🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #بیست_ونهم
#چگونه مى توان این حلقه ها را گشود؟
اما اینگونه هم که حسین نمى تواند تا قیام قیامت قدم از قدم بردارد.
کارى باید کرد زینب!
اگر دیر بجنبى ، دشمن سر مى رسد و همینجا پیش چشم بچه ها کار را تمام مى کند.
کارى باید کرد زینب !
🌟حسین کسى نیست که بتواند #اندوه هیچ دلى را تاب بیاورد،
🌟که بتواند #هیچکسى را از آغوش خود بتاراند،
🌟که بتواند هیچ #چشمى راگریان ببیند.
#حسین_عصاره_رحمت_خداونداست.
( #نه) گفتن به هیچ #خواهش و #درخواست و التماسى در سرشت حسین #نیست.
تو کى به یاد دارى که سائلى دست خالى از در خانه حسین بازگشته باشد؟
نه ، اگر به حسین باشد گره هیچ بازوانى را از دور گردن خویش باز نمى کند،
اگر به حسین باشد، هیچ نگاه تضرعى را بى پاسخ نمى گذارد،
اگر به حسین باشد روى از هیچ چشم خواهشى بر نمى گرداند،
گره این تعلق تنها با سرانگشتان صلابت تو گشوده مى شود.
مگر نه حسین تو را به این کار، فرمان داده است ،
از هم او مدد بگیر و بار این معجزه را به منزل برسان.
#سکینه هم که حال پدر و استیصال تو را دریافته است ، به یاورى ات ، خواهد آمد.
او که هم اکنون بیش از همه نیاز به آغوش پدر دارد، از خود گذشته است ،
به تمامى پدر شده است و کمر به سامان
فرزندان بسته است.
این است که حسین وقتى به سر تا پاى سکینه نگاه مى کند...
و به رفتار و گفتار او، در دلش حضور این معنا را مى بینى که :
🌟( #سکینه هم دارد #زینبى مى شود براى خودش .)
اما بلافاصله این معنا از دلش عبور مى کند و جاى آن این جمله مى نشیند که :
🌟(زینب یکى است در عالم و هیچ کس زینب نمى شود.)
با نگاهت به حسین پاسخ مى دهى که :
🌟(اگر هزار هم بودم همه را پیش پاى یک نگاه تو سر مى بریدم.)
و دست به کار مى شوى؛...
تو از سویى و سکینه از سوى دیگر.
یکى را به ناز و نوازش ،
دیگرى را به قربان و تصدیق ،
سومى را به وعده هاى شیرین ،
چهارمى را به وعیدهاى دشمن ،
پنجمى را به منطق و استدلال ،
ششمى را به سوگند و التماس ،
هفتمى را و...
همه را یکى یکى به زحمت ستاندن کودك ازسینه مادر، از #حسینشان جدا مى کنى ،
به درون خیمه مى فرستى...
و خود میان آنها و حسین حائل مى شوى.
نفسى عمیق مى کشى و به خدا مى گویى :
_✨تو اگر نبودى این مهم به انجام نمى رسید.
و چشمت به سکینه مى افتد که شرار عاطفه دخترانه در وجودش شعله مى کشد اما از جا تکان نمى خورد...
محبوب را در چند قدمى مى بیند،
تنها و دست یافتنى ،
بوسیدنى و به آغوش کشیدنى ،
سر بر شانه گذاشتنى و تسلى گرفتنى ، اما به ملاحظه خود محبوب پا پیش نمى گذارد
و دندان صبورى بر جگر عاطفه مى فشرد.
چه بزرگ شده است این #سکینه ،
چه #حسینى شده است!
چه #خدایى شده است این سکینه!
چشمت به حسین مى افتد که همچنان ایستاده است...
و به تو و سکینه و بچه ها خیره مانده است.
انگار اکنون این #اوست که #دل_نمى_کند...
ادامه دارد