هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
🍃 همه ما دوست داریم که رابطه عاطفیمان به خوبی پیش برود و دوام زیادی داشته باشد اما آیا میدانیم که گاهی خود با دست خودمان به آن آسیب میزنیم؟!!!
👈 برخی رفتارها شاید در ظاهر مخرب نباشند اما در بلند مدت میتوانند شما را از شریک زندگیتان دور کنند.
✅ اگر دوست دارید بدانید که این رفتارها کدامند، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
1⃣ حسادت بیش از حد دارید:
🍃 حتما شریک زندگیتان برای شما فردی بسیار جذاب و خواستنی است، از این رو فکر میکنید که حتما برای دیگران هم به همین نسبت جذابیت دارد، اما این نباید باعث ایجاد حس حسادت در شما شود.
👈 اگر شریک زندگیتان به شما خیانت کرده یا حتی نشانههای مشکوکی را در او مشاهده میکنید، باید قبل از هر چیزی با خودتان خلوت کنید، علائم را کنار هم بچینید و ببینید که آیا واقعا این فرد برای شما مناسب است یا خیر.
✅ اما اگر با فرد وفاداری هستید، او نیز به ادامه رابطه با شما تمایل دارد، پس بهتر است که نگرانیهایتان را دور بریزید و با حسادتهای بیجا او را از خودتان نرانید.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
2⃣ به خودتان فضا نمیدهید:
🍃 زمانی که ما عاشق میشویم، دوست داریم که تمام وقتمان را با عشق زندگیمان بگذرانیم به طوری که فراموش میکنیم یک رابطه سالم، رابطهای است هر دو طرف فضایی را برای تنهایی، خانواده یا حتی دوستان خویش میخواهند.
👈 اتفاق بدی نمیافتد اگر گاهی به طرف مقابلمان این اجازه را بدهیم که زمان خود را بدون حضور ما، آنطور که دلش میخواهد، سپری کند. این فضا نه تنها برای او، بلکه برای خود ما هم واجب است.
👈 در این زمان ما به مسائل زیادی پی میبریم، به عنوان مثال قدر لحظههای با هم بودن را بیشتر میدانیم یا این که به کارهای شخصی و عقب ماندهمان میرسیم و...
✅ ما نباید خانواده، دوستان و تنهایی خود را از یاد ببریم تنها به این علت که در رابطهای عاطفی هستیم. بنابراین فضا دادن به طرف مقابل یکی از کارهایی است که برای هر رابطه ای لازم است.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
3⃣ میخواهید عشقتان را به همه نشان دهید:
🍃 هر فردی شخصیت خاص خود را دارد و در شرایط مختلف به شکلهای متفاوتی رفتار میکند. به عنوان مثال یکی دوست دارد که دست همسرش را در بیرون از خانه بگیرد در حالی که دیگری، بنا به دلایل شخصی، از این کار سر باز میزند.
👈 شما باید رفتار طرف مقابلتان را تشخیص دهید و سعی کنید که خودتان را با آن وفق دهید. اگر او دوست ندارد که در مکانهای عمومی عشقش را نشان دهد، ناراحت نشوید زیرا شما ابراز علاقه او را در خلوتتان دیدهاید.
✅ صحبت کردن در این مورد با شریک زندگیتان خوب است اما اگر اصرار بیش از حد به آن کنید، ممکن است که به ضررتان تمام شود.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
4⃣ پس از جر و بحث، سکوت میکنید:
🍃 مشکل در هر رابطهای بوجود میآید اما مهم روش حل کردن آن است. این که پس از دعوا و جر و بحث سکوت کنید و میان خود و شریک زندگیتان فاصله بیاندازید، سادهترین کار است اما آیا بهترین کار هم میباشد؟!!!
👈 اگر پس از دعوا تنها به این علت که قهر هستید، سکوت میکنید، کارتان اشتباه است اما اگر زمانی برای آرام شدن و فکر کردن میخواهید، سکوت بهترین انتخاب است. اما در هر شرایطی یادتان باشد که سکوت شما این حس را به طرف مقابلتان منتقل میکند که شما به او اهمیتی نمیدهید.
✅ در واقع هر دو طرف رابطه باید این تصور را داشته باشند که حتی جر و بحث هم نمیتواند از نظر عاطفی آنها را از هم دور کند. به همین دلیل پس از کمی آرام شدن، از شریک زندگیتان بخواهید تا در مورد مشکل پیش آمده با شما گفتگو کند.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
5⃣ از گفتگوهای جدی فراری هستید:
🍃 همیشه زندگی بر وفق مراد ما نیست. زمانهایی فرا میرسد که ما مجبوریم در مورد مسائل سخت و جدی با شریک زندگیمان گفتگو کنیم اما اگر هر بار که در این شرایط قرار میگیریم، فرار را بر قرار ترجیح دهیم، در واقع به رابطه خود آسیب رساندهایم.
👈 به عنوان مثال شما رفتار آزاردهندهای از همسرتان میبینید اما به احتمال این که ممکن است بحثی میانتان رخ دهد، مدام آن را نادیده میگیرید.
👈 در واقع مانند کبک سر را در برف فرو بردن، نه تنها چیزی را درست نمیکند بلکه رابطه شما را در سایهای از ابهام قرار میدهد.
✅ یادتان باشد که رابطههای بلند مدت هیچ دوامی نخواهند داشت اگر دو طرف نتوانند در مورد هر مسئلهای با یکدیگر گفتگو کنند.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
6⃣ منفینگر هستید:
🍃 اگر مثبتاندیش هستید که خب شانس با شماست. اما اگر جزو افرادی هستید که همیشه نیمه خالی لیوان را نگاه میکنند، باید به شما هشدار بدهیم که این رفتار میتواند روی رابطه عاطفیتان تاثیر منفی بگذارد.
👈 منفینگری نه یکباره، بلکه به تدریج میتواند رابطه شما را از این رو به آن رو کند. به عنوان مثال زمانی که شما نسبت به آینده رابطهتان امید ندارید و مدام آن را به زبان میآورید، پس از مدتی زاویه دید شریک زندگی شما نیز به رابطه تغییر خواهد کرد.
✅ پس سعی کنید که نسبت به زندگی خوش بینتر باشید تا دنیا نیز بیشتر به کامتان شود.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
7⃣ جزئیات رابطهتان را برای دیگران فاش میکنید:
🍃 شاید برایتان لذت بخش باشد که ریز و درشت رابطهتان را برای دوست صمیمیتان تعریف کنید اما آیا میدانید که این کار به ضرر رابطه تمام خواهد شد؟!!!
👈 مشورت گرفتن از دیگران کار خوبی است اما خبرچینی و تعریف آنچه میان شما و شریک زندگیتان میگذرد، به هیچ وجه موجه نیست.
👈 به عنوان مثال؛ پس از یک دعوا با شریک زندگیتان مینشینید و نزد دوستانتان از او بد میگویید. اما آیا به این هم فکر کردهاید که دو روز آینده زمانی که همه چیز مانند گذشته شد، چه خواهید کرد؟!!!
❎ در آن زمان شما به دلیل عشقتان به همسرتان، همه چیز را فراموش میکنید اما آن حرفهایی که شما زده ید، هیچگاه از خاطر دوستانتان پاک نمیشود...!
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
8⃣ به تکنولوژی بیش از همسرتان اهمیت میدهید:
🍃 تلفن همراه، لپ تاپ، ساعتهای هوشمند، بازیهای رایانهای و... جذابیت فوقالعادهای دارند به طوری که نمیشود از آنها دل کند اما استفاده بیش از حد از آنها میتواند شریک زندگیتان را از شما دور کند...!
👈 متاسفانه امروزه مردم آنقدر جذب حجم عظیم اطلاعات اینترنتی شدهاند که یادشان میروند با آدمهای واقعی اطرافشان ارتباط برقرار کنند.
