✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #بیست_وپنجم
با همین اراده اش دوباره #کنکور شرکت کرد...
آن روزها در دانشگاه #آزاد تبریز زبان انگلیسی می خواند.
گفتم:
+ تو استعدادش را داری که دانشگاه #دولتی قبول شوی.
ایوب دوباره #کنکور داد
کارنامه قبولیش که آمد برای زهرا پستش کردم.
او برای ایوب انتخاب رشته کرد.
ایوب زنگ زد تهران
_ چه خبر از انتخاب رشته م؟
+ تو کاری نداشته باش داداش ایوب، طوری زده ام که تهران قبول شی.
قبول شد.😍
🌷مدیریت دولتی دانشگاه تهران🌷
بالاخره چند سال خانه به دوشی و رفت و آمد بین تهران و تبریز تمام شد.
برای درس ایوب آمدیم تهران.
ایوب #مهمان خیلی دوست داشت.
در خانه ما هم به روی #دوست و #غریبه باز بود.
دوستان و فامیل برای دیدن ایوب آمده بودند.
ایوب با هیجان از خاطراتش می گفت.
🌷مهمانها به او نگاه می کردند و او مثل همیشه فقط به من...🌷
قبلا هم بارها به او گفته بودم چقدر از این کارش #معذب می شوم و احساس می کنم با این کارش به باقی مهمان ها بی احترامی می کند.
چند بار جابه جا شدم، فایده نداشت.
آخر سر با چشم و ابرو به او اشاره کردم.
منظورم را متوجه شد.
یک دور به همه نگاه کرد و باز رو کرد به من
از خجالت سرخ شدم.🙈☺️
بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه
🌷دوست داشت مخاطب همه حرف هایش من باشم.🌷
💞🌷💞🌷
روز به دنیا آمدن فرزند سوممان، ایوب #امتحان داشت، این بار کنارم بود.
خودش من را بیمارستان رساند و بعد رفت سر جلسه ی امتحان.
وقتی برگشت 🌸محمد حسن🌸 به دنیا آمده بود.
حسن اسم #برادرشهید ایوب بود.
چند وقتی بود توی شرکت پایانه های کل کشور کاری گرفته بود.
هر بار می آمد خانه، یا دستش گل و شیرینی بود یا چیزی که شنیده بود برای مادر و فرزند خوب است مثل جگر.
برایم جگر 🍢😋به سیخ می کشید و لای نان می گذاشت.
لقمه ها را توی هوا می چرخاند و با شیطنت می خندید.😁
تا لقمه به دستم برسد.
می گفت:
_"خانم یک وقت فکر نکنی این ها را برای تو درست کردم،.. نخیر.. همه اش برای بچه است😉
ادامه دارد......
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
⛔️بهترین راه رهایی از⛔️
☆꧁دیابت#꧂☆
❌از #انسولین و #قرص بی نیاز شو❌
✅🌱کاملا گیاهی و دارای تائیدیه🌱✅
✴✴✴✴✴✴✴✴✴
توام اگر از #دیابت خسته شدی و نگران عوارض اون هستی ، همین الان با این شماره تماس بگیر
📲۰۹۳۰۸۷۱۵۷۹۳
📲۰۹۳۰۸۷۱۵۷۹۳
یا پیامک دیابت رو بفرست📥
یا از لینک مشاوره مستقیم استفاده کن📄
https://formafzar.com/form/ovwnt
https://formafzar.com/form/ovwnt
✴✴✴✴✴✴✴✴✴
.
بی ادبی و توهین ممنوع️
.
.
