eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
403 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
👇👇 سلام من اوایل بارداریمه میشه بگید چ پوزیشنهایی واسه رابطه مناسبه وچ پوزیشنی رونمیشه انجام بدیم من همش استرس دارم ممنونم 👇👇👇 دکتر طاهری «متخصص زنان ومشکلات جنسی» کنار هم خوابیدن از پشت در این حالت که به اصطلاح اسپونینگ یا پوزیشن قاشقی نامیده می‌شه. پوزیشن دا گی استایل. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
👇👇 سلام واقعا ممنونم از مشاوره هاتون اجرتون زیاد نمیدونید چقدر دارید کمک میکنید برادر بنده الان خانمش یکسال زایمان طبیعی کرده و اجازه هیچ نزدیکی نمیده میگه بخاطر پارگی بیش از حد در زایمان در هنگام نزدیکی سوزش و درد زیاد داره و بردارم در زمان بارداری هم اجازه نزدیکی نداشت راه حل چیه خیلی تو زندگی به مشکل برخوردن کلا مدام درحال مجادله ان و برادرم طوری بهش فشاراورده مرتب دارو مسکن داره مصرف میکنه میترسیم خدایی نکرده راه حلشا به بیرون از خونه جستجو کنه تو راخدا راهنمایی کنید ممنون ازتون 👇👇👇 دکتر طاهری«متخصص زنان ومشکلات جنسی» اگر سوزش ودرد زیاده از ژل لوبریکانت استفاده کنند در نزدیکی اگر مشکل چیز دیگر است بیایید پی وی تا بررسی کنیم. «ایدی خانم دکتر را از ادمین مربوطه دریافت نمایید» ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
👇👇 باسلام من ۲۹سالم هست بچه اولم طبیعی بوده دومم به خاطرخونریزی داخلی سزارین شدم الان بچه سومم باردارم میخواستم ببینم میتونم طبیعی بیاورم ممنون میشم اگه راهنماییم کنید 👇👇👇 دکتر طاهری«متخصص زنان ومشکلات جنسی» به نظر من سزارین بهترین گزینه و مطمین ترین گزینه است. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
👇👇 سلام ببخشید دربخش مسائل جنسی سوالی داشتم ایاراهی برای روشن شدن واژن غیرازموادشیمیایی هست؟ برای کم کردن ورفع موهای زائدبایدچکارکرد؟ شوهرم۳۲سالشه برای مشکل نعوذ، بعضی اوقات قرص سیلدنافیل میخوره که تجویزپزشک بوده امامن دوست ندارم که عادت کنه به مصرف قرص بایدچکارکنن.دکترگفتن اگه مشکلت بااین قرص حل شد پس بایدبری میش روانپزشک اگه میشه لطفا راهنمایی بفرمایید؟ممنون 👇👇👇 دکترطاهری«متخصص زنان ومشکلات جنسی» من دوتا قرص تجویز میکنم به نام کپسول ول من و کینگدول طبق تجویز پزشک استفاده کنند برای کم کردن موهای زائد از لیزر است استفاده کنید و بابت سوال اول هیچ گزینه ای وجود ندارد همه سطحی جواب میدهند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
👇👇 سلام. عرض ادب. اگه کسی به شوهرش تو کشاورزی کمک کرده باشه ،حالا فصل برداشت هست ،یه کیسه از محصول رو مخفیانه از شوهرش بفروشه و پولش رو برا خودش برداره و بگه من خیلی زحمت کشیدم تمام زحمت کشاورزی روی دوش من بوده و... این حلال هست ؟؟؟ ممنون میشم اگه جواب بدید امیری کارشناس احکام مگه همسرتون در امد کشاورزی رو جای دیگه خرج میکنه یا به شما پول خرجی وضروریاتش رو تهیه نمیکنه که میخواهید این کار رو بکنید؟ نه شوهر ایشون کارش چیز دیگه ای هست ،در کنار اون اومدن کشاورزی هم انجام میدن ،بیشتر زحمت کشاورزی رو هم این خانم انجام داده ،به خاطر همین میگه چون خیلی زحمت کشیدم ،مقداری از پولش رو بردارم برا خودم ،وگرنه هم ضروریات زندگی شون رو تهیه میکنه هم درامد دیگه ای دارن امیری کارشناس احکام پس نمی تونن یواشکی بردارن باید رضایت همسرشون باشه ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
