مانیفست - داستانک
#هزار_و_یک_شب ۹۱ #شایان_گوهری 👈 ق ۲۱ پشوتن ادامه داد: من یک ماه تمام، شبانه روز در حرکت بودم و شا
#هزار_و_یک_شب ۹۲
#شایان_گوهری 👈ق ۲۲
- خسته نباشی پشوتن! من همان خدنگ عفریت هستم که شما برای پیدا کردنش از بخارا تا کاشان قبول زحمت فرموده و تشریف آورده اید. بدبخت! اگر بتوانی پشت گوشت را ببینی موفق به دیدن زیبا هم خواهی شد. کور خواندی آقا پسر!
و بلافاصله خدنگ مرا زیر بغل گرفت و به آسمان برد و پروازکنان آمد و آمد تا به همان قصر کنار رود دجله رسید. آنجا بود که ابتدا دریچه دهلیز را پس زد و زیبا را در حالی که دستش از پشت بسته شده بود بیرون آورد و سپس وردی خواند و بر من فوت کرد. من فورا تبدیل به همان سنگی شدم که تو دیدی و بعد هم زیبا را با خود به هوا برد.
چون پشوتن، داستان خود را به پایان رسانید، در ادامه گفت:
- و اما من اگر مختصری از ماجرای گذشته زندگی تو باخبر بودم، به این خاطر است. چنان که گفتم خدنگ و نهنگ و جرجیس که سرکردگان عفریتان شرق عالم هستند، هفته ای یک بار و یک شبانه روز به همان قصر کنار رودخانه دجله می آیند و به گفت وگو و نقشه کشیدن و تبادل نظر با یکدیگر می پردازند. از جمله یکی دو هفته پیش بود که خدنگ برای برادرش نهنگ و دیگر عفریتان حاضر در جلسه تعریف کرد که چگونه شراره همسر تو، شیشه عمر مادرش شرنگ را بر زمین زده و او را نابود کرده. شرنگ هم قبل از نابود شدن با وردی شراره و خانه و زندگی اش را به هوا برده. از اتفاق، خدنگ که آن زمان برای مذاکره و صحبت و دیدار به نزد خواهرش آمده و در همان نزدیکی ها بوده، ابتدا با وردی شراره را با مقادیری از طلا و جواهرات ارثیه تو به سرزمین یمن می برد و او را در آنجا کنار نهر آبی تبدیل به درخت سرو می کند و سپس بقیه طلا و جواهرات را به کنار دجله و همان قصر كذایی می آورد. بعد دوباره به سراغ تو بر می گردد و همچنان در تعقیب تو بوده.
چون تو همراه کاروان از دمشق به سوی بغداد حرکت می کنی، خدنگ نقشه راه و میزان کالای محموله و اندازه جواهرات کاروان را به سردسته دزدان بیابانگرد شمال عراق می دهد و با اطمینان خاطر از اینکه آن دزدان بی رحم، فردی از مسافران را زنده نمی گذارند، با خیال راحت به قصر می آید. اگر دیدی که خدنگ آنطور با خیال راحت و فکری آسوده، برای مدت یک هفته با دیگر عفريتان به سرزمین های شرق دور سفر کرد، برای این است که تصور می کند تو که شایان مصری هستی و سر در پی شراره همسرت گذاشته ای، اکنون سر به نیست شده و دیگر روی خاک نیستی ؛ والا اگر می دانست که تو زنده هستی، محال بود که دست از سرت بردارد، زیرا همیشه می گفت باید از این شایان مصری خیلی ترسید ؛ زیرا ما عفریتان، تا دنیا دنیا بوده آدمیان را فریب داده ایم، اما این پسرک یک دختر از طایفه ما را فریب داده و عاشق خودش کرده است. تا به حال در تاریخ طولانی زندگانی ما عفريتان، سابقه نداشته که یک دختر عفریته به خاطر عشق پسر آدمیزاد، مادرش را نابود کرده و شیشه عمر او را بشکند.
