eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
403 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
#ایده_معنوی 🔹هر کس درصبحگاهان سوره توحید را یازده مرتبه قرائت کند آن روز مرتکب گناه نمیشود، هر چند شیطان به سوی او طمع کندحضرت علی (ع)ثواب الاعمال 341 ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @‌zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
پروردگارا🙏 آفتاب امروز نیز برآمد✨ درود برجاده های بی انتهای🌼🍃 جبروتت تو را عاشقانه فریاد می زنم✨ چون به تکرار اسمت عشق میورزم🌼🍃 @zoje_behedhti
هدایت شده از 
زیباترین شنبه تابستانی دنیاهمراه با لحظه های شادی براتون آرزو می کنم🌱 الهی مهـرشادی و لبخند شــیرین همنشین دائمی تون باشد🌸 روز خوبی پیش رو داشته باشید @zoje_beheshti
هدایت شده از 
خدای خوبم سلام....❤️ ممنون بابت سلامتی و اینکه امروز هم چشمانم گشوده شد و می توان زندگی کنم...😍 بابت همه چیز شکر...😘 خدایا به امید تو...😊 @zoje_beheshti
هدایت شده از 
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5 برای مشاهده اول کانال بزنید روی لینک بالا😊👆👆
هدایت شده از 
#ایده_متن کنارم بمون و بهم تکیه کن😍 به جز عشق چیزی نمی خوام ازت کمک کن دلم قرص باشه. همین کمک کن عزیزم .کمک کن فقط❤️❤️❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
#ایده_متن ارسال به همسر آهای عاشق دارد دیر می شود عاشقی ساعت ندارد که صدایت را صاف کن و محکم با قلبت به عزیزت بگو : دوستت دارم ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾
هدایت شده از 
❤️❤️ يك روز أيده ال رو چگونه شروع كنيم؟؟ چیکار کنیم روز ایده الی داشته باشیم؟ بهترین روز ایده ال شما چه روزی است ؟ چرا؟... راستی 😊 چه کار کنیم یک شب ایده ال و شاد و ماندگار برای خانواده درست کنیم و.... ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
سلام من هروقت نماز صبح هامو بخونم روزم ایده آله شارژم عذاب وجدان ندارم هروقت صبح زود بیدار میشم و کارهای خونه را تا ظهر میکنم با خیال راحت ی بعدازظهر دلچسب میگذرونم با استراحت و سرو کله زدن با بچه ها همینکه سالمیم همسر خوبی دارم و خانواده گرمی هستیم خودش خیلیه از سرمم زیاده همش از لطف خداس وگرنه من لیاقت هیچ کدومشو ندارم برای ی شب ایده آل هم شام مورد علاقه همسرم ی شربت خنک و دلچسب اگه در کنارش ظاهر آراسته و شیک و آرایش ملایم باشه دیگه عالیه براش بعد هم ک خودتون میدونید برای آقایون چ چیزی آخرشبشون را یک شب پرفکت و ایده آل میکنه😜😅 خانم خونه اگر همیشه پراز انرژی و لبخند و خوش رویی باشه😍☺️ اون خونه و زندگی برای همیشه ایده آله❤️❤️ چشماتون همیشه قلب😍 لباتون همیشه خندان😄 و دلتون پر از عشق❤️ باشه الهی🙏
هدایت شده از 
#حدیث 🎀هدیه دادن مرد به همسر عفت او را افزایش میدهد. پیامبر اکرم ص ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
حدیث بالا را برای همسری ارسال کنید .و زیرش بنویسید. پادشاهم👑 سلطانم عشقم❤️ تمام هستی ام💞 من کشته و مرده ی عفتت هستم حالا بیا و کمی این عفتت را افزایش بده😆😃😉😉 ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
