eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
403 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
1_19385406.mp3
7.31M
۱ ❤️خدا.. آره خدا... همون که صاحب همه ی عوالمه برای تو...آره برای خود خودت ، یه فرمول ساده فرستاده، که ؛ چیکار کنی، که خودش و همه، عاشقت باشن! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ @zoje_beheshti
هدایت شده از 
رمان بدون اینکه منتظر شنیدن جواب سیما باشم از ماشین پیاده شدم و به طرف درب خونه به راه افتادم که پشت سرم صدای بهم خوردن درب ماشین و برخورد پاشنه های بلند کفشهای سیما به گوشم خورد که لحظه به لحظه از فاصله نزدیکتری شنیده میشد. اومدم کلید رو داخل قفل درب وارد کنم که دستم رو گرفت و اینبار با گریه و لحن التماس آمیز ازم خواست دست نگه دارم. وقتی به سمتش برگشتم دیگه اون سیمای پر ابهت و مغرور جلوم قد علم نکرده بود. ماسکی که به چهره زده بود کنار رفته بود و یه مادر درمونده رو میدیدم. - ببین اینو مطمئن باش اگه بخاطر حسام نبود حاضر نبودم دختر گستاخ و زبون درازی مثل تو رو به عنوان عروس انتخاب کنم. ولی مشکل اینجاست که یک هفته است حسام از خونه گذاشته و رفته. به سردی نگاهش کردم و گفتم: - این مشکل من نیست. مشکل خودتونه و از دست این دختر وگستاخ هیچ کاری واستون برنمیاد. برید و به عاطفه مادریتون متوسل بشید و به خونه برش گردونید. وقتی قاطعیتم رو هنگام گفتن حرفم دید سعی کرد با گریه و التماس حس مادرانه ام رو تحریک کنه و تقریبا کارساز افتاد. بعد از نیم ساعت التماس و خواهش حاضر شدم شماره حسام رو بگیرم و باهاش صحبت کنم. وقتی با شماره همراه قبلیم به حسام زنگ زدم هنوز زنگ اول نخورده بود که حسام گوشی رو برداشت: - سلام ،میتونم ازت بپرسم این بچه بازیها چیه داری درمیاری؟؟!! با بغض جواب داد: - اتفاقا دارم به مادرم ثابت میکنم اونقدر بزرگ شدم که بتونم بد و خوب راهم رو تشخیص بدم. وقتی دیدم مادرم حاضر نیست به تنها خواسته ای که تو زندگیم ازش داشتم احترام بذاره جای حرفی باقی نمیمونه. ندا این یه اعتصاب و قهر بچه گانه نیست. من دیگه بابت رفتار مادرم از زندگی سیر شدم. دیگه خسته شدم از بس منو به چشم همون پسرکوچولوش میبینه و همه جا نقش مادرهای دلسوز و فداکار رو برام ایفا میکنه. تمام رنجش من ازش اینه که خودش درست تو شرایط تو و سن و سال مشابه تو قرار داشته. پس چرا اینقدر خودخواهانه به موضوع نگاه میکنه. - جوابی واسه سئوالش نداشتم. تقریبا با قیامی که کرده بود دیگه بابت موضوع کتمان حقیقت ازش دلخور نبودم. بلکه بهش حق میدادم که مجبور شده اینکار رو بکنه. دیگه از زاویه عدم صداقت یا تحقیر خودم به موضوع نگاه نمیکردم و پای دوراندیشی و تلاش حسام واسه رسیدنمون بهم گذاشتم. مادرش با ایما و اشاره ازم خواست بپرسم الان کجاست؟ آدرس هتل رو یادداشت کردم و وقتی تماس قطع شد آرامش عمیقی که رو قلبم حکم فرما شده بود و اینکه حسام حاضر نشده بود با مادرش روبرو بشه ولی داشت واسه دیدنم لحظه شماری میکرد. یک آن باعث شد نسبت به دشمنی که الان مغلوبم شده بود به دیده ترحم نگاه کنم. ازش خواستم به خاطر آرامش حسام به خونه برگرده و منتظر بمونه تا راضیش کنم دست از لجاجت برداره. درحالیکه داشتم ماشین رو روشن میکردم کنار پنجره ماشین اومد و با لحن تاسف باری گفت: - ندا خانوم،میخوام یه چیزی رو بدونی و اون اینکه اگه منم تو سن و سال تو درست با یه پسربچه بیوه بودم، تقدیر برام اینو رقم زده بود وگرنه جز مرگ که بین من و پدر حسام جدایی انداخت حتی جذام هم داشت باعث نمیشد ازش جدا بشم و حاضر بودم تو هر شرایطی بخاطر پسرم باهاش زندگی کنم. من مثل آدمهای متحجر فکر نمیکنم که بکارت رو واسه زن ارزش میدونستن بلکه نگرانی من بابت این هست که وقتی به جگرگوشه خودت رحم نکردی و از داشتن نعمت پدر محرومش کردی معلوم نیست به محض پیدا کردن کوچکترین مشکلی با حسام جا نزنی و پشت پا به همه چیز بزنی. به خاطر حسام چشمم رو حاضرم به این شرایط که هیچ، حتی به روی دنیا ببندم ولی اینو بدون با گستاخی که امروز به خرج دادی هیچوقت مهرت تو دلم راه پیدا نمیکنه. ولی بهم قول بده هیچوقت با احساسات پسرم بازی نکنی. در غیر اینصورت، مطمئن باش نابودت میکنم. بدون اینکه جواب سیما رو بدم شیشه پنجره ماشین رو بالا کشیدم وبا این کار از طرف خودم بحث رو تموم شده اعلام کردم. وقتی رسیدم جلوی هتل به حسام زنگ زدم و گفتم رسیدم. زمان زیادی نکشید که حسام از هتل خارج شد و با عجله به سمت ماشین اومد و کنار دستم نشست و قبل از هر حرفی دستم رو گرفت و به صورتش فشار داد. اونقدر لاغر و نحیف شده بود که مشخص بود این مدت خیلی اذیت شده. وقتی دیدمش همه خط و نشون هایی که روی دیوار دلم براش کشیده بودم محو شد و باز با نگاهش دلم لرزید. بازم انگار روح به کالبد خسته ام برگشته بود. تمام وجودم آغوشش رو تمنا میکرد. دلم میخواست ساعتها منو تو بغلش بگیره تا باز گرمی وجودش مثل آفتاب ابرهای تیره رو از آسمون قلبم دور کنه. - چطور دلت اومد اینطوری منو از خودت بی خبر بذاری؟ دلم میخواست توی سکوت ساعتها بشینم نگاهش کنم. تازه می فهمیدم چقدر دلتنگش بودم. بدون اینکه پلک بزنم بهش خیره شده بودم و حوصله بستن راه رو به اشک که مثل چشمه از پلک پایینی چشمم میجوشید نداشتم. چون دیگه به ریزشش عادت داشت
هدایت شده از 
م و داغیش نشون از سینه سوخته از فراغ رو داشت. دستاش رو دو طرف صورتم گذاشت و در حالیکه هنوز پرده اشک بین نگاهمون حائل بود بهم گفت: - ندا من حاضرم به خاطر به دست آوردنت جلوی دنیا بایستم. نمی خواستم اینطوری بشه که مادرم رو در روم قرار بگیره و مجبور بشم ازش رد بشم. دلیل حماقتی هم که کردم همین بود. ولی وقتی هرچی میگشتم پیدات نمیکردم. دیوونه شده بودم. از خواب و خوراک افتاده بودم. فکر میکردم واسه آرامش من الان دیگه حاضر میشه هر کاری بکنه. پس براش همه چیز رو گفتم ولی جلوم جبهه گرفت و سعی کرد مانعم بشه. احساس کردم اونقدر هم که ادعا میکنه دوستم نداره. میدونم جوونیش رو به پام گذاشته همین هم باعث میشد همه جا روی حرفش حرفی نزنم که ازم برنجه. دلم نمیخواست فرزند نمک نشناسی براش باشم. ولی وقتی پای تو وسط اومد و سعی کرد مانع بشه تلاش کردم متقاعدش کنم. ولی اون سرخود قرار خواستگاری دختر دیگه ای رو گذاشت. این رفتارش دیگه ما فوق تحملم بود از خونه بیرون اومدم تا هم تن به خواسته اش نداده باشم و هم رفتاری نکنم که باعث بشه حرمت مادر و فرزندی بینمون شکسته بشه. احساسات مادرانه سیما رو نسبت به حسام درک میکردم. من هم دلم نمی خواست عمری خودم رو به کسی تحمیل کنم و اولین خشت زندگی خودم رو کج بنا کنم واسه همین رو به حسام کردم و گفتم: - حسام جان پیچیده ترین و لاینحل ترین مشکلات با گذشت زمان گره شون خود به خود باز میشه. این انصاف نیست که به این شکل مادرت رو تحت فشار قرار بدی. به نظر من ما هر سه تامون نیاز به فرصت بیشتری داریم. هنوز از فرصتی که واسه تموم کردن درسم ازت خواستم سه ماه بیشتر نگذشته. بهتره فعلا عجله ای واسه خوروندن حقیقت به مادرت نکنی و اجازه بدی زمان همه این تنشها رو تو خودش حل کنه. چون منم روحیه انتقام جویی و کینه توزی ندارم. دلم نمیخواد تاوان جدا کردن تورو از مادرت وقتی سامان خودم بزرگ شد پس بدم. کاری که تو کردی بهم خیلی چیزها رو ثابت کرد ولی دیگه صلاح نمیبینم به این قهر ادامه بدی. چون بیشتر منو عامل جدایی تو از خودش میبینه و باعث میشه بیشتر ازم متنفر بشه. سعی کن دلش رو بدست بیاری. خدارو چه دیدی شاید دلش نرم شد و خودش پا پیش گذاشت اما اگر به وقتش این اتفاق نیفتاد باهم راجع بهش تصمیم میگیریم. نگاهی حاکی از سپاسگذاری بهم کرد و گفت: - هرچی تو بگی ولی تا سیر نگاهت نکنم آروم نمیشم. خودت میدونی چقدر حرف واسه گفتن برات دارم. - باشه،اتفاقا منم احساس میکنم نیاز دارم کنارت باشم تا احساس آرامش بهم برگرده. - اگه دوست داشته باشی و از نظر تو مشکلی وجود نداشته باشه بریم ویلای لواسون. اونجا میتونیم بدون وجود مزاحم کلی باهم حرف بزنیم از صمیم قلب از پیشنهادش خوشحال شدم. چون دیگه مطمئن بودم بدون اون مرده متحرکی بیشتر نیستم. دیگه بهم ثابت شده بود حسام روح لخت و عریانش رو تسلیمم کرده بود و با تمام وجود حاضر بودم جسمم رو تسلیمش کنم. احساس نیاز به یکی شدن با حسام داشت تو وجودم شعله میکشید. وقتی جلوی درب ویلا رسیدیم حسام پیاده شد و با کلید هر دو لنگه در رو واسه ورود ماشین به داخل حیاط باز کرد. وقتی با ماشین داخل حیاط وسیع و سرسبز شدم چشمهام ناخودآگاه محیط اطراف رو کاوش میکرد. دو طرف حیاط دوتا باغچه وسیع وجود داشت که راه ورودی که به ساختمان ویلا ختم میشد باعث جداییشون میشد. داخل باغچه سمت راست به ردیف درختهای همیشه بهار و بید مجنون کاشته شده بود. درختهای تنومند دستهای سبزشون رو به دست هم داده بودند و چتر سبز و وسیعی درست کرده بودند که مانع سرک کشیدن اشعه های آفتاب میشد. تاب فلزی که وسط باغچه گذاشته بود سایه دلچسب و خنک رو به هر تازه واردی سخاوتمندانه تعارف میکرد تا خستگی راه رو از تنش بدر کنه. چراغهای رنگی لابلای تنه های درختهای تنومند فقط تو شب فرصت جلوه نمایی پیدا میکردند. سمت چپ به نظم خاصی درختهای میوه کاشته شده بود و محوطه پشت درختان میوه ردیف نسبتا کم عرضی به باغچه سبزیجات به اختصاص داده شده بود. ردپایی از پاییز هنوز دیده نمیشد. راه ورودی شیب ملایمی داشت و پله های باریک به فاصله زیاد وجود داشت به جبران اختلاف سطح اول راه تا سطح ورودی کمک میکرد. درختهای دو ردیف راهرو تو ارتفاعی به هم پیوسته بودند و طاق نصرت سبز و قشنگی رو سر راه عبوری ساخته بودند. نمای گرانیتی ساختمان زیر تلالو اشعه های آفتاب میدرخشید. وقتی دست تو دست حسام وارد ساختمان ویلا شدم هر کجای ویلا رو که نگاه میکردم سلیقه بی حد و حصر سیما انگار بهم نیشخند میزد و باعث میشد احساس نامیدی واسه شکست این حریف سرسخت به دلم راه پیدا کنه. دکوراسیون زیبا و جدید داخل ویلا و دقتی که در هماهنگ کردن رنگها به خرج داده شده بود همه نشان از ذهن خلاق و روحیه سرشار از انرژی صاحبخونه داشت. از وسط هال ردیف پله ها به صورت نیم دایره طبقه اول رو به دوبلکس متصل میکرد انتهای سالن سرتاسر آشپزخونه بود که رنگ همه وسایلش از دو تر
هدایت شده از 
کیب رنگ نقره ای و سرمه ای خارج نبود. اپن آشپزخونه با یه میز بار گرد به دیوار منتهی میشد. پارکت قهوه ای تیره کف ویلا از تمیزی میدرخشید و انعکاس تصویر وسایل به صورت مبهم توش دیده میشد. رنگ کف کاملا با رنگ کرم رنگ مبلهای سنگین راحتی که دورتادور یک تلویزیون ال ای دی بزرگ چیده شده بود فضای نشیمن رو تشکیل میداد. گوشه سمت چپ سالن مبلهای استیل با منبت ظریف چیده شده بود که تضاد رنگ چوب روغن خورده قهوه ای تیره اش با روکش کرم رنگ زیباییش رو دوچندان میکرد. با فاصله ارتفاع کمی از کاناپه استیل روی دیوار تابلوی نقاشی بزرگی از رومئوو ژولیت دو عشاق سینه چاک مغرب به چشم میخورد که به نظر نفیس و گرون قیمت میرسید. بلندی سقف ویلا همراه با لوسترهای گرون قیمت شکوه و زیبایی پرده های سالن رو دوچندان میکرد. فضای بزرگ سالن فقط تو دو نقطه مفروش بود. قسمت نشیمن با فرش پولیشی با نقش خلوت مفروش شده بود و در قسمت پذیرایی دو فرش دستباف و نفیس فضای زیر مبلهای استیل رو مفروش میکرد. تو فضای بین آشپزخونه و پذیرایی با فاصله نسبتا کمی تا دیوار میز پذیرایی دوازده نفره که با نقش منبت شبیه به مبلمان پذیرایی باعث متمایز شدن فضای پذیرایی از نشیمن میشد. بدون نگرانی بابت اتفاقاتی که تو لحظه بعد ممکن بود پیش بیاد با چشم مشغول کاوش گوشه کنار خونه بودم در همان حال خونسرد دکمه های مانتوم رو باز کردم و از تنم در آوردم و همراه شالم رو پشتی مبل راحتی انداختم. حسام گفت: میدونم توهم مثل من هم خسته ای و هم گرسنه. اگه موافقی ناهار بخوریم و یه کم استراحت کنیم. کلی باید تلافی این مدتی رو که باهم حرف نزدیم دربیاریم. خندیدم و گفتم: - آره موافقم خیلی وقته مغز همدیگه رو نخوردیم. حالا اگه مراسم خوش امد گویی شما تموم شده بهم ناهار بده که میترسم از گرسنگی هلاک بشم و به اونجا نرسیم. با خنده و شوخی سرمیز ناهار رفتیم و بعد از ناهار بدون اینکه اجازه بده از جام بلند شم خودش میز رو جمع کرد و وقتی کارش تموم شد به طبقه بالا اشاره کرد و گفت: - اگه دوست داری بیا بریم طبقه بالا رو هم نشونت بدم. طبقه بالا آخرین پله منتهی میشد به محوطه ای که مخصوص نشیمن بود. سمت راست راهروی عریضی دیده میشد که راه دسترسی به حریم اتاقهای خواب و سرویس بهداشتی و حمام بود. تو محوطه نشیمن یک ست مبل شبیه مبلهای راحتی پایین چیده شده بود و به جای تلویزیون ال ای دی طبقه پایین یه ست ال سی دی کوچیکتر دیده میشد. منظره سرسبزی که از قاب پنجره انتهای نشیمن دیده میشد مثل نقاشی قشنگی به آرامش و زیبایی فضا دامن میزد. وقتی به پنجره نزدیک شدم متوجه تراس مجاور پنجره شدم. رفتم توی تراس و تازه متوجه شدم پشت ویلا استخر بزرگی هست که دورتا دورش رو درختهای کاج سر به فلک کشیده احاطه کرده و اگر شکست نور آفتاب روی دیواره استخر نبود انگار نه انگار که استخر از آب زلال لبریزهست. داخل یکی از چهار اتاق خواب بالا تخت دونفره بزرگی با روتختی ساتن زرشکی وجود داشت که با دیدنش وسوسه خوابیدن تو بغل حسام دیگه حس سرک کشیدن به بقیه اتاقها رو ازم گرفت. از خمیازه کشداری که کشیدم حسام خنده اش گرفت: - قربون پیشی خوابالوی خودم برم که تا تخت خواب دید چرتش گرفت. برو بخواب تا من یه دوش بگیرم و سر و صورتم رو یه صفایی بدم. پلکام کم کم سنگین شد و با صدای حسام از خواب بیدار شدم. اتاق نیمه تاریک بود و صدای مکالمه حسام با موبایلش از بیرون اتاق شنیده میشد. هنوز مست خواب بودم و هنوز دودل بین رفتن به عالم خواب و بیداری که در اتاق باز شد و قد و قامت بلند حسام تو مرز روشنایی بیرون و تاریکی خاکستری اتاق مثل یک عکس پرتره با کنتراست بالا به چشمم خورد. اومد داخل اتاق و کنار تخت نشست و با لبخند گفت: - ساعت خواب!خوب خوابیدی؟ - ساعت چنده حسام؟ - اگه شما اجازه بدید یک ربع به پنج کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم: - تو نخوابیدی؟ - نه ولی وقتی تو خوابیده بودی انگار خستگی منم داشت از تنم در میرفت. فقط داشت حوصله ام از تنهایی سر میرفت. از طرفی هم دلم نمیومد بیدارت کنم. با علاقه تو صورتم نگاه میکرد و با دسته موهای مجعدم که روی تخت پخش شده بود بازی میکرد. * (داستان به روایت علی) توی دفتر طبقه بالای فروشگاه نشسته بودم و مشغول رسیدگی به حساب و کتاب مغازه بودم که تلفن زنگ خورد وقتی برداشتم دیدم حمید در حالیکه سعی میکرد آروم حرف بزنه گفت: - علی آقا یه خانومی اومده میگه با شما کار داره. شما کجا تشریف دارید؟ میدونستم حمید طرف رو نشناخته و نمیدونسته میخوام روبرو بشم یا نه نگفته همونجا طبقه بالا هستم واسه همین پرسیدم: - اسمش رو نگفت؟ با کمی من من گفت: - نه ولی میخواد خودش باهات صحبت کنه. بدون اینکه منتظر جواب من بمونه صدای محکم و آمرانه زنی نا آشنا توی گوشی پیچشید: - سلام علی آقا. بنده جودت هستم. به ذهنتون فشار نیارید چون شما منو نمیشناسید. امکان گفتن این موضوع به صورت تلفنی هم بود ولی اهمیتی که این م
سئله برام داره منو تا اینجا کشونده و اگر اجازه بدید باید شما رو ببینم. میدونم شما هم مشتاق شنیدن حرفام هستید. راست میگفت صداش اصلا تا بحال به گوشم نخورده بود و لحن صحبت محکم و صریحش باعث شد فعلا بی خیال فاکتورها بشم و بگم: - خواهش میکنم خانم،به حمید آقا بگید راهنماییتون کنن دفتر. وقتی وارد شد فهمیدم حدسم در مورد صاحب صدا درست بوده و با زنی روبرو شدم که چهره مصمم و جدی داشت و برحسب اجبار اجتماعی بودن سعی میکرد بزور لبخند رو گوشه لبش حفظ کنه. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
ابراز احساسات موجب 📉کاهش کلسترول خون میشود ✅ ابرازعلاقه💓 💐ابراز علاقه باید به اشکال مختلف باشد 🗣👥🗣کلامی ❌ببینید خانمها از نظر کلامی خیلی از شما ها اون ابراز علاقه ای که همسرتون مدنظرش هست رو نمیکنید، اگر میخواهید برای راه افتادن مسائل ارتباط و عاطفه کلامی تمرین کنید،از اشیا شروع کنید🏃 شروع کن با گل🌹 صحبت کردن شروع کن نطقت باز میشه یا اگر پرنده دارید🐥شروع کن به صحبت کردن باهاش ✅در ابرازعلاقه کلامی مثلا از کلماتی مثل 👇 عزیزم💞 همه امیدم💕 زندگیم💓 مهربونم💘 مرد خوب من همه کسم❤️ سرورمن👑 استفاده کنید😍 💡اجرای تمام احکام الهی به مرد قدرت میده به زن عشق میده ✅ شمابه شوهرت میگی اجازه میدی من برم جایی؟بهش قدرت میدید💪 اون میگه نه وایسا خودم میام میبرمت. بهت عشق میده❤️ ✔️شما در کلام باید مردتون رو قدرتمند 💪 جلوه بدید ❌ولی خانمهای الان چی میگن؟ پییییشی!!!🐱 😳😳(خب بنده خدا چیکار کنه،الان قدرت بهش نرسید که بهت عشق بده) جوجو عروسک😏 با این حرفها مرد میخواد چیکار کنه⁉️ 👈 پس قرارشد به مردتون قدرت بدید💪 مثلا قرارِ تو یه جایی،مسیری رفت و آمد کنید،ازتون نظرسنجی میکنه 🚘از این اتوبان بریم یا اون اتوبان شما بگو شما مرد زندگی من هستی تو صلاح من رو میدونی تو میفهمی تو عاقلی واسه من مهمه که کنار تو ام💐 چه از این مسیر چه فلان مسیر ولی شما میگی چی⁉️ دیدی گفتم از اینجانرو حالا تو ترافیک موندیم دیدی من درست گفتم گوش ندادی 😂 نگو اینو قدرت اش رو کم نکن کلامتو عاشقانه کن ✅ در کلام خودتونو فدایی هم بدونید❤️❤️ حضرت زهرا سلام الله علیها چه طوری صدا می کرد آقا امیرالمومنین علی علیه سلام ❓❓👇 ⭕️جونم به فدات ⭕️روحم به فدات بچه ها رو حسنین علیهم سلام چه طوری صدا می کردند در حدیث کساء ❓❓👇 میوه دلم نور دیده ام 🔴قشنگ بچها رو، میوه دلم صدا کن اصلا به روی خودت نیار که آدما نگات می کنند مامان قشنگم عزیز دلم دردت تو قلبم 🌸بچه ها و همسر رو سیراب کنید از محبت 🌸 دماسنج عاطفی خونه شمایی😘 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
جسم انسان از اعضاء مختلفی تشکیل شده که شاید شمردن همه اعضا ء کار بسیاری سختی باشه چون بشدت دارای تعدد و گستردگی هستن. اما با این وجود یه ویژگی مهم و قابل توجه دارند: 1- جایگاه هر عضو بصورت شفاف و مجزا معلومه، یعنی در عین اینکه بعضی از اعضاء بر روی هم تاثیر و تأثر دارن، ولی با آسیب دیدن یه عضو، کل عملکرد جسم مختل نمیشه. مثال: وقتی دست میشکنه، پا و چشم و گوش و... فعالیت خودشون رو ادامه میدن گرچه ممکنه در عملکردشون مقداری کندی و ضعف بوجود بیاد. : هر کدوم از ما هم باید بتونیم این مهارت رو بدست بیاریم که اولا جایگاه هر جنبه از زندگی مون رو مشخص کنیم و ثانیا تأثیراتی رو که این ابعاد و جنبه های مختلف بر روی هم میگذارند رو تشخیص بدیم. در بعضی از خانواده ها، به محض بوجود اومدن مشکل، کل ابعاد اون زندگی دچار تغییر و آسیب میشه. زن و مرد باید یادبگیرن که تاثیر کاذب این ابعاد رو بر روی هم کم کنن. مثال: 1- یک بگو و مگو و اختلاف نظر ساده منجر به قهر، جداخوابی و یا عدم انجام مسولیت ها در منزل میشه. 2- ایجاد یک مشکل در حوزه زناشویی و جنسی زن و شوهر سبب بی توجهی به سایر جنبه های زندگی میشه.