محبت کردن نیز همچون سایر رفتارهای انسان نیاز به اعتدال دارد ، اینکه گفته میشود بیش از حد محبت نکنید
به دلایل ذیل است
اولا اگر همسر شما طی مدت زمانی مورد توجه زیاد و محبت و حجم احساسات زیادی قرار بگیرد ، کم کم به این سطح از محبت عادت میکند
درا ینصورت اگر شما کمی از انرژیتان کاسته شود ایشان احساس میکنند شما دیگر وی را دوست ندارید چون مثل قبل بهش توجه و محبت نمیکنید
از طرف دیگر وقتی شما همه انرژی خود را به یکباره صرف کنید بعد از مدت کوتاهی این روال عادی میشود برای همسرتان ،
در صورتی که شایسته است برای طراوت زندگی هر چند وقت یکبار سطح بالاتری را بروز دهید تا همسرتان گرم شود
در نتیجه بهتر است اعتدال را رعایت کنید
و در مواقعی که نیاز است شدنت محبت کردن را زیاد و در مواقع دیگر در حد تعادل نگه دارید
مثلا ، اگر مردی هر روز یک شاخه گل برای همسر خود خریده و تقدیم کند
بعد از مدتی اگر بطور اتفاقی آن مرد ( یا زن ) نتواند به دلایلی این کار را برای یک روز یا دو روز انجام دهد
طرف مقابل چه حسی پیدا میکند ؟ حتی اگر دلیل هم بیاورید باز فکر میکند شما مثل قبل دوستش ندارید
اما اگر به جای این روال
فرضا مردی به پاس زحمات همسر خود بصورت غافلگیرانه ، یک شاخه گل تقدیم همسر خود کند
انرژی زیادی به همسرخود داده و البته که وی را گرم کرده است
و زنان با رفتار خود نیز اینگونه باشند در مقابل مردان
بنابراین محبت به همسر از وظایف است اما در حد تعادل وبه وقت خود برای گرم کردن با ترفندهایی میشود سطح بالاتر را ابراز کرد تا از یکنواختی خارج شود .
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#سیاست_خانومی
👌 بعضی از خانومها خیلی با سیاست
کارشونو پیش میبرن
☝️ یکی از ویژگی این خانم ها لحن و ادبیاتیه که دارن!!!
انقدر حساب شده و دقیق حرف میزنن و اظهار نظر می کنن
که همه یه حساب ویژه ای روشون باز میکنن
✅ این خانم ها وقتی لباسشون کهنه میشه
اینجوری میگن:
😍 گلم، لباسام تکراری شده! دلم میخواد
برای عشقم لباس جدید بپوشم!!! ❌ و یه سری از خانم های بی سیاست اینجوری میگن:
☹️ همه لباسام رنگ و رو رفته و پاره شده،
تو هم که اصلا اهمیت نمیدی، خجالت باید بکشی!!! ❓
واقعا کدومش بهتر جواب میگیره
و شوهرش رو عاشق تر می کنه؟؟؟
#هَݥـݭــــرداری ♡
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
📌مردانی که روی اعصاب زنان هستند ؟!
▪️مردانی که با کار خود ازدواج کرده اند.
▪️مردانی که به مادرشان وابسته اند.
▪️مردان چشم چران و تنوع طلب
▪️مردانی که به ظاهر و نظافت شخصی خود اهمیت نمی دهند.
▪️مردانی که عشق و علاقه شان را نشان نمی دهند.
▪️مردانی که برای رابطه شان وقت نمی گذارند.
▪️مردانی که شما را با دختر قبلی زندگیشان مدام مقایسه می کنند.
▪️مردانی که بدون هدف و برنامه هستند و استقلال مالی ندارند.
🌹کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
🦋وقتی ظرف میشویی ؛
شکر کن به خاطر اینکه ظرفهایی داری که بشویی ، یعنی غذایی در کار بوده ، یعنی کسی را سیر کردی ، یعنی با محبت ، با عشق ، از یکی دو نفر مراقبت کردی ، برایشان آشپزی کردی ، میز چیدهای ...
تصور کن چند میلیون نفر در این لحظه ، ظرفی برای شستن ندارند ! یا کسی را ندارند که برایش میز بچینند !
🦋وقتی رختخوابت را جمع میکنی،
خدا رو شکر کن، به خاطر اینکه رختخوابی گرم برای خواب داشتی، یعنی مکانی برای خواب و استراحت داشتی، خیلی ها در دنیا حتی مکانی برای خواب ندارند و یا به خاطر درد جسمی نمیتوانند بخوابند.
🦋وقتی به هم ریختگی های فرزندت را در خانه را جمع میکنی، خدا رو شکر کن، این یعنی کودکی سالم در خانه داری ، خیلی ها سالها چشم انتظار لبخند کودکشان نشسته اند.
✅ هیچ وقت نزار یک غم،دیدن و شکرگزاری نعمت های زندگی تو ازت بگیره.
#تلنگر
.کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
#تلنگر
آدم زمانی آرامش دارد که رها کرده باشد، زمانی که رها شده باشد.
باید رها کرد غصه را، اندوه را، افسوس را
باید رها کرد که دیگران چه گفتند و چه فکر کردند و چه منظوری داشتند
باید رها کرد که گذشتهها چرا بد گذشت و اتفاقاتی که نباید، چرا افتاد.
باید رها کرد افکار اگر و امّا را... که اگر اینگونه رفتار میکردم اوضاع بهتر میشد، اما نکردم. که اگر فلان کار را میکردم، جلوی فلان اتفاق را گرفته بودم.
باید گذشت از چراها و امّاها و اگرها، که نه گذشتهها قابلیت بازگشت دارند، نه اگرها و امّاها برایت سودی... که امروز را هم اگر رها کنی، میشود دیروز...
که عمر آدمی در گذر است.
دلخوش باش به یک شاخه گل، به یک صفحه کتاب، به چند دقیقه موسیقی، به نور...
دلخوش باش به اینکه هستی و فرصت نفس کشیدن و تغییر داری
کنج دنجی پیدا کن، خودت را با دلخوشیها محاصره کن و به روی خودت هم نیاور که ابر اندوهی در دیروز جا مانده در انتظار تلنگر و باریدن.
#دلخوش_باش به اینکه اگر زود بجنبی، امروزت را همانگونه خواهیساخت، که دوست داری.
دلخوش باش، که همین دلخوشیست، معنای حقیقی خوشبختی...
♥️
🍀
♥️🍃🍃♥️💫کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#نکات_آموزنده
🎀💫 پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند: 💫🎀
شَرُّ النّاسِ الضَّيِّقُ عَلى اَهْلِهِ، قالوا يا رَسُولَ اللّه ِ وَ كَيْفَ يَكُونُ ضَيِّقا عَلى اَهْلِهِ قالَ: الرَّجُلُ اِذا دَخَلَ بَيْتَهُ خَشَعَتِ امْرَأَتُهُ وَ هَرَبَ وَلَدُهُ وَ فَرَّ فَاِذا خَرَجَ ضَحِكَتِ امْرَأَتُهُ وَ اسْتَأْنَسَ اَهْلُ بَيْتِهِ؛
💗بدترين مردم كسى است كه بر خانواده اش سخت گير باشد. گفتند اى رسول خدا! سخت گيرى بر خانواده چگونه است؟ فرمودند: مرد وقتى وارد خانه شود، همسرش از او هراسان و فرزندان از او گريزان شده، فرار كنند و چون بيرون رود همسرش شاد گردد و خانواده اش با يكديگر انس گيرند. 💗
📖 مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 8، ص 25.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند❤️
─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
✅نکات مهم قبل از ازدواج ":
قبل از ازدواج در انتخاب خود نهایت دقت را بکنید.
🚺 شما استحقاق همسر مناسب را دارید.
