eitaa logo
ذوالجــــناح
1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
638 ویدیو
0 فایل
(اسم) [عربی] ۱. اسبی که امام حسین در کربلا سوار می‌شد. ۲. (صفت) [قدیمی] صاحب بال؛ شخصی که دو بال دارد. . - که هرچه میکشد اسلام از منیّت ماست ! . اخرجوا مِن فلســ🇵🇸ــطیننا . برای گفتگو : @xemoon ‌‌. برای تبادل : @zuljanahtab . کپی؟ فوروارد بهتر نیست؟
مشاهده در ایتا
دانلود
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد:) ❤️‍🩹. - یکم جاتونو خالی کنم..
هدایت شده از گوجه سبز
یه وقتایی یه شکلی از آدمی رو میبینی که میترسی وایمیستی فکر میکنی که بقیه‌ تصوراتت ازون آدم تو همه‌ی وقتایی که باهم میگذروندید اصلا درست بوده یا غلط؟ فکر میکنم این میشه همون از چشم افتادن.
ذوالجــــناح
یه وقتایی یه شکلی از آدمی رو میبینی که میترسی وایمیستی فکر میکنی که بقیه‌ تصوراتت ازون آدم تو همه‌ی
اینطوریه که تموم خاطرات قشنگتون مثل فیلم از جلو چشمت رد میشه و خندت میگیره ازین که: من واقعا چنین کسی رو دوست داشتم؟!
یکی از دوستای قمیم اینو تو نت سرچ کرده🤣🤣🤣🤣
بزرگمردانی از دولت «بی تدبیری و ناامیدی» روحانی با کارنامه درخشانشون در زمینه تبدیل مملکت به رنگ قهوه‌ای، الان توی صف نماینده مجلس شدن ایستادن. 😂 پ.ن: صندلیای مجلس منتظرِ انقلابی جماعته:)
نوشته ها پر از احساساتن. نوشته ها نشون دهنده ذهنِ نویسندشون هستن. نوشته ها لایه های افکار نویسنده‌ان که روی کاغذ جاری میشن. میشه افکار رو دید؟ نه؛ اما نوشته ها میتونن کمک کنن افکار رو ببینیم. از کنار هر نوشته ای به سادگی رد نشید!
تقریبا مطمئن بود که چشماش از اینهمه اشکی که روی گونه‌های سرخش روون شده، پف کرده. بعد از اینکه درهای مترو باز شد، درحالی که لنگ میزد از بین درهای مترو رد شد و واردش شد؛ و همزمان باهاش خداروشکر کرد که ایستگاه شلوغ نبود و کسی قرار نبود هلش بده. درهای قطار که بسته شد، دستشو از نرده گرفت تا به سختی ایستادنش، تبدیل به فرود اومدن کف مترو نشه. از اینهمه دردی که توی بدنش احساس میکرد بغضش گرفت. لحظه‌ای به انعکاس تصویرش توی شیشه روبرویی نگاه کرد. موهاش بهم ریخته و خاکی بودند. کبودی روی گونه‌ش، حاکی از سیلی‌ خوردن بود؛ و پارگی شلوارش و زخم عمیقی که روی زانوهاش دیده میشد، نشون دهنده پی در پی زمین خوردنش بود. ناخودآگاه نگاهش رو از توی شیشه‌ی آینه شده به کسی داد که روی صندلی کناریش نشسته بود. زن رو درحالی دید که بچه‌ش رو به سمتی میکشید و با انزجار به استایل بهم ریخته‌ی پسر نگاه میکرد. درحالی که لبخند تلخی روی لباش نشست، گرمی اشکی رو احساس کرد که گونه‌ش رو نوازش کرد. باید به این شرایط لعنتی عادت میکرد. باید این حقیقت که «دنیا جای زندگیِ بیرحم هاست» با گوشت و استخونش آمیخته میشد! با دیدن حرکت شئ سفیدی گوشه چشمش، سریع سرش رو سمت مخالف چرخوند. نگاهش به دستمال کاغذی و انگشتهایی که اون رو گرفته بودن افتاد. دستمال رو گرفت و تشکر کرد. دقیقا نمیدونست باید با اون دستمال چیکار کنه. اون دستمال کفاف خراش های تنش رو نمیداد.. فکر به این موضوع بغض سنگین دیگه‌ای رو توی گلوش نشوند. به حدی آسیب دیده بود که با هرچیز کوچیکی، مثل بچه‌ها گریه‌ش میگرفت. انگشتای دستش که محکم دور میله‌ی مترو پیچیده بودن، ناگاه سر خوردن و از تکیه گاهِ پسر رها شدن. حالا این پسر بود و صورتی که دقایقی بعد قرار بود به کف مترو برخورد کنه.. چشماشو بست و منتظر طعم درد توی گونه‌ی کبودش شد. اما قبل از اینکه به زمین بخوره، گرمای تن کسی رو احساس کرد که اون رو نگه داشت. به آرومی روی زانوهای زخمیش نشست و چهرشو از درد جمع کرد، سرش رو بالا آورد و به صورت پسر روبروش خیره شد. همسن و سال خودش بود؛ فقط چند آب شسته رفته تر؛ با چشای درشت‌تر و پوست تیره. انگشتای کشیده‌ی پسرِ روبروش، بین انگشتای مشت شده‌ش فرو رفت و دستمال کاغذی مچاله شده رو بیرون کشید. کنجکاو به چشمای کشیده‌ی پسر زل زد و منتظر حرکت بعدیش موند. دستمال بالا و بالاتر اومد و بالاخره روی گونه‌های خیسش نشست. پسر داشت با دستمال اشکهاشو پاک میکرد. - اینهمه گریه نکن. بینیشو بالا کشید و تنفسشو حبس کرد تا بغضش نترکه. اون داشت بجای دیدن زخماش، گریه هاشو میدید. اون متوجه شده بود که چه دردی تحمل کرده! بغضش رو به لبخند چال دار و شیرینی تبدیل کرد و سرش رو در تایید پسر تکون داد. اون چند لحظه‌ای درد کشیدن، گریه کردن و همه چیز رو فراموش کرده بود. برای لحظاتی هم شده، دیگه درد نداشت..
- معانی مختلف مُردن در ایران که در معنیِ حقیقی مردن بکار نمیروند: میمیرم برات : عاشقتم بمیرم برات : خیلی دلم برات می سوزه برو بمیر : دیگه نمی خوام ببینمت میمیری؟ : چرا کارو انجام نمیدی؟ میمردی بگی؟ : چرا نگفتی! نمُردیم و ... : بالاخره اتفاق افتاد مُردیم تا ... : صبرمون تموم شد مرگ من؟ : راست می گی؟ مُردم : خسته شدم مُردی؟ : چرا جواب نمی دی؟ مُرده : بی حال و وا رفته مُردنی : نحیف و لاغر
آره، بعدشم مامانت از خواب بیدارت میکنه😂😂😂
من همیشه‌ی خدا خسته‌م و همیشه‌ی خدا خوابم نمیبره🙂
ناشناس: مشهدی ام ولی ۸،۷ ماهه حرم نرفتم...میشه دعا کنی منم به همین زودیا بطلبن؟ - چشم
ناشناس: https://eitaa.com/zuljanah/2273 داداشت چن سالشه؟فکنم همزادمو پیدا کردم چون منم ۲۶ شهریور تولدمه🙂😂 - پنج سالشه😂