eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.5هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
17.1هزار ویدیو
70 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 برگردنگاه‌کن پارت414 —شاید چون می ترسیدم. باورش نداشتم. از بس راهش سخت و طولانی بود. من دنبال یه راه کوتاه و راحت بودم. از ارتفاع می ترسیدم دلم می خواست رو زمین راه برم فکر می کردم بدون بال می تونم از خودم محافظت کنم. ولی حالا می بینم روی زمین پر از لاشخورایی هستن که می خوان حتی راه رفتن رو هم ازت بگیرن. حتی نفس کشیدن. اون وقته با خودت میگی کاش لااقل پریدن بلد بودم. بلند شد و شیشه ی ترک خورده ی قاب عکس مادرش را با نوک انگشت هایش نوازش کرد. —کاش به جای این که مثل نگهبان ازم نگهداری کنه بهم اوج گرفتن یاد می داد. حالا من تنها توی این جنگل چیکار کنم؟ —چرا شیشه ی قاب عکسش رو عوض نمی کنی؟ به طرفم برگشت. —چند بار عوض کردم. دوباره میفته. –شاید اون جا سُر می خوره و میفته، رو دیوار نصبش کن. خواستم در مورد اوضاع آشفته ی اتاقش بپرسم که ساره وارد اتاق شد و رو به من گفت: —تلما مامانت می گه... همین که چشمش به پرده ی پاره پاره و اوضاع درهم اتاق افتاد حرفش را خورد. —بسم الله، این جا چرا این جوری شده؟! صبح که مرتب بود! با حرف ساره نگاه مبهوتم را به هلما دادم. بی تفاوت سرش را تکان داد. –چه می دونم؟ ساره جلو رفت و پرده ی اتاق را بالا و پایین کرد و بقیه ی اتاق را وارسی کرد. وقتی لباس ها را روی زمین دید دستش را مشت کرد و روی دهانش گذاشت. —وا! اینا رو کی ریخته؟! بعد لباس ها را جمع کرد که داخل کمد بگذارد. هلما زمزمه کرد: —مثل این که خریدن کبوترها هم تاثیری نداشته. ساره همین که در کمد را که باز کرد با صدای بلندی گفت: —یا خدا! هلما! من و هلما به طرف کمد رفتیم. —چی شده؟! ساره با رنگ پریده در کمد را تا آخر باز کرد. تمام لباس های هلما که از چوب لباسی آویزان بود پاره شده بودند. هر سه برای لحظه ای خشکمان زد. هلما گفت: —کم کم داره باورم می شه. من و ساره هم زمان پرسیدیم. —چی رو؟! روی تخت نشست و به زمین خیره شد. از وقتی مادرم فوت کرده، یه اتفاقاتی برام میفته که باعث شده حرفای اونا باورم بشه. کنارش نشستم. لعیا هم وارد اتاق شد و با دیدن ما در آن حال با حالت کاراگاه بازی پچ پچ کنان گفت: —خبریه جلسه گرفتید؟ من تند تند ماجرا را برایش تعریف کردم. ابروهایش بالا رفت و سری در اتاق چرخاند. و زمزمه کرد. —یا امام حسین! بعد چیزی زیر لب خواند و در اتاق فوت کرد. رو به هلما پرسیدم. —منظورت از اونا همون استادت و... سرش را تند تند تکان داد. —آره، اونا می گن یک سری ارتباط مجاز و یک سری ارتباط برای روح جمعی و کل مردم جهان وجود داره؛ مثلا کالبد ذهنی مادر من بعد از فوتش وارد بدن من می شه و از این دنیا نمی ره. این کالبدای ذهنی یا همان ارواح سرگردان یک سری وابستگیایی به این دنیا دارن که نمی تونن رها بشن و به اون دنیا برن؛ اونا چیزی به عنوان فشار قبر رو قبول ندارن و می گن تلاش روح برای بازگشت به جسمه که فشار قبر ایجاد می کنه. لعیا دست به کمرش زد. —چه مزخرفاتی! تو چقدر ساده ای دختر، لابد الانم روح مامانت اومده این پرده رو پاره کرده؟ چون تو روحش رو تو بدنت راه ندادی، آره؟! ببین تا وقتی توی اون صفحه ی مجازی ازشون بد می گی اوضاع همینه. خودشون اومدن این کارا رو کردن که تو رو بترسونن. با استرس به اطراف نگاه کردم. —یعنی سابقه داشته؟! می گم تو زیاد تعجب نکردی! نکنه جنی چیزی باشه! لعیا بی خیال گفت: —خب اونم از خودشونه دیگه، می خوان هلما رو به زانو دربیارن. لیلافتحی‌پور
بنام خـــداوند بی همـــــتا... بنام خالق یکــــتا... 💚خداوند وعده نداده است که در دنیا هیچ مشکلی به انسان نرسد، بلکه صراحتا گفته است که دنیا تنها یک گذرگاه موقت برای آزمایش انسان‌ است، تا در مسافرخانه‌ی دنیا بتواند با باطن اعمالش، ظاهر ابدیت‌ش را آن طور که دوست دارد بسازد. 💌 خداوند وعده داده اگر مراقب خودتان و روحی که به شما امانت داده‌ام باشید از جایی که گمان نمیکنید، مشکلاتتان را حل میکنم. 💚او وعده داده با هر سختی آسانی است. 💚او دائما به ما یادآوری می‌کند که همیشه با ماست و قدرتش مافوق هر قدرتی است. 💌ایمان به خداوند مهمترین اسلحه انسان در دنیاست برای شکست و پیروزی بر مشکلات و رسیدن به ابدیتی که فوق‌العاده باشکوه‌تر از دنیاست✌️ 💌إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ 💚ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺛﻮﺍﺏ ﻭ ﻋﻘﺎﺏ ] ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ، ﺁﻣﺪﻧﻲ ﺍﺳﺖ ; ﻭ ﺷﻤﺎ ﻋﺎﺟﺰ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ [ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻴﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﻗﺪﺭﺗﺶ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻭﻳﺪ . سوره انعام 🌿
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 من هنوز مسلمان نیستم ولی اولین نمازمو خوندم و آخر نماز گریه کردم، هیچ‌وقت چنین حسی نداشتم. پی نوشت: خدا اینجوری بنده‌هاش و بغل میکنه 💚 کار نداره اهل کجایی، پدر و مادرت کی بودن تا حالا چیکار کردی کافیه یک ذره نور، ته دلت روشن باشه. تا جهانی رو برات بهم بزنه‌و، تو رو در آغوش بکشه. این روزها، این اسم زیبای خدا رو زیاد صدا بزنیم نکنه خیلی‌ها که خدا رو حتی نمی‌شناختن به خدا برسن و ما تو این امتحانات آخرالزمان، جا بمونیم. يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ای دگرگون ساز دل ها💚
1_6712313130.mp3
1.01M
🎙صوت زیبای سوره تکاثر ✨ افزایش رزق و روزی 💸💰 روزهای دوشنبه و چهارشنبه ۴۰ مرتبه خوانده بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی الحُــسین و علی علی بن الحُسین وَ عــــلی اُولاد الـحـسین و عَـــلی اصحاب الحسین ✍امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون می‌کند و عمر را طولانی می‌گرداند و بلاها و بدی‌ها را دور می کند. ارزقنا کربلا
24.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 سلام ای آرزوی هر مرد و زن مؤمن بخیر و خوشی ••✾༺⃟‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
بهم می گفتند غسیل الملائکه شبیه به یکی از سربازان پیامبر در صدر اسلام، "غسیل الملائکه" به کسی می گو
یک روز صبح، سید احمد با تب و عرق از خواب بیدار شد. کمی که حالش خوب شد، همراه دوستان به بهشت رضا رفتیم. سید احمد در آنجا به دنبال قبر شهیدی می‌گشت، بعد از مدتی بالای مزار شهیدی نشست و قرآن خواند. هر چه اصرار کردیم که این شهید را معرفی کند، پاسخی نداد. وقتی سوار اتوبوس‌ها می‌شدیم که شبانه راهی تهران بشیم، احمد به سرعت سمت عکس شهیدی رفت که بر روی اتوبوس چسبیده بود. چهره آن شهید برایم آشنا آمد، به خاطر آوردم که اعلامیه شهادت وی را بر روی دیوار حرم امام (ع) دیده بودم. وقتی به تهران رسیدیم، نیروهای گردان با استعداد یک گروهان به منطقه عملیاتی رفتند اما من و سیداحمد چون مجروح بودیم، ماندیم. احمد دو روز بعد با من تماس گرفت و گفت: «به دلم افتاده است که عملیاتی در پیش است». آن روز با هم تصمیم گرفتیم که خودمان را به نیروها برسانیم، ساعتی بعد به ترمینال جنوب رفتیم و بلیط خریدیم. آن شب راهی اندیشمک شدیم. این در حالی است که عملیات کربلای 8 از شب قبل آغاز شده بود. در اتوبوس از سیداحمد 2 سوال پرسیدم. اول اینکه در تکمیلی عملیات کربلای 5، تو مجروحیت سوختگی نداشتی اما چه شد که سوختی؟👇👇👇👇 سیداحمد پاسخ داد: «وقتی به عقب برمی‌گشتم. دقت کردم که پهلو، صورت و بازوهایم مجروح شده‌اند. در دل گفتم اگر آتش بگیرم دیگر به قول بچه‌ها، «زهرایی» می‌شوم. در این فکر بودم که یک خمپاره کنارم به زمین اصابت کرد. خرج آرپی‌جی شعله گرفت و جرقه‌های آتش بر روی لباس‌هایم افتاد. به همین خاطر لباس‌هایم آتش گرفت.» سوال دومم در خصوص آن شهید مشهدی بود. آن شب به من قول گرفت که قبل از شهادتش، موضوع را بازگو نکنم. سیداحمد گفت: «در حسینیه مشهد خواب آن شهید را دیدم. من را با خود به دشتی سرسبز برد که آنجا را بهشت می‌نامید. در آنجا محلی را نشانم داد که جایگاه من بود.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا