eitaa logo
زُلفـــــٰانوشتـــــ...
84 دنبال‌کننده
172 عکس
8 ویدیو
0 فایل
کنج خلوتی برای گاه نوشته ها✒ #مادرانه‌ها🥰 #عروس_روستا🍃🌸 #مطهری_خوانی📚 ارتباط: @z_alef1375
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷الهی استعملنی لما خلقتنی له🌷 |♡..ذکرُ مولاتَنا فاطمه(علیهاالسلام)..♡|
فقط یه مامان 🧕 میتونه از همه ی خستگی ها😩 و روزمرگی ها😕 و اتفاقای جورواجور 🤯 و پیش بینی نشده😬، زیبـــ🌱ــایی هایی رو ببینه که زندگی رو شیرینـــ🍯ــتر میکنه..😍😍😍 💫اینجاییم تا این نگاه زیبا رو با بقیه به اشتراک بذاریم💫 نگاه هایی که گاهی جرقـــ⚡️ــه ی یه ایده ی بی نظیر و خلاقانه رو توی ذهنمون روشن میکنه..🦋 بسم الله..✨ مشتاق خوندن ے شما :) ↯ @z_alef1375
🌱|...یکم صدای دوتا خانوم که گوشه ی مسجد داشتن جروبحث میکردن میومد عجیب بود جروبحث اونم تو مسجد؟!😳 ماجرا دهن به دهن چرخید؛ دعوا سر چی بوده باشه باشه خوبه؟ هیچی بچه ی کوچیک یکیشون ، مهر اون یکی رو برداشته بود و رفته بود!😐😊 و شروع دعوا که : چرا با بچه ی کوچیک میاید مسجد؟ که مهر من وسط نماز از دست بره! اینجورجاها، تفاوت اونایی که بچه کوچیک دوروبرشون هست و اونایی که ترکش بچه کوچیک داری بهشون نخورده ، خوب به چشم میاد!😁 مامان که باشی، سجاده و جانماز که چه عرض کنم، یه مهر هم نمیتونی بذاری زمین!بصورت اتوماتیک دستت میگیری ، مبادا وروجکت مهر رو با خوردنی اشتباه بگیره! تا جایی که وقتی خوابه هم یادت میره مهرتو زمین بذاری! مامان که باشی، از اینکه نمیتونی مهر تو زمین بذاری و یه نماز با تمام توجه بخونی ، دلخور نمی شی.. مامان که باشی.. همونطور که مهرنمازت کف دستته و داری به جمله ی"تربت اعلی مال کربلا" نگاه میکنی،زلف فرزندتو به زلف پاره ی تن زهرای مرضیه(سلام الله علیها) گره میزنی.. و کودک معصومت ، غرق در کودکی هاش،با تسبیح سرخی که از وقتی اومده بجای تسبیح تربت ، همنشین نمازت شده، بازی میکنه..😍 🖋|‴زُلفـــــا… @zolfanevesht
🌱|...دوم به نشانه ی ادب دستم رو روی سینه م گذاشتم و عقب عقب از حرم بیرون اومدم تا رسیدن به محل اقامت، باید از کنار مغازه های جورواجور رد میشدم که نگاه به هرکدوم مساوی بود با هوس خرید هزار جور سوغاتی! اما نگاه من پی یه چیز دیگه می گشت. رفتم تا رسیدم به مغازه ی یه پیرمرد.چیزی که میخواستم توی پیاله های کوچیک روی پیشخوان مغازه بود: انگشترای پسرونه ی کوچولو😍 با نگین های مصنوعی😁و البته رکابهای مصنوعی😅 پسر۷ ساله م دلش برای انگشتری که پارسال براش خریدم و خیلی زود گم شد، حسابی تنگ شده بود.😢 منم تصمیم گرفتم ایندفعه دوتا براش بخرم که حداقل تا دفعه بعدی که بیایم‌ مشهد،کمتر بی انگشتر بمونه! از بعد خرید انگشتر تا برسم به محل اقامت،به واکنش پسرم بعد دیدن دوتا انگشتر فکر میکردم😍 وقتی رسیدم پسرم خواب بود؛ بچه ای که گاهی به سختی باید بیدارش می کردم و کلی با اوقات تلخی های بعد بیداریش مدارا میکردم،با دیدن انگشترا زود بیدار شد😁 با همون چشمایی که معلوم بود داره میسوزه😁انگشترا رو نگاه میکرد. معلوم بود خوشحاله ولی من واکنشی که منتظرش بودم رو ندیدم😕 خب..شایدم من زیادی پیش خودم پیاز داغ ذوق زدگیشو زیاد کرده بودم.. امابعد چند دیقه.. چیزی فراتر از انتظار اتفاق افتاد: پسرم گفت:ای کاش یه عالمه انگشتر داشتم مامان.. حالام میخوام یکی از انگشترا رو هدیه بدم به کسی منو میگی.. تو لحظه ی اول اینجوری😒 بودم گفتم برا چی؟(خب آدم توقع نداره اینقد زود هدیه ای که خریده رو رد کنن بره!😁) گفت:خب هدیه بدم دیگه..مث آقا..😍 و من دیگه حرفی برای گفتن نداشتم..😞 ❤️ 🖋|‴زُلفـــــا… @zolfanevesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا