تو ماشین بودم، مامانم بهم زنگ زد، از سر شوخی بهش یه چیزی گفتم [مثلا مامان من دارم فلان گندو میزنم]
بعد مامانم گفت فاطمه جان گوشی رو بلندگوعه من تو مغازهم، بگو چی میخواستی بخرم :))))))
تو عمرم اینطوری خجالت زده نشده بودم :)))))))))))))))))))
ذوالجــــناح
این تست رو بدین و ببینین توی کتاب چه نوع کاراکتری هستین.
آخرین چیزی که تصور میکردم دربیاد این بود.🙂
ذوالجــــناح
آخرین چیزی که تصور میکردم دربیاد این بود.🙂
تصورم از نتیجه تست: 🧚🪴
نتیجه تست: نمونه های شخصیت شما ولدمورت و موریاتی است.
حال کردم با تستش
یه طورایی منو یاد شخصیت "سوفی" تو کتاب "خوب های بد بدهای خوب" انداخت، که همیشه بیشتر از آگاتا کرکترشو دوست داشتم👍
هرموقع داداشم میفهمه گوشیم به بلوتوث ماشین وصله، خیلی جدی میگه آبجی "حلقدس ننا" [القدس لنا] بذار🥺
*اگه دقت کرده باشین توی القدس لنای مُجال، وقتی میخواد این کلمه رو بگه یه حالتی میکِشتش [اللللللقدس لنا] سر همین متوجه نمیشه درست چی میگه :)
ذوالجــــناح
روزگاریست ڪه در "گوشهٔ ويرآنهٔ [دِل]" كردهام جای، ڪه این گوشهٔ ويرآنه از اوست ..
مغزم هردقیقه و هرثانیه پر توان: روزگارییییست که در گووووشهههه ویرانهههه دلللللللل..
امشب دوتا اتفاق شوکه کننده با فاصله ده دقیقه پشت سر هم افتاد؛ اولیش اینکه بابام یه جا ماشین رو پارک کرد و چند دقیقه بعدش مامانم به طرز ناگهانی یهو اومد نشست پشت فرمون، طوری که تا یکی دودیقه از خوشحالی نمیتونستم صحبت کنم.. اصلا فکرشو نمیکردم آخه :) [مامانمو حدودا یک ماه ندیده بودم]
دومیش هم اینکه رفتم توی راه آهن، دیدم یوکی روی صندلی های مسافرا نشسته.. میفهمید؟ یوکی اونجا بودددد🤣🤣🤣 [از مشهد برگشته بودن]