هدایت شده از ٠
#سوالات_جنسی
#پرسش 👇👇
سلام ببخشید مزاهم تون شدم بعضی از مواقع یکی از بیضه ها بزرگ تر از دیگری میشه و بعضی وقتها سوزش داره چکار کنم درست بشه
#پاسخ
#پاسخ_خانم دکتر طاهری«فوق تخصص زنان ومشکلات جنسی»
به دکتر اورولوژی مراجعه کنید.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#سوالات_جنسی
#پرسش 👇👇
سلام با توجه به سوالات دوستان تو این مدت روابط دوران عقد تا چه حد باید باشه چطوری باشه بهتره
من خودم عقیده دارم اصل موضوع باید بمونه برای شب زفاف ولی اونهایی که میگن شوهرامون رو چیکار کنیم من عقیده دارم اگه به مرد نوید شب زفاف رو بدی و اینکه بعد از عروسی همه جوره در خدمتش هستی شاید اونم تلاش کنه برای فراهم کردن تجهیزات زندگی مشترک و بیشتر اختلافات جوونهای حالا واسه همینه که همه چیز از اول در اختیارشونه و همین باعث دلزدگیشون میشه آیا درسته ؟
#پاسخ
#پاسخ_خانم دکتر طاهری«فوق تخصص زنان ومشکلات جنسی»
رابطه جنسی کامل بر اساس توافق طرفین است خیلی ها انقدر اگاهی وشناخت از همسر خود دارند که تمام ویژگی های یک مرد کامل را در خود حس میکنند و این اجازه را به همسر خود میدهند وخیلی ها این ویژگی ها را در همسر خود نمیبینند و ترس و زمان دادن به مرد برای استقلال فکری باعث میشود طرفین راضی به رابطه نباشند وخیلی ها هم برااساس عقاید کهنه که به ماتزریق شده این اجازه را از خود وهمسرشان میگیرند من به مریض های خود میگوییم بزارید همسر شما باید بدن شما را لمس کند و در کنار شما رابطه جنسی را تجربه کند چونکه این رابطه به مرد یک نیرویی میدهند و این احساس در او شکل میگیرد که یک زن در کنار اوست پس سعی میکند با تمام وجود برای زندگی تلاش کند و در آخر میگوییم تصمیم گیرنده اصلی خود شما هستید هر طور که شما صلاح میدانید انجام دهید.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#سوالات_جنسی
#پرسش 👇👇
سلام خانم دکتر خسته نباشیدمن باردارم تازه وارد ماه پنجم شدم18هفتمه ماه پیش سونو غربالگری دادم دکتر گفت بچه کاملا سالمه مشکلی نداره الان باز دکترواسم سونونوشته میگه واسه18هفتگیه آیالازمه بدم؟؟خداروشکرهیج مشکلیم ندارم..وسوال دومم اینکه میخوام ابروهامو بادکلره بی رنگ کنم ضررنداره واسه بچه؟؟
#پاسخ
#پاسخ_خانم دکتر طاهری «فوق تخصص زنان ومشکلات جنسی»
بابت سوال اول بله حتما لازمه.بابت سوال دوم بعد 6ماهگی با اجازه دکتر خودتان.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#سوالات_جنسی
#پرسش 👇👇
سلام خانم دکتر استفاده از تامپون در روزهای اخر پریود واسه استخر رفتن خطر داره ؟
#پاسخ
#پاسخ_خانم دکترطاهری«فوق تخصص زنان ومشکلات جنسی»
بله صد درصد.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز #نامه فکرکنید میخواین دریک نامه خطاب به کسی که دوست دارین نامه بنویسیدودردودل کنید
#نظر_اعضا
مامان بابای عزیزم سلام
از کجا شروع کنم
چطوری بگم دنیام خلاصه میشه تو لبخندهای شما
چطور بگم حتی فکر این که ی روز نباشین دیوونه ام میکنه
مامان خوبم مرسی ک همیشه و در هرجا ب فکر منی
مرسی ک هر جا من کم اوردم کنارم وایسادی
ممنون ک هر موقع من سرم شلوغه زنگ میزنی وحالمو میپرسی
بهترین بابای دنیا
خیلی از بچگی گذشته و من اخرین بار ک بهت گفتم دوست دارم واسه خریدن یه عروسک بود
ببخش ک دل مشغولی هام زیاد شدن و نمیتونم احساساتمو بهت بگم
اما
من همون دخترک شیطون شمام دوس دارم مث بچگی هام ک دلگیر شدم از ادما منو گم کنین تو بغلتون و دلگرمم کنین ب اینکه یه روز بزرگ میشم و یادم میره
اگرچه از شما دورم اما این❤️همیشه بخاطر شما میزنه
نبض زندگی من شما هستین
سایه اتون همیشه استوار
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز #نامه فکرکنید میخواین دریک نامه خطاب به کسی که دوست دارین نامه بنویسیدودردودل کنید
#نظر_اعضا
سلام مهدی جان،عزیزم چند وقتیه که سرت خیلی شلوغه،همش درگیرکار ومریضی مامانتی....وقتی میای خونه من خستگی رو توچشات میبینم که قایمش میکنی،من دلم تنگ شده واسه باهم بودن،باهم حرف زدن،دلم میخواد یه هفته بریم مسافرت باخیال راحت،من وتو وپسرمون😊
امیدوارم یکم تایم کاریت کم بشه وبیشتر برای ماوقت بزاری
امیدوارم خداکمک کنه هرچه سریعترماشین بخریم یه 206سفید،که همش مارو ببری بیرون وبگردونی
ان شاءالله همه چی درست میشه مامانتم خوب میشه،زندگی ماهم سرو سامون میگیره
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز #نامه فکرکنید میخواین دریک نامه خطاب به کسی که دوست دارین نامه بنویسیدودردودل کنید
#نظر_اعضا
سلام بهترین بابای دنیا
امیدوارم حال دلت خوب باشه پدرعزیزم مهربون ترین فرد زندگیم
همیشه وهمیشه تنها کسی بودی که هوامو داشتی بدون هیچ منتی همیشه تو بودی که خواسته هامو براورده کردی
مبخوام بگم خیلی خیلی بیشتر ازجانم میپرستمت ودوستت دارم اما نتونستم هیچوقت این را درعملم نشان بدم