و اما ای ملک بلند اقبال، چون سخنان پشوتن بخارایی به پایان رسید، راه زیرزمینی جاده مخصوص عفریتان نیز به آخر رسید. آنها خود را در دهلیزواره ای که به ته چاه می مانست دیدند. نردبانی هم به دیواره آن متصل بود. هر دو به ترتیب از نردبان بالا آمدند و خود را در دشتی سرسبز دیدند که نهر آبی از کناره دهانه آن چاه رد می شد. هر دو نگاهی به اطراف انداختند و نگاهشان به درخت سروی افتاد که چند صد قدم جلوتر قرار داشت...
ادامه دارد
🚩 @Manifestly
eitaa.com/Manifestly/2702 قسمت بعد
داستانی که امروز براتون در نظر گرفتیم یه داستان #آموزنده هست که بسیار زیباست.
قدیما پدر مادرا اینجوری بچه تربیت میکردن واقعا روانشناس بودن...
باغ انار✏️
🌺🍂🍃
🍂🍃
🍃
وقتي بچه بودم، باغ انار بزرگي داشتيم.
اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن.
اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، بعد از نهار بود كه به بچه ها تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكي از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكي از كارگراي جوونتر، در حالي كه كيسه سنگيني پر از انار در دست داشت، نگاهي به اطرافش انداخت و وقتي كه مطمئن شد كه كسي اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند، با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزدي؟ صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكني، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، غروب كه همه كارگرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشونو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علياصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين.
پدر خدا بيامرزما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسي بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، يه سيلي زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علي اصغر گفته بودم انارها رو اونجا چال كنه واسه زمستون. بعدشم رفت پيش علي اصغر و گفت شما ببخشش، بچه اس اشتباه كرد. پولشو بهش داد، فلان تومان هم گذاشت روش، من گريه كنان رفتم تو اطاق،ديگم بيرون نيومدم،كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم.
صورت منو بوسيد،گفت ميخواستم ازت عذر خواهي كنم. اما اين تو زندگيت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسي بازي نكني…
علي اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انساني جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره.
شب علي اصغر اومد سرشو انداخته بود پايين واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود به مادرم گفت اينو بديد به حاج آقا بگيد از گناه من بگذره.
كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود…
🍃
🍂🍃
🌺 @Manifestly 🍂🍃
✏پدر و پسر
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
👤عبدالرحمن جامی
🚩 @Manifestly
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✏️تنها راه شکست دادن خانوما همین راهه تضمین میکنم😂
#طنز
🚩 @Manifestly
مانیفست - داستانک
#هزار_و_یک_شب ۹۲ #شایان_گوهری 👈ق ۲۲ - خسته نباشی پشوتن! من همان خدنگ عفریت هستم که شما برای پیدا کر
#هزار_و_یک_شب ۹۳
#شایان_گوهری 👈 ق ۲۳
آنها خوشحال به جانب درخت سرو دویدند و چون به کنار درخت رسیدند، درخت چند بار به سوی آن دو خم شد. شایان در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده و بغض گلویش را می فشرد، دو دست خود را به دور تنه درخت سرو حلقه زد. در همان موقع پشوتن فریاد کشید:
- شایان بالای سرت را نگاه کن! ببین درخت سرو مرتب سر خود را به سوی سمت چپ فرود می آورد. این حرکت غیر از خوش آمدی است که در ابتدا به ما گفت و سرش را به طرف ما خم کرد. تصور می کنم با این حرکت سر، به ما علامتی می دهد. بیا با دقت به طرف چپ برویم، شاید چیزی دستگیرمان شود.
