🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
💚 از کی تا حالا؟! 💚
☀️ شیخ بهایی ☀️
🐺 💝 🐏 نقل می کنند شیخ بهایی در بیابان به چوپانی رسید... آفتاب به وسط آسمان رسید و موقع نماز ظهر شد. دید این چوپان سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو شاهدی که الان وقت ادای امانت تو شده است. باید نماز بخوانم، ولی این گوسفندان امانت مردم است.
🐺 💝 🐏 نمی توانم آنها را رها کنم. ممکن است مشغول نماز شوم و گرگی حمله کند و آنها را از بین ببرد. خدایا، من اینها را به تو می سپارم. خدایا، اینها را حفظ کن. گفت: دیدم از دور گرگی آمد و شروع کرد به دور گوسفندان چرخیدن و هیچ حمله به گوسفندان نمی کرد.
🐺 💝 🐏 خیلی تعجب کردم. من هم آرام به او اقتدا کردم. بعد از نماز گفتم: من تعجب می کنم از کی تا به حال گرگها با گوسفندها آشتی کردهاند؟ گفت: از وقتی من با خدا آشتی کردهام، اینها هم با همدیگر آشتی کردهاند.
📚 آرامش زندگی در پرتو تقوا - استاد فرحزاد
#داستان_تربیتی
#نماز_اول_وقت
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🛬 همینجا فرود بیا! 🛬
🌷 شهید صیاد شیرازی 🌷
🚁 سوار بر هلیکوپتر در آسمان کردستان بودیم. دیدم صیاد مدام به ساعتش نگاه میکند. وقتی علت کارش را پرسیدم، گفت: الان موقع نمازه. بعدش هم به خلبان اشاره کرد که همینجا فرود بیا!
🚁 خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست؛ اگه اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم. گفت: اشکالی نداره؛ ما باید همینجا نماز بخوانیم! هلیکوپتر نشست. صیاد با آب قمقمهای که داشت، وضو گرفت و به نماز ایستاد؛ ما هم به او اقتدا کردیم.
#داستان_تربیتی
#نماز_اول_وقت
📚 قصه عاشقان - ص 11
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🍃 استاد قرائتی 🍃
🎖 يكى از مديران كل آموزش و پرورش مشغول سخنرانى بود كه صداى اذان بلند شد گفت: آقايان اگر رسول اللّٰه [صلی الله علیه و آله] الآن زنده بود چه مىكرد؟ نماز مىخواند يا سخنرانى مىكرد؟ لذا سخنرانى را قطع كرد و شروع كرد به اذان گفتن و پس از اقامۀ نماز، سخنرانى را ادامه داد. 🎖
#داستان_تربیتی #نماز_اول_وقت
📚 خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی - جلد ۲
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
💔 از شما توقع نداشتم! 💔
🌷 شهید صیاد شیرازی 🌷
⏰ از همراهان ایشان: قرار شد عدهای از بچههای بسیج را به منطقه جنوب بفرستند. ایشان از من پرسید: «آمادگی داری؟» من اعلام آمادگی کردم. ایشان برنامهی کاری کاملی را تهیه کرده بود. اساساً به قدری نظم داشت که ظهرها حتی اگر صدای اذان را هم نمیشنیدیم، از صدای پای محکم ایشان میدانستیم که هنگام نماز است، چون بسیار به نماز اول وقت مقید بود.
⏰ به من گفت: «فلان ساعت از تهران حرکت میکنید، حدود فلان ساعت میرسید به قم، حدود فلان ساعت میرسید به خرم آباد و ...» و همین طور تا آخر و برای یک هفته کامل کاری برنامهریزی کرده بود. ...
⏰ به من دستور داده بود که گزارش کامل از جاهایی که رفتیم و کارهائی که کردیم، تهیه کنم. من حدود 40 صفحه نوشتم و پیش خودم گفتم ایشان نمیتواند این همه را بخواند. به هر حال بچهها را صحیح و سالم به خانههایشان رساندیم و بعد خدمتشان رفتیم که بگوئیم مأموریت انجام شد.
⏰ ایشان تشکر کرد و 24 ساعت نشده بود که دوباره زنگ زد و به من گفت: «آقای سلطانی! من از شما توقع نداشتم. چرا در روز چهارم سفر، نماز جماعت ظهر را ساعت یک خواندید؟ در آن روز اذان ظهر را ساعت دوازده و نیم گفته بودند».
#داستان_تربیتی
#نماز_اول_وقت