eitaa logo
ذوالجــــناح
1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
638 ویدیو
0 فایل
(اسم) [عربی] ۱. اسبی که امام حسین در کربلا سوار می‌شد. ۲. (صفت) [قدیمی] صاحب بال؛ شخصی که دو بال دارد. . - که هرچه میکشد اسلام از منیّت ماست ! . اخرجوا مِن فلســ🇵🇸ــطیننا . برای گفتگو : @xemoon ‌‌. برای تبادل : @zuljanahtab . کپی؟ فوروارد بهتر نیست؟
مشاهده در ایتا
دانلود
ذوالجــــناح
- چرت ترین برنامه‌ی یک اعتکاف چیست؟ + اومدنِ مسئولین برای دیدار با معتکفین.
خب از اون لحاظ که چرته، بیاید چندتا عکس بامزه تو عراق گرفتم نشونتون بدم😂
ذوالجــــناح
حماسه ای از مترجم گوگل😂 #صرفا_جهت_شوخی
این استعمال پله برقیش فوق العاده بود🤣🤣🤣
اصلا ENFPها و اینطور شوخی‌ها جدا شدنی نیستن😂 از چنلِ: @zuljanah 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
ذوالجــــناح
#eitaa_tweet #tweet #ENFP اصلا ENFPها و اینطور شوخی‌ها جدا شدنی نیستن😂 از چنلِ: @zuljanah ⠇#ادمین_
خدای من😂😂😂 ممنونم از شما، بچها اگه محتوا درمورد mbti میخواید حتما اینجا جویین بشیدددد
این رو فراموش کردم نشونتون بدم. اینجا عراقی ها ریخته بودن تو خیابون و بخاطر بردشون توی فوتبال خوشحالی میکردن خیلی خوب بود :))))))
دیشب که از اعتکاف برگشتم خونه عملا مردم از خستگی.
توی اعتکاف قرار بود مراسمی داشته باشیم از طرفِ هیئت دخترونه‌مون.. برای شهادت حضرت زینب. و نمیدونم سر خستگیِ جسم بود یا خستگیِ روح، اصلا دست و دلم به کار نمیرفت.. تصورم از مراسم آب در هاون کوبیدنِ محض بود، فکر میکردم این مراسم قرار نیست کوچکترین تاثیری روی بقیه داشته باشه و.. با هربدبختی بود یکم مداحی پیدا کردم و قدیمیا رو ردیف کردم برای خوندن. ازم پرسیدن مراسم رو اجباری کنیم تا همه حضور داشته باشن؟ و مخالفتم رو بهشون اینجور گفتم که: مراسم روضه و سینه زنی کاملا دلیه، هرکس بخواد خودش میاد.. قبل از خوندن من، تئاتری اجرا شد که اشک هممون رو درآورد.. همون روضه شد و نیازی به روضه نبود. موقع اجرای مداحی من بود؛ چون دکور و سن توی حسینیه بود [تعدادی از خدّام معتکف نبودند و راحت رفت و آمد میکردن] و من معتکف بودم، جلوی جلوی جمعیت یه جای کوچیک برای ایستادن پیدا کردم و خواستم شروع به خوندن کنم [بدون میکروفون] که یکی از بچه‌ها گفت مطمئنی میکروفون نیاز نداری؟ گفتم نه، بدون میکروفون حس قشنگتری به آدم میده.. یه نگاه به جمعیت کردم؛ مذهبی و غیر مذهبی به من نگاه میکردن.. و یه جمله بی اختیار روی زبونم جاری شد: - تابحال سینه زدی؟ صداها بلند شد؛ بعضیا گفتن آره و بعضیا گفتن نه. - اگه بلدی که عالیه.. اگه بلد نیستی یادت میدم! یهو خودم رفتم تو شوک.. چی داری میگی.. اینا هماهنگ شده نیست.. همونجا فهمیدم از اینجا به بعد دیگه دست من نیست و کسی داره هُلم میده به جلو و میگه تو بخون، بقیه‌ش با من :))) یه یاعلی گفتم و شروع کردم.. هیچی طبق لیستی که چیده بودم پیش نرفت. هرچی احساس میکردم دل مستمعم بهش نیاز داره میخوندم.. تو لحظه ای به خودم اومدم که تقریبا تموم معتکف‌ها اومده بودن سینه زنی :) یکی از دوستان بعدا میگفت به عینه میدیدم بچه‌ها ذره ذره از جاشون بلند میشن و میان این سمتِ مسجد و الحمدالله میگفتم.. اونقدر انتظارم درمورد مراسم بد بود و اونقدری خوب پیش رفت که مطمئن شدم این مراسم رو نه من پیش بردم نه کادر هیئت؛ این مراسم عنایت خودِ خودِ حضرت زینب[س] بود :)🫀