بعد از حرف پشوتن بود که درخت سرو سر خود را به علامت تصديق تكان داد.شایان و پشوتن با وسواس و احتیاط ، قدم به قدم به همان سویی که درخت سرو علامت داده بود جلو رفتند تا به نقطه ای رسیدند که خاک های آن دست خورده و زیرورو شده بود. در آنجا ایستادند و خاکها را پس زدند. دریچه ای آهنی پدیدار شد. دریچه را هم پس زدند. راهی با شیب زیاد نمایان شد که به زیر زمین می رفت. پشوتن از جلو و شایان به دنبال، از آن دهلیز با شیب تند جلو رفتند. بعد از مدت کوتاهی به محوطه ای رسیدند که خانه ای در گوشه آن قرار داشت. هر دو با احتیاط پا به ایوان آن خانه گذاشتند و از حیاط آن خانه به حیاط بزرگ تری رسیدند. در گوشه حیاط دوم، تالاری قرار داشت پر از فرش های گرانبها و جواهرات بی نظیر. در طاقچه اتاق سر و گردن خشک شده ای از یک گوزن کوهی قرار داشت. شایان و پشوتن با ترس و حیرت،بی اراده به دور خود می چرخیدند ناگهان صدای یک زن در تالار پیچید که می گفت:
- پشوتن! تو چگونه جرئت کردی به اینجا بیایی؟ این مرد کیست که دنبال توست؟
پشوتن چون روی خود را برگرداند، متوجه شد که صدا از دهان همان نیم تنه خشک شده گوزن کوهی در می آید! پشوتن به طرف صدا رفت که مجدد نیم تنه گوزن گفت:
- حال که خطر را به جان خریده اید، عجله کنید. اول آن ترکه را که در طاقچه مقابل قرار دارد بردار و چهار مرتبه بر چهار طرف گردن من بزن تا بعد.
و چون پشوتن ترکه را از طاقچه برداشت، متوجه شد نظير همان ترکه ای است که با آن شایان جادویش را باطل کرد...
و چون زیبا بعد از شکسته شدن جادویش به شکل همان دختر امیرزاده سرزمین تخارستان در آمد گفت:
- همسر من! چون با آن عفریت در کجاوه نشستیم، من وقتی به صورتش نگاه کردم، دیدم آن چشمان، نگاه نجیب و مهربان تو نیست. ناگهان به یاد چهره همان مرد خبیثی افتادم که دو بار به نام تاجر جواهر و امیرزاده دروغین سرزمین مراکش به خواستگاری ام آمده بود. با ترس خود را کنار کشیدم و گفتم تو پشوتن نیستی و جوابم داد « نباید هم باشم! من خدنگ دیوم که بالاخره تو را به این شکل تصاحب نمودم و به دست آوردم!» و چون خواستم فریاد بکشم، با دو دستش دهانم را بست و وردی خواند. درِ کالسکه را باز کرد ، مرا با خود به هوا برد و در مکانی بر زمین گذاشت که همان قصر کنار رودخانه دجله بود. خدنگ عفریت آن گاه به من گفت:« از اینجا تا سرزمین تخارستان، بیشتر از یک ماه راه است. تو ضمن اینکه در این قصر از تمام امکانات برخورداری، اما زندانی من هستی و راه فراری نداری. گذشته از همه اینها، تو زن من هستی.» و چون من پاسخ دادم هرچند توی مزور هنگام خواندن خطبه عقد در مجلس نشسته بودی، اما خطبه عقد من به نام پشوتن بخارایی خوانده شده و شوهر من آن امیرزاده است. من هرگز تسلیم تو عفریت نخواهم شد.
ادامه دارد
🚩 @Manifestly
eitaa.com/Manifestly/2725 قسمت بعد
#جملات_ناب
✏️شخصی جهنم را اینگونه برایم توصیف کرد:
در آخرین روز زندگیت روی زمین آن شخصی که از خودت ساخته ای , شخصی که میتوانستی باشی را ملاقات خواهد کرد...
🚩 @Manifestly
داستانی که امروز براتون تدارک دیدیم در ژانر #عرفانی و #آموزنده و در مورد توکل به خدا هست.
به نام #خدا_و_خفاش
خدا و خفاش✏️
🌺🍂🍃
🍂🍃
🍃
روزی سلیمان (ع) نشسته بود که چهار تن از مخلوقات خدا به نزدش آمدند تا خواسته ی خود را مطرح کنند.
