eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۵۱ و ۵۲ سرم را برگرداندم طرف طارق,کنار طارق‌ کسی نبود,باصدای ضعیفی گفتم: _عباس وزینب کجان؟نمیبینمشان؟ از نگاه هایی که بینشان رد وبدل میشد فهمیدم باید اتفاقی افتاده باشد...وای اصلا چرا من را چاقو زدند؟وای نه....انور...روی تخت نشستم وبا گریه گفتم:_طارق,فاطمه...بچه هام کجان؟ سرشان پایین بود...روبه زهرا:_زهرا ,داداش و ابجیت کجان؟ زهرا اشک میریخت وچیزی نمیگفت...حسن وحسین اومدن نزدیکم وگفتند: _مامان عباس وزینب گم شدند…… وای نه...دیگه تا تهش راگرفتم...دنیا دور سرم میچرخید...نه....خدا...وای علی... کجایی؟بیا ببین دوباره جگرگوشه هات را دزدیدند... طارق امید میداد که پیداشون میکنند,اما من میدونستم محاله....انور و افرادش خیلی کینه توزن... اینبار بچه هام را نکشند؟!!..., عباس بعداز ازادیش خاطراتی از انور و کارهاش تعریف میکرد که مو بر تنم راست میشد...انواع واقسام جنایتها را جلوی چشم‌های بچه بینوا انجام داده بود تا به اصطلاح ازش یهودی صهیون بسازه... دست به پهلوم گرفتم بلند شدم وگفت:_باید بریم حرم...شاید بشه کاری کرد... شاید با بازبینی دوربینها چهره ربایندگان مشخص بشه وبا چهره نگاری مانع خروجشان از کشور شد .... طارق: _بشین خواهرم,تمام این کارها را درمدتی که عملت میکردند وبیهوش بودی من انجام دادم...تصویر دوربین خیلی واضح نیست,یه زن وشوهر بودند که عباس وزینب را بغل کردند ویه مردکه باچفیه صورتش راپوشانده بود به توحمله کرده...فقط یه عکس از بچه ها میخواستند که من نداشتم به پلیس بدم..., _اه عکس....کیف...کیفم کجاست؟ زهرا کیفم را که روی دوشش انداخته بود به طرفم داد...اخه من همیشه عکس علی و بچه ها را داخل کیف پولم داشتم...,درنیمه باز کیف رابازکردم,دنبال کیف پولم بودم که چشمم به کاغذی مچاله شده داخلش افتاد....باتعجب گفتم _این چیه؟ طارق کاغذ مچاله شده را برداشت وبازش کرد وچون چیزی ازش نفهمید ,گرفتش طرف من وگفت: _نمی دونم چی نوشته...ببین میتونی سر در بیاری... نگاه کردم,آه خط عبری...خدا لعنتت کند انور, یه نامه ی کوتاه نوشته شده بود,که با خواندنش آتش گرفتم. اینجور نوشته بود: _امیدوارم ضربه ی چاقویی راکه به من زدی,باز پس گرفته باشی...من عادلانه رفتار میکنم,چون جان شوهرت راگرفتم,ازجان تو گذشتم.بچه ها هم دوتا مال تو ,دوتا مال من...نترس اینبار نمیخوام یهودی صهیونیست بارشون بیارم,انسانی که مادرش مسلمان باشه ,نمیتونه یهودی بشه... اونم بچه های تو که انگاربه جای نان و آب,صفحه ی قران به خوردشان دادی... بچه‌هات را نگه میدارم برای قربانی به درگاه عزازییل عزیز ...توی روزی که برای ما و ابلیس یک نوع جشنه...بچه های تو پیش‌کش ما هستند به درگاه ابلیس بزرگ... دریک روز خاص...یک مکان خاص...با خاص ترین یاران عزازیل ویک هدیه وپیشکشی خاص... خدای من این ابلیس کثیف چی میگفت... نه....حالا میفهمیدم که جان بچه هام واقعا درخطره وقراره چه مرگ جانگدازی داشته باشند..نه...نه....نه.....و دوباره دنیایم تاریک شد. 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی .................💑................. 🍃 🌸 🌸🍃 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۵۳ و ۵۴ چشامم که باز شد....طارق کنارم بود,سریع دستم را تودستش گرفت وگفت: _سلما جان,عزیزم ناراحت نباش,اگه علی نیست, شهید شده,من که هستم ,قول میدم تمام دنیا را زیروروکنم وعباس وزینب را سالم به دستت برسانم... با لحنی ضعیف گفتم... _نه طارق,کار تونیست... خودم باید برم. طارق ,انور یک حیوان بالفطره هست , میخواد بچه هام را زجرکش کنه,میدونی منظورش از قربانی برای عزازییل چی بود؟ طارق سرش رابه علامت نفی تکون داد.. ادامه دادم: _یه چیزایی راجب این جشن ,زمانی که داخل, اسراییل بودم شنیدم...