جهت محبت بیشتر بین زوجین، آیہ ۱۴ سوره آل عمران را به خوردنی (مثل سیب) ۴۱ بار بخواند و هر دو بخورند، به اذن خدا مودت بین آن‌ها زیاد گردد 📚 کنوز آل محمد ص ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
نگذارید کار به جایی برسد که هیچ حرفی با همسرتان نداشته باشید؛ صحبت نکردن از اولین جرقه‌های سردی در زندگی زناشویی‌ست. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رمان وقتی رسیدیم جلوی درب خونه پدریم از آرامش و خلسه ای که توش غرق شده بودم دلم نمیخواست از ماشین پیاده بشم. چشمم که به ماشین سعید برادرم افتاد دلم هری ریخت پایین. اگه تا الان خودم رو واسه سکوت وهم انگیز پدر و مادرم آماده کرده بودم میدونستم امکان داره مجبور به درگیری با سعید بشم. به صورت آروم و منتظر علی نگاه کردم. کاش بهم تعارف میکرد بریم یه جایی وقت بگذرونیم تا اوضاع خونه مساعد بشه. ولی برخلاف انتظارم گفت: - چیه ندا دلهره داری بری خونه؟ - نههههه....یعنی میدونی چیه؟.....آره میترسم. - به نظر من تو باید با این موضوع روبرو بشی وگرنه هرشب از شب قبل بیشتر طردت میکنن. نگران هیچی هم نباش. تونستی تحمل کنی بمون. نتونستی نهایت اینکه مستقل زندگی میکنی. انگار فکرمو خوند که گفت: - فقط شجاع باش. مابقیش رو هرجا تنهایی از پسش برنیومدی خبرم کن باهم درستش میکنیم. پیاده شدم و به طرف درب خونه راه افتادم هنوز دوقدم نرفته صدام کرد: - آهای دختره اخمو، بازهم میگم غصه ی چیزی رو نخور. هرجا سخت بود خبرم کن درستش کنیم. دستمو سایه بون آفتابی کردم که تو چشمم تابیده بود و تو اوج نور صورت علی رو تو هاله ای از تاریکی میدیدم. تاثیر حرفهاش مثل اشعه های نور تند و ناگهانی بود و تصویر ذهنمو بیشتر تاریک کرده بود. باید یه کم چشمام به اونهمه تغییر عادت میکرد تا واقعی بودن حرفهاش از غیر واقعی بودن تشخیص میدادم. وقتی حرکت کرد و چشمم رد دورشدن ماشینش رو دنبال میکرد زیر لب زمزمه کردم"ممنون" حتی منتظر نمونده بود ازش تشکر کنم... **** اونقدر احساس خستگی میکردم که روی پاهام بند نمیشدم. خودم هم میدونستم کوفتگی بدنم به خاطر بیست و چهار ساعت وحشتناکی بود که پشت سر گذاشته بودم. روی تختم دراز کشیدم و چشمامو بستم ولی کابوس بازداشت توی اون اتاق نمور و تاریک و نشستن کنار آدمهایی که حتی فکرش هم نمیکردم روزی باهاشون همکلام بشم،به ذهنم هجوم آورد. میدونستم مدتها زمان نیاز داشتم تا این خاطره توی ذهنم کمرنگ بشه. دستمو با احتیاط به لبم زدم که از تودهنی محکمی که از بابام خوردم متورم بود. تا بحال از دست بابا اینقدر دلخور نشده بودم. اولین باری بود که دست روم بلند میکرد اونهم بابت بی احترامی به برادر بزرگترم. اصلا نمی فهمیدم این پسر بزرگ خانواده چه تاج همایونی به سر پدر و مادرم زده بود که اینقدر چشم و گوش بسته حرفش رو قبول میکردن ولی من بخت برگشته به عرش آسمون هم که خودمو میرسوندم،باید واسه انجام هر کاری اجازه می گرفتم. روزی که ماشینم رو بابت سرمایه گذاری توی اون شرکت لعنتی فروختم و برگشتم خونه همین جنجال رو دیدم. اگرچه کاش اون روز سعید به جای کشیدن خط و نشون و پدرومادرم به جای اینکه سرسنگین بشن و تا چند روز منت بکشم تا باهام آشتی کنن منطقی تر برخورد میکردن. هنوز از طبقه پایین صدای حرفهاشون رو میشنیدم که بلندتر از معمول صحبت میکردن تا من که نشنیده راهمو کشیدم و از جمعشون به اتاقم پناه آورده بودم آویزه گوشم کنم. از این همه بی عدالتی گر گرفته بودم ولی رعایت بیماری قلب بابام و فشار خون مادرم رو میکردم و دم نمیزدم. به اندازه کافی این روزها از دست خودسری های من عذاب کشیده بودن. هدفون توی گوشم گذاشتم و با زیادکردن صدای آهنگ تو هیاهوی نت های موسیقی که آروم و ملایم از روی خط عامل رد میشدند و سمفونی محزونی رو به تصویر میکشیدند، خودمو گم و گور کردم. صدای خواننده محزون تر از همیشه به نظرم رسید و اشکهای داغ رو مهمون گوشه چشمم کرد... بازم هیچ راهی به مقصد نرسید من هزار و یکشب معطلم تا ته جاده دنیا رفتمو بازم انگار سر جای اولم چرا دنیا با تموم وسعتش مرهمی برای زخم من نداشت پای هرچی که دویدم آخرش حسرت داشتنشو تو دلم گذاشت گم شدم توی شبی که خودمم شبی که حتی یه فانوس نداره منو با خودت ببر به روشنی آخه هیچکس مثل تو منو دوست نداره لک زده دلم واسه یه همزبون شیشه دل همه سنگ شده.......... نیاز به بازکردن چشمهام نبود تا صاحب دستهای کوچیک و نرمی که دستمو گرفت بشناسم. چشمامو که باز کردم چشمهای محزون و قشنگ پسرم نگاهم رو پر کرد. خم شد روی گونه ام و لبهاش رو به صورتم چسبوند. این یک روز دوری از عطر تنش به اندازه هزار سال بهم گذشته بود. فکر اینکه نمیدونستم چه مدتی قراره نبینمش، دیوارهای سرد و تاریک بازداشتگاه رو برام غیر قابل تحمل تر میکرد. - مامان جوووون،میشه دیگه گریه نکنی؟ جون من مامان؟ - باشه پسرم.قربونت برم که تو اینقدر مهربونی گنجیشکم. - بزرگ بشم میتونیم از خونه بابابزرگ بریم؟ - نمیدونم عزیزم.چرا اینو پرسیدی؟ - آخه مامان جون میگفت نمیتونم یه زن جوون رو بدون مرد بذارم زندگی کنه. - اونوقت تو چی گفتی؟ - گفتم من بزرگ میشم مرد میشم میریم یه جایی که شبا بتونیم هرشب پیتزا بخوریم. - قربونت برم الهی که همه دنیات پیتزا هست و پاستیل و دوچرخه. سامی کاش منم هیچوقت بزرگ نشده بودم مام
انی - یعنی قد من؟چرا باباهم دوست نداره بزرگ بشه؟ - نمیدونم عزیزم از خودش میپرسیدی. - پرسیدم ولی نگفت!! - آره مامان جون اون به این زودی حرف دلش رو نمیزنه!! - مامان! چرا بابا بعضی وقتا گریه میکنه؟! - مگه گریه کرده؟! - آره یه بار فکر کرد من خوابم ولی من فهمیدم داره گریه میکنه. - نمیدونم مامان جان سامان که ذوق زده از اینکه برای اولین بار از علی باهام راحت حرف میزد ،دلش میخواست قبل از اینکه با تشر از سوالاتش فرار کنم سئوالی ازم پرسید که دیگه نمیتونستم بهش جواب روشنی بدم. - مامان تو از بابا هنوز بدت میاد؟ - چرا این سوال رو میپرسی مادر من؟ - آخه چند وقت پیش مامان جون بهم گفت دیگه تو بابا رو دوست نداری وگرنه م..م..من... و...ت..ت..تو با بابا مثل مهسا دایی سعید و دوستای دیگم که .م..م.. میرفتیم توی یه خونه زندگی میکردیم. وقتی از بابا پرسیدم کلی مامان جون رو دعوا کرد و گفت ندا بفهمه دیگه نمیذاره بیاد پیشم. طفل معصوم اونقدر تعریف درستی از خانواده نداشت که راحت نمیتونست حرف دلش رو بزنه. تازه از زبون کس دیگه هم که میخواست بگه به لکنت افتاده بود. اونقدر دلم سوخت که گفتم: - نه پسرم به مامان جون بگو هرچی میخواد بگه تو هروقت بخوایی میتونی بابات رو ببینی. - آخ جووووون - خوشحال شدی مامانی؟ - آره مامان.آخه بابا خیلی مهربونه.اصلا مثل تو نیست. - پدرسوخته مگه من مهربون نیستم؟ - چرا مامان جون،ولی تو بعضی وقتها دعوام میکنی. حوصله مو نداری ولی بابا همیشه..اوم..همیشه به حرفم گوش میکنه. از اولش که میرم پیشش باهام بازی میکنه. تازه منو پارکم میبره......... درب اتاق تلنگری خورد و فهیمه از لای درب سرش رو کرد تو و گفت: - خوب مادر و پسر خلوت کردید. میتونم بیام تو؟ - بیا تو فهیمه جان - سامان جان زندایی بدو لباست رو بپوش مامان جون گفت بابات زنگ زده و داره میاد دنبالت - جدی می گی فهیم علی زنگ زد؟ - آره چطور مگه؟امروز مگه پنج شنبه نیست؟ - چرا آخه چطور به گوشیم زنگ نزد؟ - یادت رفته چند وقت پیش چه حالی ازش گرفتی مادر مرده رو؟ باهم بیرون بودیم بدبخت دوبار زنگ زد عصبی شدی گفتی از این به بعد زنگ بزن به همون مامانم بچه رو تحویل بگیر؟ - آره ولی آخه اینبار فرق میکنه. - چه فرقی کرده؟ درب اتاقم رو باز کردم بعد از اینکه مطمئن شدم کسی فالگوش نایستاده تا حرفامو بشنوه گفتم: - از بس اینا کولی بازی درآوردن جرات نکردم بگم. علی واسم سند گذاشت وبه قید ضمانت آزادم کرد. فهیمه در حالیکه از تعجب چشمهاش از حدقه داشت بیرون میزد گفت: - دیوونهههه .چرا دروغ گفتی پس؟ عجب خلی هستی. خب بعدا بفهمن که چشاتو درمیارن. - من چه دروغی گفتم؟ اصلا اینا بلدن با آدم حرف بزنن که آدم مثل آدم بهشون بگه چی به چی شد؟ فقط بلدن هوار بزنن. چی شد اینا مفاد جدید قانون عبورومرور منو تنظیم کردن؟ - اینجوری نگو ندا. بخدا اونا هم نگرانت هستن. تو اصلا این روزا گوش به حرف هیچ کس نمیدی. فقط تخت گاز گرفتی و راه خودت رو داری میری. بعدشم تصمیماتی میگیری که احتمال داره به گند بخوره و دقش دربیاد. ببینم اون پسره رو هم گرفته بودن؟ - حساممم؟نه بابا اون کثافت یک هفته پیش از شرکت استعفا داد. - نه!!!!!!!پس بیخود نیست مامان میگه حتما زیر سر این زنه ست. - زیر سر اون که نمیتونه باشه ولی خب احتمال زیاد خبر از جریان داشته و زود پسرش رو کشیده بیرون از شرکت. آخه یکی نیست به این زنیکه بگه من چه تقصیری دارم پسرت زنش رو ول کرده و افتاده دنبال من؟! صدای هیاهوی بچه ها منو پشت پنجره اتاقم کشوند. از بین دوتا درخت شمشاد باغچه حیاط تا جایی که دیوار حیاطمون اجازه میداد ماشین علی دیده میشد. سامان که سر از پا نمیشناخت بدون اینکه زحمت به خودش بده و بیاد ازم خداحافظی کنه کفشهاش رو پوشیده و نپوشیده به طرف درب حیاط میدوید که پنجره رو باز کردم و از همونجا صداش کردم: - آهای پدرسوخته باز چشمت به بابات افتاد منو یادت رفت؟ - وای مامان ببخشید یادم رفت بیام بهت بگم دارم میرم. - بندهای کفشتو ببند زیر پات نمونه مامانی. مواظب خودت باش پسرم. تا وقتی فهیمه با اشاره سر به علی سلام کرد و با مشت آروم تو پهلوم نزد متوجه علی نشدم که داشت بالا رو نگاه میکرد. به نشانه سلام سرمو فرود آوردم و وقتی سامان سوار ماشین شد موقع حرکت دستش رو به علامت خداحافظی بالا برد. - ندا میدونم اینو بگم از دستم دلخور میشی ولی از من به دل نگیر. حمل بر دخالت توی زندگیت نذار خواهش میکنم. ببین ندا من و تو قبل از اینکه با سعید ازدواج کنم باهم مثل خواهر بودیم. یادته تعطیلات تابستون هفته به هفته خونه مامانی میموندیم و همیشه با گریه از هم جدا میشدیم؟ - آره فهیم یادش بخیر چه روزایی بود. کاش هیچوقت بزرگ نشده بودیم. - ندا بر عکس تو من از هر مرحله زندگیم لذت میبرم و هیچوقت دلم نمیخواست تو همون سن بچگی میموندم. عزیزم منم مثل خودت یه تجربه تلخ داشتم پس درکت میکنم. درسته مسائل تو پیچیده تر بود. ولی قبول کن
سه سال زندگی بود. چقدر عمه آزارم داد و از دست رزیتا کشیدم. ولی اینو بدون اگه خدای نکرده یه روزی این اتفاق با سعید برام بیفته مطمئن باش به هر چنگ و دندونی زندگیمو حفظ میکنم چون اینجا دیگه منو سعید تنها نیستیم و پای طفل معصومی که مسبب پا گذاشتنش به این دنیا بودیم مسئولیم. - منظورت رو نمیفهمم. میشه واضح تر حرف بزنی؟ - ندا جان کاری ندارم به اینکه توی طلاق گرفتن از علی شتاب زده رفتار کردی. تو بعد از برگشتنش هم حتی حاضر نشدی پای حرفهای اون بشینی و ببینی چی میگه. پدرشوهرت بدبخت یک جمله گفت چنان کولی بازی درآوردی که دیگه همه زیپ دهنشون رو کشیدن. - مشکل اینجاست که اونوقت هم علی سرش به سنگ نخورده بود بلکه این حاج رسول بود که تصمیم میگرفت بقیه هم باید اطاعت میکردن. - ندا میدونی دقیقا مشکل تو چیه؟ این که فکر میکنی هر کس هر نصیحتی بهت بکنه و نگران خیر و صلاحت باشه ، اونو دشمن خودت تصور میکنی. ولی مهم نیست که تو چه فکری میکنی. مهم اینه که دارم می بینم کسی که مثل خواهر نداشته ام دوستش داشتم چطوری داره تو آتیش کله شقی و حماقت خودش زندگیش رو میسوزونه و حالیش نیست. تا حالا هر تصمیمی گرفتی و هر کاری کردی بهت حرفی نزدم. حتی باهات همکاری کردم خیلی چیزارو لاپوشونی کردم. به خاطر تو چندین بار مجبور شدم به سعید دروغ بگم و هرکجا سعید اومد باهات برخورد کنه جلوشو گرفتم و نرمش کردم. ولی دیگه نمیتونم ساکت بشینم و تماشا کنم. حداقل حرف دلمو بهت میزنم تا یه روزی دلم نسوزه کاش حق خواهر بزرگتری رو برات به جا آورده بودم و راهنماییت کرده بودم. زیر بار حرفهای سنگین فهیمه حتی نمیتونستم سرمو بالا بیارم. در حالیکه به دقت داشتم به تصویر خودم که توی صفحه خاموش موبایلم افتاده بود نگاه میکردم به حرفاش گوش میدادم و هر کلمه اش مثل دستی بود که واسه بیداریم تکونم میداد. فهیمه نفس عمیقی کشید و کنارم لبه تختم نشست و با صدای آرومی گفت: - ندا جان! آدم خواب رو میشه از خواب بیدار کرد ولی آدمی که خودش رو به خواب زده محاله بتونی از خواب بیدارش کنی. خواهش میکنم به خودت بیا و هرکس ازت انتقاد کرد اونو دشمن خودت تصور نکن. درسته که آدم عاقل حق داره واسه زندگیش خودش تصمیم بگیره ولی گاهی وقتها تصمیم گیریهای احساساتی و بدور ازعقل میتونه کلی دردسر واسه آدم درست کنه که نادم و پشیمون به خودش بگه کاش به حرف بقیه گوش داده بودم. آدم از مشورت و هم فکری هیچوقت ضرر نمیکنه،کاری که تو این روزها اصلا بهش اعتقادی نداری. از همون اول که حسام رو دیدم حس خوبی نسبت بهش نداشتم. تورو خیلی دوست داشت ولی متاسفانه از اون دسته آدمهایی بود که فوری جو زده میشد. با این استدلال نمیشه آدم به طرف اعتماد کنه که به خاطر من حاضر میشه دست به هر کاری بزنه. دیدی که خیلی زود اسیر توطئه های مادرش شد و سر سفره عقد با یه دختر دیگه نشست. بعدش هم اومد و خامت کرد که فقط میخواستم به مادرم ثابت کنم نمیتونم با دختر دیگه ای جز تو زندگی کنم؟ ندا اون گند زد به زندگی یه دختر دیگه به خاطر خودش؟ این یعنی رذالت محض میفهمی؟ اشتباه بعدیت این بود که بعد از ازدواج اون از شرکت استعفا دادی و توی این شرکت مشغول کار شدی در حالیکه راحت میتونستی اون رو نادیده بگیری. این برای تو عجیب نیست که چی شد هنوز چندماه از کارت نگذشته تو رو به عنوان مدیر عامل انتخاب کردن؟ حق امضاء بهت دادن؟ چرا درست از روزی که حسام اومد تو اون شرکت ،شروع به ترقی کردی و شدی نور چشمی هیئت مدیره؟ چی شد حسام یک هفته قبل از اینکه این اتفاق بیفته از اونجا استعفا داد؟ جواب این سوالها رو بتونی پیدا کنی شاید بتونی راه گمشده بهشت زندگی خودتو پیدا کنی. از لبه تخت بلند شد و در حالیکه یه دستش رو روی شونه ام گذاشت ، با دست دیگه اش چونه مو گرفت و صورتمو بالا آورد و در حالیکه خیره تو چشمهام نگاه میکرد گفت: - ندا عشق اونه که واسه طرف مقابلت چتر باشی و اون حتی ندونه چرا خیس نشد!! مراقب باش اگه زجر خودت و بچه ات رو به جون میخری و خوشبختی خودت رو چوب حراج میزنی به قیمت کسی باشه که بعدها از خودش نا امیدت نکنه فقط همین... فهیمه از اتاق بیرون رفت و منو با دنیای افکار خودم تنها گذاشت.به قدری حرفهاش واسه من تکان دهنده بود که منو وادار کرد از اول زندگیمو مرور کنم و جلوی تصمیمات اشتباهم تیک بزنم. واسه اولین بار نسبت به درستی تصمیم طلاقم مردد شدم. یه عمر محمدرضا و رزیتا رو مسبب بدبختی خودم میدونستم ولی متاسفانه وقتهایی هم که خوشبختی سراغم اومده بود و میتونستم زندگی آرومی داشته باشم دست رد به سینه اش زده بودم و جوابش کرده بودم. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
#حدیث امام علی(ع): «مَن رُفِعَ بِلا كِفايَةٍ وُضِعَ بِلا جِنايَةٍ» آن كه بدون شايستگى بلندى يابد ، بدون جُرم ، فرو افتد. 📚 غرر الحكم، حدیث 8613 🆔 @zoje_beheshti
هدایت شده از 
#‌انرژی_‌مثبت آدم بی برنامه ... فقط میخواد به گذشته برگرده !😒😒😒 آدم موفق ... حاضر نیست یه روز عقب برگرده ! 😉😉😉 اینکه تو کدوم باشی بستگی به برنامه امروزت داره ! امروزو.... بسوزونمش یا بسازمش !!!😳😳 @zoje_beheshti
هدایت شده از 
: سبک گفتگوی اما... ولی... ✔گفتگوی نامناسب این درسته...........اما.......... مادرت زن خوبیه........ولی..... خودت خوبی..........اما..... کمبود آب داریم.......اما........ ✖سبک گفتگوی مناسب این درسته. مادرت زن خوبیه. خودت خوبی. درسته؛ کمبود آب داریم. نکته اول: ما از همسری که از سبک گفتگوی مناسب دوم استفاده می کند بیشتر خوشمان می آید و احساس صمیمیت بیشتری با او می کنیم و اگر دور شود بیشتر دلمان برایش تنگ می شود. نکته دوم: زوجین عادت کرده اند که حتی در موضوعات بی اهمیت که هیچ ارتباطی نیز با زندگی آنها ندارد از سبک گفتگوی نامناسب اول(سبک گفتگوی ...اما...ولی...) استفاده می کنند. آخه خواهر من، برادر من مشکل شخصیتی داری که وقتی همسرت (که تاثیرگذارترین فرد در زندگی توست) از گرمای آب و هوا در بورکینافاسو، قیمت شکر، بد رانندگی کردن موتور سوارها یا هر چیز کم اهمیت دیگر صحبت می کند، تو یک اما... و یا ولی..... می آوری. بگو درسته و تمام. بحث من این است که زوجین دائماً بر روی موضوعات غیر مهم یا نیمه مهم، از سبک نوع اول(گفتگوی.. اما...ولی...) استفاده می کنند و حال همدیگر را می گیرند و به عشق اجازه ظهور نمی دهند. اگر موضوع مهمی نیز همسرت مطرح کرد و تو مخالف بودی، ابتدا موافقت کن یا چیزی نگو 👌 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
🍃 تنوع طلبی در زنان، برخلاف مردان ریشه در نارضایتی جنسی نداشته و اغلب نوعی کمبود یا خلا عاطفی است که موجب گرایش این جنس به برقراری روابط عاطفی و سپس رابطه جنسی نامشروع می‌شود. 👈 معمولا زنان در این گونه روابط آسیب‌پذیر‌تر هستند؛ چرا که ممکن است مرد، فقط از روی هوس با زنی رابطه برقرار کند؛ اما قلب و احساسش درگیر آن زن نشود. به همین دلیل در صورت دوری آسیب کمتری می‌‌بیند و براحتی هم می‌تواند رابطه پنهانی را خاتمه بدهد. 👈 ولی این تنوع طلبی در زنان مخرب و خانمان‌سوز است، چرا که نگرش زن به مسائل جنسی بر اساس عواطف او شکل می‌گیرد و زنان براحتی مردان نمی‌توانند صورت مسئله را پاک کرده و ذهن را از درگیری عاطفی تخلیه کنند، بنابراین زنان در گروه جنس آسیب‌پذیر قرار خواهند گرفت. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"دَه چیزی که خانم خانه‌دار دوست دارد همسرش بداند...!" 2⃣ مادری کردن برای بچه‌ها، یک کار تمام وقت است. 🍃 مادری کردن، تعطیلات و مرخصی ندارد؛ یعنی همسر شما باید بیست و چهار ساعت شبانه روز و هفت روز هفته کارش را انجام دهد. 👈 اگر شما بعد از یک روز خسته کننده‌ی کاری به خانه برمی‌گردید او نیز خسته است. ✅ اگر به خانه رسیدید و دیدید همسرتان سعی دارد قبل از اینکه فرزندتان را به کلاسش برساند، شام درست کند، نگاهش نکنید، دست به کار شوید و کمکش کنید! ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
"دَه چیزی که خانم خانه‌دار دوست دارد همسرش بداند...!" 3⃣ خسته است...! 🍃 همسر شما هم در پایان روز، خسته و بی‌انرژی است. سر و شانه‌هایش را ماساژ بدهید تا خستگی از تنش بدر شود. 4⃣ تلاش خود را می‌کند تا بهترین باشد! 🍃 همسر شما تمام سعی خود را می‌کند تا در هنر خانه داری بهترین باشد، اما گاهی موفق نمی‌شود! 👈 اگر کاپ کیک‌هایش پُف نمی‌کنند و کوسنی که درست کرده شباهتی به مدل ژورنالی‌اش ندارد! اینها مهم نیستند، نتیجه هر چه که شد او را در آغوش بگیرید و بگویید چقدر دوستش دارید و کارهایی را که برای خانواده‌اش انجام می‌دهد می‌پسندید. ✅ کارهایی که همسرتان انجام می‌دهد ممکن است کامل و بی‌عیب نباشند اما هر چه که هستند توسط او انجام شده‌اند و این همان چیزی است که همسرتان را خاص و استثنایی می‌کند. ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
داستان ناشکری ما آدم ها ﺍز خدا بابت ندیدن زیبایی هاموﻥ👆 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
اونقدر تکرارشون کن👆 تا در ناخوداگاهت هک بشن... و آن موقع است که هیچ چیزی جلودارت نیست ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