eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
29.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و اما فصل تابستان 🥒🥬🍏 و خوردني هاي جذاب اين فصل چه ميوه ، و‌ چه وعده هاي غذاي وازهمه بهتر آبتني اونم تو دل كوههاي البرز ببينم آبدوغ خيار دوستا كيا هستن ❤️❤️❤️❤️ شما داخل آب دوغ خيار چي ميريزيد؟؟؟؟؟ لطفا تا اخر كليپ ببينيد🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لوبیا پلو اوردم با ی ترکیب جدید😍 ینی نگم برات ک چقد خوشمزه شد این ترکیب رو امتحان کن پشیمون نمیشی👇🏼😍 مواد لازم✅ گوشت خورشتی ۳۰۰گرم لوبیا چیتی یک لیوان پیاز درشت دو عدد گوجه ۳عدد سیر یک حبه نمک فلفل زردچوبه پودر دارچین به میزان لازم اینجوری درستش کن✅ لوبیا رو از شب قبل خیس کنید گوشت رو با پیاز و سیر بزارید بپزه لوبیا هم حدا بزارید بپزه پیاز رو نگینی و داخل کره تفت میدیم زردچوبه میزنیم گوشت رو میریزیم و بعد رب گوجه و پوره گوجه فرنگی میریزیم کمی ک تفت خورد لوبیا چیتی رو اضافه میکنیم زعفران نمک و پودر دارچین هم اضافه میکنیم چند دقیقه میزاریم تا سس غلیظ بشه داخل قابلمه یک لایه برنج ابکش شده ک کمی دون تر بزداشتیم و یک لایه سس و پودر دارچین میزاریم چهل دقیقه دم بکشه این پلو عالیه نوش جان کنید 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
والدین_آگاه_بدانند 👈وقتی بچه ها مشغول کثیف کاری می شوند ✍مثل دانشمندایی هستند که در حال کشف و آزمایشند. 📌لمس می کنند 📌بو می کنند 📌می بینند 📌بررسی می کنند 📌و به نقطه کشف و شهود می رسند. 👈در این بازی ها، کودک را آزاد بگذارید ‼️ و او را محدود نکنید. 💎فواید بازیهای کثیف کاری بازی های کثیف نقش بسزایی در کاهش استرس، اضطراب درونی، پرورش قدرت خلاقیت و حتی آموزش مفاهیم  ریاضی دارند و شادابی خاصی را برای کودک ایجاد می کنند. کانال زوج خوشبخت وتربیت ❤️ 🔶کودک را به اتاق تنهایی بفرستید. 🔸می توانید به جای داد زدن و تهدید کردن یا تنبیه بدنی به کودک بگویید به اتاقش برود. این روشی موثر است و از عصبانیت شما هم جلوگیری می کند. رفتن به اتاق تنهایی فرصت بازی و تفریح را از کودک می گیرد و به نوعی مجازات تلقی می شود و بچه ها آن را اصلا دوست ندارند. 🔸ممکن است اجرای آن برای کودک دشوار باشد و کودک در آغاز بخواهد با داد و فریاد مانع فرستادن او شوید و باید این آمادگی را داشته باشید. اثربخشی این روش برای کودکان 2 الی 12 سال است. 👈🏻نکته: هرگز کودک را به اتاق تاریک نفرستید. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ وقتی همه کارهای کودک را بهش یادآوری می کنیم مشقاتو نوشتی؟ جورابتو درآوردی؟ کتابهای فرداتو برداشتی؟ دستشویی نداری؟ خودتو خیس نکنی و... این بچه ها وابسته به تذکرات مادر می شوند و تا به آنها یادآوری نشود کارهایشان را انجام نمی دهند و باید دایم آنها را هُل داد. 💕🍃 🍃💕 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ⭕️ بازی سیستم ایمنی، رشد و هوش کودکان را تقویت میکند‼️ شغل اصلی کودک بازی است.حداقل زمان بازی کودک برای ارضا شدن از این نیاز 2ساعت است. موقع بردن کودک به مراکز تفریحی،حداقل 2 ساعت زمان بگذارید. بازی تاثیر مستقیمی روی ترشح هورمون رشد کودکان دارند. سیستم ایمنی کودکانی که بازی‌ میکنند، در مقابل بیماری‌ها قوی‌تر از کودکانی هستند که بی‌ تحرکند. زیرا کودکان در حین بازی لمس میکنند، بو میکنند، کشف میکنند و با انواع میکروبها سر وکله میزنند. اینکار باعث تقویت مغز و رشد هوش کودک و تقویت سیستم ایمنی کودکان خواهد شد. عدم تحرک کودکان، موجب ضعف عمومی سیستم دفاعی بدن میشود. فقر فرهنگی یعنی به جای اینکه کمک کنیم بچه ها بازی کنند، تحرک داشته باشند و بچگی کنند یه تلبت بدیم دستشون و به حال خودشون رهاشون کنیم! این یعنی فاجعه فرهنگی! 💕🍃 🍃💕 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae معمولا زمانیکه در حضور والدین از کودک سوالی پرسیده می شود ، پدر و مادر قبل از کودک پاسخ میدهند. این کودکان زمانیکه پدر و مادر حضور ندارند، قدرت تصمیم گیری و ابراز وجود ندارند. زمانیکه کودک تصمیم به انجام یک کار جدید میگیرد، با تشویق و اصرار بیش از حد او را مجبور به انجام آن کار نکنیم، فقط او را حمایت کنید. به طور مثال وقتی کودک تصمیم گرفته برای اولین بار یک شعر را در حضور جمع بخواند، اما نگران است بگوییم : هر زمان که دوست داشتی و آماده بودی میتوانی شروع کنی. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ چرا کودکان حداقل هفته ای یک بار باید خوراک مرغ 🍗بخورند؟ زیرا مرغ به تقویت استخوان و رشد کودک کمک می کند و یکی از مهمترین مواد غذایی برای تقویت ایمنی کودکان می باشد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ‍ قصه ها چه اثراتي بر كودك دارد؟ ١.قلمرو شناختی: قصه‌ها شيوه حل مشكلات را آموزش ميدهند ٢. قلمرو عاطفی: قصه‌ها به تخليه هيجاني كودك كمك ميكند او با همانند سازي با قهرمان داستان غم ها و اميدهايش را پردازش ميكند. ٣.قلمرو بین فردی: قصه به كودك مهارت هاي ارتباطي و اجتماعي را به شيوه غير مستقيم آموزش ميدهد ۴. قلمرو شخصی: قصه باعث ميشود كودك مشكلش را با نگاه بيروني ببينيد پس به آگاهي و بصيرت مي رسد. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️رمان جدید❤️ 💜نام رمان: عشــــــق آسمـــــــانــے مـــن💜 💚نام نویسنده: بانــــــــو مینودری💚 💙تعداد قسمت: 19💙 🧡با ما همـــراه باشیـــــن 🧡 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
💚بنــــــــامـ خــــدای محـــمد💚 🌷رمان کوتاه و 💞 ❤️مقدمه❤️ بسم الله الرحمن الرحیم داستان زندگی و شهادت از زبان همسر بزرگوارشان از دوران کودکی همسرشان هست داستان باسفر نویسنده به قم و دیدار با همسر شهید شروع میشود و از قسمت سوم-چهارم *خانم سلیمانی* روای داستان میشوند😊 با ماهمراه باشید😍 در به قلم مینودری ✍نویسنده؛ بانو مینودری کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
💚بنــــــــامـ خــــدای محــــ👣ـــــمد💚 🌷رمان کوتاه و 💞 قسمت _زهرا!😊 با شنیدن صدای مادرم سرم رابرمیگردانم اما حرفی نمیزنم صدای مادرم دوباره در گوشم تکرار میشود: _زهرا مادر مگه با تو نیستم؟!😐 سریع جواب میدهم: _بله😅 +همه وسایلات رو برداشتی؟😊 دستانم را پشت سرم میگذارم و نفس عمیقی میکشم: _بله...همه رو برداشتم😇 صدای فاطمه(خواهرم) گوشم را نشانه میگیرد _این همه لباس برای یک ماه؟😳 سرم را برایش تکان میدهم و میگویم: _اره آبجی...☺️ به سمتم می آید و لبخند دندان نمایی میزند: _ضبط صوت چی؟برداشتی؟😁 آب دهانم را قورت میدهم و با خنده میگویم: _اصلا به تو ربطی داره؟😃😜 صدای زنگ تلفن همراهم 📲در گوشم میپیچد، آرام کیفم را رها میکنم و جواب میدهم: _جانم «فرحناز» ؟ دارم میام... مادرم مرا در آغوش میگیرد و آرام کنار گوشم میگوید: _مراقب خودت باش😊 بوسه ای بر پیشانی اش میزنم و میگویم: _چشم مامان گلم...☺️😘 فاطمه کنارم می آید ، محکم به شانه ام میزند و ارام میخندد، عاشق شیطنت هایش هستم... دلم برای خنده هایش ضعف رفت... دستش را محکم میگیرم و گونه اش را میبوسم...خیلی دوستش دارم ✍نویسنده؛ بانو مینودری کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
💚بنــــــــامـ خــــدای محــــ👣ـــــمد💚 🌷رمان کوتاه و 💞 قسمت با آژانس💨🚕 تا مسجد ولیعصر میروم... 💭فکر و خیال را پس میزنم و از ماشین پیاده میشوم... قدم هایم را آرام برمیدارم... صدای فرحناز در گوشم میپیچد: _یه سال میخوای بمونی خونه مهدیه؟ 😳 میخندم و زیر لب میگویم: _راست میگی...وسایلام خیلی زیاده😅 «مطهره» حرفم را قطع میکند،با خنده میگوید: _میخواستی کامیون بگی بیاد کمد وسایلاتو بیاره قم ..😁 فرحناز نگاهی به صورتم می اندازد و هرسه آرام میخندیم...😃😄😁 چمدان را زمین میگذارم و👑 چادرم 👑را روی سرم مرتب میکنم... سوار اتوبوس میشویم🚌 اولین مکان توقف حرم امام (ره)هست یک ساعتی فاصله داریم ... لبم را از ذوق میگزم☺️😍 در حد یک ربع زیارت میکنم و از فرحناز مطهره جدا میشوم... به سمت معبودگاه عشق قعطه ۵۰بهشت زهرا حرکت میکنم 😍😢 مزارش خیلی خلوت است تلفن همراهم📲 را از داخل کیف برمیدارم... و مداحی را پلی میکنم ... اشکهایم جاری میشود،قطره اشکی مژه های بلندم را رها میکند و روی گونه ام مینشیند... صفحه گوشی روشن میشود و نام فرحناز روی صفحه گوشی نقش میبندد... صدایم را صاف میکنم و جواب میدهم: _بله فرحناز با صدای نسبتا بلند میگوید _کجا رفتی تو؟ درحالی که با یک دستم گلاب 🌸را روی مزار 👣🇮🇷سرازیر میکنم میگویم: -هیس چه خبرته؟😊 صدای فرحناز بلند تر از قبل در گوشم میپیچد: _نمیگی من نگرانت میشم... کجا رفتی؟😵 -اومدم مزار آقاسید ...😊 فرحناز _خب به ما هم میگفتی میومدیم...😕😐 ❣❣❣❣❣❣❣ در فکر فرو میروم... قرار است یک ماه قم بمانم و زندگی را بنویسم...✍ فرحناز کنارم مینشیند: _زهرای من از من ناراحته؟☹️ _زمزمه میکنم:فرحناز...😳😕 حرفم را قطع میکند و میگوید: _آخه نگرانت شدم...😒 لبخندی نثار چهره پاکش میکنم: _دیگه که گذشت ولش کن... فرحناز نفس عمیقی میکشد: _گوشیت داره زنگ میخوره👀 مطهره نگاهی به صورتم می اندازد و میگوید: _گوشی کشت خودشو جواب بده دیگه...😃 با قدم های بلند خودم را به میز میرسانم و جواب میدهم: _سلام «مهدیه» جان...خوبی چند لحظه مکث میکند و میگوید: _سلام...کجایین مطهره مقابلم می ایستد و با تکان دادن سرش میپرسید _کیه!؟...😟 همانطور که به صحبت های مهدیه گوش سپرده ام، در دهان آرام میگویم: _مهدیه س..☺️ فرحناز بلند صدایم میزند: _زهرا، با یه خداحافظی مهدیه رو خوشحال کن...😁 بالاخره صحبت هایم را به جمله آخر میکشانم: _کار نداری مهدیه جان؟یک ساعت دیگه میبینمت... خوشحالی را میتوان در چشمهایم به وضوح دید...☺️😍 فرحناز به سمتم قدم برمیدارد،ارام میپرسد: _چی گفت مهدیه؟ با شیطنت لبخندی میزنم و میگویم: _چیزی خاصی نگفت ...😜😉 مطهره گوشه لبش را به دندان گرفته و به من زل زده،...لبش را رها میکند و میگوید: _چی گفته داری از خوشحالی میمیری...! همانطور که روسری ام را با وسواس مرتب میکنم با لبخندی از روی خوشحالی به مطهره و فرحناز نگاه میکنم: _گفت آقای فاطمی نیست یک ماه...منم این یک ماه رو میرم خونه مهدیه، مکث میکنم و بلند میگویم: _یعنی دیگه خوابگاه نمیرم...😅😍 ✍نویسنده؛ بانو مینودری کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
💚بنــــــــامـ خــــدای محــــ👣ـــــمد💚 🌷رمان کوتاه و 💞 قسمت وارد حرم میشوم،...🕌🕊 قبل اینکه من دهان باز کنم مهدیه میگوید: _سلام،من اینجام!😄✋ نگاهی به مهدیه می اندازم و میگویم: _مامان شدنت مبارک😊👶🏻 دستم را میگیرد و آرام میگوید : _آرومتر، آبرومو بردی.😅 فرحناز با خنده به سمتمان می آید: _ببخشید دیگه بعد از گذشت دوسال ما نتونستیم زهرا رو آدم کنیم😁😜 سرم را بلند میکنم و چشم غره ای برایش میروم... مهدیه لیوان را با دو دستش میگیرد: _اتفاقا زهرا خانومه،فقط یکم شلوغه😍😉 لحظه ای مکث میکند و میگوید: _بریم زیارت،بعد بریم خونه ما... صدای فرحناز دوباره در گوشم میپیچد: _نه عزیزدلم،ما که نمیتونیم بیایم شما این عتیقه خانم رو ببر، باید یک ماهم تحملش کنی!😁 مهدیه لبخندی میزند : _قدمش روی چشمام همانطور که زیپ کیفم را میکشم، میگویم: _دلت بسوزه فرحناز خانم.😌 کیف را روی شانه ام می اندازم،مطهره رو به من میگوید: _زهرا بریم زیارت؟😊 مهدیه آخرین جرعه آب را مینوشد: _بریم عزیزم.😊 لب میزنم: _آره بریم،خسته شدیم اینقد وایستادیم😅 فرحناز زبان درازی میکند: _الهی بمیرم عرق از سر و روت میباره، اصلا معلومه خسته شدی!😂 چادر سفید رنگم را روی سرم می اندازم و میخندم... دو رکعت نماز میخوانم به نیت تمام کسانی که التماس دعا گفته اند. صدای آرام مهدیه را از چند فاصله چند قدمی میشنوم: _زهرا جان بریم؟ سرم را برمیگردانم:بریم... پر انرژی فرحناز و مطهره را صدا میزنم،صدای بشاش مطهره میپیچد: _خدافظ زهرا☺️👋 بوسه بر صورتش میزنم و میگویم: _خدافظ،ببخشید شدم رفیق نیمه راه.😘 با شیطتنت لب میزنم: _میدونم برم دلتون برام تنگ میشه فرحناز بلند میگوید: _نه تو فقط برو،دل ما واسه تو تنگ نمیشه!😂 زیر چشمی نگاهش میکنم: _من که دلم خیلی ضعف میره برای آسمون چشمات!😌 مهدیه میزند زیر خنده... از در خروجی خارج میشویم،مهدیه تا کنار ماشین یکی از ساک هایم را می اورد...💨🚕 ماشین جلوی خانه می ایستد: _بفرمایید خانم.😊 زیپ کیفم را میکشم تا کرایه را حساب کنم، مهدیه سریع میگوید: _زهرا بدون معطلی میگویم:_بله دستم را نگه می دارد و کرایه را حساب میکند...😠☺️ مقابل در خانه می ایستم،مهدیه در را باز میکند: _زهرا جان بفرما.. وارد حیاط خانه میشوم،با یک دست چادرم را نگه میدارم و با دستی دیگر چمدان را. زهرا در اتاق را باز میکند: _برو تو وسایلاتو بذار زمین خسته شدی ...😊 خانه ای نقلی اما پر از عشق،همین که وارداتاق میشوم... عکس دیده میشود... مهدیه چادرش را از سرش برمیدارد و به سمت اتاق خواب میرود: _زهرا توهم وسایلاتو بیار بذار این اتاق... لباسهایم را عوض میکنم و از اتاق خارج میشوم. صندلی را عقب میکشم مینشینم. _زحمت کشیدی عزیزم😊 مهدیه درحالی که غذا را میچشد میگوید: _رحمتی خانم☺️ و بعد سریع ادامه میدهد: _زهرا با 🌸همسر شهید 🌸هماهنگ کردی ؟ جرعه ای از شربتم را مینوشم: -بله عزیزم.. فقط باید الان پیام بدم و ساعتش رو هماهنگ کنم. در مخاطبهایم نام همسر شهید را پیدا میکنم و چندخطی تایپ میکنم خط آخر را از بقیه خط ها فاصله میدهم: _ساعت ۱۱صبح در حرم ...🕙🕌 مهدیه همانطور که چشم به من دوخته میگوید: _فکر کنم خوابت میاد لبخند کم رنگی میزنم و به سمت اتاق خواب میروم: _نه زیاد،میرم وسایلای فردا رو حاضر کنم... کیفم را از روی میز برمیدارم،مهدیه تقه ای به در میزند و وارد اتاق میشود: _ضبط صوت یادت نره... خمیازه ای میکشم و جواب میدهم: _نه عزیزم گذاشتم تو کیف... کیف را دوباره روی میز میگذارم و مینشینم... با صدای مهدیه چشمهایم را باز میکنم: _جانم😴 آرام میگوید: _عزیزم بلند شو لباست رو عوض کن بخواب...😅 ❣❣❣❣❣❣ چشمهایم را باز میکنم،کش و قوسی به بدنم میدهم و از اتاق خارج میشوم. آبی 💦😌به صورتم میزنم و دوباره به اتاق برمیگردم... روسری گلبهی رنگم را از داخل چمدان برمیدارم مقابل آیینه لبنانی میبندم. چادرم را برمیدارم و از اتاق خارج میشوم. در حیاط زیر درخت مینشینم... صدای مهدیه از اتاق خیلی ضعیف به گوشم میخورد: _هیچی جا نذاشتی زهرا؟ به سمت پنجره اتاق میروم و آرام میگویم: _نه،بیا بریم دیر شد... وارد کوچه میشوم، ماشین🚙 جلوی در خانه منتظر است،دستگیره در را به سمت خودم میکشم و مینشینم... ✍نویسنده؛ بانو مینودری کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا