eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.7هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 بعضی آیات مهدویت در جزء ۲۸ 1️⃣ صف: 8و9 👈🏻 مهدی‌ستیزان و حکومت واحد جهانی اسلام 2️⃣ صف: 13 👈🏻 بشارت ظهور ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج) 🔵 جزء بیست و هشتم 🌕 وعده خداوند جز با ظهور حضرت مهدی محقق نمی‌شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تفسیر آیات مهدوی (۲۸) 🌕 سوره حدید آیه ۱۷ ♦️موضوع: عالَم پس از ظهور 🔵 ویژه ماه مبارک رمضان 🎙
🍀یہ‌استاد ‌داشتیـم ‌مےگفت : 📚اگه درس‌میخونین ‌بگین‌ برا‌ 🛠اگه‌‌ مھا‌رٺ ‌ڪسب ‌می ڪنین ‌نیٺٺون‌ باشہ‌ براےمفید‌بودن ‌در دولٺ ‌امام ‌زمان... 🏃‍♂اگہ ‌ورزش‌ می ڪنین ‌آمادگی براے دویدن ‌تو حڪومت‌ ڪریمه‌ ی آقا ‌باشه... ✅اینجورے میشیم سـربازِ ‌قبل ‌از ‌ظهـور ✅🌼🌿اصلا ما براۍ هر ڪارۍ ڪه ‌میڪنیم‌ باید هدف ‌درسٺ‌ و مشخصۍ داشتہ ‌باشیم... 💚السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی 🌿🌼🌿🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
🔴 علامه مجلسی رحمه الله می‌نویسد: 🔵 در شب بیست و نهم ماه مبارک رمضان، غسل و زیارت امام حسین علیه السلام مستحب است. همچنین مستحب است وداع با این ماه و قرائت ادعیه وداع، خصوصا دعای وداع در صحيفه سجادیه؛ 👈🏻 و با وداع و اظهار حزن از تمام شدن اين ماه، اظهار کند که روزه و عبادات در این ماه برای ما سخت و تلخ نبود، بلکه لذت عبادت و بندگی شیرین و گوارا بود، و از فراق ماه مبارک رمضان محزون باشد. و اگر در روز آخر هم ادعیه وداع را بخواند خوب است. 📚 زادالمعاد، ط_أعلمی، ص ١٢٩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه #گامهای_عاشقی💗 قسمت143 بلاخره بعد از نیم ساعت دوباره گوشیم زنگ خورد نگاه کر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت144 در نبود علی استاد دیگه ای جایگزین علی شده بود بدون علی اصلا درسها رو متوجه نمیشدم اصلا دلم نمیخواست استادی جز علی تدریس کنه سر کلاس یا خواب بودم یا درحال نقاشی کردن دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم علی هفته ای سه بار تماس میگرفت بیشتر وقتها آخر شب زنگ میزد و با هم صحبت میکردیم منم هر چند وقت یکبار به خونه علی اینا میرفتم وبه پدر و مادرش سر میزدم وقتی وارد اتاق علی میشدم حس میکردم علی اینجاست و از بودنش نفس تازه میکردم حتی چند تا از لباس هاشو از داخل کمد بر داشتم و داخل کیفم گذاشتم که هر موقع دل تنگش میشدم لباساشو بغل میکردمو بو میکشیدم تا آروم بگیرم هر روز برایم چند ماه میگذشت۱۵ روز از رفتن علی میگذشت و من احساس میکردم چند ماه گذشته بود سارا و امیر سعی میکردن با رفتارشون با بیرون بردن من حال و هوامو عوض کنه ولی حال و هوای من درمانش دست کس دیگه ای بود ۵ روزی بود که از علی بیخبر بودم دلشوره عجیبی به دلم افتاده بود با مادر و خواهر علی تماس گرفتم و حال علی رو پرسیدم ،ولی اونها هم گفتم یه هفته اس از علی بیخبرن مثل دیوانه ها شده بودم تحمل شنیدن حرف هیچ کسی رو نداشتم صبح جمعه از خونه بیرون زدمو یه دربست گرفتم و به سمت تپه نور الشهدا رفتم میخواستم شهدا واسطه بشن و علی من برگرده...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت145 تپه نور الشهدا بدون علی برام فقط دلتنگی داشت به سمت مزار شهدا رفتم بعد از خوندن زیارت عاشورا شروع کردم به درد و دل کردن درد و دلام تبدیل شد به گریه و حق حق چادرمو روی صورتم گذاشتم و گریه میکردم نذر کردم اگه علی برگرده هر هفته شیر برنج درست کنم و بیارم اینجا واسه زائرا تا ظهر کنار شهدا بودمو دعا خوندم و بعد حرکت کردم سمت خونه بعد از رسیدن از ماشین پیاده شدمو رفتم سمت در از داخل کیفم دسته کلیدمو برداشتمو درو باز کردم وارد حیاط شدم و به سمت تخت نزدیک حوض رفتم و روی تخت نشستم دستمو روی صورتم گذاشتم و آه میکشیدم بعد از مدتی یکی کنارم نشست و دستشو روی شانه هام گذاشت نگاه کردم دیدم مامانه با دیدن مامان اشکم جاری شد مامان بغلم کرد _مامان الان یه هفته اس از علی خبری نیست ،نه با من تماس گرفته ،نه با پدر و مادرش، مامان نکنه یه اتفاقی افتاده؟ مامان: الهی قربونت برم ،حتما خط ها شلوغه ،یا سرش شلوغه وقت نمیکنه ،به دلت بد راه نده ، توکلت به خدا باشه _مامان من بدون علی چیکار کنم؟ چقدر سخته ،انتظار کشیدن ؟ چقدر سخته ندونی عزیز ترین کس زندگیت الان کجاست ؟ روزها در حال سپری شدن بودند و من خبری از علی نداشتم مثل دیوانه ها دور حیاط میچرخیدمو و به گوشیم نگاه میکردم حال و روزم طوری شده بود که تحمل حرف هیچ کس و نداشتم از هر کسی که میشناختم سراغ علی رو گرفتم ولی باز هم کسی جوابی برای سوالم نداشت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت146 بیخبری از علی به ۱۰ روز رسید امیر هر کاری میکرد تا کمی آروم بگیره این دل آشوبم ولی از دست هیچ کس کاری ساخته نبود علاجش فقط دست علی بود حوصله رفتن به جایی رو نداشتم حتی امیر چند باری از من خواست تا به گلزار بریم ولی رفتن هر جایی بدون علی برام سخت بود توی حیاط راه میرفتم و ذکر میگفتم صدای زنگ گوشیم و شنیدم نگاه کردم فاطمه خواهر علی بود _سلام فاطمه جان خوبی؟ فاطمه: سلام عزیزم ،شکر تو خوبی؟ خانواده خوبن؟ _ من که خوب نیستم ،یعنی اصلا نمیدونم حال خوب دیگه چیه فاطمه: آیه جان ،یه چیزی میخواستم بهت بگم ،قول میدی تا ازت نخواستم کاری نکنی؟ _چی شده؟ از علی خبری شده؟ فاطمه: اره باشنیدن این حرف تمام تنم بی حس شد و روی زمین افتادم فاطمه: آیه علی برگشته ،فقط تا یه مدت نیا به دیدنش ؟ اینقدر خوشحال بودم که اصلا نفهمیدم منظور فاطمه چی بود تماس قطع کردمو بلند شدم دویدم سمت خونه از پله ها بالا رفتم وارد خونه شدم رفتم سمت اتاقم مامان در حال قرآن خوندن بود با دیدنم بلند شد و پشت سرم وارد اتاقم شد مامان: چی شده آیه ؟ همانطور که داشتم لباسمو میپوشیدم گفتم: مامان علی برگشته مامان : خدا رو هزار مرتبه شکر ،کی خبر داده _فاطمه گوشیم دوباره زنگ خورد دوباره فاطمه بود اینقدر خوشحال بودم که وقت جواب دادن به تلفن هم نداشتم فقط دلم میخواست سریع آماده بشم و برم پیش علی....                      
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت147 مامان: صبر کن ،زنگ بزنم امیر بیاد دنبالت با هم برین _ نه مامان ،امیر تا برسه من نصف عمر میشم ،خودم سرکوچه یه دربست میگیرم میرم چادرمو سرم کردم ،صورت مامان و بوسیدمو کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون سرکوچه یه دربست گرفتم و حرکت کردم دوباره گوشیم زنگ خورد و دوباره فاطمه بود _ جانم فاطمه فاطمه: چرا جواب نمیدی دختر ،جون به لب شدم _ فاطمه جان من تو راهم دارم میام فاطمه: آیه گفتم نیا یه مدت ... _چرا نیام، تو میدونی چی به سرم اومده این مدت ؟ تو از حالم باخبری؟ فاطمه: آیه علی حالش زیاد خوب نیست نیای بهتره (اشکام سرازیر شد ،یعنی چی علی حالش خوب نیست؟ تماس قطع کردمو گوشیمو خاموش کردم و داخل کیفم گذاشتم ) بعد از رسیدن به خونه پدر علی کرایه رو حساب کردمو واز ماشین پیاده شدم زنگ در خونه رو زدم ولی کسی جواب نداد زنگ خونه برادر علی رو زدم بازم کسی جواب نداد بعد از مدتی فاطمه در خونه رو باز کرد چشماش قرمز بود ،انگار ساعت ها گریه کرده بود _سلام فاطمه: آیه جان مگه نگفتم نیا ...‌‌چرا اومدی؟ _بعدا صحبت میکنیم ،بزار اول علی رو ببینم! خواستم داخل بشم که فاطمه مانع شد لبخندی زدم: اذیت نکن فاطمه جون ،اگه میخوای تنبیه کنی بزار برای بعد ،بزار بیام علی رو ببینم ! فاطمه نشست روی زمین و شروع کرد به گریه کردن فاطمه: علی حالش خوب نیست ،الان نمیخواد ببینه تو رو ...برو آیه                      
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت148 با شنیدن حرفش قلبم به درد گرفت فاطمه رو کنار زدمو تن تن از پله ها بالا رفتم فاطمه هم صدا میکرد و میگفت نرو آیه .. گوشهام قابل شنیدن هیچ حرفی نبود باید میدیدم آن کسی را که جانم برایش رفته بود وارد خونه شدم بدون هیچ حرفی با مادر علی به سمت اتاق علی رفتم درو باز کردم با دیدن علی اینقدر خوشحال شدم که نفهمیدم چه بلایی به سرش آمده بود اشکام از همدیگه سبقت میگرفتن _علی... جوابم را نداد پشت به من کنار پنجره اتاقش روی صندلی چرخ دار نشسته بود و به بیرون نگاه میکرد گفتم حتما صدامو نشنید دوباره صداش کردم باز هم پاسخ نداد... نزدیکش شدم، روبه رویش نشستم چقدر شکسته شده بود توی این مدت ،مدتی که به ماه هم نرسیده بود چشم دوخته بودیم به هم چشمهایمان زودتر از زبانمان شروع به درد و دل کردن کرده بود درد و دلهایی که همش بوی دلتنگی میداد ... _چقدر لاغر شدی... مگه نگفتی که غذا میخورم ...مگه نگفتی که فقط روحیه میدم به افراد ...مگه نگفتی که خواب کافی دارم ...پس این چهره پر از درد چی داره برای گفتن علی... فاطمه وارد اتاق شد علی با اخم به فاطمه نگاه کرد .. فاطمه: داداش به خدا فقط میخواستم از چشم انتظاری در بیاد ،،گفتم بهش نیاد ولی گوش نکرد...                      
. بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 لا تَرُدَّني في سُوء اسْتَنْقَذْتَني مِنْهُ خدایا مرا در آن بدی که از آن نجاتم دادی، باز مگردان! - دعای‌ابوحمزه‌ثمالی- ‎‌‌‎
Tahdir joze29.mp3
4.06M
📖تحدیر:جزء بیست و نهم 🎙با صداے: استاد معتزآقایے‌
📚 دعــای روز بیست وهشتــم ماه رمضــان 🔸 اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيهِ مِنَ النَّوَافِلِ، 🔸وَ أَكْرِمْنِي فِيهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ، 🔸وَ قَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِي إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسَائِلِ، 🔸 يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ. 🔶 خـــدایا بهره ام را در این ماه از مستحبات فراوان کن، و مرا با تحقق درخواستها اکرام فرما، و از میان وسایل وسیله ام را به سویت نزدیک کن، ای که پافشاری اصرارورزان مشغولش نسازد🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌕 فضیلت و ثواب روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم: 🌺 روز بیست و نهم، خداوند (در بهشت) هزار هزار (یک میلیون) محلّه به شما عطا مى کند که در هر محلّه اى قبّه اى سفید رنگ وجود دارد؛ در هر قبّه اى تختى از کافور سفید نهفته است که بر هر تختى هزار بستر از دیباى نازک سبز پهن گردیده؛ بر هر بسترى حوریه اى آرمیده است که هفتاد هزار حلّه بر تن دارد و سرش داراى هشتاد هزار گیسو است که هر گیسویى با مروارید و یاقوت زینت یافته است. 📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۹
39.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-قراربزاریم‌بعد سحر برای تعجیل در ظهور مولامون دعای فرج بخونیم در ماهِ ضیافت خدا ✨'' ‹🕊.🌱› ‹🕊.🌱›
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
هر روز با امام زمان عج عهد ببندیم🌱 📝 من گناه می‌کنم، تو جورش را می‌کِشی سندش؟ «طولانی شدن غیبتت» 😔 🎧 با نوای استاد فرهمند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻هرکسی که کار فرهنگی میکنه این پیام شهید صدرزاده رو باید بخونه....