربع شکل و نسبتا بزرگ مثل رختکن شدیم ایندفعه. ولم کرد. -لباساتو دربیار... برو اونجا. به در دیگه ای اشاره کرد. - برای چی لباسام رو... - برو... سونای خشکه مخصوص خودمه... برای کمردردم معجزه می کنه... بذار ببینیم واسه سرما و لرزش تو چیکار میکنه؟ - سونا دیگه چیه؟ - برو تو می فهمی! همین که رفتم داخل یه موج هوای گرم نه تنها انگار تنمو در بر گرفت بلکه نفوذ کرد به تمام وجودم. تو این چند روز اولین بار بود که تنم به معنای کلمه گرم میشد. دو طبقه پلۀ بلند از چوب زرد و دراز بود که وقتی نشستم روشون پوستم یه کم سوخت. چون خیلی گرم بودن اما اصلا مهم نبود. خدایا شکرت! گرما عجب موهبتی بوده و من نمیدونستم. خیلی طول نکشید که در باز شد و دکتر وارد شد. تو دستش هم چند تا حوله بود. یه رد دراز روی استخوان قفسۀ سینه اش کبود شده بود. - فوه! گرمه... بیا اینا رو بذار زیرت... پشتت رد رد نشه... - برای چی منو آوردی اینجا؟ - بده؟ - نه!... خوبه... یعنی... آخه... مرسی... حوله ها زیرم نرم بود و حس خوبی می داد بهم. زانوهامو کشیدم تو بغلم و به عرقی که چیکه چیکه از سر و رو و نوک دماغم می ریخت روی زانوهام خیره شدم. اونقدر خوشحال بودم که گریه ام بند اومده بود. حالا از زدنش احساس عذاب وجدان میکردم. هرچند نمیدونستم چرا. - معذرت میخوام که... - فعلا خفه شو حالشو ببر... بعدا میگی... آرنجاش رو تکیه داد روی پلۀ پشت سریش و با آهی از سر لذت سرش رو تکیه داد عقب و چشماش رو بست. تو نور زرد رنگ اتاق بهش نگاه می کردم. داشت شر و شر عرق میریخت و تن و بدن سفید و ورزیده اش برق میزد. یه کم بالاتر از آرنجاش رد آفتاب سوختگی کاملا مشخص بود. بدن عضلانی و قشنگی داشت اما نمیدونم چرا نا خودآگاه به بدن ادنان فکر میکردم. - اینجا مال توئه؟ بدون اینکه حالتش تغییری بکنه جواب داد: - نه... اینجا مال اینجاس... منظورتو نمی فهمم! - تو خونه زندگی نداری خودت؟ آخه همه اش اینجایی! - گفتم که... زن و بچه ندارم... - پدری مادری چیزی یعنی... -باهاشون ارتباط ندارم... - تو رم دزدیدنت؟ تو همون حالت با صدای بلند زد زیر خنده: - نه... من خودم ترفیع گرفتم... - ترفیع چیه؟ مریضیه؟ خنده اش بند اومد. - نه... یه جور تموم شدن از مریضی بود برای من... گیج شده بودم. از حرف هاش چیزی نمی فهمیدم. خیلی سخت حرف میزد. - مریض بودی؟ - نه... نمیدونم... شاید... قبلا تو یه منطقۀ جنگی دکتر بودم... اووووف... گرمه... تو نمیخوای بری یه چند دقیقه بیرون؟ - من خیلی خوبم... میشه بمونم؟ چیزی نگفت و رفت بیرون. این جا چقدر عالی و گرم بود؟ گرما رخوت دلپذیری تو جونم ریخته بود و باعث می شد پلک هام گاهی بیوفته روی هم. یه ده دقیقه ای طول کشید تا برگرده. عرقش انگار خشک شده بود. با تعجب ابروهاشو داد بالا: - از گرما خسته نشدی؟ - بعد از چند روز اولین باره که گرم شدم... گرماش خیلی خوبه... میشه بیشتر بمونم؟ می ترسم برم بیرون. - مشکلی نیست... اگه طاقتش رو داری بمون... اما من مثل تو طاقتم بالا نیست. - آقای دکتر؟ لحن صداش بیش از حد متعجب بود. احتمالا از اینکه آقا صداش کرده بودم. خودم هم کم متعجب نبودم. - اسم شما چیه؟ - آم... دیلمن... چطور؟ - دیلمن گفتی تو منطقۀ جنگی دکتر بودی؟ - باور کن... دلت نمیخواد بدونی... جالب نیست! - منظورت شهید شدن آدمهاس؟ - نه... اونجوری دکتر نبودم... یه همچین خونه ای بود اون جا... اون جا دکتر بودم... یا اگه بهتر بخوام بگم جواز کفن و دفن ه رزه ها رو صادر می کردم. - امکان نداره! جبهه یه جای مقدسه... اون ها با جونشون بازی می کنن... - خیلی هاشون طاقت این بازی رو ندارن... از دست دادن همرزمهاشون... ترس و استرس و چه و چه... روانیشون میکنه... بعضیهاشون یه جایی رو نیاز دارن که خودشون و خشمشونو خالی کنن... و کی بهتر از اسرای جنگی؟ نه دستشون به جایی بنده نه چیزی... نه کسی براش مهمه. - آخه زن ها که جبهه نمیرن... چه جوری اسیر می شن؟ - از مناطق و شهرهای مرزی که تو جنگن... به اسم تخلیۀ مناطق جنگی مردم رو می کشونن و خدا میدونه کجاها می برنشون... چه میدونم... کمپ زنها از مردها جداس... بهانه کم نیست... - دلت برای پدر و مادرت تنگ نمیشه؟ چرا نمیتونی بری پیششون پس؟ - اگه بخوای حساب کنی من هم تا حدودی فراری ام... برای همون... گیج شده بودم. احتمالا از نگاهم فهمید. - گاهی دلم خیلی براشون تنگ میشه اما میدونم که نمیشه برم ببینمشون... گند زدم... آخه اونجا تو اون خراب شده یه دختره... یعنی یه زنه بود...... تا حالا زن به این خوشگلی ندیدم... حیف... دیوانه شده بود... اون جور که می گفتن یه پسر سه ساله داشته که... انگار اینا تو خونه قایم شده بودن که سربازا اومده بودن. بچه هه ترسیده بوده و میخواسته جیغ بزنه... زنه هم ترسیده بوده و دستش جلوی دهن بچه که مثلا صداش در نیاد. سربازا که اینارو پیدا میکنن بچۀ بدبخت کبو
د و خفه شده بوده... خلاصه این زنه رو آوردن پیش ما... تمام مدت جیغ میزد مراد... فکر کنم اسم بچه اش بود... خودش رو چنگ مینداخت... شیون میگرفت... میزد؛ به من گفته بودن یه آرامبخش بهش بزنم که بتونن بهش ت ج ا و ز کنن... این رو فرماندۀ اون قسمت که فامیل یکی از کله گنده ها بود دستور داده بود به من... نمیدونم چرا سرپیچی کردم اما کردم... از اولشم خیلی بچۀ حرف گوش کنی نبودم... مادرم میگفت این پسره سر سالم تو گور نمیبره... خلاصه؛ الان دیگه مسئله شیطنتهای بچگی نبود. داشتم فرمانده رو از کسی که زوم کرده بود روش محروم میکردم. هم میترسیدم سرپیچی کنم هم هر کاری کردم دلم نیومد زن بدبخت اینطوری عذاب بکشه... یادمه مادرم که گاهی خیلی به ما پسرا سخت می گرفت بعدش پشیمون می شد و گاهی حتی معذرت میخواست یا یه جوری ازمون دلجویی می کرد. نمی تونستم تصور کنم یه مادر از کشتن بچه اش اونم به این شکل چه احساسی می تونه داشته باشه... آرام بخش رو که بهش زدم و آروم که شد دور از چشم پرستاره یه دونه هم آدرنالین زدم تو قلبش... خیلی طول نکشید مرد... اما... یه پرستاره آمپول آدرنالین رو تو آشغالدونی اتاقم پیدا کرده بود و یه راست رفته بود پیش سر پرستارشون. با تعجب و ترس به دکتر نگاه می کردم. یعنی چطور تونسته یه آدم رو بکشه بعدشم اینقدر راحت راجع بهش حرف بزنه؟ اینا فقط میتونه یه جوک خیلی بی مزه باشه. - اونجایی که من بودم خارج از شهر بود و حالت مقر داشت... یه ساختمان یه طبقۀ دراز بود با چند تا اتاق... یکیشو که از همه بزرگتر بود مثلا کرده بودن مطب من... اون هایی که زخمی میشدن رو تا بخوان برسونن شهر که طرف صد تا کفن میپوسوند... برای همینم می آوردنشون پیش من تا یه خرده جمع و جورشون کنم بعد میفرستادن شهر... بعدشم اونجا پرستار زن هم داشتیم... برای همین هم این زنهای اسیرو به اسم مداوای سرراهی می آوردنشون اونجا که البته هیچکدومشون زنده نمیموندن... یعنی تا شب نمیرسیدن. - یعنی کارت اینقدر بد بود؟ - من فقط دکترم... خدا که نیستم بخوام معجزه کنم... وقتی تو یه روز ۱۵۰ تا حیوون مس ت می ریزن سر یه زن بدبخت، بعدشم آخریشون تو از خود بی خبری خفه اش می کنه!... بعدم میان میگن بیا ببین این چرا نفس نمی کشه، خب مرده که نفس نمی کشه... انتظار داشتن زنه بعد از خفگی پاشه براشون عربی برقصه انگار. حالا جالبیشم این بود که من باید تو جواز یا رو علت مرگ رو اصابت گلوله یا خمپاره یا طبیعی مینوشتم... - آخه به همین الکی؟ خانواده اش چی پس؟ -. کدوم خانواده؟ اصلا معلوم نبود خانواده داره یا نه... طرفو همون شبونه میکردنش زیر خاک... تموم می شد میرفت... خبر مردن زنه در عرض سه سوت به گوش فرماندۀ محترم رسید... دردسرت ندم، منو داد دست چند تا از سربازا... اونا هم افتادن به جونم و تا اونجایی که میخوردم زدنم... بعد هم انداختنم تو یه اتاق و زندانیم کردن تا فرمانده هه سر فرصت بیاد ترتیبمو بده... اصولا طرف های ما خلوت بود منظورم دشمن تا محدودۀ ما نیومده بود هنوز... اما تنها شانسی که من آورده بودم این بود که اون چند روزه عجیب زیر توپ و تانک دشمن بودن که انگار داشت پیشروی میکرد. حالا کی رو دیگه نمیدونم... فرمانده هه هی باید حواسش به همه جا میبود و سرش با گشت و گذار تو مناطق مختلف گرم بود... منو گذاشته بودن تو یه اتاق و منم منتظر سرنوشتم نشسته بودم که یک هو یکی از سربازا اومد دنبالم... اون و خمپارۀ دشمن با هم اومدن انگار... همینکه درو باز کرد اصلا باورم نشد. انگار خواب میدیدم... صحنه اونقدر غیر واقعی بود که هنوزم فکر میکنم فیلمی چیزی بوده... چون بدجور کتک خورده بودم نا نداشتم بشینم. اونجایی که من روی نیمکت خوابیده بودم سمت راست من همون دیواری بود که سربازه درش رو باز کرد و اومد تو و سمت چپم هم همون دیواری که یک هو نصف به بالاش اومد سمت سربازه... تا به خودم اومدم دیدم سربازه مغزش پاشیده تو دیوار و تنش اون طرف تر افتاده. منم اگه نشسته بودم نصف بالام میرفت با دیواره... لباسش رو با نهایت سرعتی که می تونستم با لباسای خودم عوض کردم و شدم دیلمن. گوشام سوت می کشید... انگار کر شده بودم. اوضاع سر و صورتم هم که داغون. خودمو به زور رسوندم بیرون؛ یه خمپارۀ دیگه دقیق خورد به همون اتاقی که توش زندانی بودم... خیلی از اونجا دور نشده بودم برای همین هم از شوک انفجار بیهوش شدم. - پس یعنی تو دکتر نیستی؟ - کی گفته؟ - خودت گفتی خوب؟ گفتی با اون سربازه لباستوعوض کردی... - عزیزم... لباسمو عوض کردم... دانشم رو که عوض نکردم... دکترم من.... -دکتر زنانی و زایمانی؟ -آره... نیست تو جبهه زائو زیاده... برای همون رفته بودم اونجا... تو این قدر خنگی من متعجبم چه جوری تا اینجا زنده موندی اصلا؟ - من از روی کارت که این قدر خوبه میگم؛ همیشه داروهات حالمو خوب میکنه... گفتم شاید دکتر زنانی. - تخصصم در اصل تو جراحی عمومیه؛ برای همونم تو جبهه کاربرد داشتم
. اصلا برای چی رفتی؟ - چه میدونم... جو گرفته بود میخواستم تخم دو زرده بذارم... اتفاقا نامزد داشتم... نمیدونی چقدر دلم براش تنگ شده... گفتم قبل نکاحمون برم خدمت بلکه ازدواجمون ختم به خیر بشه بابام گفت نرو ها... نامزدم هم کلی گریه و التماس که نرو... منه خر رفتم. - چه جوری اومدی اینجا؟ - وقتی تو یه بیمارستان تو آنکارا چشم باز کردم به گفتۀ پرستارا چند هفته بود که تو کما بودم... بعد از اینکه به هوش اومدم تا یه مدتی یادم نمی اومد که چی شده و من کی هستم... از رو لباسام بهم می گفتن دیلمن؛ منم فکر می کردم هستم خوب... تا اینکه یه شب همه چی یادم اومد... تازه اونجا بود که فهمیدم اوضاع خیلی خیطه... اگه بفهمن من زنده ام هم برای خودم بد میشه هم برای خانواده ام... همون شبونه باید در میرفتم. رفتم و از شانسم روپوش یکی از دکترها که روی صندلی مطبش جامونده بود با تگش کش رفتم... باورت نمیشه اگه بهت بگم این مردم عقلشون به چشمشونه... همون پرستارایی که تا دیروز از من پرستاری میکردن الان روپوش منو میدیدن دیگه به قیافه ام دقت نمی کردن... سلام آقای دکتر بود که میگفتن و رد میشدن... نزدیک در بودم که یک هو دو تا پرستار منو گرفتن که بدو بیا مریض اورژانسی داریم. دیدم اگه بگم نمیام مشکوک میشن واسه همونم باهاشون رفتم... اونجا بود که با ادنان آشنا شدم... پسرش انگار تو یه تصادف شدید بوده... همینکه دیدمش ترس و مرس و همه چی یادم رفت اصلا؛ ۸ ساعت بابام در اومد اما پسره رو نجاتش دادم... هر جاش رو می گرفتیم یه جای دیگه اش خونریزی میکرد... خلاصه اومدم و خبر سلامتی پسرشو بهش دادم و از اونجا بود که با هم آشنا شدیم... گفت زیر دینمه منم دیدم چاره ندارم.قضیه رو بهش گفتم و اونم منو آورد اینجا و بهم کار داد. پوزخند تلخی زد و ادامه داد: - هر چند الان نمیتونم بفهمم این کارش پاداش بود یا مجازات! - پس تو دیلمن نیستی؟ - نه! - می تونم اسمت رو بپرسم؟ - نه... - چرا خوب؟ - تا الان داشتم گل لگد می کردم؟ گفتم که... - به خدا به هیشکی نمیگم... قول میدم... بگو... - آره جون خودت... با این اخلاق گندت کافیه یکی یه چیزی بگه تا همه دار و ندار من رو بریزی رو دایره! - پس اصلا برای چی به من گفتی اینارو؟ - اولا کی میخواد این قضیه رو باور کنه؟ بعدشم چون می دونم از اینجا بیرون نمیری؛اما اسم فرق میکنه؛ داستان خودشم به این غیر قابل باوری زیاد دور نمیره... اما اسم چرا. و به کبودی روی سینه اش اشاره کرد. دیدم راست میگه. این اواخر به من اعتباری نبود .]قبلا ساکت و آروم بودم الان جیغ و دادم تمام مدت به آسمون بود. قبلا مهربون و خوش اخلاق بودم الان نمیشد منو با یه من عسل خورد . حق داشت خب بیچاره. - پس من چی صدات کنم؟ دوباره چشماش رو بست و سرشو تکیه داد عقب. - همون دیلمن خوبه... اگرم نمی خوای، میتونی مثل همون قبل لگد بپرونی... خودم میفهمم بامنی ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
شمایی که داری این پست رو میخونی از خدامیخوام به همه آرزوهای قشنگت برسی وخوشبختی رواحساس کنی دوست من❤️ زندگیت شادو دلت از غم عالم بدور🙏 ‌ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
045 - Tasire Mosbate Zan Bar Khanevade Va Jame'e.mp3
3.81M
معجزه عظیم زنان... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🎥 #ببینید 🎀 یکی از تفاوت‌های بسیار جالب آقایان و خانم‌ها! 🎤دکتر #شهرام_اسلامی ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ خستگی احساسی بین زن و شوهر!؟ #دکتر_شهرام_اسلامی ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
امشب شب شهادت صادق آل‌ پیامبر است شبی که خورشید مدینه ی علم و دانش چهره فروزان اهل بیت و وارث علوم رسالت در ظلمتکده دوران منصور به خون دل نشست شهادت امام صادق(ع) تسلیت باد صلوات ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
امشب ... آرزو دارم  فاصله نباشد میان شما و تمام احساس های خوبتان  شما باشید و عشق باشد ❤️ و یک دنیا سلامتی ! و ... امضای خدا پای تمام آرزوهایتان. شبتون آروم ...🌙 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🌹﷽🌹 #حدیث 🍃 باید در انتخاب همسر نهایت دقت و توجه را داشت؛ زیرا همسر همچون گردنبندی است که شخص به گردن خود آویزان می‌کند و نقش مهمی در سعادت و خوشبختی انسان دارد "امام صادق(ع)" ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
باز هم صبح شده خدای عزیز از اینکه مرا یکبار دیگر لایق حیات دانستی و فرصت یک شروع تازه را به من عطا کردی سپاسگزارم... سلام صبحتان بخیر و نیکی ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
روز خوب به تو شادي ميدهد روز بد به تو تجربه! و بدترين روز به تو درس مي دهد.. پس هرگز هيچ روز از زندگيت را سرزنش نكن! @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#ایده_متن #تُ را دوست دارم؛ و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند...❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن تپلیِ من••😍😂❤️•• ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن تــــو بـا مـــن قــــدم بــــزن🐾 مـــــن تـا تـــه دنیـا جـــاده میـــسازم♥️🙈 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
# ایده متن ویژه کرده ها دل دردمند (اسم خودتون)ز محبت تو خون شد نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی تازه ببین اگرم به قتل برسانیم از خونم لاله میدمه😁بس که من عاشقتم...😭😜 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است آقا کنار بانو😍 بانو کنار آقا 😍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
تو ؛ همان نكته ى اصلى درسى بودى كه زير آن خط كشيدم تا هر بار دوست داشتنت را مرور كنم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
مرد باید هر از چند گاهی بگه نوکرتم‌... تا‌ بشنوه‌ عاشقتم‌ دیوونه😍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