فکر نبودنت دیووونه ام میکنه 😭😭😭
همیشه دوست داشتم ودارم که دستتو ببوسم اما نمیدونم چرا نمیشه میترسم همیشه که حسرتش به دلم بمونه
😭😭😭😭😭
بابای عزیزم الهی که من زودتر برم وغم تورو نبینم
امین 😞
بااینکه به پدرم نزدیکم اما خیلی دوسش دارم ودلم زود زود براش تنگ میشه 😭😭
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز #نامه فکرکنید میخواین دریک نامه خطاب به کسی که دوست دارین نامه بنویسیدودردودل کنید
#نظر_اعضا
سلام بابای گلم
دلم برای خنده های از ته دلت تنگ شده 😭
دلم برای جان بابا گفتنات تنگ شده 😭
دلم میخواد همه چیمو بدم تا فقط یه بار دیگه بغلت کنم و تو مثل همیشه پیشونیمو ببوسی 😭
بابای خوبم پسرم بزرگ شده راه میره حرف میزنه وقتی عکستو نشونش میدم میبوسه خیلی شبیه تو شده راه رفتنش نگاهش همش منو یاد تو میندازه 😭😭
دلم برای روزایی که تو رو داشتم تنگ شده
دوست دارم بابایی❤️😭
هدایت شده از ٠
رمان
#دختر_شینا
#قسمت_بیست_ششم
طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچه ها معرفی می کرد و درباره عملیات ها حرف می زد که انگار آن ها آدم بزرگ اند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمده اند.
موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو می رفت، حس بدی داشتم. گفتم: «صمد! بیا برگردیم.»
گفت: «می ترسی؟!»
گفتم: «نه. اما خیلی ناراحتم. یک دفعه دلم برای حاج آقایم تنگ شد.»
پسربچه ای چهارده پانزده ساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه می کرد. دلم برایش سوخت. گفتم: «مادر بیچاره اش حتماً الان ناراحت و نگرانش است. این طفلی ها توی این تاریکی چه کار می کنند؟!»
محکم جوابم را داد: «می جنگند.»
بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: «بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم.»
حوصله نداشتم. گفتم: «ول کن حالا.»
توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچه ها گرفت و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟!»
گفتم: «دلم برای این بچه ها، این جوان ها، این رزمنده ها می سوزد.»
هدایت شده از ٠
گفت: «جنگ سخت است دیگر. ما وظیفه مان این است، دفاع. شما زن ها هم وظیفه دیگری دارید. تربیت درست و حسابی این جوان ها. اگر شما زن های خوب نبودید که این بچه های شجاع به این خوبی تربیت نمی شدند.»
گفتم: «از جنگ بدم می آید. دلم می خواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند.»
گفت: «خدا کند امام زمان(عج) زودتر ظهور کند تا همه به این آرزو برسیم.»
با تاریک شدن هوا، صدای انفجار خمپاره ها و توپ ها بیشتر شد. سوار شدیم تا حرکت کنیم. صمد برگشت و به سنگرها نگاه کرد و گفت: «این ها بچه های من هستند. همه فکرم پیش این هاست. غصه من این هاست. دلم می خواهد هر کاری از دستم برمی آید، برایشان انجام بدهم.»
تمام طول راه که در تاریکی محض و با چراغ خاموش حرکت می کردیم، به فکر آن رزمنده بودم و با خودم می گفتم: «حالا آن طفلی توی این تاریکی و سرما چطور نگهبانی می دهد و چطور شب را به صبح می رساند.»
فردای آن روز همین که صمد برای نماز بیدار شد، من هم بیدار شدم. همیشه عادت داشتم کمی توی رختخواب غلت بزنم تا خواب کاملاً از سرم بپرد. بیشتر اوقات آن قدر توی رختخواب می ماندم تا صمد نمازش را می خواند و می رفت؛ اما آن روز زود بلند شدم،
هدایت شده از ٠
وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم. بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: «کاش می شد مثل روزهای اول برای ناهار می آمدی.»
خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خنده ام گرفت. گفت: «نکند دلت برای حاج آقایت تنگ شده...»
گفتم: «دلم برای حاج آقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ می شوم.»
در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: «قدم خانم! باز داری لوس می شوی ها.»
چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم. صمد که رفت، بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. خانم های دیگر هم آمده بودند. صبحانه را آماده کردم. آمدم بچه ها را از خواب بیدار کردم. صبحانه را خوردیم. استکان ها را شستم و بچه ها را فرستادم طبقه پایین بازی کنند.
در طبقه اول، اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبهه ها می فرستادند. پتوها در آن اتاق نگهداری می شد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود. پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند. گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیک سقف می رسید. بچه ها از آن ها بالا می رفتند. سر می خوردند و این طوری بازی می کردند. این تنها سرگرمی بچه ها بود. بعد از رفتن بچه ها شیر سمیه را دادم و او را خواباندم.