eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
403 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
1_19782606.mp3
7.57M
۳ بعضیا از پولشون لذت می برند بعضیا از بچه هاشون بعضا از زیبایی شون اما آدمای بزرگ... 💚 در کنار آنچه که دارند؛ 😇از دارایی های دیگران هم لذت میبرند! @zoje_beheshti
‌محبت درمانی ١👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/9050 محبت درمانی ٢👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/9275 محبت درمانی ٣ https://eitaa.com/zoje_beheshti/9400
هدایت شده از 
ﻫﻤﯿﺸﻪ با دید مثبت همسرﺗﻮﻧﻮ ببینید مثلا ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺘﻮﻥ میگه ﺑﺮﺍﺵ یه ﭼﺎﯼی ﺩﻡ کن ، ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺧﺴﺘﮕﯿﺶ ﺩﺭ ﺑﺮﻩ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺗﻮﻥ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻩ ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺨﺘﺘﻮﻥ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ، ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻃﻌﻢ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﺗﻮﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﯾﺮ ﺩﻧﺪﻭﻧﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎﯼ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺧﺮﻭﭘﻒ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺘﻮﻥ ﻧﻤﯿﺒﺮﻩ، ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﯾﻠﮑﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ ﺍﮔﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪﺗﻮﻥ ﯾﺎﺩﺵ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻩ، ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﯾﻨﺪﺗﻮﻥ ﭘﻮﻝ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩید مثبت ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﭼﺎﺭﻩ ﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ. نمیشه کُشتش که... دیگه میخواستی ازدواج نکنی والا ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رمان شاید اون غریبه اگر میدونست ندا بابت نا آگاهی من چه رنجهایی کشیده اینقدر با چشماش بهش غبطه نمیخورد. دستش رو به بازوی ندا گرفت و وقتی ازجمله" مراقب خودت باش" ندا جون گرفته بودم ،تازه خودم رو روی نیمکت انتظار رها کردم تا فارغ از هر دغدغه ای این دقایق باقی مونده از انتظار رو با مرور قشنگترین خاطره مشترک با ندا سر کنم تا فرشته کوچولویی که داشت عنوان پدر رو بهم می بخشید از راه برسه و به همه نگرانیذهام خط بطلان بکشه. .. * (داستان به روایت ندا) صدای بوق مکرر نشون از قطع شدن تماس داشت ولی من هنوز توی شوک حرفهای مرد غریبه گوشی به دست خشکم زده بود. طرز حرف زدنش شباهتی به آدمهای بی سروپا نداشت و یا پشت جملاتش احساسات تلافی جویانه ای به نظر نمیرسد. موجی از اعتماد پشت کلماتش بود که با صدای جذابی که از عمق گلوش برمی خواست ،تو ذهنم دانای پیری مجسم شد که از عالم غیب اسرار آینده رو فاش میکرد. گریه سامان منو به خودم آورد. به محض اینکه بدن نرم و ظریفش رو تو بغلم گرفتم ، بوی عطر تنش رو با ولع به مشام کشیدم. دلم نمیخواست وجود پاک و بیگناهش از افکار بدی که توی سرم میچرخید کوچکترین آسیبی ببینه. ولی هرچی فکرم رو از موضوع منحرف میکردم باز پرتاب میشدم وسط یه دنیا علامت سوال و تعجب در مورد زنی که مرد غریبه ازش حرف میزد. بار اولی نبود توی این موقعیت گیر کرده بودم. از دولت ازدواج با مرد سربه هوایی مثل علی با انواع و اقسام چالشهای زندگی زناشویی مواجه شده بودم. اما برخلاف بار اول که همه چیز رو درمورد شوهرم باور کردم،ته قلبم یه ندایی بی گناهیش رو جار میزد ولی صداش به جایی نمیرسید چون پای تبرئه عشق در میون نبود. رفتارهای علی حاوی هیچ نکته ابهامی نبود. جدای از تغییراتی که ناشی از تجربه اول پدر شدن بود هیچ رفتار خاصی از خودش بروز نمی داد که بر اتهاماتی که بهش وارد شده بود صحه بذاره. نه مثل روزهای اول بی تفاوت و سرد رفتار میکرد و نه تظاهر به عشق می کرد. مدتی بود آلبوم روزهای زندگی منم مثل همه زندگی های سه نفره معمولی داشت ورق می خورد. تا اینکه حقیقت خیانت اول روی این شک سایه یقین انداخت و از سویی لحن آروم و نافذ مرد غریبه بدجور گریبان گیرم شد و شک دوباره مثل خوره به جونم افتاد و هر روز حس نزدیک شدن به بن بست رو بهم تلقین میکرد. به قدری ذهنم درگیر اثبات معادله خیانت اون بود که ندونسته دست از هیاهوی اعتراض کشیدم و باز دیوار بلندی از سکوت بین ما کشیده شد. به مرور زمان تسلیم حقیقت شدم و از انبوه ابهامات و ندونسته هام بدترین فرضیه برام به اثبات رسید،اینکه علی داره بهم خیانت میکنه. روزهای آفتابی و بی دغدغه زندگی مشترکمون تیره و تار شده بود در حالیکه آخرین ستاره آرزوهامم رو به افول گذاشته بود. هرچه از علی دست میکشیدم ، به پسرم دلبسته تر میشدم. از غالب شخصیت یه همسر وظیفه شناس درآمده بودم و فقط سعی میکردم مادر مهربونی واسه سامان باشم. جوری که با یه سرماخوردگی ساده اش سیاه روز بودم و به صدای قهقهه و غنج کودکانه اش دلم لبریز از امید میشد. وقتی به خودم اومدم دیدم از وقتی سعی داشتم علی رو نادیده بگیرم دیگه مادر شدن برام لذتی نداشت و من فقط داشتم از هجوم آزار و شکنجه روحی نزدیکانم خودم رو پشت تن ظریف و بی دفاع پسرم مخفی میکردم. هجوم احساسات منفی تو ذهنم تبدیل شد به کابوس شبانه ای که هرچند شب یکبار سراغم میومد و آرامشم رو برهم میزد . اونقدر نگران ندا بودم که بدون هیچ نیت عوام فریبی گفتم خانمم ترسیده. اجازه بده یه کم جلوتر همراهش باشم. بدون هیچ مقاومتی اجازه ورود بهمون داد تا چند قدم بیشتر همراه قدمهای ندا واسه تجربه حس شیرین و تکرار نشدنی زندگیش بردارم. انتهای راهرو درب دولنگه ای بود که مرز بخش محسوب میشد و امکان نداشت بتونم پا داخل اون محدوده بذارم. ندا یک پا به طرف درب بخش برداشت و من مستاصل و امیدوار به اینکه دوباره ببینمش داشتم با همه احساسم که به چشمام اومده بود بدرقه اش میکردم. این روزها دست از لجاجت باهام کشیده بود و دیگه رفتارش اونقدر بحث برانگیز نبود. حتی شب قبل موقعی که داشتیم وسایل خودش و نوزاد رو کمکش توی ساک میچیدم بدون اینکه توی چهره اش عکس العمل دیگه بشه فهمید. با حرکت لبهاش و صدای محزونش ازم حلالیت طلبید. وقتی ندا رفت توی تخت و بعد از یک ساعت دیگه صدای غلطیدنش توی سکوت شب شنیده نمیشد، رفتم توی اتاق تا بدون اینکه نگران قضاوتش بشم یک دل سیر نگاهش کنم. نمیدونم چرا توی چهره اش هیچ ردپایی از زشتی که از یه زن باردار توی ذهنم نقش میبست، نبود. اگر کمی زحمت مخفی کردن اون شکم گرد و جمع و جورش رو به خودش میداد نمیشد حدسی بر بارداریش زد. جالب اینکه هر کسی از راه میرسید دلش میخواست با چشم بصری جنسیت جنین رو تشخیص بده. تو مکاشفات و توصیه های بهداشتی خاله و باجی های دور و بر شنیده بودم بچه تو پهلوهاشه و گاهی به سرم میزد از یکی بپ
رسم، چه جوری میشه که اینو میگن. ولی هیچ کس دوروبرم نبود که بپرسم و متهم به خاله زنک بودن نشم. میترا از همونجا فهمید منتظر نوزاد هستیم و دور از چشم ندا واسه اولین بار قولم رو بابت جنسیت زیر پا گذاشتم و به میترا گفتم دارم پسر دار میشم. توی لحظه های آخر بارداریش اونقدر احساسم بهش معصومانه بود که بابت همین هم عذاب وجدان داشتم. ندا با عجله سرش رو زیر انداخت و در حالیکه مثل 9 ماه گذشته سعی میکرد تغییرات بارداریش رو بروز نده قرص و مصمم به سمت درب میرفت. که در کمال ناباوری من ایستاد و وقتی از روی شونه اش داشت سعی میکرد برگرده و نگاهم کنه از بارون اشکاش نیمرخ گونه اش خیس خیس بود. داشتم از حساس ترین خاطره مشترکمون تصویر تو ذهنم ذخیره میکردم که خیلی فرز چرخی زد و در چشم برهم زدن هرم بدنش که همیشه درجه حرارت بالاش برام مطبوع بود به بدن منم سرایت کرد. خجالت میکشیدم بهش بگم چقدر دوسش دارم. تا حالا بهش نگفته بودم و اصلا زبونم فلج شده بود. ولی ندا که در اصل راهی مسیری بود که ترسش باعث شد رو همه غرورش فقط یکبار پا بذاره. دستهاش رو کودکانه دورگردنم حلقه کرده بود و دلم میخواست تا آبد با اون تن صداش که به معصومیت دختر بچه ای بود که به گردن باباش آویزون شده و همه دار و ندارش عشق خالص و حمایت کننده پدر مهربونی هست که متقابلا اونهم حاضره بمیره و غم تو صورت عروسکش نبینه،همینطور برام حرف بزنه تا بهم شهامت بده و بگم چقدر دوستش دارم. دستهام ناخودآگاه دور شونه های ظریفش حلقه شد و وقتی با دعای خیر و امید دیدارم بدرقه اش میکردم با تمام نیرو روی قلبم تمرکز کردم تا با صدای ضربانش حامل این پیام به قلبش بشه. حس خوبی بود که دلم نمیخواست تموم بشه. دلم میخواست هرچه زودتر به ساحل امنی میرسیدیم . توی اون لحظه که داشتم تو سکوت با همه شرفم به خودم قول میدادم خوشبختت میکنم، خانم پرستاری که دیده بود اومدنش طول کشید و به راهرو اومد صداش کرد. توی 6 ماه رابطه کاری کل هویت میترا در ذهن من توی سه خط خلاصه میشد. یک زن خودساخته که بیزینیس و پول الویت اولیه زندگیش بود و تمام معادلات زندگیش رو با اصول مادیگرایانه حل میکرد. اونقدر توی این فضا غرق شده بود که بعد معنویات براش تعریف نشده بود. کارهای مردونه رو خوب از پسشون برمیومد و واسه من نکته جالب شخصیتی اش همین بود که چطور همزمان میتونه هم با کفش پاشنه بلند تعادلش رو حفظ کنه و یورتمه بره و با عشوه زنونه نگاه مردها رو به سمت خودش هدایت کنه و در چشم برهم زدنی اونها رو از خودش نا امید کنه. همین تعریفی که تو ذهنم کردم باعث شد رفتارم به گونه ای باشه که اعتمادش جلب بشه و نوک پیکان هدفش نسبت به مردهای دیگه ، هیچوقت قلبم رو نشانه نگیره و همیشه از زاویه کنار نگاه میکردم و دلم میخواست بدونم چطور تونسته این مهارتها رو کسب کنه. در واقع اون قطعه مذکر تو شخصیت میترا باعث شد پیشنهاد شراکتی که داد بهش اعتماد کردم و منافع مادیم رو هم مسیر باهاش قرار بدم. سیاستهای خوش بینانه مالی من، به امید سود بیشتر تو بحث سرمایه گذاری در زمینه سهام کارخونه های مصالح ساختمانی نگران کننده شده بود. در واقع دست به ریسک بزرگی زده بودم و همه تخم مرغهام رو توی یه سبد چیده بودم. نتیجه بی تجربگی من داشت باعث از دست رفتن دو سوم سرمایه ای بود که نتیجه تلاشم توی یک دهه از عمرم بود. شاید اگر میترا نبود تا با هوش و ذکاوتی که به صورت ذاتی ازش برخوردار بود،این ضربه مالی میتونست کمرم رو خم کنه. خیلی زود وارد گودش کردم و با چند جلسه مشاوره درست بابت خرید و فروش به موقع سهام اگر چه سود چندانی برام نداشت ولی بلایی رو از بیخ گوشم رد کرد. وقتی به خودم اومدم که اونقدر به میترا نزدیک شده بودم که دیگه فقط خانم یوسفی نبود و طی رفت آمدهای چند ماه اخیر میدونستم توی 19 سالگی دوست پسرش بهش خیانت کرده و اون به دنبال رویاهاش به سمت کشوری دیگه پرواز کرده بوده. عجیب بود که دیگه رفتارهای میترا واسم معماگونه نبود. میدونستم از چه کینه ای نسبت به مردها داره زجر میکشه. گاهی ساعتها بدون نگرانی از اینکه افکارم به سمت مثبت یا منفی جهت پیدا کنه برام درد دل میکرد و صبورانه گوش میکردم و زمانی که لازم میشد بهش درست ترین راه رو نشون میدادم. از احساسم نسبت به میترا با خبر بودم که رد پایی از خیانت به ندا توش وجود نداره. ولی درست توی شرایطی که اونهمه انتظار واسه رسیدنش کشیده بودم ،بحران مالی داشت روانیم میکرد. از توان توضیح هر کدوم مستلزم اگاهی از عاملش بود و زنجیره وار باید تحت فشار زیادی قرارش میدادم. پس تصمیم گرفتم تو یه موقع مناسب بهم معرفیشون کنم. روزیکه داشتم ندا رو واسه وقوع بزرگترین اتفاق زندگیم به بیمارستان میبردم مسیر خیابونها رو فراموش کرده بود. اون روز استرس و ترس رو واسه اولین بار توی چشماش میدیدم ولی اونقدر داغون بودم که نمیتونستم با امواج انرژی مثبتم آرومش کنم. صبح خیلی زود باید بستری
میشد و خدا رو شکر که من از شنیدن جیغ و دادهای زنی که در حال زاییدن هست معاف بودم. همه چیز خیلی شیک تر و متجدد تر از اون چیزی که تو ذهنم مجسم شده بود اتفاق افتاد. بیمارستان خصوصی هزینه هنگفتی بابت دستمزد پزشک جراح بهم تحمیل میکرد ولی توی اون شرایط حاضر بودم همه داروندارم واسه داشتن هردوشون بدم. وقتی مراحل بستری شدن ندا انجام شد باید از یک کریدور رد میشد و به راهرویی عریض وارد میشد که انتهاش بخش بستری زنان بود. نگهبانی که پشت درب کوچک متصل به کریدور صندلی گذاشته بود و مانع رفت و آمد عموم به بخش بود،وقتی راز و نیازمون با ندا رو دید بهم اشاره کرد نزدیک تر برم. میون کویر برهوتی که پابرهنه از یک گردباد سیاه که لحظه به لحظه بهم نزدیکتر میشد و من خسته و نفس زنان داشتم فرار میکردم ولی پاهام دیگه یاری نمیکرد و به سختی به دنبال خودم میکشیدمشون. پاهام میون ماسه های نرم فرو میرفت و قدم برداشتن معمولی هم دشوار شده بود. به پشت سرم نگاه کردم گردباد سیاه مثل هیولایی وحشتناک به طرفم میومد که وقتی دیدم کاری از دستم برنمیاد شروع به جیغ زدن کردم ولی عجیب بود صدای جیغم به گوش خودم نمیرسید. تقلا بیهوده بود هیچکس نبود ببینه دارم تو گردباد گم میشم. تو عالم رویا به این فکر میکردم که من تو این بیابون برهوت چکار میکنم. چرا از خونه و زندگیم دور افتادم.. مرز رویا و واقعیت دستهای گرمی بود که دلسوزانه به سر و صورتم کشیده میشد و صدای جذاب و مردونه که به گوشم آشنا میومد. وقتی کاملا بیدار شدم از ترس بدنم میلرزید و قادر به حرف زدن نبودم. بعد از چند لحظه حیرت زده نگاهم کرد و بدون هیچ حرفی آغوشش رو به روم باز کرد. دلچسب تر از امنیتی که تو حلقه محاصره بازوهاش حس میکردم این بود که نیازم رو حس کرده بود. سرم رو به سینه اش چسبوند و با مهربونی گفت: - آروم باش عزیز دلم.داشتی خواب میدیدی. - علی خیلی وحشتناک بود. خیلی ترسیده بودم. خوب شد بیدارم کردی. - چقدر عرق کردی؟ معلومه خیلی ترسیدی. نگران نباش فقط یه کابوس بود عزیزم. شبنم عرق سردی که به صورتم نشسته بود تو حرارت آغوشش خشک شد. هرم نفسش بهم حس خوبی میداد و باعث شد کم کم به خواب عمیقی فرو برم. اما این کابوس هر چند شب یکبار تکرار میشد و هر بار بیشتر میتونستم استیصال و نگرانی رو تو چشمهای علی ببینم. بیشتر بهم محبت میکرد ولی هرچی تلاش میکرد فاصله بینمون رو از میون برداره کمتر نتیجه میگرفت چون تنها چیزی که میتونست خلاء رابطمون رو پرکنه کمی صمیمیت و دوستی بود ولی افسوس که واسه هردو ما سخت بود از پوسته زن و شوهر خارج بشیم و واسه هم بشیم همون مخاطب خاص. حیا وحریم رو بهانه قرار داده بودیم و برای هم یک دنیا معما و ابهام شده بودیم. تماس مرد غریبه در پیچ و خم گذر ایام داشت فراموش میشد و امیدوار میشدم به اینکه میتونم تو افکارم تجدید نظر کنم. گر چه شیشه اعتمادم نسبت به مرد زندگیم ترک برداشته بود ولی گهگداری تو بازتاب نگاهش عشق مثل یه شهاب گذر میکرد و کافی بود دست از بی اعتمادی بکشم و منم چند قدمی برای کم کردن فاصله مون بردارم. هجوم اتفاقات پیش بینی نشده ای که سر من و زندگیم آوار شد باعث شد هرچه قدر پیش رفته بودم،دوقدم بیشتر پا پس بکشم. وقتی برای اولین بار به اشتباه به اسم میترا صدام کرد قلبم داشت از جای خودش کنده میشد. بیشتر از حس حسادت زنونه خشم از بلاتکلیفی تو وجودم زبانه کشید. دلیل کافی برای رفتن داشتم ولی برای قانع کردن دیگران کافی نبود. فقط تو دانش کمی که درباره خصوصیات مردان داشتم،همینقدر میدونستم به روش بیارم روش زیاد میشه..... کلمه ای که از دهان علی به اشتباه خارج شد، صرفا یک کلمه نبود بلکه تیر خلاصی بود که به قلب رابطه مون خورد. از اون به بعد وقتی طبق اصل با چادر سفید رفتن و با کفن سفید برگشتن،دیوارهای خونه برام حکم زندان پیدا کرد، نمیتونستم میزبان بهشت برین واسه مرد خیانتکاری باشم که از ابتدا به کوچکترین عهدش وفا نکرده بود و هر لحظه ممکن بود جای منو با زن دیگه ای عوض کنه و خیلی زود منم به سرنوشت عشق دیرینه اش دچار بشم. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
💓 بهترين مردان امّت من كسانى هستند كه نسبت به خانواده خود خشن نباشند و اهانت نكنند و دلسوزشان باشند و به آنان ظلم نكنند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ @zoje_beheshti
هدایت شده از 
سلام.دوستان.باصفا سلامےبه زیبایےعـشق به لطافت دل به نرمے ابریشـم مهربانے به وسعت تبســم زندگے به امتداد آسمان مهرورزے وبه بلنداےافــق نگاه زیبا ‌‌ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ @zoje_beheshti
هدایت شده از 
اگه زندگی این قابلیت ها رو داشت از کدوم استفاده می کردی؟؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
خدا وقتی داشت تورو می افرید حواسش پرت ارزو های من بود ... شدی همون ارزوی من.. 😉 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
پنج شنبه را باید چای☕️ دم کرد تلفن☎️ را کشید ... پرده را بست ، خاموش و کم نور و روبه روی هم نشست💑 ... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
تو شدی جسم و جان من ...❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
🎉 🎉 💎 ١١ 💟تمام افکارم را بر آن چه دوست دارم متمرکز میکنم..افکار وعقاید قدیمی را دور می ریزم..آزادی وتغییرات در راه است. 🗣هر جمله را 7️⃣ بار تکرار کتید ، تا در ضمیر پاک و بی آلایشتان نهادینه شود. میتونید روی یک برگه و یا روی آیینه بنویسید و جلوی دید خودتان قرار دهید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
4-01 (www.DrFarhang.Mihanblog.com).mp3
6.63M
✨🌺 ۱۶ 🌺✨ پیشنهاد ویـــ👌ــژه، براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍 تمام قسمتها در کانال : ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 💖زوجهای بهشتی💖
ارسال سوالات احکام به آیدی👇 @Mansoureh920 ارسال سوالات مشکلات جنسی به آیدی👇 @narjess57 ارسال سوالات مشاوره خانواده به آیدی 👇 @dordon68 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @narjess57 @dordon68 @Fatemeh6249 @Niloofar64 @Sepideh1823 @Marziiiieh @Mansoureh920 آیدی ادمینها👆 جهت گرفتن لینک سوپر گروه زوجهای بهشتی گروه مختص بانوان است ورود آقایان ممنوع🚫