( گرچه بروز مشکلات جنسی میتونه بر جنبه های مختلف زندگی تأثیر بگذاره ولی ما باید این آسیب‌ها رو کم کنیم.) و.... نتیجه: هیچ وقت یه مشکل رو به چندتا مشکل تبدیل نکنید. شاید طرف مقابل شما مسبب اصلی مشکل باشه ولی عدم مدیریت شما و نحوه تعاملتون با مشکل، زمینه ساز پیشرفت و یا عدم پیشرفت اون مشکل میشه. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
♀♂وقتی با او هستید پرانرژی باشید ♀♂ از او انتظار نداشته باشید تمام وقتش را برای انجام کارهای شما صرف کند ♀♂ از اینکه فرد خوبی است ابراز خشنودی کنید ♀♂ حتی در غیاب او ، جلوی دیگران از او به خوبی یاد کنید ♀♂ احساسات تان را با او در میان بگذارید ولی آن را به طور خلاصه بیان کنید ♀♂ حداقل سه مورد از کارهای خوبش را به او گوشزد کنید ♀♂ در مقابل دیگران به او افتخار کنید ♀♂ صبح ها با او بیدار شوید حتی اگر مجبور نباشید زود بیدار شوید ♀♂در مواقع سختی پشتیبان او باشید ♀♂ او را در هر شرایطی بپذیرید و هرگز از خود نرانید ♀♂وقتی عصبانی است به او گیر ندهید ♀♂به او کمک کنید به اهدافش برسد ♀♂ به او کمک کنید عادات بدش را ترک کند ♀♂دیگران را با او مقایسه نکنید. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
🙆١) به شوهرت افتخار کن ! 🙆2)کسي را با او مقايسه نکن! 🙆3)اقتدار و غرور او را نشکن! 🙆4)زيبايي او را در عقل او جستجو کن! 🙆5)قناعت پيشه باش ! 🙆6)زيباييت را به رخ ديگران نکش! 🙆7)ناز کن اما متکبر نباش ! 🙆8)دلبري و فريبايي و طنازي پيشه کن ! 🙆9)احساسات زيبايت را با انديشه اي متين همراه کن ! 🙆10)لجبازي نکن که از چشم شوهرت مي افتي ! 🙆11) تمکين کن تا تاج سرش باشي 🙆12) !پناهگاه شوهرت باش تا فقط به تو پناهنده بشه ! 🙆13) زيبايي با سادگي و بي آلايشي براي تو آرامش بخش تر خواهد بود ! 🙆14) هوس بازي نکن ولي زيبا دوست باش! 🙆15) اگر آشپزي را خوب نمي دوني حتما ياد بگير! 🙆16) قبل از رانندگي سازندگي را بياموز! 🙆17) هيچگاه بدون آرايش مقابل شوهرت نشين ! 🙆18) دهانت را مسواک وخوشبو کن! 🙆19) بدنت هيچ وقت بوي عرق نده ! 🙆20)لباست بوي غذا ندهد ! 🙆21) موقع آشپزي از پيش بند استفاده کن ! 🙆22) قبل از شوهرت چشم بر هم نگذار و پيش از او بيدار شو ! 🙆23) موي تو يکي از دو زيبايي توست ، ازش مراقبت کن! 🙆24) لبخند قشنگت را در هيچ شرايطي با اخم معاوضه نکن ! 🙆25) توي رنج هات معناهاي زيبا پيدا کن ! 🙆26)اگه شوهرت گفت : کسي غير از من با تو ازدواج نمي کرد ! بگو : پس خيلي بايد از تو ممنون باشم 🙆27) اگه بهت گفت : دوستت ندارم ! بهش بگو : عوضش من به تو افتخار مي کنم! 🙆28) اگه گفت :حوصله تو رو ندارم ! بهش بگو : منم غير از تو کسي رو ندارم! 🙆29) اگه گفت : از خانواده ات خوشم نمياد ! بگو : عوضش من خانواده تو رو دوست دارم ! 🙆30) اگه عصباني شد ! بگو : منو ببخش ! 🙆31) گاهي براي مادرشوهرت هديه بخر ! 🙆32) در خواست هاتو با ناز و دلبري برآورده کن! 🙆33) زورگو نباش ! 🙆34) سختي کار شوهرت را درک کن! 🙆35) او را در مردم داري کمک کن! 🙆36) وقتي وارد خونه مي شه , به پيشوازش برو ! دستشو بگير ! بِزار روي صورتت! 🙆37) هيچ وقت بهش نگو : تو بي عرضه اي ! 