👇👇 سلام چرا ورزش زومبا حرامه ؟ اگه قصد فقط ورزش باشه امیری کارشناس احکام سلام علیکم فقط با قصد کار درست نمیشه وقتی حالت رقص داره ورقصیدن زن بر زن حرام هست پس اگر این ورزش هم حالت رقصیدن باشه اشکال داره هرگاه همراه با آهنگ لهوى نباشد وحركاتى شبيه به رقص نداشته باشد مانعى ندارد. منبع: سایت هدانا برگرفته از استفتائات آیت الله العظمی مکارم شیرازی سوال :آيا رفتن به باشگاهي كه ورزش ايروبيك و يا زومبا انجام مي دهند اشكال دارد؟ جواب: اصل ورزش كردن في نفسه اشكالي ندارد و مطلوب نيز هست، اما اگر شركت در اين فعاليت ها همراه با گناه باشد، خب انجام چنين اموري جايز نيست. بايد دانست صرف عنوان ورزشي دادن به يك كار سبب نمي شود آن كار جايز شود. از دو جهت اين كارها بايد بررسي شود: ۱– نوع حركات ۲-موسيقي هنگام تمرين كردن اگر نوع حركات ورزشي مثل رقص باشد، به نظر بسياري از فقها چون رقص زن براي غير شوهر حرام است انجام چنين حركاتي جايز نيست. علاوه بر اين اگر از موسيقي حرام و محرك شهوت استفاده شود باز نمي توان در چنين باشگاه هايي شركت داشت. به هيچ وجه نمي توان به  موسیقی حرام گوش داد، حتي تحت بهانه ورزش كردن باشد!. ضمنا اگر موسيقي از نوع موسیقی لهوی باشد، گوش دادن به آن حرام است اعم از اینکه مهیّج باشد یا خیر و هرگاه ترانه هايي که همراه با موسیقی خوانده می شوند به‌صورت غنا و آواز لهوی مناسب مجالس لهو و لعب در آیند، خواندن و شنیدن آنها نيز حرام خواهد بود. از اينها گذشته نبايد كارهاي حرام ديگري صورت گيرد. لذا اگر اين امور را ندارد، انجام چنين ورزشي اشكال ندارد ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
با تشکر از مشاوران بزرگوار کانال❤️ بابت پاسخگویی سوالات❤️ اجرشان با سیدالشهدا
هدایت شده از 
من یکیو دارم❤️❤️❤️❤️ حتی اگه هرروزم باهاش حرف بزنم بی قرار صداشم.💑 یکیو دارم شده همه هستیم وجودم عمرم دار و ندارم! یکی که بهم فهموند میتونم عاشق شم.!💛 برا رسیدن بهش هرکاری میکنم ❤️ ❤️❤️آهایی یکی ☝️یدونه خودم❤️ با دنیام عوضت نمیکنم.⭐️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
- خانِٔومَم‍😆 + جوووونَم‍😊 - خانِٔووومَم‍😍 + جوونَم‍😁 - خانِٔومَم‍😜 + جونَم😳 - خانِٔومَم‍😗 + چی‍ میگی‍؟😡😡 - عَصبی‍ م٘یشی‍ جذّاب‍ میشی‍💋❤ + دیوونِه‍😂❤️☺️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
اینقدر دوست داشتنت قشنگه که نمیتونم به چیز دیگه فکر کنم💙 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با لباسهای کهنه و کمی خلاقیت بانویی جذاب بشید😍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
روز اول👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3420 روز دوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3557 روز سوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3960 روز چهارم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5173 روز پنجم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4059 روز ششم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4354 روز هفتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4648 روز هشتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4788 روز نهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5031 روز دهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5174 روز یازدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/5245 روز دوازدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5339 روز سیزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5549 روز چهاردهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6431 روز پانزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6566 روز شانزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6693 روز هفدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6785 روز هجدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7234 روز نوزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/7379 روز بیستم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7675 روز بیست و یکم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7754 روز بیست و دوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7861 روز بیست و سوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8012 روز بیست و چهارم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8143 روز بیست و پنجم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8204 روز بیست و ششم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8310 روز بیست و هفتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8599 روز بیست و هشتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8701 روز بیست و نهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8913 روز سی ام👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/9036
🔶چرا گفتند حرم اباعبدالله الحسین نباید غسل زیارت بکنی؟ اخه شهدای کربلا همه لب تشنه اند اونوقت تو میخوای آب به بدن خودت زده باشی ، 🔴 یه دفعه پرده میره کنار ،اونوقت خجالت میکشی از بچه های لب تشنه حسین ، میگه دم در حرم وایسادم ، صدا زدم اادخل یا مولای ، اادخل یاابا عبدالله ✅ شروع کردم اذن دخول خوندن ، ولی حواسم به داداشم بود دیدم آرام آرام داره اشک میریزه ، 🔷ای حسین که تکبر متکبرین و میشکنی ⚫️ آماده باش میخوام برات روضه بخونم ناله بزنی امشب میگه اومدم وارد صحن شدم صدای گریه داداشم بلند شد میگه رفتیم کنار ضریح ابا عبدالله ، مثل مادر بچه مرده نشسته بود داد میزد گریه میکرد. حسین تکبر داداشم و شکست ، عوض شد . آماده ای برات روضه بخونم ؟ ⚫️یا ابا عبدالله چه جور الان کسی میاد کنار قبر تو اینجوری متحول میشه ؟ اونایی که با چشماشون غریبی تو رو دیدند چرا آدم نشدند؟ 🔴 میومدن در مقابل تو سنگ به صورت تو میزدند حسین.... اونها چرا حلقوم علی اصغرت و دیدند و آدم نشدند😭 حسین.... چطور دلشون اومد اونجور با بدن تو رفتار کنند حسین ... الا لعنت الله علی القوم الظالمین ✅خدایا ما را از متواضعین و مودبین بارگاه خودت قرار بده خدایا ما رواز متواضعین و مودبین درگاه اهل بیت عصمت و طهارت قرار بده الهی امین با حسین علیه سلام تکبرت رو زمین بزن تا بتونی نماز خوب بخونی ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
ارسال سوالات احکام به آیدی👇 @Mansoureh920 ارسال سوالات مشکلات جنسی به آیدی👇 @narjess57 ارسال سوالات مشاوره خانواده به آیدی 👇 @dordon68 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @narjess57 @dordon68 @Fatemeh6249 @Niloofar64 @Sepideh1823 @Marziiiieh @Mansoureh920 آیدی ادمینها👆 جهت گرفتن لینک سوپر گروه زوجهای بهشتی گروه مختص بانوان است ورود آقایان ممنوع🚫