میدونی داداش, اسراییل وتمام سردرمدارانش در ظاهر یهودین اما کلا شیطان پرست هستند و تمام تلاششان را برای حفظ‌قدرت شیطان و نابودی حزب خدا میکنند,هرکاری را که باعث خوشحالی شیطان باشه انجام میدهند, دقیق نمیدونم اما گویا هرچندسالی یک بار مراسم جشن شیطان پرستی دریک نقطه دورافتاده وبه قول اونا امن,انجام میشه, میهمانانش همه از سناتورهای شیطان پرست غربی وامریکایی واسراییلی هستند,قوانین خاصی داره ومراسمات خاصی دراین جشن انجام میشه,یکی از مراسماتش اینه که یک اتش بزرگ داخل دهان مجسمه ی سنگی جغدی,غول پیکر درست میکنند وچندبچه شیعه را که به بلوغ نرسیده باشند داخل دهان این جغد می‌اندازند وازجان دادن وجزغاله شدن بچه ها لذت میبرندواین بچه ها قربانیی هستند برای هدیه به شیطان تا درمجلسشان شرکت کند... طارق...الهی بمیرم برای عباس وزینبم...انور خیلی واضح گفته ,بچه های من را میخواد بسوزونه... واز استیصالی که داشتم دست به یقیه ی طارق انداختم میکشیدم واز ته سرفریاد می زدم.... _نه....خدا.....به چه گناهی.... طارق برای اینکه ذهن من را منحرف کند گفت: _سلما ,خواهرم,نگران چی هستی؟مگه صبح نشنیدی,مهدی زهراس قراره بیاد...مگر نمیدانی که یکی از کارهای مولامون از,میان برداشتن ابلیس وتمام شیاطین جنی است, پس مطمئن باش انها آرزوی این جشن را به گور خواهند برد . گوشی خودش را از,جیبش دراورد وادامه داد: _نگاه کن لشکر شیاطین به تب وتاب افتاده, تمام صفحه های مجازی وشبکه‌های ماهواره‌ای همه شان قفل شدند واین‌عبارت روی همه‌شان حک شده,گوشیش را طرفم گرفت نگاه کردم وبا دیدن عنوان روی, صفحه درعین غم ,خنده ام گرفت,عبارت بزرگی که به چندزبان دنیا نوشته شده بود(ای مردم بدانید حق با سفیانی وشیعیان او است)این شیاطین ادم نما میخواهند به جنگ خدابروند ودر مقابل ندای اسمانی صبح ,این ندای زمینی را نوشته وپخش کرده اند برای عده ای مردم ساده وزود باور ولی براستی که چراغی را که ایزد بر فروزد , هرآنکس پف زند ریشه اش بسوزد. یک هفته در بیمارستان بستری بودم و طارق , آدرس خانه را گرفت وبچه ها را به خانه برد. چون دیگر مطمئن بودم انور با ربودن عباس وزینب به خواسته اش رسیده و دیگرخطری ما را تهدید نمیکند...آخ بمیرم برای عباس وزینبم که خطر رابه جان خریدند وجان بقیه را نجات دادند. سفیانی درمصر همچنان حکومت میکند و آن روی سکه نمایان شده ودقیقا مثل داعشی‌ها میکشد و سر میبرد وغارت میکند و ناموس مسلمانان را به تاراج میبرد وبیشتر کشته شدگان هم از شیعیان مظلوم است تا اینکه... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی .................💑................. 🍃 🌸 🌸🍃 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۵۵ و ۵۶ سفیانی پارا از این هم فراتر گذاشت و بعد از خون‌ریزی‌های زیاد در سرزمین مصر, با لشکرش راهی عراق شده بود,فکراینکه وطنم دوباره دست خونخوارانی مانند داعش بیافتد و مردم هموطنم را دوباره سرببرند و بکشند وبه کنیزی ببرند ,از زندگی سیرم میکرد اما بوی مهدی زهرا س به کالبد خسته‌ی جانم نوید زندگی نویی را میداد., من دوران نقاهتم را میگذراندم ,طارق و فاطمه همچنان ایران بودند,از غم وغصه ی عباس وزینب,روزم مثل شب تاربود,باید کاری میکردم. پلیس ایران میگفت احتمالا بچه ها را از کشور خارج کرده اند وادعا داشت که از طریق پلیس اینترپل پیگیر ماجرا است ,اما از نظر من پلیس بین الملل ,جیره خوار همان یهودی‌های کثیف هستند وکاری به نفع من, نخواهند کرد.خودم باید دست به کار میشدم, من اسراییل را مثل کف دستم میشناختم, زبانشان رامیدانستم وچندسال از زندگیم را درعمق لانه ی عنکبوتشان گذارنده بودم , با چند نفراز,همکاران علی که همان سربازان گمنام بودند درتماس بودم واز انها خواستم تا شرایط را برایم مهیا کنند تابتوانم به دنبال جگر گوشه هایم بروم...امیدم به خدا بود ومدام از امام زمانم استغاثه میکردم... در دل به بخت بد خودم گریه میکردم ,چرا که الان نسیم کرامت وزیدن گرفته وباران رحمت الهی با بوی ظهور مولا برمردم باریدن گرفته ,من میبایست به همراه فرزندانم مشق سربازی کنیم برای خدمت درلشکر مهدی زهرا س,اما آنچنان غم دوری فرزندانم برمن وما چیره شده که نمیدانم روزم از کجا میاید وبه کجا میرود....اما درناامیدی بسی امید است اگر پناه گاه امنت,نگاه مهربان خدا باشد... سفیانی وارد عراق شده وچنان کشتاری راه انداخته که نه چشمی,تابه حال دیده ونه گوشی شنیده,گویا به سمت کوفه ونجف در حرکت است ,وای که اگر به کوفه برسد ,چه سرهایی از شیعیان که دوباره بالای نی برود... مظلومیت شیعه مدام تکرار میشود وتکرار میشود....خدایا کجاست منتقم کرارت؟؟ طارق پارا درون یک کفش کرده که به عراق برود ودرلشکر مقابل سفیانی بجنگد اما من سخت مخالفم وپیشنهاد دادم به طریقی خاله و ابو علی و عماد را به ایران وکنار خودمان آورد ,چون درحال حاضر,ایران و خصوصا قم امن ترین مکان خاورمیانه است.هرچند که ایران هم از تجاوز سفیانی در امان نمانده وچندین بار بوسیله ی موشکهای سفیانی خاک ایران خصوصا اهواز ومناطق جنوب وجنوب غرب ,هدف قرارگرفته وتلفاتی هم داده اند. طارق مثل بچه ای لج کرده ومیخواهد برود, بهانه میاورد که به دنبال خاله و...میرود اما من میدانم شوق جنگیدن ودفاع از وطن و ناموسش وادار به رفتنش میکند,اما طارق باید بماند تا درلشکر مهدی زهراس خدمت کند,هرچه به اومیگویم بهانه ای دیگر برای رفتن میتراشد تا اینکه, با تلفنی که به من شد, پای رفتنش سست شد وفعلا تا روشن شدن وضعیت من در ایران مانده است. 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی .................💑................. 🍃 🌸 🌸🍃 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۵۷ و ۵۸ تلفن از طرف دوستان علی,بود,گویا تعدادی رزمنده میخواستند اعزام کنند به جنگ با سفیانی وچون من اصرارکرده بودم ,هروقت خواستید مدافع بفرستید من رااز قلم نیاندازید, به من خبردادند تا تصمیمم را بگیرم.برای رفتن بهترین راه بود,من در تل‌اویوو هم آموزش نظامی دیده بودم,چون یکی از قوانینش هست وهم دوسال آموزش پزشکی دیده بودم پس میتوانستم به عنوان امدادگر راهی بشوم. طارق اولش که نقشه ام را متوجه شد به شدت مخالفت کرد ,اما وقتی,ابعاد قضیه رابرایش روشن کردم وگفتم تنها راه وامید نجات فرزندانم درهمین اعزم هست,از حرفش کوتاه امد وبا نارضایتی پذیرفت که من بروم وقرارشد طارق وفاطمه کناربچه ها بمانند واز آن طرف هم عماد و خاله و ابوعلی به قم بیایند تا همگی دور هم باشند. امروز روز اعزام است,حسن وحسین وزهرا به پهنای صورتشان اشک میریزند واز من دل کن نمیشوند ,طارق حسن رامیگیرد...., حسین به اغوشم پناه میاورد,فاطمه حسین رامیگیرد...,زهرا محکم مرا چسپیده,بالاخره با وعده ی پیدا کردن عباس وزینب و برگشتن همه مان,بچه ها را ارام وراضی کردم واز خانواده ام خداحافظی نمودم و راهی شدم . داخل هواپیما را که نگاه میکنم ,به جز من پنج نفر دیگر ,زن هست که احتمالا انها هم برای,امدادگری وپرستاری اعزام میشوند... از چهره ی تک تک افراد معنویت ونورانیت میبارد, هرکداممان پرچم سیاهرنگی که روی آن «یا لثارات الحسین» حک شده به دست داریم...شور وشوقی زیادی در جریان است. در همین هنگام مردی محجوب با چهره‌ای آسمانی و لباس سربازی بلندگو را به دست گرفت و اینچنین شروع کرد: _بسم الله القاصم الجبارین...خوشحالم که این سعادت نصیبم شد که در معییت شما بزرگواران رهسپار جنگ با شیاطین زمان بشویم, بنده برادر کوچک شما هستم برای خدمت به مردم,دوستان مرا شعیب صدا میزنند... شما هرجور دوست دارید صدا بزنید... دیگر چیزی از حرفهایش نمیشنیدم زیرا نام شعیب...شعیب ...در گوشم زنگ میزد....به خدا درست است...نشانه‌ی ظهور...لشکری از خراسان با فرماندهی شعیب بن صالح با پرچمهایی سیاه رنگ برای مبارزه با سفیانی به عراق وارد میشوند,من این روایت را بارها و بارها در کتابهای مختلف خوانده ام ,ولی هیچوقت به ذهنم خطور نمیکرد که من هم جزیی از لشکر شعیب بن صالح باشم ,اخر این لشکر خراسان وفارسیان بود ومن یک زن عراقی....خدایا شکرت... چندین هواپیما با ما به پرواز در امده بودند و همه در فرودگاه متروکی در نزدیکی کوفه به زمین نشستند... آه کوفه....ای سرزمین من تو سالیان دراز درطول تاریخ شاهد چه چیزها که نبودی.... تو فرق شکافته ی مولا علی ع را دیدی ,تو دعوت کوفیان را شاهد بودی تو بی وفایی کوفیان را نظاره کردی,توسر برنی دیدی تو زن و کودک آل‌طه را در بند وزنجیر دیدی,تو انتقام مختار را دیدی واینک ظلم وجور یزیدیان زمان را میبینی ودراخر انتقام منتقم آل محمد ص را به نظاره مینشینی... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی .................💑................. 🍃 🌸 🌸🍃 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۵۹ و‌ ۶۰ بعداز کمی استراحت چند گروه شدیم,یک گروه پیش رو بود که به قلب دشمن میزد , چون همه مشتاق حضور دراین گروه بودند, بین امدادگران ,قرعه زدیم ودر دل یک ختم صلوات نذر کردم که قرعه به نام من بیافتد چون با نقشه‌ای که در ذهنم ترسیم کرده بودم من باید خود را به مقر دشمن میرساندم وانگار خدا هم به این رفتن‌ رضایت داشت وقرعه ی من ودو خانم دیگه به اسم‌های ,راضیه وکیمیا افتاد وما خوشحال ازاین شانس مثلث شادی تشکیل دادیم ویکدیگر,راغرق بوسه کردیم. درتاریکی شب حرکت کردیم , هرچه جلوتر میرفتیم صدای گلوله بیشتر میشد...خیلی تا کوفه فاصله نداشتیم وتا طلوع آفتاب هم راهی نمانده بود, وضو گرفتیم ودربیابان خدا وزیرسقف اسمان با نورستاره های درخشان به نماز,ایستادیم. خورشید طلوع کرده بود که به روستایی نزدیکی کوفه رسیدیم...از دور بوی دود وسوختگی مشام را می‌آزرد... به محض ورود به روستا باصحنه ای مواجه شدیم که روح ادمی را می‌آزرد واز,زندگی سیرش میکرد... خدای من باورم نمی‌شود....انگار که اینجا قیامت کبری شده ,از هرطرف جوی خون روان بود ,یک طرف سری بریده,جایی پیکری بی سر ,نزدیک خانه ای,زنی با شکم دریده انگار مسلسل را رگباری به شکم زن نشانه رفته بودند, آن طرف‌تر کودکی درخون خود غلتیده...باورش برایمان مشکل بود,واقعا اینان چگونه حیواناتی هستند که اینچنین قساوت وسنگدلی دروجودشان نهفته... تمام افراد تیپ ما بادیدن این صحنه ها از خود بیخود شده بودند وخونشان به جوش آمده بود,با عزمی راسخ تر به سمت دشمن تازاندیم...هلیکوپترها وموشکهای هوابرد هم حمایتمان میکردند..آن سوی میدان, لشکر سفیانی هم با حمایت‌های حکومتهای شیطان صفت به انواع واقسام وسایل مجهز بودند. یک شبانه روز جنگیدیم وپیشروی کردیم , لشکر سفیانی مدام عقب‌تر وعقب‌تر میرفت, زخمی‌های بدحالمان کمتر از انگشتان یک دست بودند اما می‌بایست به عقب منتقل شوند ,چون دراین شب ,امکان پرواز به دلیل مسایل امنیتی نبود میبایست با امبولانس انها رابه عقب منتقل نماییم وبه شهرهایی که در دست حشدالشعبی عراق هستند ببریمشان. از بین سه امدادگری که همراه تیپ جنگی امده بود,دوباره قرعه ی همراهی با زخمی ها به نام من افتاد..اما من نمیبایست برگردم... من باید باشم...من نقشه ها دارم... بچه های من منتظرند ... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی .................💑................. 🍃 🌸 🌸🍃 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیدی سفارش تبلیغات @hosyn405 در کانالهای👇 مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زوج خوشبخت https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
زمانی که کودک صحبت می‌کند و یا سوالی دارد به او نگویید «چقدر حرف می‌زنی»: اگر هم کاری دارید به او بگویید تا کمی صبر کند، این‌گونه هم شکیبایی و هم احترام به کار دیگران را به او می‌آموزید. پرسش‌ها و حرف زدن‌های زیاد كودكان، نشانه رشد کنجکاوی کودک شماست که شما را باید خوشحال کند. 🌺🌺🌺 نتیجه مهارت فرزندپروری، دوست داشتن، درک کردن و پروش کودک است. من فرزندم را، بی‌هیچ قید و شرطی و در همه حال دوست دارم. اگرچه برخی از رفتارهای نامطلوب فرزندم گاهی مرا آزار می‌دهد! ولی می‌دانم که او فرزند خوبی است. فقط باید به او یاد بدهم که چگونه احساس و رفتار کند. 🌺🌺🌺 💕 یه اختلافی که معمولا بین زن و شوهر ها پیش میاد به خاطر خرید آقا هست 👇🏻👇🏻👇🏻 *خانم: چرا اینو خریدی؟* *چرا کمه؟ چرا زیاده؟* *چرا گوجه ها له شده ست؟* *آخه به اینا میگن میوه؟* و.... 👈🏻و به این ترتیب بگو، مگو بین خانم و آقا شروع میشه. 💕 خانم باسیاست اگه کمی تدبیر به خرج دهید دیگه شاهد اینجور تنش ها نخواهید بود👇🏻👇🏻 ⏪ *لیست خرید تهیه کنید.* ⏪ *موارد ضروری رو مشخص کنید.* ⏪ *مقدار خرید را مشخص کنید.* ⏪ *اگر خرید آقا مشکل داشت، لطفا همون اول ورود ایرادگیری نکنید، بگذارید در شرایط مناسب و زبانی مهربانانه، از خرید آقا انتقاد کنید.* 👈🏻 به این نحو آقا قطعا اشکال های خرید خود را قبول میکنند و دفعات بعد دقت لازم را به خرج خواهند داد. ✅ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
اگه احساس میکنی همسر جانت مدتیه اونی نیست که فکر میکردی😔.... یا اینکه پر از ایراده😥.... ازش فاصله نگیر❗️❗️ ✅خاطرات خوب و شیرینتون رو مرور کنید باهم ✅بهش بارها بگو دوستش داری (حتی اگه بدی هاش متنفرت کرده) ✅هفته ای چهار بار خوبی ها و نقاط مثبتش رو بگو حتی اگه لبخند زیبایی داره, حتی اگه صدای زیبایی داره.... ✅گاهی خوبی هاش رو با خط زیبا بنویس و قبل از رفتن به سرکار, بذار جایی که میدونی چشمش بهش میفته! ⭕️اگه دیدی دیگه بدی هاش کم شده و تغییر کرده و چقدر دوست داشتنی شده, تعجب نکن! ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 😎😜 🔵یه برای ایجاد متقابل در زندگی اینه که اگر کسی جایی کرد تنهایی تصمیم گیری نکنین حتی اگر جواب رو میدونین ،حتی اگه اون همیشه بدون نظر شما میگیره. 👈مثلا به همسرتون بگین: " برای شب شام دعوتمون کرد، منم قول ندادم گفتم بذارین اول نظر رو بپرسم ببینم برنامه ای نداره، بعد خبرش رو میدم." اینطوری: ❌ اولا همسرتون مهم بودن و مرد خانواده بودن میکنه و احساس خیلی خوبی بهش دست میده و امکان جواب دادنش هم بیشتر میشه و ❌دوما اینکه اگر یه موقع جایی خواستین نرین (مثلا یکی از فامیل های همسرتون کرده) راحت تر میتونین بگین که ؛ "با شوهرم کردم امشب خیلی است، گفته ایشالله باشه برای هفته های بعد ..." ❌سوما با اینکار اینجوری کم کم همسرتون هم یاد میگیره که با شما در این موارد کنه و احترامتون توی خانواده میره بالا 🔵فرض کنین که شوهرتون زنگ میزنه به همسرتون و شام میکنه . 🔵جوابی که شوهرتون میده اینه : " بذارین به بگم ببینم برنامه ای نداره، بعد بهتون خبر میدم" اینجوری وقتی که جلو اش به شما بذاره اونها هم به شما احترام بیشتری میذارن😉. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍃 وقتی بحثتون میشه و دلخوری پیش میاد نزار دلخوری به روز بعد بکشه از دلش دربیار و بی تفاوت نخواب 👈 این حس بی تفاوتی از تلخ تریناست که روان همسرتو ازار میده. همون شب ناراحتیو چالش کن و روز بعدتونو با شادی و رضایت ازهم شروع کن. ❌وگرنه روزی که با ناراحتی از شب قبل شروع بشه،اون روز هم هدر میره.حیفن روزای عمر و جوونیتون. ❌نزار ب کام خودت و شریکت تلخ بمونه.با مهربونیا و از خودگذشتگیا.نترس کوچیک نمیشی. بازم میگم اگه گذشت ادمو کوچیک میکرد خدا بااین همه گذشتش انقد بزرگ نبود. احسنت ب این زن وشوهرایی که حتی تو لحظات ناراحتی و دلخوری کنارهم هستن و جاشون رو از هم جدانمیکنن. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae شوهرتون رو به خود وابسته کنید اگر مردی از سمت همسرش شاد شود، نسبت به آن زن احساس وابستگی شدیدی پیدا می‌کند به نحوی که دیگر نمی‌تواند نبودن آن زن را در ذهن خود مجسم نماید. برایش جشن تولد بگیرید در جمع از او تمجید کنید، برای خانواده‌اش احترام قائل شوید، غذای مورد علاقه‌اش را بپزید و خلاصه به هر ترفندی که شده خوشحالش کنید "خوشحال کردن او مساوی است با وابسته کردنش نسبت به خودتان " کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🔴🔷 امام رضا (ع): ✍ نگران نباش و فرزند بخواه، بدان خداوند روزی ایشان را می دهد 📚 اصول کافی، ج۶، ص۳ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae کودکان،بسیاری ازویژگیهای پدرومادررا درونی میکنند یعنی آنها راجزئی ازشخصیت خودشان میکنند. اگر میخواهیدفرزندی مهربان،مستقل، توانمندو.داشته باشیدبهتراست تلاش کنیدتاهمین ویژگیهارادرخودتان تقویت کنید.