🙆38) لباساشو براش اُتو کن که هر وقت خواست عوض کنه معطل نشه! 🙆39) وقتي غذا رو سر سفره مي ذاري به او بگو : نمي دونم خوشت مياد يا نه ؟ ! 🙆40) لحظه به لحظه از خداوند کمک بگير ! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"صـفاتی کـه خانـم‌ها از آنهـا بیزارنـد...!" 🍃 بدترین صفاتی که یک مرد می‌تواند داشته باشد و بیشتر خانم‌ها از آن بیزارند، عبارت است از نجیب نبودن و لاف زنی.... 👈 همه خانم‌ها از مرد دروغگو و لاف زن متنفرند. بیکاری، بی‌ارادگی و دمدمی مزاجی جزو بدترین صفات یک مرد است. 👈 همچنین خانم‌ها از مرد خسیس، گوشه‌گیر و منزوی، رنجور، بدبین، شکاک و وسواسی خوششان نمی‌آید. 👈 مردی که همواره خود را به مریضی بزند و همسر و فرزندان را در مشکلات تنها بگذارد ایده آل هیچ زنی نیست. 👈 زورگویی و سلطه جویی نیز جزو صفات ناپسند برخی آقایان است که خانم‌ها از آن بیزارند. 👈 بسیاری از خانم‌ها هم از وابستگی همسرشان به خانواده، برادر، مادر، دوست یا یک آشنا در زندگی مشترک رنج می‌کشند و از این که همسرشان اعتماد به نفس کافی ندارد، دلخور هستند. 👈 به این ترتیب بدیهی است که خانم ها همسر وابسته و بدون اعتماد به نفس را نمی‌پسندند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
👇 اگر در مهمانی هستید دایم سرتان با دیگر آقایان گرم نباشد. گاهی به همسرتان نگاه کنید و لبخندی بزنید تا محبت شما را حتی در شرایطی که ، برو و بیا زیاد است و مهمانی و آمد و شد باعث شده کمی از هم دور شوید حس کند. 👈این کار شما حسابی حال همسرتان را خوب می‌کند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
🔵 به پیرامونشان است ✅این یک خصوصیت طبیعی و ساختاری مردانه است که خداوند او را این‌چنین خلق کرده است. 🔵پس قبول کنید که نگاه شوهرتان به اطراف تونلی است و اگر می خواهید چیزی را برایتان از آشپزخانه بیاورند، او را بیشتر راهنمایی کنید. مثلاً بگویید سمت چپ کابینت کنار کاسه آبی‌رنگ؛ یا سمت راست کابینت پشت بشقاب‌ها. ✅شاید همین دید تونلی باشد که آقایون می‌توانند رانندگان خوبی برای مسیر‌های جاده‌ای باشند و شاید به همین علت باشد که وقتی شما یک سفره رنگین برای شوهرتان می‌چینید، او فقط دیس برنج را می‌بیند!😳 💢 و به‌خاطر زحمتی که برای ژله و سالاد کشیده‌اید و در گوشه‌ سفره است، تشکر نمی‌کند؛ حتی اگر از آن‌ها هم بچشد! 🌺☝️شوهر شما به عنوان یک مرد و مخلوق پروردگار، زاویه‌ دیدش تونلی آفریده شده ‌است، پس این نکته را بدانید و هر روز با خود تکرار کنید. ⬅️باور کنید با دانستن همین زاویه‌ دید تا حد بسیار بالایی از حرص خوردن‌ها و مشاجراتتان کاسته خواهد شد.😃 به پیرامون‌شان، است پنکه را دیده‌اید❓ 👈در همه‌ جهت‌ها می‌چرخد و هوا را جا‌به‌جا می‌کند. 📢☝️ نگاه خانم‌ها به اطراف یک نوع نگاه پنکه‌ای است. 🌸آن‌ها می‌توانند در حالی‌که نگاه‌شان در یک خط مستقیم است، زاویه‌های بالا و پایین و چپ و راست را هم بررسی کنند. 🔷شاید بر اساس همین خصوصیت خانم‌ها باشد که ... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
فامیل دور :👇 کیش و مات چیست؟! شما به زنت میگی یک زنی رو دیدم چقدر شبیه تو بود! بعد خانمت میپرسه؛ خوشگل بود؟ اینجاست که نه میتونی بگی آره نه بگی نه...! یعنی کیش و مات.. یعنی هر کدومو بگی فاتحت خوندست... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"دوست داشتنِ تو" بذری ست که هیچ گاه هیچ زارعی قادر نیست ؛ مطابق آن را در جهانم بکارَد ... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
زیر یه عکس تمام قد و زیبا از همسرتون اینو بنویسین و بفرستین واسش😍 قد یارُم بلنده شیرینه مثل قنده.... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