منم همه میگن حوصله دارم ولی امان از وقتی خسته باشم یا عصبی به دخترم ک بزرگتره ب زبون خوش میگم حوصله ندارم فعلا جلوی چشم من نباشید اگه خیلی تو دست و پام باشند بدتر میشم براهمین بازبون خوش باهاش اتمام حجت میکنم همسرمم که😢😢حوصله داره خیلی بدو فجیع گاهی از دستش ذله میشم بسکه کارهای حتی ضروری و فوری و سریع را با حوصله و وقت گذرونی انجام میده وقتهای بی حوصلگی دوست دارم بخوابم کمتر کار کنم و بیشتر کارهایی ک بهم آرامش میده انجام بدم مثل خواندن رمان و دیدن فیلم بیشتر از یکروز هم این حسم طول نمیکشه زود خودمو جمع میکنم ک دچار کسالت نشم آخه آدم هرچی بی حوصله بازی دربیاره و مدام بخودش تلقین کنه احساس کسالت و مریضی میکنه و دچار رخوت جسمی و حسی میشه ولی خوبه گاهی یکروز درهفته خانوما ریلکس کنند و تمدد اعصاب فارغ از کارهای خانه و بچه ها تا انرژیشون برگرده من گاهی اینکار میکنم خیلی تاثیر داره
سلام خانم گلا🌺 آره خیلی پیش اومده، منو خانواده شوهرم حیاطمون مشترکه واسه ناهار اونجا میرم البته از سر اجبار، چون خواهر شوهرم که مجرده و از مادر مریضش پرستاری میکنه من باید برم تو آشپزی و کارای خونه کمکش کنم، همش با خودم میگم من که اینهمه خونه بابام نازپرورده بودم و خیر سرم دانشگاه رفتم چرا باید کارم به اینجا برسه و بشم که خانم خانه دارکه اختیاری از خودش نداره😕 البته این تنها یکی از عوامل دلسوزی واسه خودمه😄
هدایت شده از 
سوخت یک زن همیشه «عشق» است! هر زمان که به او و دادید؛ همواره سرحال شاد و پر انرژی می‌باشد! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
✍در موقع دعوا و تنش، با انواع ترفندها، سعی کنید که رابطه جنسی اتفاق بیافتد، رابطه جنسی، یکی از روشهای کاهش تنش و حل تعارض با همسر است. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
خانمها لطفا این ذهنیت اشتباه را که عشق مردان، فقط در رابطه جنسی خلاصه شده را دور بیاندازید! نیاز جنسی یک مرد، اولین دلیل برای شروع یک رابطه هست، اما نه همه‌ی دلایل آن...! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
1_19385406.mp3
7.31M
۱ ❤️خدا.. آره خدا... همون که صاحب همه ی عوالمه برای تو...آره برای خود خودت ، یه فرمول ساده فرستاده، که ؛ چیکار کنی، که خودش و همه، عاشقت باشن! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ @zoje_beheshti
هدایت شده از 
رمان بدون اینکه منتظر شنیدن جواب سیما باشم از ماشین پیاده شدم و به طرف درب خونه به راه افتادم که پشت سرم صدای بهم خوردن درب ماشین و برخورد پاشنه های بلند کفشهای سیما به گوشم خورد که لحظه به لحظه از فاصله نزدیکتری شنیده میشد. اومدم کلید رو داخل قفل درب وارد کنم که دستم رو گرفت و اینبار با گریه و لحن التماس آمیز ازم خواست دست نگه دارم. وقتی به سمتش برگشتم دیگه اون سیمای پر ابهت و مغرور جلوم قد علم نکرده بود. ماسکی که به چهره زده بود کنار رفته بود و یه مادر درمونده رو میدیدم. - ببین اینو مطمئن باش اگه بخاطر حسام نبود حاضر نبودم دختر گستاخ و زبون درازی مثل تو رو به عنوان عروس انتخاب کنم. ولی مشکل اینجاست که یک هفته است حسام از خونه گذاشته و رفته. به سردی نگاهش کردم و گفتم: - این مشکل من نیست. مشکل خودتونه و از دست این دختر وگستاخ هیچ کاری واستون برنمیاد. برید و به عاطفه مادریتون متوسل بشید و به خونه برش گردونید. وقتی قاطعیتم رو هنگام گفتن حرفم دید سعی کرد با گریه و التماس حس مادرانه ام رو تحریک کنه و تقریبا کارساز افتاد. بعد از نیم ساعت التماس و خواهش حاضر شدم شماره حسام رو بگیرم و باهاش صحبت کنم. وقتی با شماره همراه قبلیم به حسام زنگ زدم هنوز زنگ اول نخورده بود که حسام گوشی رو برداشت: - سلام ،میتونم ازت بپرسم این بچه بازیها چیه داری درمیاری؟؟!! با بغض جواب داد: - اتفاقا دارم به مادرم ثابت میکنم اونقدر بزرگ شدم که بتونم بد و خوب راهم رو تشخیص بدم. وقتی دیدم مادرم حاضر نیست به تنها خواسته ای که تو زندگیم ازش داشتم احترام بذاره جای حرفی باقی نمیمونه. ندا این یه اعتصاب و قهر بچه گانه نیست. من دیگه بابت رفتار مادرم از زندگی سیر شدم. دیگه خسته شدم از بس منو به چشم همون پسرکوچولوش میبینه و همه جا نقش مادرهای دلسوز و فداکار رو برام ایفا میکنه. تمام رنجش من ازش اینه که خودش درست تو شرایط تو و سن و سال مشابه تو قرار داشته. پس چرا اینقدر خودخواهانه به موضوع نگاه میکنه. - جوابی واسه سئوالش نداشتم. تقریبا با قیامی که کرده بود دیگه بابت موضوع کتمان حقیقت ازش دلخور نبودم. بلکه بهش حق میدادم که مجبور شده اینکار رو بکنه. دیگه از زاویه عدم صداقت یا تحقیر خودم به موضوع نگاه نمیکردم و پای دوراندیشی و تلاش حسام واسه رسیدنمون بهم گذاشتم. مادرش با ایما و اشاره ازم خواست بپرسم الان کجاست؟ آدرس هتل رو یادداشت کردم و وقتی تماس قطع شد آرامش عمیقی که رو قلبم حکم فرما شده بود و اینکه حسام حاضر نشده بود با مادرش روبرو بشه ولی داشت واسه دیدنم لحظه شماری میکرد. یک آن باعث شد نسبت به دشمنی که الان مغلوبم شده بود به دیده ترحم نگاه کنم. ازش خواستم به خاطر آرامش حسام به خونه برگرده و منتظر بمونه تا راضیش کنم دست از لجاجت برداره. درحالیکه داشتم ماشین رو روشن میکردم کنار پنجره ماشین اومد و با لحن تاسف باری گفت: - ندا خانوم،میخوام یه چیزی رو بدونی و اون اینکه اگه منم تو سن و سال تو درست با یه پسربچه بیوه بودم، تقدیر برام اینو رقم زده بود وگرنه جز مرگ که بین من و پدر حسام جدایی انداخت حتی جذام هم داشت باعث نمیشد ازش جدا بشم و حاضر بودم تو هر شرایطی بخاطر پسرم باهاش زندگی کنم. من مثل آدمهای متحجر فکر نمیکنم که بکارت رو واسه زن ارزش میدونستن بلکه نگرانی من بابت این هست که وقتی به جگرگوشه خودت رحم نکردی و از داشتن نعمت پدر محرومش کردی معلوم نیست به محض پیدا کردن کوچکترین مشکلی با حسام جا نزنی و پشت پا به همه چیز بزنی. به خاطر حسام چشمم رو حاضرم به این شرایط که هیچ، حتی به روی دنیا ببندم ولی اینو بدون با گستاخی که امروز به خرج دادی هیچوقت مهرت تو دلم راه پیدا نمیکنه. ولی بهم قول بده هیچوقت با احساسات پسرم بازی نکنی. در غیر اینصورت، مطمئن باش نابودت میکنم. بدون اینکه جواب سیما رو بدم شیشه پنجره ماشین رو بالا کشیدم وبا این کار از طرف خودم بحث رو تموم شده اعلام کردم. وقتی رسیدم جلوی هتل به حسام زنگ زدم و گفتم رسیدم. زمان زیادی نکشید که حسام از هتل خارج شد و با عجله به سمت ماشین اومد و کنار دستم نشست و قبل از هر حرفی دستم رو گرفت و به صورتش فشار داد. اونقدر لاغر و نحیف شده بود که مشخص بود این مدت خیلی اذیت شده. وقتی دیدمش همه خط و نشون هایی که روی دیوار دلم براش کشیده بودم محو شد و باز با نگاهش دلم لرزید. بازم انگار روح به کالبد خسته ام برگشته بود. تمام وجودم آغوشش رو تمنا میکرد. دلم میخواست ساعتها منو تو بغلش بگیره تا باز گرمی وجودش مثل آفتاب ابرهای تیره رو از آسمون قلبم دور کنه. - چطور دلت اومد اینطوری منو از خودت بی خبر بذاری؟ دلم میخواست توی سکوت ساعتها بشینم نگاهش کنم. تازه می فهمیدم چقدر دلتنگش بودم. بدون اینکه پلک بزنم بهش خیره شده بودم و حوصله بستن راه رو به اشک که مثل چشمه از پلک پایینی چشمم میجوشید نداشتم. چون دیگه به ریزشش عادت داشت
هدایت شده از 
م و داغیش نشون از سینه سوخته از فراغ رو داشت. دستاش رو دو طرف صورتم گذاشت و در حالیکه هنوز پرده اشک بین نگاهمون حائل بود بهم گفت: - ندا من حاضرم به خاطر به دست آوردنت جلوی دنیا بایستم. نمی خواستم اینطوری بشه که مادرم رو در روم قرار بگیره و مجبور بشم ازش رد بشم. دلیل حماقتی هم که کردم همین بود. ولی وقتی هرچی میگشتم پیدات نمیکردم. دیوونه شده بودم. از خواب و خوراک افتاده بودم. فکر میکردم واسه آرامش من الان دیگه حاضر میشه هر کاری بکنه. پس براش همه چیز رو گفتم ولی جلوم جبهه گرفت و سعی کرد مانعم بشه. احساس کردم اونقدر هم که ادعا میکنه دوستم نداره. میدونم جوونیش رو به پام گذاشته همین هم باعث میشد همه جا روی حرفش حرفی نزنم که ازم برنجه. دلم نمیخواست فرزند نمک نشناسی براش باشم. ولی وقتی پای تو وسط اومد و سعی کرد مانع بشه تلاش کردم متقاعدش کنم. ولی اون سرخود قرار خواستگاری دختر دیگه ای رو گذاشت. این رفتارش دیگه ما فوق تحملم بود از خونه بیرون اومدم تا هم تن به خواسته اش نداده باشم و هم رفتاری نکنم که باعث بشه حرمت مادر و فرزندی بینمون شکسته بشه. احساسات مادرانه سیما رو نسبت به حسام درک میکردم. من هم دلم نمی خواست عمری خودم رو به کسی تحمیل کنم و اولین خشت زندگی خودم رو کج بنا کنم واسه همین رو به حسام کردم و گفتم: - حسام جان پیچیده ترین و لاینحل ترین مشکلات با گذشت زمان گره شون خود به خود باز میشه. این انصاف نیست که به این شکل مادرت رو تحت فشار قرار بدی. به نظر من ما هر سه تامون نیاز به فرصت بیشتری داریم. هنوز از فرصتی که واسه تموم کردن درسم ازت خواستم سه ماه بیشتر نگذشته. بهتره فعلا عجله ای واسه خوروندن حقیقت به مادرت نکنی و اجازه بدی زمان همه این تنشها رو تو خودش حل کنه. چون منم روحیه انتقام جویی و کینه توزی ندارم. دلم نمیخواد تاوان جدا کردن تورو از مادرت وقتی سامان خودم بزرگ شد پس بدم. کاری که تو کردی بهم خیلی چیزها رو ثابت کرد ولی دیگه صلاح نمیبینم به این قهر ادامه بدی. چون بیشتر منو عامل جدایی تو از خودش میبینه و باعث میشه بیشتر ازم متنفر بشه. سعی کن دلش رو بدست بیاری. خدارو چه دیدی شاید دلش نرم شد و خودش پا پیش گذاشت اما اگر به وقتش این اتفاق نیفتاد باهم راجع بهش تصمیم میگیریم. نگاهی حاکی از سپاسگذاری بهم کرد و گفت: - هرچی تو بگی ولی تا سیر نگاهت نکنم آروم نمیشم. خودت میدونی چقدر حرف واسه گفتن برات دارم. - باشه،اتفاقا منم احساس میکنم نیاز دارم کنارت باشم تا احساس آرامش بهم برگرده. - اگه دوست داشته باشی و از نظر تو مشکلی وجود نداشته باشه بریم ویلای لواسون. اونجا میتونیم بدون وجود مزاحم کلی باهم حرف بزنیم از صمیم قلب از پیشنهادش خوشحال شدم. چون دیگه مطمئن بودم بدون اون مرده متحرکی بیشتر نیستم. دیگه بهم ثابت شده بود حسام روح لخت و عریانش رو تسلیمم کرده بود و با تمام وجود حاضر بودم جسمم رو تسلیمش کنم. احساس نیاز به یکی شدن با حسام داشت تو وجودم شعله میکشید. وقتی جلوی درب ویلا رسیدیم حسام پیاده شد و با کلید هر دو لنگه در رو واسه ورود ماشین به داخل حیاط باز کرد. وقتی با ماشین داخل حیاط وسیع و سرسبز شدم چشمهام ناخودآگاه محیط اطراف رو کاوش میکرد. دو طرف حیاط دوتا باغچه وسیع وجود داشت که راه ورودی که به ساختمان ویلا ختم میشد باعث جداییشون میشد. داخل باغچه سمت راست به ردیف درختهای همیشه بهار و بید مجنون کاشته شده بود. درختهای تنومند دستهای سبزشون رو به دست هم داده بودند و چتر سبز و وسیعی درست کرده بودند که مانع سرک کشیدن اشعه های آفتاب میشد. تاب فلزی که وسط باغچه گذاشته بود سایه دلچسب و خنک رو به هر تازه واردی سخاوتمندانه تعارف میکرد تا خستگی راه رو از تنش بدر کنه. چراغهای رنگی لابلای تنه های درختهای تنومند فقط تو شب فرصت جلوه نمایی پیدا میکردند. سمت چپ به نظم خاصی درختهای میوه کاشته شده بود و محوطه پشت درختان میوه ردیف نسبتا کم عرضی به باغچه سبزیجات به اختصاص داده شده بود. ردپایی از پاییز هنوز دیده نمیشد. راه ورودی شیب ملایمی داشت و پله های باریک به فاصله زیاد وجود داشت به جبران اختلاف سطح اول راه تا سطح ورودی کمک میکرد. درختهای دو ردیف راهرو تو ارتفاعی به هم پیوسته بودند و طاق نصرت سبز و قشنگی رو سر راه عبوری ساخته بودند. نمای گرانیتی ساختمان زیر تلالو اشعه های آفتاب میدرخشید. وقتی دست تو دست حسام وارد ساختمان ویلا شدم هر کجای ویلا رو که نگاه میکردم سلیقه بی حد و حصر سیما انگار بهم نیشخند میزد و باعث میشد احساس نامیدی واسه شکست این حریف سرسخت به دلم راه پیدا کنه. دکوراسیون زیبا و جدید داخل ویلا و دقتی که در هماهنگ کردن رنگها به خرج داده شده بود همه نشان از ذهن خلاق و روحیه سرشار از انرژی صاحبخونه داشت. از وسط هال ردیف پله ها به صورت نیم دایره طبقه اول رو به دوبلکس متصل میکرد انتهای سالن سرتاسر آشپزخونه بود که رنگ همه وسایلش از دو تر
هدایت شده از 
کیب رنگ نقره ای و سرمه ای خارج نبود. اپن آشپزخونه با یه میز بار گرد به دیوار منتهی میشد. پارکت قهوه ای تیره کف ویلا از تمیزی میدرخشید و انعکاس تصویر وسایل به صورت مبهم توش دیده میشد. رنگ کف کاملا با رنگ کرم رنگ مبلهای سنگین راحتی که دورتادور یک تلویزیون ال ای دی بزرگ چیده شده بود فضای نشیمن رو تشکیل میداد. گوشه سمت چپ سالن مبلهای استیل با منبت ظریف چیده شده بود که تضاد رنگ چوب روغن خورده قهوه ای تیره اش با روکش کرم رنگ زیباییش رو دوچندان میکرد. با فاصله ارتفاع کمی از کاناپه استیل روی دیوار تابلوی نقاشی بزرگی از رومئوو ژولیت دو عشاق سینه چاک مغرب به چشم میخورد که به نظر نفیس و گرون قیمت میرسید. بلندی سقف ویلا همراه با لوسترهای گرون قیمت شکوه و زیبایی پرده های سالن رو دوچندان میکرد. فضای بزرگ سالن فقط تو دو نقطه مفروش بود. قسمت نشیمن با فرش پولیشی با نقش خلوت مفروش شده بود و در قسمت پذیرایی دو فرش دستباف و نفیس فضای زیر مبلهای استیل رو مفروش میکرد. تو فضای بین آشپزخونه و پذیرایی با فاصله نسبتا کمی تا دیوار میز پذیرایی دوازده نفره که با نقش منبت شبیه به مبلمان پذیرایی باعث متمایز شدن فضای پذیرایی از نشیمن میشد. بدون نگرانی بابت اتفاقاتی که تو لحظه بعد ممکن بود پیش بیاد با چشم مشغول کاوش گوشه کنار خونه بودم در همان حال خونسرد دکمه های مانتوم رو باز کردم و از تنم در آوردم و همراه شالم رو پشتی مبل راحتی انداختم. حسام گفت: میدونم توهم مثل من هم خسته ای و هم گرسنه. اگه موافقی ناهار بخوریم و یه کم استراحت کنیم. کلی باید تلافی این مدتی رو که باهم حرف نزدیم دربیاریم. خندیدم و گفتم: - آره موافقم خیلی وقته مغز همدیگه رو نخوردیم. حالا اگه مراسم خوش امد گویی شما تموم شده بهم ناهار بده که میترسم از گرسنگی هلاک بشم و به اونجا نرسیم. با خنده و شوخی سرمیز ناهار رفتیم و بعد از ناهار بدون اینکه اجازه بده از جام بلند شم خودش میز رو جمع کرد و وقتی کارش تموم شد به طبقه بالا اشاره کرد و گفت: - اگه دوست داری بیا بریم طبقه بالا رو هم نشونت بدم. طبقه بالا آخرین پله منتهی میشد به محوطه ای که مخصوص نشیمن بود. سمت راست راهروی عریضی دیده میشد که راه دسترسی به حریم اتاقهای خواب و سرویس بهداشتی و حمام بود. تو محوطه نشیمن یک ست مبل شبیه مبلهای راحتی پایین چیده شده بود و به جای تلویزیون ال ای دی طبقه پایین یه ست ال سی دی کوچیکتر دیده میشد. منظره سرسبزی که از قاب پنجره انتهای نشیمن دیده میشد مثل نقاشی قشنگی به آرامش و زیبایی فضا دامن میزد. وقتی به پنجره نزدیک شدم متوجه تراس مجاور پنجره شدم. رفتم توی تراس و تازه متوجه شدم پشت ویلا استخر بزرگی هست که دورتا دورش رو درختهای کاج سر به فلک کشیده احاطه کرده و اگر شکست نور آفتاب روی دیواره استخر نبود انگار نه انگار که استخر از آب زلال لبریزهست. داخل یکی از چهار اتاق خواب بالا تخت دونفره بزرگی با روتختی ساتن زرشکی وجود داشت که با دیدنش وسوسه خوابیدن تو بغل حسام دیگه حس سرک کشیدن به بقیه اتاقها رو ازم گرفت. از خمیازه کشداری که کشیدم حسام خنده اش گرفت: - قربون پیشی خوابالوی خودم برم که تا تخت خواب دید چرتش گرفت. برو بخواب تا من یه دوش بگیرم و سر و صورتم رو یه صفایی بدم. پلکام کم کم سنگین شد و با صدای حسام از خواب بیدار شدم. اتاق نیمه تاریک بود و صدای مکالمه حسام با موبایلش از بیرون اتاق شنیده میشد. هنوز مست خواب بودم و هنوز دودل بین رفتن به عالم خواب و بیداری که در اتاق باز شد و قد و قامت بلند حسام تو مرز روشنایی بیرون و تاریکی خاکستری اتاق مثل یک عکس پرتره با کنتراست بالا به چشمم خورد. اومد داخل اتاق و کنار تخت نشست و با لبخند گفت: - ساعت خواب!خوب خوابیدی؟ - ساعت چنده حسام؟ - اگه شما اجازه بدید یک ربع به پنج کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم: - تو نخوابیدی؟ - نه ولی وقتی تو خوابیده بودی انگار خستگی منم داشت از تنم در میرفت. فقط داشت حوصله ام از تنهایی سر میرفت. از طرفی هم دلم نمیومد بیدارت کنم. با علاقه تو صورتم نگاه میکرد و با دسته موهای مجعدم که روی تخت پخش شده بود بازی میکرد. * (داستان به روایت علی) توی دفتر طبقه بالای فروشگاه نشسته بودم و مشغول رسیدگی به حساب و کتاب مغازه بودم که تلفن زنگ خورد وقتی برداشتم دیدم حمید در حالیکه سعی میکرد آروم حرف بزنه گفت: - علی آقا یه خانومی اومده میگه با شما کار داره. شما کجا تشریف دارید؟ میدونستم حمید طرف رو نشناخته و نمیدونسته میخوام روبرو بشم یا نه نگفته همونجا طبقه بالا هستم واسه همین پرسیدم: - اسمش رو نگفت؟ با کمی من من گفت: - نه ولی میخواد خودش باهات صحبت کنه. بدون اینکه منتظر جواب من بمونه صدای محکم و آمرانه زنی نا آشنا توی گوشی پیچشید: - سلام علی آقا. بنده جودت هستم. به ذهنتون فشار نیارید چون شما منو نمیشناسید. امکان گفتن این موضوع به صورت تلفنی هم بود ولی اهمیتی که این م
سئله برام داره منو تا اینجا کشونده و اگر اجازه بدید باید شما رو ببینم. میدونم شما هم مشتاق شنیدن حرفام هستید. راست میگفت صداش اصلا تا بحال به گوشم نخورده بود و لحن صحبت محکم و صریحش باعث شد فعلا بی خیال فاکتورها بشم و بگم: - خواهش میکنم خانم،به حمید آقا بگید راهنماییتون کنن دفتر. وقتی وارد شد فهمیدم حدسم در مورد صاحب صدا درست بوده و با زنی روبرو شدم که چهره مصمم و جدی داشت و برحسب اجبار اجتماعی بودن سعی میکرد بزور لبخند رو گوشه لبش حفظ کنه. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