eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
402 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
♨️ تفاوت در نيازهای زنان و مردان‼️ 🙎♂نیازهای مردان : 1 - یک شریک جنسی خوب. 2 - یک همدم اهل تفریح. 3 - یک همسر جذاب. 4 - یک منزل دنج و آرام. 5 - تحسین، احترام، اعتبار، همکاری، پذیرش. 6 - یک همسر حمایت کننده و مشوق. 7 - یک همسر وفادار. 👸نیازهای زنان : 1 - عطوفت و مهرورزی. 2 - گفتگو و درد دلهای صمیمانه. ارتباط تعاملی و همدلانه. 3 - صداقت و صراحت. 4 - حمایت مالی. 5 - همسری که خانواده اولویت زندگی وی باشد. 6 - همسری دلسوز، محافظت کننده، پشتیبان. 7 - امنیت، اعتماد بنفس و تائید. 8 - یک همسر وفادار و متعهد. 9 - جدی گرفتن مشکلات کوچک آنها. 10 - توجه و رغبت نشان دادن به احساسات، عقاید، پیشنهادات و کارهای روزمره آنها. ⭐ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"احتـرام بـه همســر" 💟⇐فرزند آیت‌الله فاطمی‌نیا نقل می‌کند: روزی با پدر می‌خواستيم برويم به یک مجلس مهم؛ وقتی آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند.....! 💟⇐گفتم عبايتان کجاست؟ گفتند مادرتان خوابيده و عبا را رويشان کشیده‌ام؛ گفتم بدون عبا رفتن آبروريزی است.... 💟⇐جواب دادند: اگر آبروی من در گروی اين عباست و اين عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است؛ نه آن عبا را می‌خواهم نه آن آبرو را......! 💟⇐در خانه‌ای که آدم‌ها یکدیگر را دوست ندارند؛ بچه‌ها نمی‌توانند بزرگ شوند. شاید قد بکشند؛ اما بال و پر نخواهند گرفت...... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
همین که "تو" مرا تا بینهایتِ این عشق دوست میداري حالِ دلم را عجیب خوش میکند...!❤️💍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
1_22324469.mp3
11.12M
۱۶ شاه کلیده ها...! اگه قراره کمالی از کمالات خدا رو در درونت تثبیت کنی؛ شرط اولش اینه که؛ آدم مهربونی باشی! تمرین کن...سخت نیست. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ @zoje_beheshti
جفت گوشوار ه طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپن است.» کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم. یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.» رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!» اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم. ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم. صمد بود. می خواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.» اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم. گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبرویم می رود.» ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رمان واقعی طناب را شل کرد؛ آن قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم. صمد، که بازی را باخته بود، طناب را شل تر کرد. مهمان ها برایم دست زدند. جلو آمدند و با شادی طناب را از بقچه جدا کردند و آن را بردند وسط اتاق و بازش کردند. صمد باز هم سنگ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری هایی که آخرین مدل روز بود و پارچه های گران قیمت و شیکی که همه را به تعجب انداخت. مادرم هم برای صمد چیزهایی خریده بود. آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچه شلواری و صابون و نبات. بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد.» رفتم روی کرسی؛ اما مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که می خواستم اسمش را صدا کنم. اول طناب را چند بار کشیدم، اما انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشت بام می خواندند و می رقصیدند. مادرم پشت سر هم می گفت: «قدم! زود باش. صدایش کن.» به ناچار صدازدم: «آقا... آقا... آقا...» خودم لرزش صدایم را می شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ کرده بود. جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: «آقا... آقا... آقا صمد!» قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند آمده بود. صمد که صدایم را شنیده بود، از وسط دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می کرد. تصویر آن نگاه و آن چهره مهربان تپش قلبم را بیشتر کرد. اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید. دوستان صمد روی پشت بام دست می زدند و پا می کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق که مردها نشسته بودند. بعد از شام، خانواده ها درباره مراسم عقد و عروسی صحبت کردند. فردای آن روز مادر صمد به