روز اول👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3420 روز دوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3557 روز سوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3960 روز چهارم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5173 روز پنجم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4059 روز ششم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4354 روز هفتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4648 روز هشتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4788 روز نهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5031 روز دهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5174 روز یازدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/5245 روز دوازدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5339 روز سیزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5549 روز چهاردهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6431 روز پانزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6566 روز شانزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6693 روز هفدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6785 روز هجدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7234 روز نوزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/7379 روز بیستم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7675 روز بیست و یکم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7754 روز بیست و دوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7861 روز بیست و سوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8012 روز بیست و چهارم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8143 روز بیست و پنجم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8204 روز بیست و ششم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8310 روز بیست و هفتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8599 روز بیست و هشتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8701 روز بیست و نهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8913 روز سی ام👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/9036 روز سی و یکم https://eitaa.com/zoje_beheshti/9160 روز سی و دوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/9391 روز سی و سوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/9458
به هیچ وجه عبادتی که هر روز و روزی پنج مرتبه انسان باید انجام بده این عبادت لازمه اش "این نیست که حتماباید سر نماز گریه کنی" اگر بنا بود هر وقت نماز میخونی گریه هم کنی، خدا می فرمود: عزیزم هر موقع حال داشتی نماز بخون ولی اتفاقا خداوند متعال دستور نماز رو یجوری صادر کرده که "حالِ شما رو هم بگیره !" طرف گفت: آقا من چیکار کنم از نمازخوندم لذت ببرم؟! ❓ گفتم پس کی میخوای آدم بشی؟! ❗ گفت یعنی چی؟؟؟!! گفتم: خدا گشته (به تعبیر بنده) یه عبادتی رو پیدا کرده و به تو پیشنهاد داده که "اتفاقا ازش لذت نبری... اما تو از همین نمازم میخوای لذت ببری؟؟؟ توسختیِ تلخیِ این امر مکرر (که طبیعتا چون تکراریه لذتش ازبین میره) رو باید تحمل کنی، تا تو آدم بشی و رشد کنی و بالا بری. اگه از نماز خوندن ابتدای راه لذت ببری که رشد نمی کنی ✨ زمانی نمازخوندن شروع می کنه انسان رو رشد دادن، اونوقتی نماز چرک روح آدم رو می گیره که "لبه ی زبر نماز بیاد روحتو بسابه " مثلا نشستی غرق در بازی هستی یا غرق کار یا غرق استراحت یه دفعه صدای اذان میاد: الله اکبر چیه حالت گرفته شد!؟ " بلندشو تا رشد کنی و آدم حسابی بشی" برای رشد معنوی اول باید کتک نماز بخوری ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
تـــمـــامـــ وســـعـــتـــ قـــلـــمـــرو احـــســـاســـمـــ بـــرایـــ تـــو🙏 ! مـــیـــ تـــپـــد❤️.......... هـــمـــانـــ قـــلـــبـــمـــ را مـــیـــ گـــویـــمـــ گـــاهـــیـــ تـــنـــگـــ مـــیـــشـــود ❤️😔! گـــاهـــیـــ بـــهـــانـــهـــ گـــیـــر ❤️😣! گـــاهـــیـــ بـــیـــ هـــوا ســـر بـــهـــ هـــوا مـــیـــ شـــود ❤️😶! گـــاهـــیـــ....... امـــا بـــیـــ شـــکـــ زمـــانـــیـــ آرامـــ اســـتـــ کـــهـــ😉؛ . . . تـــو بـــخـــنـــدیــ☺️ـ و هـــیـــچـــ... 👫مـــدثـــمـــ هـــمـــیـــشـــهـــ بـــخـــنـــد👧 بـــاجـــهـــ؟😛 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"بوسه" را گذاشته اند برای همین جور موقع ها دگر عزیزِ جانم همین جور موقع هایی که دوستت دارم جواب گوی حسی نیست که من به تو دارم ....💋 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
💞21 راه فروپاشي روابط همسران💞 💞سرسختانه همواره خود را حق بجانب دانستن، حتی زمانی که ادله کافی در اختیار نداشته باشید . 💕 هیچگاه عذرخواهی نکردن، حتی زمانی که تقصیر کار بودن شما اثبات گردیده باشد. 💞بی‌رحمانه خطاهای شریک زندگی خود را بازگو کردن. 💕 ادعای متعصبانه از آگاهی داشتن از انگیزه‌های شریک زندگی بهتر از خود وی. 💞 تصور آنکه شریک شما می‌باید نیازهای شما را درک کرده و فورا بدون درخواست شما آنها را برآورده سازد. 💕 نادیده گرفتن کامل اولویتهای شریک زندگی و پافشاری بر اولویتهای خود. 💞 تصور آنکه نیازهای جنسی همسر شما و نیازهای جنسی شما یکسان و مشابه میباشند. 💕 عدم اقرار به رنجش و بلافاصله ابراز خشم کردن. 💞 شناسایی عیوب و کاستیهای شخصیتی همسر و اسرار خانوادگی وی، و بهره گیری از آنها برای پیروزی در مشاجرات، زمانی که منطق در میماند. 💕 بهره‌گیری از عذاب وجدان و حس گناه کار بودن برای به بازی گرفتن، دستیابی به اهداف و یا مجازات همسر. 💞 در شناسایی و یافتن بدیها و معایب همسر چیره دست بودن، اما هیچگاه خوبیها و محاسن وی را بزبان نیاوردن. 💕کوتاه نیامدن به هیچ قیمتی، و کشاندن مجادله تا جایی که همسر از خانه بگریزد. 💞 هیچگاه رها نکردن گذشته، و بازگویی و باز آفرینی آن به کرات. 💕ابراز وابستگی شدید به همسر خود،وادعای آنکه بی وی و یا در صورت بی‌اعتنایی وی بی‌شک خواهد مرد. 💞 در صورت عدم وابستگی شدید، فاصله گرفتن از لحاظ فیزیکی و احساسی تا حد بی اعتنایی کامل. 💕قول دادن، وهیچگاه عمل نکردن. 💞تا حدی متظاهر و دو رو بودن که همسر نمی‌داند شما چه زمان جدی هستید. 💕عذرتراشی همیشگی برای عادات ناپسند خود. 💞پافشاری براین عقیده که همواره مطلبی که شما میخواهید بیان کنید مهمتر از مطلبی است که همسرتان میخواهد بگوید، بنابراین حرف وی را قطع میکنید. 💕 وانمود می‌کنید که حرفهای بیان شده همسرتان را کاملا متوجه شده‌اید، ولو آنکه هیچ چیزی از صحبتهای وی را نفهمیده‌اید. 💞به گونه‌ای رفتار میکنید که گویی شما مرتکب هیچکدام از اشتباهات ذکر شده نگردیده‌اید و این شریک شماست که باید تغییرکند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
🔹 چطور همسرمان را آرام کنیم؟ 💁 زن ها باید به این موضوع توجه کنند و بدانند در مواقعی که مرد حرفی درباره مطلبی نمی زند به این معنی است که هنوز پاسخ آن را پیدا نکرده ولی درباره اش مشغول فکر است و منظورش اصلا بی اهمیتی و کمی علاقه به زن نیست 💁♂ ولی آقایان باید بدانندکه همین سکوت و حرف نزدنشان به تنهایی برای زن ایجاد نا امنی کرده و زن در تخیلات خود عواقب بدی را پیش بینی می کند 💁 زنان باید بدانند که هر وقت مردی کم حرف و به لاک خود فرو می رود زیر فشار روحی است و مساله ای دارد بادر خود فرو رفتن دنبال راه حل است هرگز در این حالت به درون لاک ذهنی مرد سرک نکشد و سکوت او را بر هم نزند. 💁 زن نباید با آن روشی که خودش آرام می شود در صدد آرامش مرد برآید مرد هم همینطور این اشتباه بزرگی است 💁♂ مرد سکوت می خواهد پس سکوت را به او هدیه دهید 💁 زن دلجویی،توجه و صحبت کردن می خواهد .پس کنارش باشید و توجه را به او هدیه دهید 👩❤️👩 زن و مرد باید بدانند با روش های متفاوتی از یکدیگر دلجویی کرده و از هم حمایت و پشتیبانی کنند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
جواب «نه» را داخل ساندویچ بپیچید ... با یک عذرخواهی کوچک و بیان دلیل به طرفتان «نه» بگویید. مثلا به یک مهمانی دعوت شده اید ولی به هر دلیلی نمی توانید در آن شرکت کنید. سعی کنید از تکنیک ساندویچ استفاده کنید. یعنی شما یک ساندویچ درست میکنید و کلمه «نه» را در آن قرار میدهید. خیلی مختصر، به صورت رودرو یا تلفنی به کسی که دعوتتان کرده میگویید که: «میخواستم درباره دعوتت صحبت کنم. ✔ من از تو خیلی ممنونم اما این بار واقعا نمیتوانم به مهمانی بیایم.از اینکه فکر من بودی بسیار متشکرم. امیدوارم همیشه من را در نظر بگیری.» 👈 این میشود یک عذرخواهی کوتاه و خلاصه که هیچ اشکالی ندارد اما اگر بیش از اندازه توضیح بدهید، ممکن است به دردسر بیفتدید. البته حواستان جمع باشد که در همین لحظات هم لحنتان صمیمانه و در عین حال جدی باشد.  ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
❌ حس تامین مردت رو نابود نکن 🔷خانوما بدترین چیز برای یه مرد اینه که بگه فلان چیز رو بخریم و ما بگیم نه!! 🚫این غرور و حس تامین مرد رومیشکنه. ما قصدمون دلسوزیه اما مرد رو از داشتن حس تامین محروم کردیم 🔵مرد اگر برای زنی خرج کنه و اون زن هم خوشحال بشه اون مرد به اوج لذت میرسه 🔵مرد واسه تامین کردن ساخته شده ذاتش و آفرینشش همینه ،اگر قناعت کنی و نخوای، با آفرینشش مخالفت کردی و از بین بردیش مردهایی که خرج میکنن واسه زنشون بیشتر هم هواشو دارن 🔸این یه اصله🔸 ❌اگه شما نخواید یکی دیگه مثل مادر و خواهر و ...میخواد و شوهرتون با کله براش تهیه میکنه چون ذاتش اینه... 🔵پس از شوهرتون بخواید حتی اگه نتونه اون لحظه بخره ،اما ازش بخواید اونوقت ذهنش درگیر تهیه اون هست،اگر هم نتونه تهیه کنه خودش رو مدیون شما خواهد دونست ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
!... غذا خوردن متولدين ماه ها😄 🔸فروردین: الکی ادای اونایی که رژیم دارن و درمیاره 😶 ولی عاشق خوردنه😋 🔸اردیبهشت: زیاد اهل خوردن نیس 😖 باید نازشو بکشی تا بخوره😐 🔸خرداد: همیشه گرسنه ست 😓 غذاش دیر بشه آسمون و به زمین میدوزه😠 🔸تیر: بیشتر اهل غذا خوردنه تا هله هوله و میوه 😅 از اوناس ک همه را نصیحت میکنه غذای سالم بخورن😂 🔸مرداد: این هارا از تو رستوران و کافی شاپ باید جمعشون کرد😉 🔸شهریور :مثل جارو برقیه😤 هرچی دم دستش باشه بالا میکشه😜 🔸مهر : هروقت میخواد چیزی بخوره ی مشکلی واسش پیش میاد که کوفتش میشه☹️ 🔸آبان : از اوناس که حمله میکنه به خوردنیا 😳 بعد الکی میگه از دیشب چیزی نخوردم😆 🔸آذر : باید با کتک از سر میز جمعشون کرد😒 لامصبا سیرمونی ندارن😋 🔸دی : انقدر حواسش پرته که یادش میره چیز بخوره 🔸بهمن : هله و هوله خوره درجه 1😝حاضره شام نخوره ولی چیپس و پفکش فراموش نشه 😠 🔸اسفند : اینا ازاون تک خوران😚یواشکی میخورن😁 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