دلم بهانه گیر شده سفر می خواهد هوای تازه میخواهد قشنگی می خواهد نه اصلا بی خیال... هیچکدام را نمی خواهد خوب من... دلم تو را می خواهد ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
کی فکرشو میکرد تو بشی دلیل حال خوب و انگیزه تموم زندگیم...❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"انتظارات خانم‌ها از آقایان" 1⃣ به عواطف او احترام بگذارید: 🍃 زنان همیشه قدردان مردهایی هستند که به عواطف و احساسات‌شان اهمیت می‌دهند. به خصوص وقتی از چیزی ناراحتند. 👈 از همسرتان بپرسید از چه ناراحت است و اگر گریه می‌کند به او دستمال تعارف کنید. مطمئن باشید ابراز احساسات باعث تقویت رابطه می‌شود. ✅ هیچ گاه احساسات یک زن را به تمسخر نگیرید و یا سرکوبش نکنید. ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"انتظارات خانم‌ها از آقایان" 2⃣ اشتباهات خود را پنهان نکنید: 🍃 آیا می‌خواهید دل همسرتان را به دست بیاورید؟ زنان عموما به رشد شخصیتی علاقه دارند و مردی را دوست دارند که با ملاحظه و متفکر باشد، به خصوص وقتی مردی به اشتباهش پی می‌برد. 👈 این اشتباه می‌تواند اعم از بدخلقی یا بی‌توجهی به آنها به دلیل خستگی از کار باشد. ✅ آنها مشتاقند ببینند که شوهرشان سعی در جبران آن دارد. پس شجاع باشید و به اشتباه‌تان اعتراف کنید. ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"انتظارات خانم‌ها از آقایان" 3⃣ نقش حَلّال مشکلات را بازی نکنید: 🍃 فقط گوش کنید و راه‌حل ارائه ندهید! وقتی چیزی همسرتان را آزار می‌دهد، او گوش شنوای شما را می‌خواهد نه نصیحت. 👈 مردها فکر می‌کنند باید همه چیز را حل کنند، زیرا عموما تمایل به حل مسئله دارند. ✅ اما برای یک زن گوش سپردن به حرف‌هایش مانند معجزه‌ای عمل می‌کند که به عمیق‌تر شدن رابطه کمک می‌کند. ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"انتظارات خانم‌ها از آقایان" 4⃣ سر تکان دادن کافی نیست! با دقت گوش کنید: 🍃 خانم‌ها واقعا دوست دارند بدانند که به حرف‌هایشان توجه می‌کنید. کافـــی نیست سر تکان دهید و وقتی مکث می‌کنند منتظرند عکس‌العمل شما همراه با توجه کامل باشد. 👈 مثلا اگر از کارفرمای خود شکایت می‌کنند دوست دارند چیزهایی از زبان شما بشنوند از قبیل: متاسفم که روز سختی داشتی یا چه بد، نگران نباش و... یادتان باشد سعی کنید در ارائه راه‌حل شتاب نکنید. ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
7 👈: عوض کردن موضوع در دعوا ✍اگر همسرتان روی یک موضع با شما جدل می کند، هر چه پاسخ دهید، دعوا بدتر می شود، بهتر است که شما موضوع را به طور ظریفی عوض کنید. البته این فقط یک تکنیک "موقت" برای کاهش مجادله و تنش است و یک تکنیک اساسی نیست. در مثال زیر زن با مهارت از "تکنیک عوض کردن موضوع دعوا " استفاده می کند. 👤مرد: این چه وضع زندگی هست که من دارم، صبح تا شب اعصاب خوردی، صبح تا شب غر زدن های تو، آخه من چقدر حقوق میگیرم. اونجا هم خونه مادرم که یه احوالپرسی درستی با خواهرم نکردی. 👩🏻زن: چند دقیقه پیش، آقا احمد دوستت، چند بار زنگ زد نبودی، منم جوابش ندادم، الان بهش زنگ بزن، فکر کنم کار واجبت داره، یا اینکه؛ 👩🏻زن: مادرت که گفتی، قضیه صاحب خانه را براش گفتم، کلی خوشش اومد و خندید. گفت تو خوب باهاش حرف زدی. یا اینکه؛ 👩🏻زن: گفتی اعصاب خوردی، یادم اومد، باید داروهای مادرت هم بگیری، توانستی برای خونه هم برنج بگیر که تموم کردیم. یا اینکه؛ 👩🏻زن: چقدر ترافیک سنگینه، تو خوب می تونی از این ترافیک با این مهارت رد بشی. چقدر هوا آلوده شده ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