🔹اولی خورشید بود و گفت: ای پیغمبر درحق من دعا کن که خداوند مسکنی دهد، مانند سایر مخلوقات، که پیوسته در شرق و غرب نباشم، سلیمان قبول کرد.
🔹دومی مار بود، عرض کرد یا سلیمان در حق من از خداوند مسئلت نما که دست و پا به من کرامت کند مانند سایر حیوانات،که طاقت رفتن روی شکم ندارم، پس قبول کرد.
🔹سومی باد بود،گفت:یا نبی الله خدا مرا به هر طرف می گرداند،و مرا بی آرام کرده، دعا
کن، تابه برکت دعای تو خداوند، مرا مهلت دهد، سلیمان گفت: روا باشد
🔹چهارمی آب بود، عرض کرد ای پیغمبر، خدا مرا سر گردان به اطراف جهان گردانیده و به هر سو می دواند و مقامی ندارم، در حق من از خدا مسئلت کن که مرا در ولایتی ساکن گرداند تا هر کس به من احتیاج دارد به نزد من آید، سلیمان قبول کرد.
سلیمان امر به احضار تمام مرغان نمود، ضعیف ترین مرغان که او را خفاش گویند ،
حاضر شد و سلیمان چهار مطلب را با او مشورت کرد. و قصد آن حضرت این بود که معرفت ومعنویت خفاش رابرمرغان معلوم نماید.
خفاش گفت: یا نبی الله اگر آفتاب یکجا قرار گیرد، شب را نتوان از روز امتیاز داد و فعل
خداوند به مصلحت است و از جمله ی مصالح آن این است که به همه جابرود و هر رایحه بدی را پاک کند.
اما آب، زندگانی هرچیز به او بستگی دارد، اگر در یک جا قرارگیرد، تمام خلایق در مساقات بعیده هلاک خواهند گردید.
و اما مار، دشمن بنی آدم است اکنون که دست و پا ندارد،همه خلایق از او در بیم و هراسند، و اگر دست و پا یابد، تمام مخلوقات رابر طرف کند.
اما باد، اگرنوزد خزان و بهاری معلوم نمی شود و حاصلها نمی رسد باید به امر خدا به هر نبات و گیاهی بوزد.
سلیمان اقوال را قبول نموده و به آنها گفت. آنگاه آن چهار کس دشمن خفاش گردیدند.
آفتاب گفت: هر جا او را بیابم پر و بال او را می سوزانم .
باد گفت: از هم پاره پاره اش می کنم .
آب گفت: غرقش می کنم .
مار گفت: به زهر کارش سازم .
چون این چهار دشمن قوی از برای خفاش برخواستند، به درگاه احدیت بنالید، که من خلق ضعیفم و این تعصب از برای تو کشیدم در اصلاح امور بندگان تو، اکنون به این خصم عظیم چه کنم که تاب مقاومت آنها ندارم.
خطاب از مصدر جلال الهی رسید که:
هر که به ما توکل کند او را نگاه داریم و هر که امور خود را تفویض نماید .پشت و پناه او باشیم.
تو از برای مائی چگونه ازبرای تو نباشیم خطاب رسید به خفاش که چنان تقدیر کردیم که:
🔸پرواز کردن تو در شب باشد تا از آفتاب به تو ضرری نرسد.
🔸 باد را مرکب تو قرار دادیم و تو را بر او مسلط کردیم، تا باد از دهانت بیرون نرود،پرواز نتوانی کرد.
🔸فضله تو را زهر مار ساختیم، که اگر تا یک فرسخی بوی آن بشنود هلاک شود.
🔸و در حق آب چنان تقدیر کردیم که تو را به آن حاجتی نباشد ، دو پستان در میان سینه تو آفریدیم تا همه سال پر از شیر شود، پس هر وقت تشنه شوی سر بر سینه خود گذار و آنچه خواهی بخور.
📚 انوار المجالس
✏️ ملامحمدحسین ارجستانی
#مذهبی
🍃
🍂🍃
🌺 @Manifestly 🍂🍃
✏️فردی مسلمان همسایه ای کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر, مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید)
زمان گذشت و مسلمان بیمار شد،دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد!
مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم ک بنده ات را فراموش نکردی و غذای مرا در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس!
روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافر است ک غذا برایش می آورد.
از آن شب ب بعد، مسلمان سر نماز می گفت: خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد، من تازه حکمت تو را فهمیدم ک چرا جانش را نگرفتی!
حکایت خیلیاست
🔻با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
به روایت دیگه:
با مدعی بگویید اسرار عشق مستی
تا بی خبر نمیرد در درد خود پرستی
👤 حافظ
🚩 @Manifestly
🇮🇷یک دقیقه اینو بخونین، ارزشش رو داره🇮🇷
حکایت شارژ در ایران:
🔴لطفا با تمام دقت بخونید
یه شارژ5000 تومانی برای من و شما 5450 تومان هزینه داره. این 9درصد که 450 تومانه که از طرف سازمان مالیات برای *عاملین فروش* واریز میشه .
اینکه متوجه مقدار سود بشی "اپلیکیشن ۷۸۰" رو مثال میزنم که به ازای حاشیه سودش جایزه های بزرگی میده و در رسانه های ملی میلیاردی تبلیغ جوایزش رو میکنه.
خوب من و تو چطور میتونیم از شارژ به درآمد برسیم ؟! یه برنامه به اسم 7030 هست که بچه های دانشگاه شریف ساختنش و درکنار شارژ کردن گوشیتون پرداخت قبوض آب برق گاز و .... میتونید درآمدم داشته باشید!! به این نحوه که خودتون گوشیتونو شارژ 5000تومانی میکنید یا قبض پرداخت میکنید تا 70 درصد از سود خودش رو با شما تقسیم میکنه و به خودتون برمیگرده .
💸 آمار تراکنش ماهیانه برای خرید شارژ در ایران 150میلیارد تومان میباشد در واقع بچه های دانشگاه شریف تصمیم گرفتن به جای پرداخت میلیاردی به رسانه ملی جهت تبلیغ برنامه ۷۰۳۰ این پول رو به مردم بدن تا اونها براشون تبلیغ کنند و پورسانت مادام العمر دریافت کنند.
.
با هر خرید دوستانتان با توجه به سطح آنها شما درآمد کسب خواهید کرد.(سطح یک افرادی هستند که مستقیما شما معرفی کردید و سطح دو اوناییند که مستقیما از طریق سطح یک دعوت شده اند و ...)
تا حالا فکر کردی چطور میشه از شارژ پول درآورد ؟! این راهشه
باتوجه به صحبت هایی که شد لپ کلام اینه که شما ، کافیه به ده نفر از اطرافیانتون این برنامه و (کد معرف خودتونو ) معرفی کنی
هرکدوم از اونا این کارو انجام بدن و تا سطح هفت این اتفاق بیوفته
🔊💰هرکدوم یه شارژ ۵هزار تومنی در ماه تهیه کنن شما میتونید به درآمد 🎯🎯 1,477,570 تومان برسید.
تازه جالبه بدونین این رقم واسه یک بار خرید شارژ 5000 تومانیه . که این خرید برای افراد متفاوته و چندین بار ممکنه در ماه خرید کنه به اینم فکر کن. که اگه خرید شارژ بیشتر بشه این 1.5 میلیون هم بیشتر میشه. ✅ از طریق لینک زیر در چند ثانیه عضو شوید برنامه را نصب کنید وشروع به درآمدزائی کنید
طریق نصب اپ 7030
🌐 https://7030.ir/r/Manifest
درصورت هرگونه شک و شبهه، شما میتونید از طریق اپلیکیشن رسمی بازار یا از سایت اقدام به نصب کنید.
نصب اپ 7030 از طریق کافه بازار👇
.
http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.app7030.android&ref=share
.
.
شناسه معرف Manifest
👌وارد کردن شناسه ی معرف هنگام ثبت نام ضروری است.