به معجزه تماشای کودکان و الگوبرداری شان ازوالدین،ایمان بیاورید. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae از حدود۲سالگی،کودکان«ترس»را میشناسند. اولین علامت این آگاهی عکس العمل آنها به صداهای بلندوناگهانی،صدای سگ، تاریکی وگریه کردن درصورت بیدار شدن ازخواب درتاریکی است. این ترسها کم وبیش تاحدود۶سالگی همراه کودک است که به تدریج بایدتا ۶سالگی خودبخودازبین برود. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند به كودكتان بجاي"مخالفت نكن بگوييد:"كاري كه گفتم راانجام بده" بجاي"فحش نده"بگوييد:"حرف خوب بزن"بجاي"به خاطر يك أسباب بازي دعوا نكن"بگوييد:"باهم شریک شوید https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ترس حسی خدادادی است که کودک بااستفاده ازآن ازخطرات دوری کرده وبه منبع امنیت(والدین)خودرا نزدیک میکند. فاجعه وقتی روی میدهد که یک مادریا پدرخودمنشاء ترس فرزندشوند. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae هیچ‌ کودک سالمی خنگ نیست هرکودک حتمادرچیزی مهارت داردوظیفه ‌ماوالدین این است که آنراپیدا کنیم وپرورش آن مهارت به اوکمک کنیم نباید فراموش کردکه آینده فرزندشمابا کودکی‌اش مرتبط میباشد. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae كودكانی که دستِ بزن دارند : ✔كودکی كه می زند حال با دست باشد و يا با پا ، محكم باشد يا آرام ، عملی غيرمعمول و غير متعارف انجام می دهد كه با توجه به رده سنی می تواند به علت یکی از موارد زير باشد: ✔ناتواني در بيان صحيح مفاهيم ✔مشكلات اضطرابی ✔داشتن الگوی نامناسب رفتاری ✔والدين پرخاشگر ✔كمبود اعتماد به نفس ✔عدم توانایی در كنترل موثر هيجانات و احساسات ✔ديدن صحنه های خشونت آميز در فیلم ها ، بازی ها و كردن ها ✔انجام مستمر بازی های جنگی و خشن ✔ناتوانی در بيان صحيح درد و يا حالت های نامساعد جسمی ✔مشكلات گفتاری ✔شروع دوره پرخاشگری در مرحله قبل از نوجوانی در مورد "زدن" نگویید "بچه است درست میشه"... چون به خودی خود حل نخواهد شد بلکه به رفتارهای عادتی هم تبدیل میشود. علت رابا مراجعه به روان شناس شناسایی کنید و در صدد رفع علت باشید https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae بعضی از تغییرات معمول روانی نوجوانان شامل زودرنجی، پرخاشگری، شلختگی، حساس شدن، نوسانات خلقی و خودخواهی است در برخورد با این حالات نوجوان شکیباتر باشیم و او را طرد یا سرزنش نکنیم. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند نادیده گرفتن بهترین روش مقابله با دشنام‌های کودکانه 💠۲ تا ۳ سالگی سن لجبازی کودکان است و کودک بدون این‌که مفهوم الفاظ را بداند، ممکن است کلمات بد را به زبان بیاورد. این الفاظ می‌تواند تند و قاطعانه و یا برعکس باشد، تعجب کردن و خندیدن می‌تواند باعث تشدید این رفتار شود، در این سن نادیده گرفتن، بهترین عملکرد است و به تغییر آن کمک می‌کند. 💠این نوع رفتار‌ها در کودکان دوره‌ای است، در سنین نوپا، کودک ممکن است مدت کوتاهی از الفاظ نامناسب استفاده کند و بعد، رفتار دیگری را جایگزین آن کند.در سنین بالاتر، کودک متوجه معنی دشنام می‌شود و برای بزرگ نشان دادن خود در مقابل دوستان ممکن است از این کلمات استفاده کند، نادیده گرفتن رفتار کودک در این سن کمک‌کننده نیست و والدین باید نارضایتی خود را اعلام کنند. 💠 وقتی کودک از این الفاظ استفاده می‌کند، اگر والدین از لحن کودکانه فرزندشان خوششان بیاید و به او بخندند یا واکنش خیلی تند نشان دهند، این رفتار در کودک تثبیت می‌شود، در این شرایط، اقوام درجه یک و حتی دو باید هماهنگ با هم برخورد مناسبی نشان دهند و روشی مشابه والدین را انتخاب کنند. اگر با وجود تذکرات، رفتار تکرار شد باید از روش‌های تنبیهی استفاده کرد. 💠منظور از تنبیه محرومیت است، مثلا وقتی کودک حرفی نامناسب زد، به ازای هر سال سن کودک یک دقیقه او را به اتاق دیگری بفرستیم و نیم ساعت بعد از پایان محرومیت به او بی‌توجهی کرده و نارضایتی خود را اعلام کنیم. می‌توانیم اسباب‌بازی مورد علاقه کودک را برای چند ساعت از او بگیریم و از بردن او به پارک یا جایی که دوست دارد، خودداری کنیم. 💠 اگر کودک در مهمانی یا در محیط عمومی از الفاظ نامناسب استفاده کرد، باید او را کنار بکشیم و بخواهیم به این رفتار خود پایان دهد، قبل از مهمانی هم می‌توان از روش‌های تشویقی استفاده کرد. روش‌های تشویقی باید تا حد ممکن کلامی و غیر مادی باشد تا کودک شرطی نشود.
