فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜🌹🍀برمدارعشق🍀🌹💜
ﷺ💖
ﷺ ﷺ💖
ﷺ ﷺ ﷺ 💖
ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ💖
ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ💖
ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ ﷺ💖
💚امروزصلوات فراموش نشه💚
ﷺﷺﷺﷺﷺﷺﷺ💖
ﷺﷺﷺﷺﷺﷺ💖
ﷺﷺﷺﷺﷺ💖
ﷺﷺﷺﷺ💖
ﷺﷺﷺ 💖
ﷺﷺ 💖
ﷺ 💖
💚 بسـم الله الرحمن الرحیـم 💚
🌺شد بـاز به روی خلق بـاب بـرکات
🌸خواهی تواگرزدرگه دوست برات
🌺بفرست ز جان و دل به آوای جلی
🌸بر خاتم انبیاءمحمد (ص) صلوات
💖اللّهـُمَّ صـَلِّ عَلیٰ مُحَمـَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّـدٍ وَ
💝عَجِّلْ فَرَجَهُم وَاَهْلِکْ اعْدائَهُم اَجْمَعِین
💚اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدو💚ٍَ
💚آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم💚ْ
(🌸)اللّهُمَّ
(🌸)صَلِّ
(🌸)عَلَی
(🌸)مُحَمَّدٍ
(🌸)وَ آلِ
. (🌸) مُحَمَّدٍ
(🌸)وَ عَجِّلْ
(🌸)فَرَجَهُمْ
(🌸)وَ اَهْلِکْ
(🌸)اَعْدَائَهُمْ
(🌸)اَجْمَعِین
💚اللهـم صل علی محمد و💜
💜آل محمد وعجل فرجهم
••🌸🍃••
#قرآنبخون 🌱
«وَأَوفُوبِعَهْدِیأُوفِبِعَهْدِکُمْ» بقره|۴۰
وبهعهدمنوفاکنیدتا
بهعهدشماوفاکنم:)♥️🌿
❤️دختران فاطمی❤️👇🏻
@zxcvcxz
عاشقانه # مذهبی
عقربه های ساعت مچیِ رویِ دستم تند تند می گذشتند!
انگار دلشان می خواست باهم مسابقه بگذارند!
چه واژه غریبیست این انتظار!
و غریب تر از آن منتظری که انتظار معشوق می کشد!
چندین ساعت گذشت…
دستانم را به روسریِ سبزرنگم بردم و لبه هایش را صاف کردم…می دانستم سبز دوست داری آخر همیشه می گفتی:
درست است من و تو سادات نشده ایم ولی سبز که می پوشی
یاد اولاد پیغمبر می افتم…
و من هم از آن وقتی که این جمله را گفتی عهد کردم در قرارهای عاشقانه اِمان سبز بپوشم…
خانه مادربزرگ اگر چه کوچک بود اما صمیمیتیش بی انتها بود…
نزدیک بود خوابم بگیرد که صدای زنگ در از خواب پراندم!
چه می دیدم؟…آمدی بعد از حدودا هفت ساعت…حینِ خواب و بیداری…چیزی که می دیدم قشنگ بود… پیراهنِ قهوه ای رنگ و شلوار کرمی رنگت…خوشحالم کرد که لباس هایی که برایت اتو کرده بودم را پوشیده ای…
نزدیک آمدی و تنها در گوشم چند جمله گفتی که آرام شدم:
بانویِ من
دلیلِ تاخیرم
عرق ریختن برای جبران عشقیست که هر لحظه سر سفره هایمان می گذاری…
بگذار با این عرق ریختن ها
جور دیگری بگویم:
عاشقت هستم
این هم گلِ عشق برای بانویِ عشق
کمی استراحت کن و مرا به یک قرارِ عارفانه عاشقانه در شاعرانه ترین کافه ی این شهر مهمان کن فقط لطفا یادت نرود جای شکر در قهوه ام عشق بریزی…
@zxcvcxz
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
زندگی به سبک شهدا
برشی از کتاب یادت باشد:
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش میشـد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار.»
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم
دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!»
لبخندی زدم و گفتم: “یادم هست! یادم هست.
@zxcvcxz
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