فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آیا در باغ شهادت بسته شد؟
.
.
صدای شهیدمحسنفخریزاده
@zolfaghare_galbam ❤️
💠 واکنش جالب رهبر انقلاب به جو بایدن در سال ۹۴
#افول_امریکا
😍 @zolfaghare_galbam ❤️
💠 #رهبر_انقلاب : فرهنگ یعنی باورها، ایمان و عادات مردم، آن چیزهایی که مردم در زندگی روزمره با آن سر و کار دائمی دارند و الهامبخش مردم در حرکات و اعمال آنها است؛ پس خیلی اهمّیّت دارد. تشکیل خانواده و ازدواج یک فرهنگ است؛ تعداد فرزندان یک فرهنگ است؛
۹۳/۱/۱
😍 @zolfaghare_galbam ❤️
1. خون دلی که لعل شد، نمونه.mp3
1.84M
🎙 #صوت ۱
#خون_دلی_که_لعل_شد
کتاب خون دلی که لعل شد
این کتاب، حاوی خاطرات حضرت آیتالله العظمی سیّد علی خامنهای "مدّظلّهالعالی" از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی است که حدود ۲۰سال پیش توسط معظمله در خلال بعضی از سخنرانیهایی که به زبان عربی ایراد میفرمودند، بیان شده است.
#مقدمه
😍 @zolfaghare_galbam ❤️
غبار نعلین آقائیم...
دو روز از ولادت دوم حضرت مولا میگذرد و ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم...
😍 @zolfaghare_galbam ❤️
فقط اینجاست که
به جای مرگ
به زندگی فکر میکنیم...
#استوری
@zolfaghare_galbam ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد
@zolfaghare_galbam ❤️
💔
#دم_اذانی
خدایا
لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا...
باشه دورت بگردم؟!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
Zolfaghare_galbam ❤️
°•♡
🍂¦ #تلنگر
از شخصـے پرسیدند :
تا بهشت چقدر راه است ؟
گفت : یڪ قدم
گفتند : چطور ؟!
گفت : مثل #شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے نفس شیطانـے بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است .
#فقط_یڪ_قـدم
#تا_بهـشت |🕊❤️
@zolfaghare_galbam ❤️
♦️جمعي از بازیگران به ترور شهيد فخریزاده واکنش نشان دادند و متنی منتشر کردند.
🔹در متن بيانيه ای که به امضا هنرمندان سرشناسی رسيده آمده است:
به نام خدا
خطاب به تویی که نمی شناختمت
خبر ترور ناجوانمردانه ات را شنيديم و افسوس خورديم که چرا به قدر بدخواهان ميهنمان تو را نمی شناختيم. کمي دير شده ولی به پاس يک عمر تلاش علمی بی منت و بینام و نشان برای اقتدار کشور عزيزمان ايران، به تو افتخار مي کنيم. روحت شاد
🔹اسامي هنرمندانی چون پرويز پرستويي، ابراهيم حاتمي کيا، کمال تبريزي، مجيد مجيدي، همايون اسعديان، منوچهر محمدي، منوچهر شاهسواري، مازيار ميري، رضا ميرکريمي، نرگس آبيار ، فرشته طائرپور، محمد مهدي عسگرپور، کامران ملکي ، رسول صدرعاملي، مجتبي راعي، محمد حسين حقيقي، حسن برزيده، محمد علي نجفي، حبيب احمد زاده، آتيلا پسياني، فرهاد توحيدي، اکبر نبوي، فرهاد قائميان، ايرج تقي پور، محمد داودي، عبدالحميد قديريان، علي قائم مقامي، مهرداد فريد، نويد محمودي، بهمن اردلان، حافظ احمدي، محمد قاسمي ، محمد حسين مهدويان، مهدي فخيم زاده در انتهاي اين دل نوشته آمده است
@zolfaghare_galbam ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مداحی مهدی رسولی در مراسم تشییع پیکر مطهر دانشمند #شهید_محسن_فخری_زاده
🔸خشم امروز من از قبل فزون تر گشته
🔹از شب تیره بغداد ورق برگشته
🔸به دم ندبه هر جمعه بر این لب سوگند
🔹راه ما راه حسین است به زینب سوگند
🔸ما که از کرب و بلا درس جنون می گیریم
🔹عاقبت پاره تن و غرق به خون می میریم
@zolfaghare_galbam ❤️
🔆 تأثير شبهه در تحريف حقايق:
اگر باطل در چهره اصلىاش ظاهر شود، بر کسى مخفى نمىماند و وجدانهای بيدار و طبع سليم انسانها هرگز آن را پذيرا نمىشود و تنها کسانى به سراغ آن مىروند که دلى بيمار و فکرى منحرف دارند.
انواع شبهه:⬇️
1️⃣ هنگامى که باطل را در لباس حق بپيچند و با آرايشِ حق آن را بيارايند، غالباً کار مشکل مىشود و حقطلبان گرفتار اين فريب و نيرنگ شده و به آن روى مىآورند. اين يکى از شاخههاى شبهه است.
2️⃣ شاخه ديگر آن است که مقدارى از حق با مقدارى از باطل آميخته گردد و چهره زشت و شوم باطل، در اين اختلاف پنهان گردد.
3️⃣ شاخه ديگر اين که باطل را از طريق توجهيات فريبنده در نظرها حق جلوه دهند بى آن که باطل به حق آميخته شده باشد.
از اينجا مصايب و فاجعههايى که به خاطر شبهات دامنگير فرد يا جامعه میشود، به خوبى آشکار مىگردد.
تاريخ بشر پر است از مشکلات و مصايبى که از طريق شبهات و وسوسههاى شيطانى دامان انسانها را گرفته و شيّادان و فريبکاران با ايجاد شبهات خود را بر مردم صالحِ سادهدل تحميل کردند.
نمونههای تاریخی:
🔺جنگهاى سهگانه معروفى که در بصره و صفّين و نهروان رخ داد و گروه زيادى را به کام مرگ فرو کشيد ـ که در ميان آنها افراد سادهدلِ بسيارى بودند ـ نمونههاى روشنى از سوءِاستفاده شيّادان از شبهه، براى پيشرفت مقاصدشان محسوب مىشود.
🔺داستان اشک ريختن بر کشته شدن عثمان و استفاده از پيراهن خونين او براى بسيج مردم، حتّى از سوى کسانى که دستِ خودشان به خون عثمان آلوده بود و سپس تحريک «اُمّ المؤمنين» و سوار کردن او بر شتر و کشاندن حرم پيامبر به ميدان جنگ، دیگر نمونه اين معنا است.
🔺بر افراشتن قرآنها بر سر نيزه و شعار تسليم در برابر فرمان آن، هر چه باشد و جلوگيرى از خونريزى و برادرکشى، شبهات ديگرى بود که جنگ صفّين را به نتيجه دردناکى کشاند.
🔺در نهروان نيز، يک عدّه بهظاهر قاريان قرآن و نماز شب خوانهاى داغِ سجده به پيشانى بسته، با شعار فريبنده «لا حُکْمَ اِلاّ للهِِ»، «حکميّت تنها از آنِ خداست»، چنان بازار شبهه را داغ کردند که گروه عظيمى از بى خبرانِ غافل را به کام مرگ فرو بردند، مرگى که پايانش دوزخ و جهنّم بود!
📣 در دنياى فريبکار امروز، وضع از اين هم بدتر است؛ شعارهاى بسيار زيبا و جالب، مانند شعار آزادى و برابرى انسانها و حکومت مردم بر مردم و احياى حقوق بشر و تمدّن و تعالى و پيشرفت، عناوينى هستند که تحت پوشش آنها بدترين جنايات و زشتترين اعمال و وقيحترين کارها انجام مىشود.
@zolfaghare_galbam ❤️
✍شهید حسین پور جعفری ؛🌹✨
شهیدی که حاج قاسم همیشه او را با نامِ کوچک «حسین» صدا میزد و میگفت: «اگر دو نفر در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛ یکی خانمم و دیگری، حسین است.» کسیکه خیلی وقتها به خاطر مشغله کاری اش، قبل از اذان صبح دم در خانه حاج قاسم منتظر می ایستاد...
حتی یک کارتن در ماشین داشت که نماز صبحش را روی آن میخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتی مطمئن میشد حاج قاسم داخل خانه شده است به منزل خودش برمیگشت.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج💫🌟✨
یا فاطمه زهرا سلام الله🌺
@zolfaghare_galbam ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : چه افرادی به پیامبران نزدیکترند
#حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی
@zolfaghare_galbam ❤️
🌠☫﷽☫🌠
✍🏻 حضرت امام خمینی رحمة الله علیه:
🌴«بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پر ثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد.
🎍بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفيع آن، اذان شهادت و رشادت سر داده اند.
💫 بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن، نام و نشان در گمنامی و بی نشانی گرفته اند. بسیج لشگر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نموده اند.
🥀 من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه می خورم و از خدا می خواهم تا با بسیجیانم محشور گرداند، چرا که در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی ام.»
@zolfaghare_galbam ❤️
💌شهادت، کاری عاقلانه است💌
✍️شهادت پیش از آنکه عاشقانه باشد، عاقلانه است و با اتکاء به این عقلانیت است که احساس عاشقانه شهادت طلبی، بسیار شور آفرین و احساس برانگیز می شود.
@zolfaghare_galbam ❤️
چند خطی به بهانهی شهادت
#شهید_محسن_فخری_زاده :)🌱💔
لطفا با دقت بخوانید و نشر دهید .🌼
#بازی_نخوریم😏
Zolfaghare_galbam ❤️
ونآگآھهدیہایازجآنبمحبوبت
درقلبتفࢪودمیآید :)♡
••{ #اللهمعجللولیڪالفرج }••
إِلَهِيوَرَبِّيمَنْلِيغَيْرُك...♡
Γ🤲🏻♥️🔗°○
همیشھدعاماینھ↓
ایالهہمݩ...🌱
ڪمڪمکن؛درهایـےروکھبستی؛
نخوامبھزوربازکنم!
ودرهاییکھبازکردیرواِشتباهےنبندم!
#الایاایهاالمحبوبقلبمـツ
@zolfaghare_galbam ❤️
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@zolfaghare_galbam 🌸
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@zolfaghare_galbam 🌸