خانه ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد. مادرم مرا صدا کرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گلین خانم همه شان را دعوت کرده.» چادرم را سرکردم و به طرف خانه خواهرم راه افتادم. سر کوچه صمد را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» برای اولین بار جواب سلامش را دادم؛ اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم، تمام تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار. خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداش ها هم بگو.» بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم صمد الان توی کوچه ها دنبالم می گردد. می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه دایی ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!» گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم بروم خانه.» دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسانمت.» از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد. مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. ماشین به کندی از سینه کش کوه بالا می رفت. راننده گفت: «ماشین نمی کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.» من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسط خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت میکردم آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند. نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم. بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد. یک بار یک
👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11889 👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده ترتیب صفحه درسته دوستان) https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12163 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
ساوه، مشهور به انار است و بَم به رُطبش... ❤️ ما نیز به شیرینیِ مرموزِ لَبَش... 💫🌛شبتون و در کنار ❤️خوش @zoje_beheshti
هدایت شده از 
"روزتون معطر🌹 به بوی مهربانی" دلتون غرق عشق و محبت لبتون خندون" "زندگیتون مملو از آرامش دقیقه‌هاتون بی‌نظیر و لحظاتتون شیرین و ناب" 🌹 @zoje_beheshti
هدایت شده از 
#حدیث 💐قال علی علیه السلام🌷 صيانَةُ المَرأَةِ أَنعَمُ لِحالِها و َأَدوَمُ لِجَمالِها محفوظ بودن و پاكدامنى براى سلامتى زن مفيدتر است و زيبايى او را بادوام تر مى كند. تصنیف غررالحکم @zoje_beheshti
هدایت شده از 
سلام سلام سحرخیزا 😍 سلام به روی ماااه همه تون😃 خوش اومدین به یه صبح تازه🌸 صب بخیل😊🙃 @zoje_beheshti
هدایت شده از 
چنان دوستت خواهم داشت که معنای دوست داشتن را عوض کنند🕊❤️😍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
8_01_www_DrFarhang_Mihanblog_com_.mp3
6.12M
✨🌺 ۳۶ 🌺✨ پیشنهاد ویـــ👌ــژه، براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍 تمام قسمتها در کانال : ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
زوج‌های بهشتی همسرشان را بهتر از آنچه هست ، می‌بینند.👌😍😍 شما همسرتان را چطور میبینید🤔 آیا بهتر از انچه که هست😊🤔 یا بدتر از آنچه که هست😐😉 شما بیشتر نقطه ضعف های همسرتان می بینید یا نقطه قوت هایش ؟🤔 زوجهای بهشتی 💍 💑 عزیز کمی فکر کنید بعد تمام نقطه های قوت همسرتان را تایپ کنید و برای ما ارسال کنید😊😊 بعد،به این نقاط،و داشتن همسری با این همه نقاط،قوت افتخار کن و با ارسال کردن این نقاط، برای همسری روابط،زناشویی خود را محکم تر کنید نقطه قوت های همسرت را بازگو کنید😍😊 ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
من از امروز تصمیم میگیرم که برای رسیدن به سلامت جسمی و روحی و رفتاری، کار زیر رو به عادت دایمی خودم و خانوادم تبدیل کنم از امروز تصمیم میگیرم که تصمیم نگیرم 😜 ما فقط در قبال خودمون مسئول هستیم و فقط برای بهتر شدن و عالی شدن خودمون باید تصمیم بگیریم. اینکه دنبال تصمیم گیری برای تغییر و اصلاخ بقیه باشیم، کاملا اشتباه هست. ما حق نداریم برای فرزندمون تصمیم بگیریم. ما حق نداریم برای داماد یا عروسمون تصمیم بگیریم. ما حق نداریم برای افراد جامعه تصمیم بگیریم. ما حق نداریم برای همسرمون تصمیم بگیریم. شاید بگی خب چیکار کنیم پس؟ همسرم یا فرزندم بخشی از زندگیم هستن و لاقل اینا رو باید تغییر داد ... بهترین روش برای تغییر مثبت در هر کسی، اینه که ما الگوی خوبی باشیم ... وقتی که ما خودمون تغییر کنیم و همسر و فرزند و بقیه مثلا ببینن که ما یک فرد سالم و درست و مومن هستیم، و همچنین چقدر آرامش روحی و ذهنی و سلامت و روحیه داریم، اونا هم کم کم به مسیر ما میان. ولی اینکه هی دستور بدیم نماز بخون، حجاب داشته باش و ...، و خودمون غرق در مشکلات عصبی و روحی و بیماری و افکار منفی باشیم، مشخصه که نتیجه ی عکس خواهد داد همه روزه ساعت 11 منتظر ( ) باشید 😊👌 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
سلام به دوستان بزرگوارم که بحث رو انشاءالله برای یک ازدواج خوب ٬عالی و الهی دنبال می کنند امروز قسمت سوم خدمت شما همراهان ارائه می شود. برای زندگی تک تک عزیزان و بزرگواران عشق الهی توام با آرامش را از خداوند منان خواستارم💐💐 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#جذب_همسر #گام_سوم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
قسمت اول ❤️اگر می خواهی زود و خوب ازدواج کنی روابط نامناسبت را ترک کن لوئیز هی می گوید:  هرگز اصرار نورزید که عشق بی درنگ بیاید. شاید هنوز آماده ی آن نیستید، یا هنوز آن قدر پرورش نیافته اید که عشقی را که می خواهید به سوی خود جذب کنید. ‼️صرفا به خاطر بی کسی، هرکسی را نپذیرید. این گام سوم است: ❤️ اگر می خواهی خوب و زود ازدواج کنی ‼️ روابط نامناسبت را ترک کن.. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
قسمت دوم: 🙏بعد از بخشش که گام بسیار مهمی بود و  امیدوارم همه به خوبی انجامش بدید 👈باید برویم سراغ گام مهم دیگری که بدون انجام دادن آن در راه رسیدن به دچار تاخیر یا حتی هرگز نرسیدن می شویم....  ‼️ ✍یادتان باشد این راهی که در آن گام نهاده اید یک یخبندان⛈ بزرگ است که البته در ورای آن ❤️ رویاهای شماست ✍ پس برای رسیدن به ❤️ باید از ⛈ گذشت.... ✍یادتان باشد که اگر حواستان به راه رفتنی نباشد و پاهایتان را محکم بر زمین نگذارید به سادگی سر می خورید و سر خوردن همان و شکستن دست و پا، همان❗️ ✍و یادتان باشد که کسانی که شما با آنها روابط نامناسبی برقرار کرده اید، ‼️آماده اند که شما را هل بدهند تا ساده تر کله پا شوید❗️.... ✍ بنابراین پیش از این که دست کسی به شما برسد ‼️ باید خودمان را از دیگرانی که آماده ی هول دادنتان هستند، دور کنید.... ✍ و این کار یعنی ... ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
قسمت سوم: رابطه ی نامناسب چه معنایی دارد❓ طبق تعریف باربارا دی آنجلیس این ها روابطی است که شما باید از آنها دوری کنید: 👇👇 🔺 رابطه ای که در آن بیش از آنچه دوستتان به شما عشق می ورزد، شما به او عشق می ورزید. 🔺رابطه ای که در آن کمتر از آنچه دوستتان به شما عشق می ورزد، شما به او عشق می ورزید. 🔺 رابطه ای که در آن عاشق توانایی های بالقوه ی دوست خود هستید. 🔺رابطه ای که در آن ماموریت نجات همسر خود را به عهده دارید. 🔺رابطه ای که در آن به دوست خود به عنوان یک  الگو و آموزگار چشم دوخته اید. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
🚩 قسمت چهارم: رابطه ی نامناسب چه معنایی دارد❓ طبق تعریف باربارا دی آنجلیس این ها روابطی است که شما باید از آنها دوری کنید: 👇👇 رابطه ای که در آن به دلایل بیرونی شیفته ی نامزد خود شده اید. ـ رابطه ای که در آن شما و دوست خود از تفاهم جزئی برخوردار هستید. ـ رابطه ای که در آن دوست خود را از روی سرکشی و عصیان انتخاب کرده اید. ـ رابطه ای که در آن دوست خود را به عنوان عکس العملی در برابر دوست قبلی تان انتخاب کرده اید. ـ رابطه ای که در آن دوست شما در دسترس شما نیست. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
پل ارتباطی شما همراهان عزیز با خادمین کانال زوجهای بهشتی 👇 💥درخواست مشاوره خانواده و مذهبی (آنلاین و رایگان )(توسط اساتید برجسته دانشگاه و حوزه ) 👈 @dordon68 💥ارسال سوالات احکام👈 @Fatemeh6249 💥ارسال سوالات مشکلات زنان و جنسی (توسط فوق تخصص زنان و مشکلات جنسی پاسخ داده میشود )👈 @narjess57 💥ارتباط با ادمین رمان 👈 @dordon68 💥ارسال چالشها و ایده ها و تجربیات و داستان زندگی 👈 @Marziiiieh 💥ارسال چالشها و ایده ها و تجربیات و داستان زندگی 👈 @zarin9 ارتباط با مدیریت 👈 @fakhri62 ❤️برای دریافت لینک سوپر گروه زوجهای بهشتی(مختص بانوان ) به پی وی ادمینها مراجعه کنید. 🚫 ورود اقایون ممنوع ❤️
توی دعوا بیشتر از "من" استفاده کنید تا "تو" ، مثلا بگید من ناراحتم که اینو بهم گفتی نگید تو ناراحتم کردی ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
اگه همسرتون وقتی کنارش هستین زیاد بهتون توجه نمیکنه شما به بهونه های مختلف به اتاق برید و اونجا کارتون رو انجام بدید اینجوری همسرتون میاد دنبالتون و کنارتون ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