eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
187 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
209 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🔥نصیحت شیطان شیطان👿 به حضرت یحیی گفت: می خواهم تو را نصیحت کنم.😈 ✍حضرت یحیی فرمود: من میل به نصیحت 📖تو ندارم؛ ولی می خواهم بدانم طبقات🚪 مردم نزد شما چگونه اند.🧐 شیطان گفت: مردم از نظر 🤔 ما به سه دسته تقسیم می شوند:3⃣ ۱- عده ای مانند شما معصومند، از آنها مأیوسم ✅ و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند.😰 ۲- دسته ای هم برعکس، در پیش ما شبیه توپی🎈هستند که به هر طرف می خواهیم می گردانیم.🚶🏻‍♂ ۳- دسته ای هم هستند که از دست آنها رنج 😓می برم؛ زیرا فریب می خورند؛ ولی سپس از کرده خود پشیمان می شوند و استغفار می کنند😔 و تمام زحمات ما را به هدر می دهند. دفعه دیگر نزدیک است که موفق شویم؛🤛🏻 اما آنها به یاد خدا😇 می افتند و از چنگال ما فرار می کنند... ما از چنین افرادی پیوسته رنج می بریم...👿🤯 کانال ما⚘🌱⬇⬇ ╔═ 🌺════🌺 ═╗ @zozozos ╚═ 🌺════🌺 ═╝
خیاط،هرکوکۍکھ‌بهـ‌پاۍِچادرم‌زد؛گویۍدلـم‌هم‌بادلِ‌زهراۜگِرھ‌خورد...ジ!
-پروردگارا! قلب مرا به آن‌چه برای من نیست وابسته مگردان. •یا رَبّ لا تُعَلّق قَلْبِی بِما لَیْسَ لِی•🌱
🤲خدایا شکرت... ساخت خودمونه...❤️ 📷عکاسی از خودمونه... @zozozos
به وقت رمان 💞 پارت ۱۲ و ۱۳ خدمتتون👇👇👇👇
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 12 رمان 🍔 مرده سریع دوید و رفت . چشمام سی یاهی رفت و دیگه نفهمیدم چیشد فقط یادمه اون مرد منو بغل کرد و توماشینم گزاشت. ‌‌‌‌....چشم هامو باز کردم . تو یه خونه بودم. اما روسریم روی سرم بود. چه خونه بزرگی . در باز شد و نگاهم به علی که توی دستش سینی غذا و آب بود افتاد که با دیدن چشم های باز من سریع سینی رو روی میز بغل تخت گزاشت و خودش روی صندلی کنار تخت نشست . _هی من اینجا چیکار میکنم؟ +مثل اینکه اون مرد داشت اذیتت میکرد و من نجاتت دادم _اوه اره ممنون ولی ولی چرا اوردیم اینجا +چون تو بی هوش شده بودی _ولی مامانم نگران میشه +اره تاحالا ۵۰ بار زنگ زده. _هههه مگه ساعت چنده؟ +۶ عصر _وااااای گوشیمو بده +باشه گوشیمو اورد و داد دستم. زنگ زدم به مامانم _الا مامان +الو سلام دختره خر کجایی؟ _من ... سلام چیزه ... خب من خونه دوستمم +دختره دیوونه نمیمیگی دلم شور میزنه چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ _ببخشید خوابیده بودیم +مگه نگفتم چیز میز بخر بیار خونه _اهم ا ه ولی دوستم اومد باهم اودیم خونه شون +کی میای؟ علی انگار شنیده مامانم چی گفت که اشاره کرد فردا برم. _دوستم میگه حالا باید تمرین کنفرانس فردا رو انجام بدیم دیگه فردا بعد از دانشگاه میام خونه شب میمونم اینجا +خونه کدوم دوستتی؟ _زهرا +باشه خدافظ _خدافظ علی: که این طور امشب اینجا میمونی؟ _اه نه معلومه که نه شب میرم خونه زهرا +نمخواد فعلا که پیشمی باهم کنفرانس فردا رو تمرین میکنیم و شب هم همین جا بخواب من میرم اتاق خودم. _ولی مامان و بابات چی؟ +اونا مشکلی ندارن _ولی من تنها یه دختر خونه ی یه پسر +اشکال نداره نترس کاری نداریم که چیزی نگفتمو سرمو پایین بردم واقعا خجالت میکشم خونه یه پسر باشم. علی:فقط یادت باشه من به مامان و بابام گفتم اومدیم فقط تمرین کنیم حب _خب بعد از اتاق بیرون رفت این داستان ادامه دارد...