برخی از افراد پیشنهاد ازدواج را فقط به دلایل زیر قبول می کنند:
فکر می کنند شاید دیگر یک چنین اتفاقی در زندگی برایشان رخ ندهد، بچه دارند
و شاید کسی حاضر به زندگی کردن با آنها نباشد،
فکر می کنند که: “من آدم خاصی نیستم به همین دلیل حق انتخاب ندارم”،
یا “دوستش ندارم
ولی این فرد با ثبات است و می تواند حامی خوبی برای من باشد.
❌هیچ کدام از این موارد نمی توانند دلیل خوبی برای بله” گفتن به شمار روند.
از آنجایی که ازدواج را خداوند پایه ریزی کرده می تواند مکان امنی برای اجتماع دو انسان که پایبند ارزش های الهی هستند، باشد.
✅هدف اصلی ازدواج این است که انسان ها ابتدا بتوانند یکدیگر را دوست بدارند ، یکدیگر را خوب و متعالی بشناسند.
به خدا برسند و درک حضور او کنند.
💎 از خداوند بخواهید که شریک مناسب زندگیتان را پیش رویتان قرار بدهد.منتظر نشانه خداوند باشید و جان فشانی نکنید.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
چگونه همسر خوبی باشیم – مخصوص آقایان
خانم ها اغلب به دنبال توجه و حمایت هستند. احساس امنیت و آرامش از نیازهای اساسی بسیاری از خانم ها می باشد. نیازهای دیگر نیز با کمی دقت و واکاوی قابل کشف است. با پیدا کردن این نیازها و طبعا برآورده کردن آنها می توانید حس خوبی برای همسرتان بیافرینید که قاعدتا بارتاب آن بر روی زندگی خودتان خواهد بود. شخصیت و خواسته های خانم ها معمولا پیچیدگی های خاص خود را دارد و باید با کمی دقت و حساسیت آنها را مورد بررسی قرار داد. در این زمینه مشاوره با روانشناس می تواند بهترین راهکار باشد
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#همسرداری
از شوهرتان بخواهید که با هم بیرون بروید.به او بگویید که چقدر دوستش دارید و او فکر میکند شما بهترین آدم روي زمین هستید.
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
#آنچه_زن_ها_باید_بدانند
➖ #روی_اعصابش_راه_نرو
آیا شما خوشتان می آید کسی به شما بگوید که این کار را بکن وآن کار
رانکن؟مردها هم مثل شما دلشان نمیخواهدکسی مدام از انها بخواهد که زیر ورو
شوندتا آنجا که میتوانید مردتان را آنچنان که هست قبول کنید.
➖ #راحت_حرفتان_را_بزنید
اگر اوخسته است ومیخواهید مطلب مهمی را بگویید بلافاصله به اصل مطلب
بروید وحاشه پردازی نکنیداگر نیاز به دانستن جزییات باشد خودشان پرس و جو
میکنند
➖ #چرتکه_نیانداز
به هر طریق ممکن..محبتتان را به او نشان دهید وچرتکه نیاندازید.دنبال یک
موقعیت خاص نباشیدخیلی از مردها هستند که از خودشما هم رمانتیک ترند.
➖ #احترام_بگذار
وقتی او دارد افکار وعقایدش را به شما میگویدتوی ذوقش نزنیدهمیشه وهمه جا
نشان دهید که برایش احترام قایل اید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#همسرانه
روانشناسان معتقدند بیشترین قهری که در یک رابطه زناشویی صورت میگیرد از سوی خانم هاست و تاکید میکنند که قهر بدترین نوع خشم است
💠قهر کردن زیادی نشانه عدم بلوغ روانیست...
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#سیاست_زنانه
🌹دلبری کردنو یاد بگیر .
🔸به مرد زندگیت بگو : " چقدر من خوش شانسم که تو، توی زندگی من هستی " مثلا 😜
این یه راه بسیار زیبا برای اینه که بهش نشون بدید تا چه اندازه براتون ارزشمنده .
🔸این جمله رو میتونید در مواقعی که کار خوبی براتون انجام میده و یا وقتی در جمع هستید و حرف قشنگی در مورد شما میزنه بهش بگید .
🔸وقتی در کنار هم خوش میگذرونید ، فقط اینو بدونید شنیدن این جمله از کسی که عاشقش هستید، خیلی حس خوبی داره ، امتحانش کنید .
🌹 با کلمات زیبا و تاثیر گذار به زندگی جان ببخشید و از بازتاب آن بهره مند شوید .
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#خانومها_بخوانند
❎ سناریو : همسرتون داره #رانندگی میکنه، مسیر رو اشتباه میره و شما مجبورید تا خروجی بعدی توی خیابونا و اتوبان علاف شید ، به #مهمونی دیر میرسید حتما ! ترافیک و بوق و اعصاب خردی ...
⛔️عکس العمل #غلط:
اه !!! #حواستو جمع کن، واقعا که ! یه آدرسم بلد نیستی تو ؟دوباره دیر میرسیم ! ای خدا یه بار نشد ما بخوایم بریم جایی و آخرین نفر نباشیم
✅عکس العمل #صحیح:
( با غر زدن من نه #ترافیک از بین میره ، نه حواس پرت شده ی #شوهرم برمیگرده نه شرایط کنونی تغییر میکنه )
🔵عزیزم عیبی نداره حالا که دیگه گذشته ، بس که این خیابونا رو هر روز تغییر میدن، شاید #حکمتی بوده توش ، گاهی وقتا همین ثانیه ها حادثه ساز میشن ، مهم نیست حالا یکمم دیرتر برسیم اتفاقی نمیفته، من کنار تو باشم برام بسه، چه توی #ترافیک چه توی مهمونی 😍 ( این جمله آخر میتونه با لحن شوخی و خنده باشه تا به قول بعضی دوستان آقای همسر پررو نشه 😁 )
یادتون نره ❌👇
🔵یه خانوم با #سیاست نه تنها غررر نمیزنه و شکوایه نمیکنه ، نه تنها انرژی منفی نمیفرسته ، نه تنها با تساهل به همه چیز نگاه میکنه ، بلکه #راهکار هم میده ، بلکه اعتماد به نفس همسرشم بالا میبره، بلکه اقتدار #شوهرشم تقویت میکنه و در نهایت خودش رو هم خرد نمیکنه و مسئولیت برقراری #آرامش در زندگی رو به خوبی اجرا میکنه .
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#راز_همسرداری
😔هنگامی که شوهرتان دچار ناراحتی و یا افسردگی خفیف میگردد و متوجه میشوید که احساس ناامنی
میکند با اداء جملات زیبا و دلنشین درصدد رفع ناراحتی او برآیید.😍
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
┅┄ ※♥️👫♥️※┄┅
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #بیست_وششم
به تلفن های وقت و بی وقتش از سر کار عادت کرده بودم...
حال تک تک مارا می پرسید.☺️
هرجا که بود، سر ظهر و برای نهار خودش را میرساند خانه.
صدای بی وقت موتورش هم یعنی دلش تنگ شده و حضوری امده حالمان را بپرسد.
وقتی از پله ها بالا می آمد،
اگر خانم نصیری، همسایه مان توی راهرو بود نصف خبرهای خودش و محل کارش را برای او می گفت.
به بالا که می رسید من می دانستم. درباره ی چه اتفاقاتی از او سوال کنم. ☺️
دم در می ایستاد و لیوان آبی می خورد و می رفت
می گفتم:
_ "تو که نمیتوانی یک ساعت دل بکنی، اصلا نرو سر کار"☺️
شب ها که برمی گشت، کفشش 👞را در می آورد و همان جلوی در با بچه ها سرو کله میزد.
لم میداد کنار دیوار و پشت سر هم می گفت:
_ که چای و آب می خواهد.
لیوان لیوان چای می خورد.
برای همین فلاسک گذاشته بودم تا هر وقت اراده کند، چای حاضر باشد.
می گفت:
_"دلم می خواهد تو آب دستم بدهی. از دست تو مزه ی دیگری می دهد.
می خندیدم:
+ "چرا؟مگر دستم را توی آن آب میشویم؟😉
از وقتی محمد حسن راه افتاده بود کارم زیادتر شده بود.
دنبال هم می کردند و اسباب بازی هایشان را زیر دست و پا می ریختند.
آشغال ها را توی سطل ریختم.
ایوب آمد کنار دیوار ایستاد.
سرم را بلند کردم. اخم کرده بود
گفتم:
_"چی شده؟"
گفت:
_"تو دیگر به من نمیرسی...اصلا فراموشم کرده ای....
+ منظورت چیست؟
_ من را نگاه کن. قبلا خودت سر وصورتم را صفا می دادی.
مو و ریشش بلند شده بود.
روی، موهای نامرتب خودم دست کشیدم
+ "خیلی پر توقع شده ای، قبلا این سه تا وروجک نبودند. حالا تو باید بیایی و موهای من را مرتب کنی😌💆
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #بیست_وهفتم
دلم پر بود...
چند روز پیش هم سر دستکاری کردن دوز قرص هایش💊 بحثمان شده بود.
سرخود دردش که زیاد می شد، تعداد قرص هارا کم و زیاد می کرد.
بعد از چند وقت هم درد نسبت به مسکن ها #مقاومت می کرد و بدنش به #دارو ها جواب نمی داد.
از خانه رفتم بیرون.
دوست نداشتم به #قهر بروم خانه آقاجون.
می دانستم یکی دو ساعت بیرون از خانه باشم، #آرام می شوم.
رفتم خانه عمه، در را که باز کرد، اخم هایش را فوری توی هم کرد.
"شماها چرا مثل لشکر شکست خورده، جدا جدا می آیید؟
منظورش را نفهمیدم... پشت سرش رفتم تو
صدای عمه با سر و صدای محمد حسین و هدی و محمد حسن یکی شد.
_"ایوب و بچه ها آژانس گرفتند، آمدند اینجا
بالای پله را نگاه کردم.. ایوب ایستاده بود.
+ توی خانه عمه من چه کار می کنی؟
با قیافه حق به جانب گفت:
_ "اولا عمه ی تو نیست و ...ثانیا تو اینجا چه کار می کنی؟ تو که رفته بودی قهر؟😐
#نمیگذاشت دعوایمان به چند ساعت برسد.
یا کاری می کرد که #یادم_برود یا اینکه با #هدیه ای پیش قدم آشتی می شد.
به هر مناسبتی برایم هدیه می خرید.
حتی از یک ماه جلوتر آن را جایی پنهان می کرد.
گاهی هم طاقت نمی آورد و زودتر از موعد هدیه م را می داد.
اگر از هم دور بودیم، می دانستم باید منتظر بسته ی پستی از طرف ایوب باشم.
ولی من از بین تمام هدیه هایش، نامه ها را بیشتر دوست داشتم.
با نوشتن راحت تر ابراز علاقه می کرد.
قند توی دلم آب، می شد وقتی می خواندم:
" #بعدازخدا، تو عشق منی و این عشق، #آسمانی و #پاک است. من فکر می کنم ما یک وجودیم در دو قالب، ان شاالله خداوند ما را برای هم به سلامت نگاه دارد و از بنده های شایسته اش باشیم"
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #بیست_وهشتم
برای روزنامه مقاله می نوشت.
با اینکه سوادش از من بیشتر بود، گاهی تا نیمه های شب من را بیدار نگه میداشت تا #نظرم را نسبت به نوشته اش بدهم.
روزهای امتحان، خانه عمه پاتوق دانشجوهای فامیل بود غیر از خواهرم و دختر عمم، #ایوب هم به جمعشان اضافه شد.😍
با وجود بچه ها👧🏻👦🏻👦🏻 ایوب نمی توانست برای، چند دقیقه هم جزوه هایش را وسط اتاق پهن کند.
دورش جمع می شدند و روی کتابهایش نقاشی🎨 می کشیدند.
بارها شده بود که جزوه هایش را جمع می کرد و میدوید توی اتاقش، در را هم پشت سرش قفل می کرد.
صدای جیغ و گریه بچه ها بلند می شد.
اسباب بازی هایشان را می ریختم جلوی در که آرام شوند.😊
یک ساعت بعد تا لای در را باز می کردم که سینی چای☕️ را به ایوب بدهم،
بچه ها جیغ می کشیدند و مثل گنجشک که از قفس پرواز کرده باشند، می پریدند توی اتاق ایوب.
بعد از امتحان هایش تلافی کرد.
آیینه بغل #دوچرخه بچه ها را نصب کرد و برای هر سه مسابقه گذاشت.
🚲🚲🚲👦🏻👦🏻👧🏻
بچه ها با شماره سه ایوب شروع کردند به رکاب زدن.
#هرسه را تشویق می کردیم که دلخور نشوند.☺️😍👏👏
هدی، تا چند قدم مانده به خط پایان اول بود.
وقتی توی آیینه بغل نگاه کرد تا بقیه را ببیند افتاد زمین
ایوب تا شب به غرغرهای هدی گوش میداد که یک بند می گفت:
"چرا آیینه بغل برایم وصل کردی؟☹️😬
لبخند میزد.😊
.
دوباره ایوب بستری شد برای پیدا کردن قرص و دوایش باید بچه ها را #تنها می گذاشتم.
سفارش هدی و محمد حسن را به #حسین کردم و غذای روی گاز را بهشان نشان دادم و رفتم.
وقتی برگشتم همه قایم شده بودند.
صدای هق هق محمد حسین ازپشت دیوار مرا ترساند.
با توپ زده بودند ⚽️😐به قاب عکس عمو حسن و شیشه اش را خرد کرده بودند.
محمد حسین اشک هایش را با پشت دست پاک کرد:
_"بابا ایوب عصبانی می شود؟"
روی سرش دست کشیدم
_"این چه حرفی است!؟ تازه الان بابا ایوب بیمارستان است میتوانیم با هم شیشه ها را جمع کنیم. ببینم فردا هم که باز من نیستم چه کار میکنی؟ مواظب همه چیز باش، دلم نمیخواهد همسایه ها بفهمند که نه بابا خانه است و نه مامان و شما تنها هستید."
سرش را تکان داد
_"چشم" 😔
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #بیست_ونهم
فردا عصر که رسیدم خانه بوی غذا می آمد.😊
در را باز کردم،هر سه آمدند جلو، بوسیدمشان.. مو و لباسشان مرتب بود.
گفتم:
_"کسی،اینجا بوده؟
محمد حسین سرش را به دو طرف تکان داد.
محمد حسین_ نه مامان محمد حسن خودش را کثیف کرده بود، عوضش کردم.
هدی را هم بردم حمام🛁
ناهار هم استامبولی پلو درست کردم.😋
در قابلمه را باز کردم، بخار غذا خورد توی صورتم. بوی خوبی داشت☺
محمد حسین پشت سر هم حرف میزد:
_"میدانی چرا همیشه برنج های تو به هم می چسبند؟ چون روغن کم میریزی.
سر تا پای محمد حسین را نگاه کردم.
اشک توی چشم هایم جمع شد.😢
قدش به زحمت به گاز می رسید.
پسر کوچولوی هفت ساله ی من، مردی شده بود.
ایوب وقتی برگشت و قاب را دید، محمد حسین را توی بغلش فشار داد.
_"هیچ چیز آنقدر ارزش ندارد که آدم به خاطرش از بچه اش برنجد." ❤️🌷
توی فامیل پیچیده بود که ربابه خانم و تیمور خان، دختر شوهر نداده اند،
انگار خودشان شوهر کرده اند، بس که با ایوب مهربان بودند و مراعات حالش را می کردند.
اوایل که بیمارستان ها پر از #مجروح بود و #اتاق_ریکاوری نداشت، ایوب را نیمه بیهوش و با لباس بیمارستان تحویلمان می دادند.
تاکسی🚕 آقاجون می شد اتاق ریکاوری، لباس ایوب را عوض می کردم و منتظر حالت های بعد از بی هوشیش مینشستم تا برسیم خانه.
گاهی نیمه هشیار دستگیره ماشین را می کشید وسط خیابان پیاده می شد.
آقاجون #می_دوید دنبالش، #بغلش می کرد و بر می گرداند توی ماشین🏃😔
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سی_ام
مامان با اینکه وسواس داشت، اما به ایوب #فشار نمی آورد.
یک بار که حال ایوب بد بود، همه جای خانه را دنبال #قرص_هایش، گشت حتی توی کمد دو در قدیمی مامان.
ظرف های چینی را شکسته بود.😒
دستش بریده بود و کمد خونی شده بود.😣
مامان #بی_سروصدا کمد را برد حیاط تا اب بکشد.
حالا ایوب خودش را به آب و آتش می زد تا محبتشان را #جبران کند.
تا می فهمید به چیزی احتیاج دارند حتی از #راه_دور هم آن را تهیه می کرد.
بیست سال از عمر #یخچال مامان می گذشت و زهوارش در رفته بود.
#بدون_آنکه به مامان #بگوید برایش یخچال قسطی خریده بود و با وانت فرستاد خانه😊❤️
ایوب فهمیده بود آقاجون هر چه می گردد کفشی👞 که به پایش بخورد پیدا نمی کند،
تمام #تبریز را گشت تا یک جفت کفش مناسب برای آقاجون خرید.☺❤️
ایوب به همه #محبت می کرد.
ولی گاهی فکر می کردم بین محبتی که به #هدی می کند، با #پسرها فرق دارد.
بس که قربان صدقه ی هدی می رفت.
هدی که می نشست روی پایش ایوب آنقدر میبوسیدش که کلافه می شد، بعدخودش را لوس می کرد و می پرسید:
-بابا ایوب، چند تا بچه داری؟
جوابش را خودش می دانست، دوست داشت از زبان ایوب بشنود:
_من یک بچه دارم و دو تا پسر.😍
هدی از مدرسه آمده بود.
سلام کرد و بی حوصله کیفش را انداخت روی زمین
ایوب دست هایش را از هم باز کرد:
_"سلام #دختر بانمکم، بدو بیا یه بوس بده"
هدی سرش را انداخت بالا
_"نه،دست و صورتم را بشویم ،بعد"
_نخیر، من این طوری دوست دارم، بدو بیا
و هدی را گرفت توی بغلش.. مقنعه را از سرش برداشت.
چند تار موی افتاد روی صورت هدی
ایوب روی موهای گیس شده اش دست کشید و مرتبشان کرد.
هدی لب هایش را غنچه کرد و سرش را فشرد به سینه ی ایوب
_"خانم معلممان باز هم گفت باید موهایم را کوتاه کنم."💇🙁
موهای هدی تازه به کمرش رسیده بود.
ایوب خیلی دوستشان داشت، به سفارش او موهای هدی را میبافتم که اذیت نشوند.
با اخم گفت:
_"من نمیگذارم، آخر موهای به این مرتبی چه فرقی با موهای کوتاه دارد؟ اصلا یک نامه می نویسم به مدرسه، می گویم چون موهای دخترم مرتب است، اجازه نمی دهم کوتاه کند.
فردایش هدی با یک دسته برگه آمد خانه
گفت:
_معلمش از #دست_خط ایوب خوشش آمده و خواسته که او اسم بچه های کلاس را برایش توی لیست بنویسد😊✍
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️