eitaa logo
ذوالجــــناح
999 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
642 ویدیو
0 فایل
(اسم) [عربی] ۱. اسبی که امام حسین در کربلا سوار می‌شد. ۲. (صفت) [قدیمی] صاحب بال؛ شخصی که دو بال دارد. . - که هرچه میکشد اسلام از منیّت ماست ! . اخرجوا مِن فلســ🇵🇸ــطیننا . برای گفتگو : @xemoon ‌‌. برای تبادل : @zuljanahtab . کپی؟ فوروارد بهتر نیست؟
مشاهده در ایتا
دانلود
ناشناس: این برنامه هوش مصنوعی برای من تعداد محدودی رو ساخت و بعد از اون دیگه امکانش نیست شما چطور از دیشب تا حالا هزار تا عکس ساختید؟😂 - اول اینکه من دوتا اپلیکیشن هوش مصنوعی دارم و یکیشون تا تعداد بیشماری عکس میسازه. دوم هم اینکه تعداد زیادی اکانت ایمیل دارم، وقتی نسازه لوگ اوت میکنم و با یه اکانت ایمیل جدید وارد میشم؛ به همین راحتی و زیبایی.
آقااا.. به من پول کادو بدین، به زشتیشم کاری نداشته باشین.
همه‌ی اکیپمون یه سریالو دنبال میکنیم، بعدش میشینیم تحلیلش میکنیم و به بازیگرا و کارگردان فوش میدیم:) خدا ازین اکیپا قسمتتون کنه.
وقتی شام سوپه-
هدایت شده از Motivation🇵🇸
به خاطر کنجکاوی بیش از حد و علاقت به هیجان و نباختن توی بازی جرئت یا حقیقت، تصمیم گرفتی نصفه شب بری تیمارستانی که طبق شایعات محلی تسخیر شدس و هرکی رفته اونجا دیگه برنگشته:) صرفا محض فان میری اونجا،هوای مه آلود و ابریه؛ از در آهنی زنگ زده وارد حیاط تیمارستان میشی که بیشتر شبیه قبرستونه تا حیاط،چراغ قوتو روشن میکنی اما برعکس فیلمای ترسناک و شایعات چراغت پت پت نمیکنه و خاموش نمیشه، صدای پاهات روی خش خش برگا با صدای وهم انگیز جغد روی درخت تلفیق میشه و تو هنوز نترسیدی چون باور نداری، فقط میخوای بری و فرداش برای همه تعریف کنی ک چجوری رفتی اونجا و هیچیت نشد و بازم برنده بازی جرئت یا حقیقت تو باشی. بالاخره به در ورودی میرسی، هلش میدی و در با صدای قیژی باز میشه. چراغ قوتو میگیری بالا و اطرافو نگاه میکنی، زمین خالی و خاکی، شومینه ای که حسابی خاک خورده ی کم میری جلوتر، سمت راهرو یکی یکی اتاقارو با چراغ قوه از دور میبینی تا میرسی به ی اتاق مخصوص، اتاقی که توش وسایل جراحی بود، چون این تیمارستان ی زمانی برای درمان بیمارای روانیش دست به عمل جراحی میزد و ی تیکه از مغزشونو درمیاورد تا مثل ی علف بدون هیچ حس و ادراکی زندگی کنن:/وارد اون اتاق میشی و توجهتو پرده های باز کنار تختا جلب میکنه. سمتشون میری و میزنیشون کنار، و با چند تا آدم روبرو میشی که بی هیچ حسی به روبرو خیره شدن و مشخصه ی زندگی نباتی دارن، هیچ درکی از اطرافشون ندارن و جای بخیه روی سرشون مشخصه. از ترس چراغ قوه از دستت میوفته، خم میشی که برش داری که یهو دوتا جفت کفش روبروت میبینی. با وحشت و لرز کم کم بلند میشی و چراغ قوه رو میاری بالا تا میرسی به صورت اون شخص، ی مرد خشمگین ترسناک که تو کمتر از ی متریت وایساده... یک ماه از اون اتفاق میگذره، رفیقات که میدونن کجا رفته بودی بعد یک روز به پلیس گزارش مفقود شدنتو میدن.کاشف به عمل میاد که اصن روح و تسخیری در کار نبوده، بلکه اون فقط ی آدم زنده روانی بوده که میخواسته انتقام اون جراحی های وحشیانه رو از شما بگیره:) پلیس تو و اون چند نفرو نجات میده و کم کم اون تیمارستانو بازسازی میکنن، و حالا تو گوشه همون تیمارستان نشستی و بی هیچ حس و درکی درست مثل یک گیاه، فقط روبروتو نگاه میکنی. شاید این سزای کنجکاویت بود:) رول: قربانی(victim) For: [ـذوالجناحـ] From: Harmehr
فکر کنید آخرین چیزی که به خاطر میارید اینه که زورتون نمیرسه تا از چنگال اون دیوونه‌هه آزاد بشین و بعدش.. دیگه تفاوتی بین تو و یه کاکتوس نمیمونه.
خیلی وحشتناک بود و لحظه به لحظش رو مورمور شدم و الان واقعا حس عجیبی دارم، ممنونم ادمین هارمهرِ (فحش زشت و نامناسب).
بابا فدا سرتون که یزدانی باخت، نقره برادرِ طلاست.
https://eitaa.com/Chocolate2005/9844 آخه میدونی، چیزِ دور از ذهنی نبود که بشه گفت عمرا اتفاق بیفته و توهمه. قشننننگ یه فوبیای شیک و مجلسی بود :)))
از مریض شدن متنفرم. حاضرم بمیرم ولی مریض نباشم.