✅ بنابراین اگر رابطهتان را دوست دارید، گوشیتان را به کناری بگذارید و زمانتان را صرف فردی که دوستش دارید، کنید. آنوقت خواهید فهمید که هیچکدام از تبادلات شبکههای اجتماعی، جایش را به شریک واقعی زندگیتان نخواهد داد.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
9⃣ از او میخواهید که به خاطر شما تغییر کند:
🍃 شما شریک زندگیتان را انتخاب کردهاید، او نیز شما را همانگونه که هستید انتخاب کرده است. در واقع شخصیت شما به گونهای بوده که از همان روز اول جذب یکدیگر شدهاید.
👈 واقعیت این است که هر چه بیشتر ما زمانمان را با دیگری بگذرانیم، انتظاراتمان نیز بالا میرود و برای تغییر رفتار طرف مقابل تلاش میکنیم.
👈 به عنوان مثال شما شریک زندگیتان را با هیکلی چاق پسندیدهاید اما هر چه زمان بیشتر میگذرد به او بیشتر فشار میآورید که رژیم بگیرد و لاغر شود.
✅ ایجاد تغییرات مثبت خوب است اما نباید به گونهای باشد که طرف مقابل را در منگنه بگذارد. بلکه او باید احساس کند که شما از او حمایت و برای تغییرات لازم همراهیاش میکنید.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"مسائل کم اهمیتی که رابطهتان را نابود میکند!"
🔟 میخواهید کامل باشید:
🍃 این که شما می خواهید همیشه بیعیب و نقص باشید، بد نیست اما این طرز فکر در دراز مدت به شما آسیب میزند.
👈 به زمانی فکر کنید که میخواهید همه چیز کامل باشد، اگر نبود، آنوقت چه؟ آیا ناامید نخواهید شد؟ شدت این موضوع در روابط اجتماعی بیشتر میشود.
✅ به عنوان مثال شما از شریک زندگیتان انتظار دارید که کاری را به بهترین شکل ممکن انجام دهد، اما او بنا به دلایلی نمیتواند، در این صورت غر زدن یا انتقاد منفی از او را آغاز میکنید که در بلند مدت نه تنها به شما، بلکه به رابطهتان آسیب جدی وارد خواهد کرد.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#واجبات_زناشویی...
#آقایان چطور همسرشان را هنگام سندروم پیش از #قاعدگی حمایت کنند؟؟
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#زیبایی
#ماسک_گلاب_برای_رفع_جوش_های_بدن
🌸🍃🌹مقداری گلاب را با جوش شیرین مخلوط تا خمیر نرمی به دست آید.
خمیر را مدت یک ساعت یا تمام شب روی جوشهای خود قرار دهید.
@zoje_beheshti
#رمان
#مهاجرت_شوم
#قسمت_سی_یکم
وارد یه محوطۀ مربع شکل و نسبتا بزرگ مثل رختکن شدیم ایندفعه. ولم کرد.
-لباساتو دربیار... برو اونجا.
به در دیگه ای اشاره کرد.
- برای چی لباسام رو...
- برو... سونای خشکه مخصوص خودمه... برای کمردردم معجزه می کنه... بذار ببینیم واسه سرما و لرزش تو چیکار میکنه؟
- سونا دیگه چیه؟
- برو تو می فهمی!
همین که رفتم داخل یه موج هوای گرم نه تنها انگار تنمو در بر گرفت بلکه نفوذ کرد به تمام وجودم.
تو این چند روز اولین بار بود که تنم به معنای کلمه گرم میشد. دو طبقه پلۀ بلند از چوب زرد و دراز بود که وقتی نشستم روشون پوستم یه کم سوخت. چون خیلی گرم بودن اما اصلا مهم نبود.
خدایا شکرت! گرما عجب موهبتی بوده و من نمیدونستم. خیلی طول نکشید که در باز شد و دکتر وارد شد. تو دستش هم چند تا حوله بود. یه رد دراز روی استخوان قفسۀ سینه اش کبود شده بود.
- فوه! گرمه... بیا اینا رو بذار زیرت... پشتت رد رد نشه...
- برای چی منو آوردی اینجا؟
- بده؟
- نه!... خوبه... یعنی... آخه... مرسی...
حوله ها زیرم نرم بود و حس خوبی می داد بهم. زانوهامو کشیدم تو بغلم و به عرقی که چیکه چیکه از سر و رو و نوک دماغم می ریخت روی زانوهام خیره شدم. اونقدر خوشحال بودم که گریه ام بند اومده بود. حالا از زدنش احساس عذاب وجدان میکردم. هرچند نمیدونستم چرا.
- معذرت میخوام که...
- فعلا خفه شو حالشو ببر... بعدا میگی...
آرنجاش رو تکیه داد روی پلۀ پشت سریش و با آهی از سر لذت سرش رو تکیه داد عقب و چشماش رو بست. تو نور زرد رنگ اتاق بهش نگاه می کردم. داشت شر و شر عرق میریخت و تن و بدن سفید و ورزیده اش برق میزد. یه کم بالاتر از آرنجاش رد آفتاب سوختگی کاملا مشخص بود. بدن عضلانی و قشنگی داشت اما نمیدونم چرا نا خودآگاه به بدن ادنان فکر میکردم.
- اینجا مال توئه؟
بدون اینکه حالتش تغییری بکنه جواب داد:
- نه... اینجا مال اینجاس... منظورتو نمی فهمم!
- تو خونه زندگی نداری خودت؟ آخه همه اش اینجایی!
- گفتم که... زن و بچه ندارم...
- پدری مادری چیزی یعنی...
-باهاشون ارتباط ندارم...
- تو رم دزدیدنت؟
تو همون حالت با صدای بلند زد زیر خنده:
- نه... من خودم ترفیع گرفتم...
- ترفیع چیه؟ مریضیه؟
خنده اش بند اومد.
- نه... یه جور تموم شدن از مریضی بود برای من...
گیج شده بودم. از حرف هاش چیزی نمی فهمیدم. خیلی سخت حرف میزد.
- مریض بودی؟
- نه... نمیدونم... شاید... قبلا تو یه منطقۀ جنگی دکتر بودم... اووووف... گرمه... تو نمیخوای بری یه چند دقیقه بیرون؟
- من خیلی خوبم... میشه بمونم؟
چیزی نگفت و رفت بیرون. این جا چقدر عالی و گرم بود؟ گرما رخوت دلپذیری تو جونم ریخته بود و باعث می شد پلک هام گاهی بیوفته روی هم. یه ده دقیقه ای طول کشید تا برگرده. عرقش انگار خشک شده بود. با تعجب ابروهاشو داد بالا:
- از گرما خسته نشدی؟
- بعد از چند روز اولین باره که گرم شدم... گرماش خیلی خوبه... میشه بیشتر بمونم؟ می ترسم برم بیرون.
- مشکلی نیست... اگه طاقتش رو داری بمون... اما من مثل تو طاقتم بالا نیست.
- آقای دکتر؟
لحن صداش بیش از حد متعجب بود. احتمالا از اینکه آقا صداش کرده بودم.
خودم هم کم متعجب نبودم.
- اسم شما چیه؟
- آم... دیلمن... چطور؟
- دیلمن گفتی تو منطقۀ جنگی دکتر بودی؟
- باور کن... دلت نمیخواد بدونی... جالب نیست!
- منظورت شهید شدن آدمهاس؟
- نه... اونجوری دکتر نبودم... یه همچین خونه ای بود اون جا... اون جا دکتر بودم... یا اگه بهتر بخوام بگم جواز کفن و دفن ه رزه ها رو صادر می کردم.
- امکان نداره! جبهه یه جای مقدسه... اون ها با جونشون بازی می کنن...
- خیلی هاشون طاقت این بازی رو ندارن... از دست دادن همرزمهاشون... ترس و استرس و چه و چه... روانیشون میکنه... بعضیهاشون یه جایی رو نیاز دارن که خودشون و خشمشونو خالی کنن... و کی بهتر از اسرای جنگی؟ نه دستشون به جایی بنده نه چیزی... نه کسی براش مهمه.
- آخه زن ها که جبهه نمیرن... چه جوری اسیر می شن؟
- از مناطق و شهرهای مرزی که تو جنگن... به اسم تخلیۀ مناطق جنگی مردم رو می کشونن و خدا میدونه کجاها می برنشون... چه میدونم... کمپ زنها از مردها جداس... بهانه کم نیست...
- دلت برای پدر و مادرت تنگ نمیشه؟ چرا نمیتونی بری پیششون پس؟
- اگه بخوای حساب کنی من هم تا حدودی فراری ام... برای همون...
گیج شده بودم. احتمالا از نگاهم فهمید.
- گاهی دلم خیلی براشون تنگ میشه اما میدونم که نمیشه برم ببینمشون...
گند زدم... آخه اونجا تو اون خراب شده یه دختره...
یعنی یه زنه بود...... تا حالا زن به این خوشگلی ندیدم...
حیف... دیوانه شده بود... اون جور که می گفتن یه پسر سه ساله داشته که... انگار اینا تو خونه قایم شده بودن که سربازا اومده بودن. بچه هه ترسیده بوده و میخواسته جیغ بزنه... زنه هم ترسیده بوده و دستش جلوی دهن بچه که مثلا صداش در نیاد.
سربازا که اینارو پیدا میکنن بچۀ بدبخت کبو
د و خفه شده بوده... خلاصه این زنه رو آوردن پیش ما... تمام مدت جیغ میزد مراد... فکر کنم اسم بچه اش بود... خودش رو چنگ مینداخت... شیون میگرفت... میزد؛ به من گفته بودن یه آرامبخش بهش بزنم که بتونن بهش ت ج ا و ز کنن... این رو فرماندۀ اون قسمت که فامیل یکی از کله گنده ها بود دستور داده بود به من... نمیدونم چرا سرپیچی کردم اما کردم... از اولشم خیلی بچۀ حرف گوش کنی نبودم... مادرم میگفت این پسره سر سالم تو گور نمیبره... خلاصه؛ الان دیگه مسئله شیطنتهای بچگی نبود. داشتم فرمانده رو از کسی که زوم کرده بود روش محروم میکردم. هم میترسیدم سرپیچی کنم هم هر کاری کردم دلم نیومد زن بدبخت اینطوری عذاب بکشه...
یادمه مادرم که گاهی خیلی به ما پسرا سخت می گرفت بعدش پشیمون می شد و گاهی حتی معذرت میخواست یا یه جوری ازمون دلجویی می کرد. نمی تونستم تصور کنم یه مادر از کشتن بچه اش اونم به این شکل چه احساسی می تونه داشته باشه... آرام بخش رو که بهش زدم و آروم که شد دور از چشم پرستاره یه دونه هم آدرنالین زدم تو قلبش... خیلی طول نکشید مرد... اما... یه پرستاره آمپول آدرنالین رو تو آشغالدونی اتاقم پیدا کرده بود و یه راست رفته بود پیش سر پرستارشون.
با تعجب و ترس به دکتر نگاه می کردم. یعنی چطور تونسته یه آدم رو بکشه بعدشم اینقدر راحت راجع بهش حرف بزنه؟ اینا فقط میتونه یه جوک خیلی بی مزه باشه.
- اونجایی که من بودم خارج از شهر بود و حالت مقر داشت... یه ساختمان یه طبقۀ دراز بود با چند تا اتاق... یکیشو که از همه بزرگتر بود مثلا کرده بودن مطب من... اون هایی که زخمی میشدن رو تا بخوان برسونن شهر که طرف صد تا کفن میپوسوند... برای همینم می آوردنشون پیش من تا یه خرده جمع و جورشون کنم بعد میفرستادن شهر... بعدشم اونجا پرستار زن هم داشتیم... برای همین هم این زنهای اسیرو به اسم مداوای سرراهی می آوردنشون اونجا که البته هیچکدومشون زنده نمیموندن... یعنی تا شب نمیرسیدن.
- یعنی کارت اینقدر بد بود؟
- من فقط دکترم... خدا که نیستم بخوام معجزه کنم... وقتی تو یه روز ۱۵۰ تا حیوون مس ت می ریزن سر یه زن بدبخت، بعدشم آخریشون تو از خود بی خبری خفه اش می کنه!... بعدم میان میگن بیا ببین این چرا نفس نمی کشه، خب مرده که نفس نمی کشه... انتظار داشتن زنه بعد از خفگی پاشه براشون عربی برقصه انگار.
حالا جالبیشم این بود که من باید تو جواز یا رو علت مرگ رو اصابت گلوله یا خمپاره یا طبیعی مینوشتم...
- آخه به همین الکی؟ خانواده اش چی پس؟
-. کدوم خانواده؟ اصلا معلوم نبود خانواده داره یا نه...
طرفو همون شبونه میکردنش زیر خاک... تموم می شد میرفت... خبر مردن زنه در عرض سه سوت به گوش فرماندۀ محترم رسید... دردسرت ندم، منو داد دست چند تا از سربازا... اونا هم افتادن به جونم و تا اونجایی که میخوردم زدنم... بعد هم انداختنم تو یه اتاق و زندانیم کردن تا فرمانده هه سر فرصت بیاد ترتیبمو بده...
اصولا طرف های ما خلوت بود منظورم دشمن تا محدودۀ ما نیومده بود هنوز... اما تنها شانسی که من آورده بودم این بود که اون چند روزه عجیب زیر توپ و تانک دشمن بودن که انگار داشت پیشروی میکرد. حالا کی رو دیگه نمیدونم... فرمانده هه هی باید حواسش به همه جا میبود و سرش با گشت و گذار تو مناطق مختلف گرم بود... منو گذاشته بودن تو یه اتاق و منم منتظر سرنوشتم نشسته بودم که یک هو یکی از سربازا اومد دنبالم... اون و خمپارۀ دشمن با هم اومدن انگار...
همینکه درو باز کرد اصلا باورم نشد. انگار خواب میدیدم... صحنه اونقدر غیر واقعی بود که هنوزم فکر میکنم فیلمی چیزی بوده... چون بدجور کتک خورده بودم نا نداشتم بشینم. اونجایی که من روی نیمکت خوابیده بودم سمت راست من همون دیواری بود که سربازه درش رو باز کرد و اومد تو و سمت چپم هم همون دیواری که یک هو نصف به بالاش اومد سمت سربازه... تا به خودم اومدم دیدم سربازه مغزش پاشیده تو دیوار و تنش اون طرف تر افتاده. منم اگه نشسته بودم نصف بالام میرفت با دیواره... لباسش رو با نهایت سرعتی که می تونستم با لباسای خودم عوض کردم و شدم دیلمن. گوشام سوت می کشید... انگار کر شده بودم. اوضاع سر و صورتم هم که داغون. خودمو به زور رسوندم بیرون؛ یه خمپارۀ دیگه دقیق خورد به همون اتاقی که توش زندانی بودم... خیلی از اونجا دور نشده بودم برای همین هم از شوک انفجار بیهوش شدم.
- پس یعنی تو دکتر نیستی؟
- کی گفته؟
- خودت گفتی خوب؟ گفتی با اون سربازه لباستوعوض کردی...
- عزیزم... لباسمو عوض کردم... دانشم رو که عوض نکردم... دکترم من....
-دکتر زنانی و زایمانی؟
-آره... نیست تو جبهه زائو زیاده... برای همون رفته بودم اونجا... تو این قدر خنگی من متعجبم چه جوری تا اینجا زنده موندی اصلا؟
- من از روی کارت که این قدر خوبه میگم؛ همیشه داروهات حالمو خوب میکنه... گفتم شاید دکتر زنانی.
- تخصصم در اصل تو جراحی عمومیه؛ برای همونم تو جبهه کاربرد داشتم
.
اصلا برای چی رفتی؟
- چه میدونم... جو گرفته بود میخواستم تخم دو زرده بذارم... اتفاقا نامزد داشتم... نمیدونی چقدر دلم براش تنگ شده... گفتم قبل نکاحمون برم خدمت بلکه ازدواجمون ختم به خیر بشه
بابام گفت نرو ها... نامزدم هم کلی گریه و التماس که نرو... منه خر رفتم.
- چه جوری اومدی اینجا؟
- وقتی تو یه بیمارستان تو آنکارا چشم باز کردم به گفتۀ پرستارا چند هفته بود که تو کما بودم... بعد از اینکه به هوش اومدم تا یه مدتی یادم نمی اومد که چی شده و من کی هستم... از رو لباسام بهم می گفتن دیلمن؛ منم فکر می کردم هستم خوب... تا اینکه یه شب همه چی یادم اومد... تازه اونجا بود که فهمیدم اوضاع خیلی خیطه... اگه بفهمن من زنده ام هم برای خودم بد میشه هم برای خانواده ام... همون شبونه باید در میرفتم. رفتم و از شانسم روپوش یکی از دکترها که روی صندلی مطبش جامونده بود با تگش کش رفتم... باورت نمیشه اگه بهت بگم این مردم عقلشون به چشمشونه... همون پرستارایی که تا دیروز از من پرستاری میکردن الان روپوش منو میدیدن دیگه به قیافه ام دقت نمی کردن... سلام آقای دکتر بود که میگفتن و رد میشدن...
نزدیک در بودم که یک هو دو تا پرستار منو گرفتن که بدو بیا مریض اورژانسی داریم. دیدم اگه بگم نمیام مشکوک میشن واسه همونم باهاشون رفتم... اونجا بود که با ادنان آشنا شدم... پسرش انگار تو یه تصادف شدید بوده...
همینکه دیدمش ترس و مرس و همه چی یادم رفت اصلا؛ ۸ ساعت بابام در اومد اما پسره رو نجاتش دادم... هر جاش رو می گرفتیم یه جای دیگه اش خونریزی میکرد...
خلاصه اومدم و خبر سلامتی پسرشو بهش دادم و از اونجا بود که با هم آشنا شدیم...
گفت زیر دینمه منم دیدم چاره ندارم.قضیه رو بهش گفتم و اونم منو آورد اینجا و بهم کار داد.
پوزخند تلخی زد و ادامه داد:
- هر چند الان نمیتونم بفهمم این کارش پاداش بود یا مجازات!
- پس تو دیلمن نیستی؟
- نه!
- می تونم اسمت رو بپرسم؟
- نه...
- چرا خوب؟
- تا الان داشتم گل لگد می کردم؟ گفتم که...
- به خدا به هیشکی نمیگم... قول میدم... بگو...
- آره جون خودت... با این اخلاق گندت کافیه یکی یه چیزی بگه تا همه دار و ندار من رو بریزی رو دایره!
- پس اصلا برای چی به من گفتی اینارو؟
- اولا کی میخواد این قضیه رو باور کنه؟ بعدشم چون می دونم از اینجا بیرون نمیری؛اما اسم فرق میکنه؛ داستان خودشم به این غیر قابل باوری زیاد دور نمیره... اما اسم چرا.
و به کبودی روی سینه اش اشاره کرد. دیدم راست میگه. این اواخر به من اعتباری نبود
.]قبلا ساکت و آروم بودم الان جیغ و دادم تمام مدت به آسمون بود. قبلا مهربون و خوش اخلاق بودم الان نمیشد منو با یه من عسل خورد
. حق داشت خب بیچاره.
- پس من چی صدات کنم؟
دوباره چشماش رو بست و سرشو تکیه داد عقب.
- همون دیلمن خوبه... اگرم نمی خوای، میتونی مثل همون قبل لگد بپرونی... خودم میفهمم بامنی
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
045 - Tasire Mosbate Zan Bar Khanevade Va Jame'e.mp3
3.81M
#دلبری_کردن معجزه عظیم زنان...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🎥 #ببینید
🎀 یکی از تفاوتهای بسیار جالب آقایان و خانمها!
🎤دکتر #شهرام_اسلامی
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
خستگی احساسی بین زن و شوهر!؟
#دکتر_شهرام_اسلامی
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
امشب شب شهادت
صادق آل پیامبر است
شبی که خورشید
مدینه ی علم و دانش
چهره فروزان اهل بیت
و وارث علوم رسالت
در ظلمتکده دوران
منصور به خون دل نشست
شهادت امام صادق(ع)
تسلیت باد
صلوات
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