کانال زوج‌ خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae کودکان نوپا در مهمانی کودک نوپایی را میبینید که اضطراب جدایی دارد ،به زور بغلش نکنید. اگر اضطراب و خجالت دارد به زور وادار به سلام کردنش نکنید. اگر گریه کرد و پشت پدرش پنهان شد یا به مادرش چسبید به او برچسب لوس و بی ادب نزنید و به والدینش نگویید فرزندتان اجتماعی نیست! این ها نشانه و رفتار طبیعی کودک نوپاست! با کودکان مهربان باشید. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae وقتی مادری از فرزندش می‌پرسد که تو سیگار می‌کشی؟ فرزند هم می‌گوید نه؛ اصلا! مادر ممکن است یک لحظه اشتباه کند و بخواهد ثابت کند که من گیج نیستم! من زرنگم و واقعیت را می‌فهمم. با بیان واقعیت، اولین اتفاقی که می‌افتد این است که قبح این ماجرا در خانواده می‌ریزد. ولی زمانی که قبح این قضیه ریخته نشده است حداقلش این است که در ساعتی که فرزندشان در خانه است، به خاطر پنهان کردن از آنها سیگار نمی‌کشد. ☡ حتی اگر در خانه دیدند که ته سیگار افتاده، می‌توانند پل طلایی بسازند: «آن مهمانی که سیگاری بود چرا ته سیگارش را اینجا انداخته» که فرزند احساس کند هنوز حرمتی وجود دارد و باید مواظب باشد. سخت است که من چیزی را بفهمم و نگویم؛ ولی من می‌خواهم بچه‌ام تربیت شود نه اینکه شعور خودم را ثابت کنم! این خیلی خطرناک است که ما با اطرافیانمان به شکلی برخورد کنیم که چیزی برای از دست دادن باقی نماند. https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🔶راه‌های افزایش عزت نفس کودکان 🔹به فرزندتان اجازه استقلال بدهید. 🔸سال‌های ابتدایی مدرسه، زمانی است که استقلال کودک به سرعت شروع به رشد می کند و اواسط مدرسه، بسیاری از کودکان شروع به وقت گذراندن‌های تنهایی در خانه کرده، به تنهایی به مدرسه می روند و به خواهر و برادر کوچکتر خود کمک می‌کنند. 🔸مهم است که والدین به فرزندان خود اجازه استقلال دهند، به او یاد بدهند چگونه با معلم خود در مورد مشکلاتش صحبت کند و همچنین چگونه تکالیفش را ساماندهی کند. ‌کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ➕متاسفانه برخی همسران سالهای سال در یک زندگی جهنمی و رابطه مبتنی بر آزار می مانند و خود و فرزندان خود را بیمار و گرفتار میکنند. فقط به خاطر وحشتی است که مبادا مردم از اینکه در زندگی آنها چه می گذرد و یا اختلافی دارند و ناراحت هستند باخبر شوند. و یا به خاطر حرف مردم حتی زندگی جهنمی را آغاز کردند چون مدتی با یکدیگر بیرون رفتند و چندین نفر متوجه شدند و با وجود اینکه می دانستند این رابطه غلط است به خاطر اینکه آبروریزی نشود و عده ای احمق، ابله، بیمار و بیکار درباره آنها قضاوت بدی نداشته باشند، به ازدواجی تن در می دهند و بچه هایی به دنیا می آورند و بچه ها را بیمار و گرفتار می کنند و خود را از همه چیز تهی میکنند و زندگی جهنمی را به آخر می رسانند،(طلاق) به خاطر اینکه مبادا 5 نفر درباره آنها فکری بکنند. در صورتی که خودشان هم از اول میدانستند عاقبت ازدواجشان طلاق است کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
کرونا نمایشگاه ماشین داشتم و کارمم حسابی گرفته بود فرزند اخر خونمون بودم همه سرو سامون گرفته بودن و سر زندگیاشون بودن مامانم کلید کرده بود که ازدواج کن و باید زودتر سرو وسامون بگیری هر چی میگفتم من اینجوری راحت ترم و میخوام کنارت باشم میگفت بابای خدابیامرزت فوت شده توام برو من میخوام تنها باشم اما قبول نمیکردم دوس نداشتم تنهاش بذارم و میدونستم که اگر ی روزی ازدواج‌کنم باید بخاطر زنم و ارامش زندگیم کمی از مادرم فاصله بگیرم تا اینکه خودش گشت و گشت تا ی دختر خوب پیدا کرد بهم‌گفت خانواده ش وضع مالی خوبی ندارن و حق نداری هیچ وقت به روی دختره بیاری به مادرم قول دادم اگر وصلت جور شد به روی دختره نیارم و براش کم نذارم مامانم میگفت خیلی خوشگله بالاخره رفتیم خواستگاری وقتی دیدمش تازه فهمیدم که مادرم اشتباه نکرده و واقعا خوشگله مجدوب زیباییش شدم وقتی با هم حرف زدیم بهم گفت که ی زندگی راحت و اروم میخواد و چون زیبایی داره پس لیاقت ی زندگی خوب رو داره حرفهاش و خودخواهیش برام مهم نبود من این دخترو میخواستم و کوتاهم نمیومدم بعد از چند روز مامانم زنگ زد و گفتن که جوابشون مثبته تو کمترین زمان عقد و عروسی گرفتم که فوری زنم کاملا برای خودم باشه فکر اینکه شب ها ی نفر منتظرمه تا برم‌ خونه منو سر ذوق میاورد یلدا خیلی به خودش میرسید و منم بدم نمیومد از خدامم بود که زنم انقدر مراقب خودشه بعد از دوسال خدا بهمون ی دختر داد کپی مامانش اسم دخترم رو گذاشتیم عسل چون به چشم های رنگیش و سفیدی پوستش و موهای طلاییش میومد عسل اصلا عین مامانش نبود برعکس مامانش خسلی خونگرم بود ولی با تمام تفاوت ها من عاشقانه یلدا رو میپرستیدم کم کم دخترمون بزرگ میشد و زیبا تر کم کم خبر رسید که تو کشور ی بیماری خاص داره پخش میشه به اسم کرونا چیزایی که ازش میگفتن و شایعات مردم ازش برای ما ی غول ساخته بود مخصوصا امار کشته هایی که هر روز داشت و بیشتر از روز قبل میشدن یلدا و عسل هیچ جا‌نمیرفتن منم اگر میرفتم وقتی برمیگشتم دوش الکل میگرفتم یلدا همش‌ میگفت اگر‌ ما مریض بشیم مقصرش تویی چون تو مریضی رو به ما متتقل میکنی، تو تمام این سالها مادرم اصلا کاری به ما نداشت حتی یلدا هم همیشه میگفت که مادرشوهرم خیلی خوبه و کاری بهم نداره مادرم‌میگفت همین که با هم خوشید برای من بسه به دستور یلدا حتی خونه مادرمم نمیرفتم میگفت ی وقت مریضی میاری تا اینکه ی روز دیدم حالم بدا رفتم دکتر و اونام گفتن کرونا داری به یلدا خیلی خوبی کرده بودم و انتظار داشتم ازم نگهداری کنه اما یبدا ساکم رو گذاشت پشت در و منو حتی خونه راه نداد از ناچاری رفتم خونه مادرم، با اغوش باز قبولم کرد و ازم نگهداری کرد ولی چون پیر بود و مریض خودشم گرفت و نتونست مقاومت کنه مادرم فوت شد ولی من خوب شدم یلدا بهم گفت برگرد خونخ اما دلم نمیخواست نگاهش کنم دکتر گفت اگر ی ادم سالم ازتون نگهداری میکرد شاید خودشم میگرفت ولی زنده میموند خودم و یلدا رو مقصر مرگ مادرم‌میدونستم تا ی اینکه ی روز خواهرام و برادرام‌ گفتن اگر طلاقش ندای خونه ما هم دیگه نیا چون این زن و میبینیم یاد مرگ‌ مادرمون میافتیم حق میگفتن من خودمم همین حسو به زنم داشتم برای همین بهش گفتم باید طلاق بگیری بچه رو ازش گرفتم و گفتم‌ نمیخوام مثل تو بشه هر چی اصرار کرد و گفت پشیمونه اهمیتی بهش ندادم تمام این سالها خودخواهی یلدا رو به جون خریدم ولی اینکه باعث مرگ مادرم بشه رو نه اگر منو از خونه بیرون نمینداخت مادرم زنده بود عسل اوایل بهانه مادرشو میگرفت ولی کم کم عادت گرد بعد از طلاق یلدا مدتی خواهرام عسل و نگه میداشتن تا اینکه ی روز ی خانم اومد ازم‌ ماشین خرید گفت که ی زن تنهاست و نمیخواد پولش از بین بره چندباری به بهانه ماشین بهش زنگ زدم تا اینکه بهش گفتم منم مجردم و با خانواده بیام برای خواستگاری قبول کرد شب خواستگاری فهمیدم که معلمه و زن مهربونی به نظرم اومد با هم ازدواج کردیم عسل اوایل خیلی باهاش لج میکرد ولی کم کم رفتارش بهتر شد و با نرگس مهربون شده بود زندگی من با یلدا شاید با عشق شروع شد ولی یلدا لیاقت اون همه محبت من رو نداشت اون همه محبت بهش کردم اخرم منو موقع نیازمندی رها کرد الان زندگی منو نرگس خیلی خوبه ی دخترم‌ اون داره به اسم ملیکا که پدرش فوت شده زندگی ما با عقل شروع شد، طعم خوشبختی واقعی رو الان دارم میفهمم از یلدا بیخبرم عسلم از مامانش چیزی برام نمیگه و همین باعث شده که ارامش داشته باشم کانال زوج‌ خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae