ترور شخصیت تبیینی چیست؟
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸نمیخواهم از آن ترور شخصیتی بگویم که همه ما کم و بیش در موردش چیزی میدانیم. میخواهم از نوعی ترور بگویم که در این یکسال و خوردهای سرمان آمده. پیشتر شاید همان معنای اول را تجربه کرده بودیم ولی اکنون میتوان از گونهای دیگر هم حرف زد.
🔸هرچند صحبت کردن در خصوص این گونه جدید قدری سخت است، اما سعی میکنم گام به گام به چنگش آورده و در بندِ کلمات و معنا محصورش کنم. همه ما اگر نیک بنگریم، یک شخصیت فردی داریم یک شخصیت تبیینی. هر کس از تشخصی فردی برخوردار است که حمله و هجمه به آن را برنمیتابد. نمیگذارد به راحتی تحقیرش کنند.
🔸 او وجود خود را در گرو حفظ همین تشخصش میداند. با همان تشخص است که همه میشناسندش و با او ارتباط میگیرند. اگر تشخص را از او بگیری، فرقی نمیکند باشد یا نباشد. گویی چیزی برای معرفی خودش ندارد و نمیتواند بگوید این فردی که میبینید، «من» هستم. ترور شخصیت از نوع اول، همین گونه است. یعنی از او چیزی را که مایه شناخت، آبرویش بوده و با آن امکان زندگی و تعامل اجتماعی داشته است را، بگیرند.
🔸نوع دوم اما اینگونه نیست، در این شکل از ترور، تشخص فرد مورد هجمه وارد نمیشود، حتی شاید از تشخص و آن چیزی که اخلاق فردی او را نشان میدهد، تعریف و تمجید هم شود، اما شأن ناطقیت او زیرسوال میرود. حتی اگر حرف درستی هم بزند، کاری با این جلوه شخصیتی او کرده باشند که افکار عمومی بگویند، میدانیم حرف درستی زده است، اما چون فلانی آن حرف را زده قبول نداریم.
🔸به بیان بهتر، طوری شخصیت تبیینی فردی یا افرادی را ترور کردهاند که هر کلامی از آن فرد صادر شود، دیگران آن را مستحق نشنیده گرفتن بدانند. گمان میکنم، یکی از دلایل کماثر شدن گفتار تبیینی عناصر تبیینگر چنین پدیدهای باشد. معارضین با ترور شخصیت تبیینی، عملاً عناصر تبیینگر را تبدیل به سوژههایی بیاثر یا کماثر کردهاند.
🔸با این حساب مسأله فقط این نیست که تنها باید حرفهای درست، منطقی، موجه، مطابق با واقع و مناسب با فضا زد، بلکه باید برای اعاده حیثیت شخصیت تبیینی عناصر تبیینگر هم چارهای اندیشید. ما باید هم بگوییم، چرا این حرف تبیینی درست است و هم بگوییم چرا فلان فرد تبیینگر استحقاق زدن این حرف درست را دارد.
🔸همزمان نباید فقط دلمشغول پاسخ به تبیین ناقص یا کاذب طرف مقابل بود، باید به این بُعد هم پرداخت که چرا آن عنصر معارض و مخالف، نامعتبر است. ترور شخصیت تبیینی، منجر به امتناع گفتگو و افزایش خصومت اجتماعی میشود.
🔸اگر به وضعیتی برسیم که در آن عناصر تبیینگر موجود باشند، اما گوش شنوایی برای تبیین موجود نباشد، عملاً گفتگویی در نمیگیرد، حتی اگر حرفهای خوبی برای زدن داشته باشیم. باید برای اعاده حیثیت عناصر تبیینگر فکر جدی کرد و گرنه کلام تبیینی نه تنها شنیده نمیشود، بلکه مورد هجمه هم قرار میگیرد.
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1517741
دختربچهای بلندپرواز!
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸امروز دختربچهای را دیدم که به همراه مادرش خرامان خرامان که نه، در حال پرواز بود. دختربچه روی زمین بند نبود، عزم پریدن داشت و مدام در حال جست و خیز بود، مادرش اما دستش را میگرفت و به زمین بازش میگرداند. او هرچند به سان پرندهای کوتاهپرواز میماند، اما همانقدر هم مادر، طاقت فاصله نداشت.
🔸میدانستم دختربچهها چندان زمینی نیستند، حداقلش این است که رویاهای کودکانهاش همه در آسمان و به آسمان گره خورده است. گویا همهچیز بیوزن و سبک، باید نزد آنها حاضر باشد. تقریباً تمام تجاربشان به نحوی رنگ آسمان هم دارد. با همین شور و شیدایی هم راه میروند. راه که نه، پرواز میکنند، هر چند کوتاه و کم.
🔸برای دختربچهها البته حرف از آسمان زدن هم شیرین است. هرچند دوست دارند همه را از زاویه آسمان ببینند، اما قاعدتاً دوست ندارند، همه مانند آنها آسمانی باشند. باید دختربچه باشی تا بفهمی چرا آسمان فقط باید برای او سند زده شود. معمولاً این مادرها هستند که دختربچهها را با زمین هم آشنا میکنند. اما آنها هیچ وقت فرصت صحبت از آسمان را با پدرها از دست نمیدهند.
🔸نمیدانم چرا، ولی فکر میکنم، دختربچهها راحتتر هم آسمانی میشوند، خصوصاً اگر بخواهند همصحبت پدرهای آسمانیشان شوند. آخر همه پدرها که روی زمین نیستند. برخی ترجیح دادهاند زودتر آسمانی شوند. دختربچه به آسمان نزدیکاست، به پدرآسمانی نزدیکتر. برای همین است که برای دختربچههای پدر از دست داده، حرف از آسمان میزنند.
🔸باز نمیدانم چرا همیشه اینطور نیست، برخی زبان دختربچهها را خوب بلد نیستند. بدتر از آن برخی حتی بلد نیستند، نباید پدر را جلوی دختربچهها آزار داد، چه برسد به آنکه رگ حیاتش را بزنند. دختربچهها همینطوری روی زمین بند نیستند، وای به حال روزی که بینند همزبان آسمانشان را هم از دست دادهاند.
🔸صفر نزدیک است، سفر دختربچهای هم به آسمان نزدیکتر. دختربچهها قانون آسمان را بهتر میدانند، روی زمین بند نیستند. اما این دختربچه نبود که به آسمان رفت، این آسمان بود که سمت او آمد. آسمان به دیدارش آمد، او فقط آسمان را در آغوش گرفت و بلندپروازی کرد...
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1518200
فلسفه جذابیت سپاه و بسیج
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸به شخصه هیچ شاخص و ملاکی برتر و بهتر از "حرکت" در تشخیص و تمایز چیزهای زیبا از نازیبا نیافتم. این جمله شاید قدری عجیب به نظر آید، اما سعی خواهم کرد در این نوشته کوتاه بگویم، چرا حرکت میتواند مبنا و معیار زیبایی چیزها باشد. بر این اساس میتوان گفت، چیز زیبا، محصول حرکت صحیح است.
🔸حرکت صحیح نیز به خودی خود به مدد ابزار صحیح ممکن میشود. در واقع ابزار به ما این امکان را میدهد تا روی واقعیت عینی حرکتی بزنیم یا اثرگذار شویم. هر چند خود این ابزار نیز، واقعیتی عینی و بخشی از طبیعت است، اما این ما هستیم که با پاره یا بخشی از طبیعت روی پاره یا بخشی دیگر از طبیعت اثر میگذاریم.
🔸با تکرار استفاده (حرکت) ما از ابزار صحیح برای تأثیرگذاری بر طبیعت، مهارتهایی شکل میگیرد که بهتر نیازها و اهدافمان را تأمین میکند. بنابراین با ممارست ما در حرکت صحیح برای تغییر در طبیعت، طبیعت شکل زیباتری به خود میگیرد. فرد یا افرادی که دارای چنین مهارتهایی برای تغییر طبیعت به نفع بیشترین تعداد انسانها هستند، خواهی نخواهی برای مردم محبوب و جذاب میشوند.
🔸حال بیایید فرض کنیم، گروهها و افرادی هستند که مهارت تغییر طبیعت به ضرر بیشترین تعداد مردم را دارند. در واقع آنها طبیعت را تخریب و ویران میکنند و آثاری نازیبا از خود بجا میگذارند. طبیعتاً این سنخ از افراد یا گروهها که کارشان کاشتن ترس و تخریب است، نباید انتظارشان درو کردن محبوبیت و جذابیت باشد. آنها نزد مردم منفورند.
🔸در مقابل اگر گروههایی باشند که هم هنر تغییر طبیعت به نفع بیشترین تعداد انسانها را با بهترین ابزار ممکن (کمترین هزینه) را دارند و هم خرابکاریهای گروههای مخرب را خنثی میکنند، خودبهخود نزد مردم جذابیتی مضاعف خواهند داشت.
🔸پرواضح است چنین وضعیتی برای گروههای معارض به هیچ وجه قابل تحمل نیست، بنابراین چون نه امکان تخریب طبیعت را دارند و نه توان مقابله با گروههای محبوب مردم را، چارهای جز تخریب تصویر آن گروهها پیش راه خود نمیدانند. با این حال تخریب چهره نیز نتوانسته جلوی حرکت بیوقفه گروههای محبوب مردم را بگیرد. خطر آنجاست که حرکت به عنوان مبنای زیبایی و جذابیت، متوقف یا کند شود.
🔸بسیج مستضعفین و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، همان گروههای محبوبی هستند که همواره حافظ حالت پیشروندگی انقلاب بودهاند. یعنی نه تنها متوقف یا کند شدهاند، بلکه سرعت حرکت انقلاب را حفظ کردهاند و این رمز جذابیت واقعی این دو نهاد است.
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1519133
http://fna.ir/3e82sg
پاسداری از واقعیت چگونه ممکن است؟
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸ما در وضعی قرار داریم که روایتها واقعیتها را میسازند، نه واقعیتها. اما اسلام چیز دیگری به ما میگوید، باطنها. نیات. کیست که چنین روایت کند؟
🔸کم داریم، یا نداریم، بنابراین به رقابت با روایتها میپردازیم و معمولا هم شکست میخوریم. پذیرش سلطه روایت بر واقعیت، وارد شدن به یک بازی از پیشباخته است.
🔸شما حالا بیا و بگو من چگونه میتوانم نیات را پدیدار کنم، چگونه میتوانم بر اساس نیات حکم و قضاوت کنم. پاسخ مشخص است، امکان ندارد.
🔸واقعیت خوب جلو نمیرود، درست جلو نمیرود. واقعیت را باید تغییر داد. واقعیت را باید درست کرد. با روایت و یا قضاوت، تنها میتوان برای مدت کوتاهی از وضع معیوب اکنون عبور کرد.
🔸واقعیت اما با نیات پاک، تغییر میکند، میگویی قربانی میخواهد میگویم بله گریزی نیست. همین نیات پاک کارهای اساسی و تغییرات جدی در واقعیت ایجاد میکنند.
🔸میپرسی نیات پاک از کجا حاصل میشود، میگویم از اخلاص. باز میپرسی اخلاص از کجا میآید، میگویم با پاسداری از خود. میگویی منظورت تقوا است، میگویم بله چنین است.
🔸میپرسی آیا با این تقوا میشود، بنیانی درانداخت، میگویم بله، فقط کافی است همزمان پاسداری از «خود» را به پاسداری از «ما» سرایت داد.
🔸میگویی مثال بزن، میگویم همین بچههای پرامید بسیج و سپاه که با نیات پاک کار میکنند، واقعیت را تغییر میدهند. میگویی پس چرا سروصدایی ندارند، میگویم چون روایت بر واقعیتهای خوب مسلط است.
🔸میگویی راهحل چیست؟ میگویم همچنان حرکت مخلصانه برای تغییر واقعیت معیوب. همین که مردم حس کنند هنوز کسانی هستند که بیحرف و گپ، هوایشان را دارند، کافی است. روایتش باشد برای زمانی که واقعیتها، خود به زبان آمدند.
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1519808
دلیل حرکت صحیح چیست؟
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸یکی از مخاطبان محترم کانال، نکته درستی را به بنده متذکر شدند که ضمن سپاس از ایشان، خواستم اندکی به آن بپردازم.
🔸ایشان به درستی دلیل حرکت مخلصانه و زیبای برادران سپاه و بسیج را در ویژگی ولایتپذیری آنان دانسته بودند. درک درستی که نیاز به چند خطی توضیح دارد.
🔸حرکت صحیح نیاز به جهت دارد، با حرکت بدون جهت و بیمقصد، نمیتوان آثار یا تغییراتی در طبیعت ایجاد کرد که به صورت توأمان بیشترین خیر ممکن را با کمترین هزینه ممکن بوجود آورد.
🔸آن حرکت جهتدار، حرکت ولایی است. حرکت ولایی، حاصل نوعی تربیت بدنی، ذهنی و زبانی است که از گرایش شدید تمام جان به یک منبع جلب، ناشی میشود. «ولایهالله»
🔸یعنی اگر انسان با ساحت بدن، ذهن و زبان خود، در شعاع جذب این منبع جلب قرار بگیرد، حرکت ولایی اتفاق میافتد. یعنی در دایره ولایت الهی قرار میگیرد.
🔸خمیرمایه حرکت ولایی نیز، «حُب» است. آن منبع جلب «دوستداشتنی» است و محبت خود را عرضه میدارد. انسانی که گرایش شدید به چیزی پیدا میکند، خواه ناخواه حب به آن چیز در او ایجاد میشود. و همین حب انرژی حرکت بدنی، ذهنی و زبانی او را فراهم میکند.
🔸نقش نبی(ص) و امام(ع)، ایجاد این محیط جذب و حرکت یا مانعزدایی از این مسیر ولایی است. موانع همان چیزهایی است که حرکات بیجهت یا خلاف جهت ولایی است. راه قرارگرفتن در دایره ولایت الله، عبادت خدا و راه عبادت، اطاعت از اوست.
🔸اطاعت از خدا هم رضایت به خواستههای الهی را موجب میشود، رضایت هم منجر به حرکت حُبی میشود. حرکت مخلصانه که هم زیبا میبیند و هم زیبایی میآفریند، چنین است. بنابراین حرکت صحیح به عنوان مبنای زیباسازی چیزی جز ولایتپذیری نمیتواند باشد.
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1520161
اربعین؛ تجربه آرمانشهر زمینی
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸تقریباً در تمام صورتبندیهای بشر از مفهوم اتوپیای زمینی، مسأله آدمی «نرسیدن» یا عدم توانایی در دستیابی به آن است. آرمانشهر یا اتوپیا چیزی لازمان و لامکان (ناکجاآباد) فرض شده که هیچگاه انسان در وضع کنونی و زمان حال خود به آن دست نمییابد.
🔸در واقع اتوپیا به نوعی امکان خیالی تشبیه شده که بشر بیدلیل یا بادلیل باید در فکر رسیدن یا دستیابی به آن باشد. با این نوع خیالبافی، نگاه انسان به وضع کنونی یا زمان حال، چیزی از نوع «نههنوز» است. یعنی «هنوز»، آنچیزی که آدمی میخواهد، محقق نشده و او باید بخاطر یکخیال دستنیافتنی، نسبت به حال و روز فعلیاش بدبین و در رنج و عذاب وجدان باشد.
🔸در مقابل فکر میکنم، علی رغم این صورتبندی به ظاهر فریبنده و جذاب، تجربه آرمانشهر زمینی همواره برای انسان ممکن است. یعنی او میتواند همزمان و هم مکان همان چیزی باشد که فکر میکرده لازمان و لامکان است و همین تجربه است که برای او امکان دستیابی به آرمانشهر را واقعی و ممکن میکند.
🔸تجربه «زیارت» یکی از همین امکانهای واقعاً موجود تجربه آرمانشهر است. یعنی یک امکان در دسترس که چیزی از نوع «نههنوز» نیست. به بیان دیگر حالت یا موقعیتی است که به انسان حس رسیدن و دستیابی کامل میدهد. انسان را در آن موقعیت راضی میکند.
🔸حرم همان آرمانشهر زمینی است که انسان میتواند با آن همزمان و هممکان شود. یک بهشت قابل در دسترس. یک آشناآباد همیشه موجود. تجربه زیارت در این فضا، به رضایت میانجامد. نه فقط رضایت باطن، که رضایت ظاهر هم حاصل میکند. تجربه زیارت شوقآفرین است. ثمره زیارت، رضایت است.
🔸دنیای بیحرم تحمل ناپذیر است، نارضایتی ایجاد میکند. بشر را به وادی تخیل و فانتزی سوق میدهد، برای او آرمانشهر خیالی میسازد، ناکجاآبادی دستنیافتنی. انسان در دنیای بیحرم رضایت ندارد، بلکه به مدد فانتزی و خیال، تنها اقناع میشود. اقناع هیچگاه جایگزین رضایت نمیشود. انسان بیحرم را باید قانع کرد. اما انسان باحرم خود به رضایت میرسد.
🔸انسان باحرم هیچگاه از یکبار زیارت قانع نمیشود چون حس رضایت با دوری از حرم کاهش مییابد. زیارت شوقآفرین است، مومن هم مشتاق تکرار زیارت. انسان مومن میل به تداوم رضایت دارد، بنابراین هم باید به حرم برگردد هم زندگیاش در مسیر حرم باشد. اربعین هم سفر بازگشت به حرم است، هم تجربه زندگی در مسیر حرم.
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1520521
http://fna.ir/3enj4e
دولت سیزدهم در مسیر تحقق «نظم انقلابی»
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸یکی از اشتباهات تاریخی و ذهنیتهای ریشهدار غلط در سیاستورزی کشورمان، درک سیاست به عنوان رابطه مابین «حاکم و رعیت» یا «حکومتگران و حکومتشوندگان» است. مبتنی بر همین مفروض ریشهدار تاریخی، از ابتدای انقلاب ناخواسته دوگانه «مردم و مسئولان» شکل گرفت.
🔸در این دوگانه «حس ناهمترازی» شکل میگیرد. این حس در مردم، منجر به شکلگیری ذهنیت «خدماتبگیری» و در مسئولان حس «خدمترسانی» میشود. مردم از مسئولان انتظار خدمت یکطرفه دارند و مسئولان هم گمان میکنند، باید کاملاً مردم را از مدیریت برحذر داشته و یک تنه متکفل خدمت به آنان شوند.
🔸این دو ذهنیت غلط روح جمهوری اسلامی را رنج میدهد و بستر و زمینه طرح بسیاری از شبهات و سوألات را فراهم میآورد. نظم حاکم در تجربه دولتهای مختلف بعد از انقلاب، تحت تسلط و تأثیر چنین فرهنگ سیاسی، برقرار شده است. تصور مسئولان نسبت به مردم در بهترین حالت، خدمتگذاری از سر تواضع و کرنش بوده است.
🔸تصور مردم نیز در بهترین حالت، انتخاب مسئول خدمترسانتر بوده است. این دو ذهنیت رسوبکرده تا حدی توسط هر دو گروه، طبیعی و عادی قلمداد شده و هیچگاه امکان تردیدافکنی و پرسشگری را ایجاد نکرده است. اما آیا ممکن است شرایطی بوجود آید که هم حس مسئولیت و مدیریت در مردم بیشتر شود و هم مسئولین واقعاً احساس کنند فرقی با همین مردم معمولی ندارند.
🔸علیرغم وجود این ذهنیتهای غلط، مردم علیالدوام تجربه نوع دیگری از نظم سازگار با روح جمهوری اسلامی را از سرگذراندهاند. و این نحوه سامانیابی را در رابطه بین خود و ولیفقیه تجربه کردهاند. روابط رهبری و مردم، هیچگاه متأثر از ذهنیتهای نوع اول نبوده است. این سامان را که میتوان «نظم انقلابی» نامید، دقیقاً متناظر با قدرتیابی واقعی مردم بوده است.
🔸مهمترین سازوکار نظم انقلابی، ایجاد حس اعتماد به نفس، خوداحترامی و عزتیابی در مردم بوده است. این حس که قدرت واقعی نزد مردم است و آنها در جایگاه تعیین کننده قرار دارند. نقش ولی فقیه در این خصوص حفاظت از جلوه مردمی قدرت، در نظام بوده است. دست بر قضا مردمی که به دیدار رهبری میروند، ناخودآگاه مرزهای بین خود و مسئولین را کاملاً محو شده میبینند.
🔸مسئولین نیز در حضور رهبری، همحسی ارگانیک با مردم پیدا میکنند و متوجه میشوند، چرا قدرت واقعی نزد مردم است. تمام دولتهای بعد از انقلاب این تجربه را کموبیش داشتهاند. منتها نتوانستهاند یا نخواستهاند، دست به اقدامی عملی برای زدودن این مرز -یا تغییر آن دو ذهنیت رسوبشده-، بزنند.
🔸تقریباً از دوسال گذشته، دولت سیزدهم به نحوی آگاهانه متوجه این ناترازی شده و در انتخاب شعار دولت یا طراحی سیاستها وارد فاز عملی «مردمیسازی مدیریت» و «مردمیشدن مدیران» شد. به یک معنا دولت سیزدهم به سمت پیادهسازی ایده «نظم انقلابی» حرکت کرد. مهمترین تغییر، اعتماد به نیروی مردم در مقابل نیروی خارجی و اتکا به توان داخل بود. حرکت دولت برای ایستادن روی پای خود تنها به مدد نقشیابی مردم ممکن میشد.
🔸مردم در تمام لوایح تنظیمی متغیر اصلی و اساسی بودند. نه با ذهنیت خدمترسانی صرف، بلکه با رویکرد نقشیابی و مدیریتیابی. البته تغییر ریل سیاست از مدل کهنه خدمترسانی به مدل مدیرسازی مردم بی هزینه نبود و نیست. اتکای دولت به توان مردم و نقشدار کردن آنان در مدیریت کشور، بدون ایجاد حس مسئولیت در آنان ممکن نبود.
🔸مردم هزینه این مسئولیتپذیری را در صبر بر سختی معیشت، تحمل شرارتها و ضربات پیدرپی دشمن، اغتشاشات سال گذشته، ناامنیهای روانی و... پرداخت کرده و در حال پرداخت هستند. دولت نیز هزینه بدنامی، حملات پرحجم جریانات سیاسی و... را نیز متحمل شده است.
🔸بالاتر از همه، شخص رهبری محور تمام یا اکثر حملات ضدانقلاب و عناصر معارض داخلی شده است. در کنار تمام دلایل مربوط به نقش مهم رهبری در پیشبرندگی موفق انقلاب اسلامی، این اتفاق یک دلیل ساده دیگر هم دارد، مردم و مسئولین تصمیم گرفتهاند، جایگاه خود را بر اساس ایده «نظم انقلابی» ولی فقیه -در بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی-، بازتعریف کنند.
@jafaraliyan
https://tn.ai/2946613
mshrgh.ir/1520756
«به قلهها نزدیک شدهایم»؛ نشانه امید یا خوشباوری؟!
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸کاربرد استعاره «نزدیکی به قلهها» توسط ولیفقیه، نوعی صورتبندی مفهومی جدید از باور «ما میتوانیم» است که نگارنده قصد دارد در این یادداشت به آن پرداخته، دلیل بکارگیری آن و تفاوت آن با مفاهیم «خوشباوری»، «سادهدلی» و «خیالپردازی» را توضیح دهد.
🔸سوال اول. چرا عبارت «به قلهها نزدیک شدهایم»، صورتبندی جدیدی از باور «ما میتوانیم» است؟
▫️واضح است استفاده از عبارت نزدیکی به قله، چیزی فراتر از باور ما میتوانیم است. ما برای حرکت به سمت قله نیاز به باور توانستن داریم. اساساً اگر چنین قدرت و اعتماد به نفسی در خود نمیدیدیم، حرکت نمیکردیم.
▫️حتی میتوان گفت، در طول این صعود و در کمرکش و دامنه کوه نیز تداوم این باور منطقی و صحیح است و به یاد آوردن آن منجر به ادامه حرکت و امید به فتح قله میشود. اما با نزدیک شدن به قله کوه، میتوان گفت این باور کمکم به واقعیت توانستن نزدیک میشود.
▫️از اینجا دیگر میتوان گفت، ما موفق شدیم باور «ما میتوانیم» را به فعل «توانستیم» نزدیک و تبدیل کنیم. استعاره به قلهها نزدیک شدهایم، اشاره به همین توانایی بالفعل دارد. چیزی که هم باور داریم، هم ثمرهاش را دیدهایم. بنابراین به خودبهخود، خستگی و ناامیدی بیمعنا شده و میل به حرکت سریعتر شدیدتر میشود.
🔸سوال دوم. دلیل به کار بردن استعاره نزدیکی به قله چیست؟
▫️دلیل بکاربردن این استعاره، همان جمله پایانی بند قبل است. یعنی فهم رهبری از نیاز کشور، مردم و مسئولین به سرعتگیری و حرکت بیشتر. استفاده ایشان از کلیدواژه تحول در گفتار مهم ابتدای سال، نشانه همین درک نزدیکی به قله است، چون با دیدهبانی، نیاز کشور به یک حرکت سریع، کلی، عمومی و جامع را شناسایی کرده است.
▫️این استفاده حداقل دو دلیل عمده دیگر هم دارد. اول آنکه صعودکننده ممکن است در گامهای پایانی دچار کندی سرعت و خوشباوری شود، ثانیاً ارتفاع زیاد منجر به خیالبافی و سادهدلی صعودکننده شده و موانع و مسائل پیشرو تا فتح قله، یا بسیار بزرگ و ناممکن و یا بسیار کوچک و بیاهمیت شود. تهدید حالت اول خستگی است، حالت دوم ناامیدی و یأس.
🔸سوال سوم. آیا استعاره نزدیکی به قلهها نوعی خوشباوری، خیالبافی یا سادهدلی است؟
▫️برای پاسخ به این سوال باید بدانیم این نحوه امیدبخشی رهبری از چه جنسی است. امید ماحصل تبدیل باور توانستن به فعل توانایی است. امید هم باور به توانستن و حرکت را ایجاد میکند و هم واقعیت رسیدن و فتح را ممکن میسازد. امید واقعی یا صادق چیزی از این سنخ است.
▫️بر این اساس میتوان گفت امید صادق چهار ویژگی مهم دارد: الف. امید باید برای چیز یا چیزهای خوب باشد. ب. مقصود یا موضوع امید در آینده است. ج. مقصود یا موضوع امید چیزی پرزحمت و دشوار است. د. این چیز دشوار ممکن الوصول است.
▫️خوشباوری، امید افراطی به چیزی دشوار است که بسیار سهل و آسان فرض شده و انسان را به کسالت و بیتحرکی وادار میکند. خیالبافی، امید به چیزهای ناممکن و غیرواقعی است و ماحصل آن یأس است، چون هیچگاه مقصود ممکن نمیشود. سادهدلی نوعی امیدواری بدون در نظر گرفتن موانع غیرقابل پیشبینی و مسائل غیرمترقبه است، که انسان را ناامید و خسته میکند.
🔸استعاره به قلهها نزدیک شدهایم در مقابل نوعی امیدواری صادقانه است، که هم ناظر به تجربه توانستن و پیشرفتهای شگرف قبلی است، هم مسائل، مصائب و سختیهای موجود را میبیند و هم حرکت و سرعت بیشتر را طلب میکند. نزدیکی به قله، با خوشباوری و خیالبافی و سادهدلی ممکن نیست، با امید ممکن است آن هم از نوع صادق.
@jafaraliyan
http://fdn.ir/page/241432/
http://fna.ir/3eo5sb
mshrgh.ir/1520898
رمزگشایی از اسم رمز دولت نظام اسلامی
✍جعفرعلیاننژادی
🔸اول. هر کدام از اقدامات و اعمال ما، از یک طرف آثار و پیامدهایی دارد که هیچگاه نمیتوان به صورت قطعی و یقینی، آثار و پیامدهایش را از قبل پیشبینی کرد و از طرف دیگر در نسبت با چیزهایی مانندِ شرایط پیرامونی، موانع پیش رو و اعمال دیگران، انجام میشود. یعنی عمل ما در نسبت با این" شرایط"، "موانع" و "اعمال دیگران"، تغییر شکل مییابد. به عبارت دیگر ما یک عامل مسلط مختار تمام عیار نیستیم، بلکه عمل ما در چنین بسترها و زمینههایی حد میخورد.
🔸دوم. اعمال همه ما، به قصد رسیدن به اهدافی از ما سر میزند. اما ممکن است آثار و پیامدهای آن عمل و نسبتی که با شرایط و اعمال دیگران برقرار میکند، ما را از دستیابی به آن اهداف باز دارد. پرسشی که پیش می آید آن است که اگر چنین است، ما چگونه به اهداف خود دست مییابیم، یا اساسا چگونه میتوانیم عمل کنیم؟ پاسخ ساده است. ابتدا با تلاش برای ملاحظه آثار مثبت و کاهش پیامدهای منفی و سپس درک درست جایگاه خود در شرایط فعلی
🔸سوم. به نظر میآید، گفتار رهبر انقلاب در دیدار با اعضای دولت سیزدهم، از چنین منطقی برخوردار بود و تاییدات صورت گرفته از دولت و توصیههای ایشان به دولت سیزدهم نیز از چنین زاویه نگاهی بر میآمد. تعبیر کلیدی ایشان -که با نظر به این منطق ایراد شد- چنین بود: «اسم رمز دولتهای نظام اسلامی باید کسب رضای الهی و کار برای مردم باشد». دولت به عنوان نهاد مجری خواستها و اهداف مردم، باید اعمال خود را به قصد کسب رضای الهی و کار برای مردم، انجام دهند.
🔸چهارم. اصلاح قصد و نیت، قبل از مبادرت به کار یا عمل، همان راهحلی است که میتواند آثار و پیامدهای عمل را با وجود غیرقابلپیشبینی بودن، مثبت کرده و به ما در عملورزی شهامت و قدرت کافی بدهد، یعنی جایگاه ما را تثبیت کند. عملورزی با انگیزه الهی و انقلابی، به کار برای مردم جهت درست میدهد. دولت سیزدهم به همین دلیل شایسته تمجید مقام معظم رهبری قرار گرفت. اما اقدام با هدف کسب رضای الهی و کار برای برای مردم، چه شکلی به خود میگیرد؟
🔸پنجم. با بررسی رویکردی که دولت سیزدهم در دو سال گذشته داشته، میتوان به این سوال پاسخ داد. الف. ملاحظه خدا و مردم را داشتن موجب شده است که دولت سیزدهم «فردا را قربانی امروز» نکند. یعنی این دولت کاری را که در طبیعت برخی دولتهای قبلی بوده، کنار زده است. ملاحظه خدا و مردم موجب شده، اقدامات و اعمال امروز دولت سیزدهم، آثار مثبت عمیقی برای فردای مردم و کشور داشته باشد. تلاش برای رشد شاخصهای اقتصاد کلان با چنین هدفی انجام گرفته است.
🔸ششم. ب. ملاحظه خدا و مردم را داشتن موجب شده، روش و منش مدیریتی دولت در قبال مردم شکل بهتری به خود بگیرد. اولا حضور بیفاصله با مردم، فرصت مواجهه مستقیم با مشکلات آنان را به دولت داده است و دولت بدون واسطه با لهجه مطالبات عمومی آشنا شده و به اطلاعات دست اول دستیابی پیدا میکند. ثانیا موجب همترازی با مردم شده و مسئولین را متوجه شأن مردمی قدرت در نظام اسلامی میکند. این آگاهی نمیگذارد خیال خودبرتربینی در آنان شکل بگیرد. ثمره عملی این حس همترازی، سادهزیستی و کاهش تشریفات در سلوک شخصی و حکومتی دولت سیزدهم بوده است. داشتن روحیه جهادی و بکارگیری جوانان در مدیریتها از دیگر تغییرات مثبت مدیریتی دولت سیزدهم است.
🔸هفتم. ج. فهم جایگاه والا و بالای الهی و تکیه بر مردم، منجر به اصلاح سیاست خارجی دولت سیزدهم نیز شده است. آنها همه دنیا را خلاصهشده در چند کشور اروپایی و آمریکا نمیبینند، کشورهایی که همواره با منطق سلطه و طلب برتری با ما مواجه شدهاند. رفتار ضد سلطه و متکی به مردم دولت سیزدهم، منجر به آزادی سیاست خارجی از بند اسارت آن به چند کشور خاص و توسعه آن به همه همسایگان و تمام کشورهایی شده که خواهان رابطه با ما هستند. ارتباط با تمام جهان آزاد با همه ویژگیهای اقلیمی و جغرافیایی حاصل این تغییر و اصلاح است. عضویت در دو پیمان بینالمللی «شانگهای» و «بریکس»، ثمره چنین تغییر رویکردی است.
🔸هشتم. در انتها میتوان گفت توصیههای رهبری خطاب به دولت، دقیقا مبتنی بر همین اسم رمز، قابل صورتبندی است. ملاحظه "موانع"، "تعارضات جریانات دیگر" و "درک شرایط فعلی"، سه خصوصیت مهم این توصیههاست.
🔸نهم. «تورم» به عنوان مهمترین مانع و رشد تولید به عنوان بهترین راهحل بیان شده است. «حاشیهسازیها و جوسازیها» به عنوان مهمترین مصداقِ تعارضات بیرونی، ملاحظه شده و راهحل آن بیاعتنایی و توکل به خدا، خوانده شده است. در نهایت مشکل «معیشت» مردم و «نارسایی زبانی» دولت مهمترین قابهای انتخاب شده رهبری، برای جلب توجه مسئولین دولتی به جایگاه کانونی آنان در اصلاح تصویر واقعیت و خدمات دولت سیزدهم است.
@jafaraliyan
https://tn.ai/2949729
mshrgh.ir/1522358
تکنیکهای رسانههای بیگانه در ساختن مفاهیم میدانی
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸اول. کلان تئوری: تبدیل امر مفهوم به امر محسوس. در هر موقعیت بشری با سه عنصر سر و کار داریم: «انسان»، «جهان»، «فهم یا تفسیر انسان از جهان». این فهم یا تفسیر همواره به ابزاری برای تحقق خود نیازمند است. به مدد این ابزار، جهان به مثابه نوعی عرصه عمل و اثرپذیری دیده میشود.
🔹به دو شکل میتوان این جهان یا واقعیت را خوانش کرد: شکل اول خوانش کلنگرانه از جهان است که لازمه آن عبور از پوسته ظاهری واقعیت و درک هستی در کلیت آن است. شکل دوم خوانش به شیوه جزءنگرانه زندگی عملی است.
🔹بنابراین ما در شکل اول جهان را فهم می کنیم، در شکل دوم جهان را حس می کنیم. برای اینکه فهم و حسی که ما از جهان داریم به دیگران منتقل کنیم، بهترین ابزار چیست؟ الف. تصویر. ب.نامگذاری
🔸دوم. تصویری کردن واقعیت: یعنی کاری میکند که مخاطب بجای درک بیواسطه، مستقیم و بدنمند واقعیت، آن را به مدد و واسطه تصاویر باور کند. تکنیک تصویری کردن واقعیت چیست؟ قاببندی.
🔹از طریق قاب بندی است که رسانه بیگانه، موفق میشود، پیوندی منطقی بین رویدادهای تصویری شده از واقعیت ایجاد کند. تکنیک دیگر چیست؟ شلیک یا شوتینگ از طریق دوربین.
🔹 زمانی که عرصه جنگ از میدان واقعیت به میدان بازنمایی و تصویر منتقل شد، سلاح مبارزه از فشنگ و اسلحه به شوتینگ دوربین تغییر میکند. دوربین یک صحنه را شکار میکند. صحنهای که از قبل هدف گرفته است.
🔹یعنی جزئی از واقعیت را به نحوی بازنمایی میکند، که میل و هیجان مخاطب را برانگیزاند. شکار دوربین، تفاوتی با شلیک گلوله ندارد. هر دو زخم ایجاد میکند، زخم گلوله منجر به جرح و کشتن یک نفر می شود، اما شکار دوربین منجر به جرح و کشته شدن انصاف عمومی و واقعیت میشود.
🔹تکنیک شلیک هر تصویری را شکار نمیکند، برای همراهسازی مخاطب، میل جنسی او را نیز به هیجان میآورد. بنابراین در تکنیک شلیک یا صحنهای شکار میشود که انصاف عمومی را خدشهدار کند، یا صحنهای خاص از کشف بدن یک زن یا دختر در برابر دیگران شکار میشود. ثمره تکنیک شلیک، تولید خشم در مخاطب و خشونت بیشتر در عناصر میدانی است.
🔸سوم. تولید رمز جدید: ابتکار در شیوههای تصویریسازی واقعیت، رسانه بیگانه را معطوف به استفاده از تکنیکهای جدید نیز میکند. نفرین تصاویر و بازنمایی ابتدا گریبان تصویرساز را میگیرد. دیگری چیزی برای جذب و جلب توجه وجود ندارد. چون وجدان عمومی به تصاویر قبلی عادت کرده و کمتر در او هیجان میسازد. باید چارهای دیگر کرد.
🔹 در اینجا تکنیک تولید رمز وسط میآید. اگر واقعیت فعلی رمزگشایی شده، چشم مخاطب به این بازنماییها عادت کرده، نیاز به رمزسازی جدید وجود دارد. ابتدا باید در سطح مفهومی تفسیر جدیدتری از رابطه انسان ایرانی با جهان ارائه کرد و سپس در سطح محسوس به شیوه جزءنگرانه زندگی عملی را روایت کنند.
🔹 سوال اساسی این است. چه چیزی جدید و غریب است؟ پاسخ بسیار روانکاوانه است. باید امر غریب را کشف کنند. امر غریب چیست؟ به یادآوردن چیزی آشنا در موقعیتی غافلگیر کننده. فرد باید نسبت به آن حسی عجیب و غریب داشته باشد. حسی که نه ترس است و نه اضطراب. چیزی است که یا باید از آن فرار کند یا آن را انکار و نفی کند.
🔹محصول این کندوکاو چیست؟ پیدا کردن تروما یا زخمهای قدیمی. زخمهایی آشنا. رسانه بیگانه روی آن زخمها را فشار میدهد. تصویرسازی از شلیکهای قبلی. زخمهایی که ایجاد شده را باید دوباره عفونی کرد. سالگردها معنا پیدا میکند. نه فقط با یادکرد آنها، بلکه با تصویری کردن، یا شلیک روی زخم قبلی.
🔹دادن تصاویر جدید در مورد واقعه یکی از اقدامات محتمل است و شلیکهای جدید حول زخم قبلی ادامه مییابد. شلیک به مقوله جنسیت، قومیت. تصویرسازی از مساله جدیدی به نام تجاوز و استفاده از استعاره تجاوزجنسی برای تعمیم ظلم به کل سیستم.
ادامه👇👇
🔸چهارم. فرآیند نامگذاری یا سازوکار نامگذاری: تولید گفتارهای تهی روی استنادات غیرواقعی و جا زدن آن به عنوان مطالبه عمومی سازوکار کلی فرآیند نامگذاری است. به صورت نرمال برای تبدیل یک تقاضا -یا درخواست جزئی پاسخ داده نشده از سوی سیستم- به یک مطالبه جمعی، شکلگیری زنجیره همارزی لازم است.
🔹یعنی اگر خواسته من کشاورز، یا من صنعتگر، یا من معلم، یا من استاد دانشگاه با پاسخ کاملی از سوی سیستم مواجه نشد و خروجی این درخواست و پاسخ رضایت نبود، خواستههای جزئی و متفاوت ما وقتی تبدیل به مطالبه جمعی میشود که بتواند توسط یک گفتار یا شعار نمایندگی شود.
🔹 گفتاری که بین هیچ کدام از تقاضاها تقدم و تاخر لحاظ نمیکند. یعنی همه را هم ارزش میداند. حتی در خصوص خواستههای صنفی هم نیاز به شکلگیری زنجیره همارزی وجود دارد. چون به عدد شاغلین یک صنف، تقاضاهای متفاوت وجود دارد.
🔹بنابراین یک صنف میتواند به صورت نرمال به یک شعار ارگانیک رسیده و با کسب مجوز اقدام به طرح مطالبه خود کند. یعنی صدایش را به گوش مسئولین برساند و بگوید سیاستهای اعمال شده قبلی نتوانسته رضایت جمعی ما را جلب کند.
🔹در برابر این سازوکار ارگانیک و نرمال، یک سازوکار تحمیلی وجود دارد که بر اساس واقعیت تصویری شده، بدنبال تولید مطالبهای غیرواقعی است. منتها چون از تکنیکهای گفته شده بهره میبرد، تا حدودی در ایجاد انحراف در مسیر خواستههای عمومی موفق میشود.
🔹مثلا همین شعار «زن، زندگی، آزادی» یکی از گفتارهای تهی است که بجای مطالبات واقعی زنان جا زده شده است. زنان بعد از انقلاب، شاهد یک تغییر اساسی حتی جزئی.ترین امور روزمره شان بودهاند. مطالبه واقعی جامعه زنان، میتوانست روی حوزههای واقعی این قشر، مثلا درخواست برای رفع تبعیض در استخدام هیئت علمی دانشگاهها، یا درخواست برای رسیدن به پستهای کلان تر مدیریتی در کشور، یا ایجاد کمپین برای تغییر شرایط زندگی زنان بیسرپرست یا بدسرپرست باشد.
🔹 پیامدهای آن گفتار تهی، اکنون، مطالبات واقعی جامعه زنان را نادیده گرفته و آن را تنها در یک چیز ملموس جزئی مانند حجاب خلاصه کرده است. گفتاری واقعی است که سهم زنان را در نقش آفرینی سرزمینی و تولید سیاست قویتر کند.
🔹گفتاری که پتانسیل نیمه فعال زنان را برای غلبه بر مشکلات جاری فعال کند. گفتاری که تولید امید کند نه یاس و ناراحتی و رد و طرد. گفتاری که در پی ساختن باشد، نه تخریب و خشونت و...
mshrgh.ir/1523548
http://fna.ir/3eq2xq
طعم شیرین نظم!
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸در ادبیات دینی و گفتار عرفی ما مطرح است که «سلامتی» و «امنیت» از آن دست نعمات و دستاوردهای بدیهی شدهای است که قدرش آنچنان شناخته نمیشود. مگر وقتی که ناامنی ایجاد شود یا خدای ناخواسته سلامتیمان را از دست بدهیم.
🔸به نظر میآید میتوان علاوه بر این دو نعمت که در حالت عادی برای ما مجهول است، نعمتی دیگر را نیز افزود که در طول یکسال اخیر قدرش بیشتر شناخته شد. آن نعمت یا عنصر بدیهی شده «نظم» است. از یک نگاه میتوان، حتی نظم را پیشنیاز امنیت دانست.
🔸معنای نظم وقتی بیشتر برای ما روشن شد که گوشههایی از تجربه بینظمی را در سال گذشته از سر گذراندیم. این اتفاق هنگامی رخ داد که ارج و قرب بچههای فداکار نیرویانتظامی و پلیس، نزد برخی اذهان مورد خدشه قرار گرفت.
🔸یعنی قوای حافظ نظم در خیابان، هم در تیررس برخی نگاههای بغضآلود قرار گرفتند و هم در مقابل بینظمی آشوبگران. به این ترتیب در کوران اغتشاشات، بچههای ارزشمند فراجا را، نوعی حس تنهایی اذیت میکرد. آنها از سکوت خواص در عدم حمایت از خود نیز رنجیده بودند.
🔸با اینکه پلیس حافظ نظم بود، اما در شرایط غبارآلود آشوب، برای جداشدن صف معترضین از آشوبگران، تا پای جان صبر کرد. مردم کم کم قدر این نظم بدیهی شده را فهمیدند. مردم متوجه شدند اگر بی نظمی بر خیابان مسلط شود و تشخیص دوست از دشمن ممکن نباشد، کاری هم از دست پلیس ساخته نیست.
🔸صف معترضین کمکم از آشوبگران جدا شد و مردم خواهان اقتدار پلیس برای تثبیت نظم بیشتر شدند. مطالبه اقتدار عمومی شد و حتی در موضوع بیحجابی شدت یافت. مردم در مسأله بیحجابی، پیامدهای کم اثر شدن یا ابیاثر شدن نقش پلیس را دیدند.
🔸حالا یکسال از اغتشاشات گذشته، مردم قدر بچههای ارزشمند و جوانان فداکار نیروی انتظامی را روز به روز بیشتر فهمیدهاند. هفتهای و بلکه روزی نیست که خبر شهادت بچههای فراجا شنیده نشود. این روزها همین بچهها برای حفظ و ارتقای نظم، در ایام سالگرد اغتشاشات، روز و شب در حال پاسداری از شهر و میهن هستند.
🔸منتها حالا همه چیز فرق کرده، دیگر نه خبری از آن نگاههای بغضآلود است، نه آشوبگری جرأت به میدان آمدن دارد. گزارشات بچههای نیروانتظامی حکایت از حمایت و تقدیر و تشکر مردم دارد. آنها هم در میادین اصلی شهر، به لطف شروع ایام ربیع، گاهی بین مردم شربت و شیرینی پخش میکنند. مردم در حال چشیدن طعم شیرین نظم و امنیت هستند.
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1529152
برای شهید یاسر شجاعیان
🔸از یاسرشجاعیان چیز زیادی نمیدانم. منظورم همین بسیجی سادهای است که چند روز پیش جانش را فدای امنیت مردم شهرش کرد. از او تنها یک تصویر با لباس تاکتیکی بسیج، ویدئویی کوتاه از خانه ساده و کوچکش و تصاویری از مادر و دختر هفت سالهاش، دیدهام.
🔸اما همین چند صحنه کوتاه، برای تصویر کردن زندگی او کافی است. شهید زندگی آنچنانی نداشت، اما همه زندگی مادر و دخترش بود. زندگی او ساده بود، آنقدر ساده که با چند جمله جمع میشد. چون نه پذیرایی جدا، نه آشپزخانه جدا و نه اتاق خواب جدا داشت. همهاش یکجا جمع بود.
🔸این خانه همه وجودش (آشپزخانه،پذیرایی،خواب) را در یک چاردیواری، جمع کرده بود. آنقدر جمع و جور که با یک ویدیوی ۹ثانیهای تمام زیر و زبرش را نشان میداد. خانه ساده بود، اما هر سه آنان را تنگ بغل گرفته بود. حکایت این خانه معلوم بود. دختر منتظر بابا، مادر منتظر پسر.
🔸درست مانند همان لحظه که خبرش را برای مادر و دختر بردند. دختر هفت سال دارد، نمیداند چگونه باید سوگوار پدر باشد، مادربزرگ اما میداند و نمیخواهد به روی خودش بیاورد. آخر او دیگر همه زندگی دختر است. حالا بابای دختر و پسر آن مادر شهید شده است. پسر چشم تنش بسته شد، اما چشم جانش را باز کرد. او مادر را بهتر میبیند، دخترش را هم بیشتر...
@jafaraliyan
ردِ پای چپها در حوادث پاییز ۱۴۰۱
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸چگونه چپهای ایرانی به کارگران اعتراض طبقه سرمایهدار تبدیل شدند؟ برای فهم آشوبهای ۱۴۰۱، باید گروههای فعال در آشوب را بازشناسی کرد و به ادعایشان توجه ویژه نمود. یکی از گروه های فعال در آشوبهای ۱۴۰۱ چپها بودند. چپ ها هم در خیابان و هم در شبکههای اجتماعی حضور چشمگیری داشتند و به عنوان نیروهای اصلی آشوب به وضوح قابل مشاهده بود.
🔸 سوال اینجاست که چپها که مطابق همیشه باید خاستگاه اعتراضاتشان اقتصادی میبود نه فرهنگی، چطور سر از مطالبات فرهنگی و مطالبه کشف حجاب درآوردند؟ همیشه عدالتخواهی و مطالبات طبقه کارگر و فقرا مسئله چپها بود اما این بار به آشوبی با خاستگاه فرهنگی پیوستند. به آشوبی که مطالبهگرانش از طبقه متوسط و ثروتمند جامعه بودند که برای زندگی بورژوازی خود خواهان عدم مداخله دولت در نوع پوشش خود بودند؟
🔸در آشوب ۱۴۰۱ چپها در مقیاس داخلی تبدیل به کارگران اعتراضِ مطالبات فرهنگی طبقه بورژوا شدند و در مقیاس جهانی تبدیل به کارگران اعتراضِ مطالبات سرمایهداری جهانی از جمهوری اسلامی شدند؟ چگونه این اتفاق افتاد؟
🔸پاسخ را باید در رویکردهای چپ نو یافت. آنتونیو نگری، مارکسیستی است که با قرائت نو اسپینوزایی تلاش میکند صورتبندی جدیدی ارائه دهد تا شاید چپهای همیشه شکست خوردهی تاریخ را به حرکت وادارد. او به همراه مایکل هارت، کتاب اسمبلی را به نگارش درآورد که به فارسی هم ترجمه شده است. کتاب به اعتراضات پست مدرن نظر دارد و آنها را صورتبندی میکند. اتفاقات سال ۱۴۰۱ را با این کتاب میتوان توضیح داد.
🔸این کتاب به ما میگوید که باید از «ایده»ها عبور کرد و به میل رسید. بدان معنا که باید امیال را جایگزین ایدئولوژیها نمود. دیگر ایدئولوژیها حرکتآفرین نیستند بلکه این بار باید امیال آدمی بنیاد حرکتهای جمعی و اعتراضی قرار گیرد. این کتاب به ما میگوید دیگر باید از ذهن و فکر عبور کرد و به «تن» توجه داشت. باید وضعیت را تنانه تحلیل کرد.
🔸چپهای نو با گذر از فکر و ایدئولوژی به تن و امیال تن رهنمون شده تا شاید افقگشایی کنند و سرمایهداری را مغلوب نمایند. چه عجیب است که از منظر نگری و دیگرانی، برجستهکردن پرداختن بشر به امیال تنانه، راه فرض شده است. امیالی که تا دیروز به مثابه ابزار سرمایهداری برای پیشبرد سیاست کنترل اجتماعی به کار گرفته میشد! شاید نگری و دوستانش، تلهی سرمایهداری برای چپها باشند که آنها را به چنین سرابی کشانده است.
@jafaraliyan
🔹این یادداشت در صفحه اینستاگرامی گفتاران (goftaran@)، منتشر شده است.
https://www.instagram.com/p/CxbOjjzI7pO/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
کدام فوتبال؛ کدام رونالدو!؟
✍ جعفرعلیاننژادی
(چرا نباید در ماجرای رونالدو جامعه ایرانی را تحقیر کرد؟)
🔸اول. چه بخواهیم، چه نخواهیم فوتبال به بخشی از سرگذشت روزانه ما تبدیل شده است. این موضوع حتی برای آنانکه هضم در فرهنگ طرفداری و هواداری تیمهای فوتبالی نشدهاند، قابل چشمپوشی نیست. فوتبال از آن دست چیزهایی است که به راحتی وارد گفتار روزمره ما شده و عملا ندانستن و بیگانه بودن برخی افراد نسبت به این موضوع، چه بسا به قیمت حذف آنها در گفتارهای روزانه تمام شود. این روزها افراد معدودی هستند که حاضرند بپذیرند در این گفتگوهای داغ دوستانه، تبدیل به نظارهگری عادی و بیسخن شوند. برای بسیاری از خانوادهها حتی قرمز یا آبی شدن فرزندان یکی از سرگرمیهای شیرین پدر و مادرها بوده است. به هر حال فوتبال سرنوشتی سوا از ورزشهای دیگر پیدا کرده است. همزمان که بچهها قد میکشند، اطلاعات فوتبالی آنها نیز رشد میکند. حتی گرایش و میل آنها شدیدتر هم میشود. برای بسیاری از نوجوانان فوتبال، انگیزهای برای خروج از منازل و رفتن به باشگاههای ورزشی میشود.
🔸دوم. برای کودکان و نوجوانانی که سبقت جستن در اطلاعات فوتبالی مزیت محسوب میشود، فوتبال تنها یک ورزش برای تندرستی محسوب نمیشود. کودکان و نوجوانان ما با فوتبال زندگی میکنند. با فوتبال خود را ارائه میدهند. در فوتبال خود را جای بازیکنان بزرگ قرار میدهند. در فوتبال خود را گزارش میکنند. علاقه به بازی و گزارش کردن آن در کودکان و نوجوانان، ریشه در بروز خویشتن یا بازنمایی خویش دارد. فوتبال به او هویت میدهد. نوجوان از طریق وارد شدن در جلد ستارگان بزرگ، خود را تعریف میکند. یعنی میخواهد بگوید، من هم رونالدو هستم یا من هم مسی هستم. یعنی عنصری مهم هستم، غیرقابل نادیدهگرفتن، بدرد تیم خوردن و حتی غبطه خوردن دیگر اعضای تیم. میخواهد بگوید و به جایی برسد که سر یارکشی او، دعوا باشد.
🔸سوم. علاقه به ستارهها، یا با ستارهها خود را تعریف کردن، تنها محدود به خودگزارشگری نمیشود. نوجوان با فوتبال خود حریف میطلبد، رقابت میکند. ستارگان سوژه رجزخوانی او میشود. برای نوجوانان، چیزی که هم با آن خود را معرفی کنند و هم با آن حس رقابت جوییشان را پاسخ گویند، تبدیل به سوژه دائمی حرف زدن و گفتن میشود. به هم میگویند: «دیشب بازی رئال را دیدی، یا بازی بارسا را دیدی». چه سوژهای بهتر از این که حرکات ستارگان محبوبشان در بازی شب گذشته را بازگو کنند. فوتبال این چنین به فضای گفتار روزانه ما وارد شده و میشود. فوتبال یک چیز معمولی نیست که راحت بتوان تحلیلش کرد. در این بگو مگوها و کریخوانیها، ستارگان هم دیگر بازیکنان معمولی فوتبال نیست. بزرگ میشوند، بزرگ و بزرگتر. بزرگتر از چیزی که اول بوده. حالا همان ستاره میشود، نشانه قدرت و غلبه. اگر ستاره من گل بزند، گویی من گل زدهام و با این کار، کل دوست مقابل خودم را می خوابانم.
🔸چهارم. حالا یکی از همین ستارگان به ایران آمد و رفت. برای نوجوانان و جوانانی که این چنین با فوتبال بزرگ شدهاند و با ستاره محبوبشان از پشت قاب تلویزیون ارتباط داشتهاند، یک فرصت استثنایی بوجود آمده است. یک امکان واقعی بوجود آمده است. نوجوان میداند، که برای دیدن رونالدو تنها یک روز و یک شب زمان دارد. دیدن رونالدو برای او یک تجربه ناب تکرار نشدنی است. چیزی است که میتواند مایه مباهات او باشد. چیزی که میتواند دوباره خودش را با آن توضیح دهد. رونالدو شاید چیزی حدود 40 ساعت در ایران باشد، و نوجوان این را میداند. اهمیت دیدن رونالدو به همین فرصت کم و کوتاه و سخت دست یافتن است. رونالدو برای او همه چیز نیست، او با ندیدن رونالدو چیزی را از دست نمیدهد، اما با دیدنش چیزی را بدست میآورد که میتواند عمری از آن حرف بزند.
🔸پنجم. از این نظر تلاش برای دیدن رونالدو، چیزی همپایه از دست دادن نیست، نوجوان نمیخواهد کم شود. او بدنبال بهتر شدن است. قضاوت در مورد چنین استقبالی و چنین شوری، چیزی در مورد ماهیت جامعه به ما نمیگوید. این تصاویر نشانه تخلیه هیجان نوجوان نیست. او نیامده تا هیجانش، میل به تحرکش تخلیه شود. او آمده چیزی از رونالدو به سوغات بگیرد. حتی اگر موفق نشود با او مواجه شود، نمیخواهد این شانس را از دست بدهد. هیجان نوجوان برای دیدن رونالدو طبیعی است. همه جایی است. چیزی که طبیعی نیست، هیجان استقبال برخی مسئولان تیم میزبان است. چیزی که طبیعی نیست، دادن سوغاتی گران قیمت به رونالدو است. چیزی که طبیعی نیست، گزارش لحظه به لحظه یک رسانه ورزشی از حضور رونالدو در ایران است. اینها را باید بهتر دید، بیشتر دید ...
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1529601
سنت حسنه «چله اشک» در دامغان
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸یکی از سنتهای زیبا و الگوساز موسم عزاداری آقا اباعبدالله(ع) در شهرستان دامغان، اقامه مجلس عزای چهل روزه به همت جمعی از مردم و هیئتیهای پای کار با عنوان «چله اشک» و ماتم است.
🔸چله اشک، در میانه ایام محرم و صفر برگزار میشود. مردم در این سنت حسنه، تصمیم میگیرند با کاروان اسرای دشت کربلا همگام و همقدم شوند و عزادار واقعی مصائب خاندان اهل بیت(ع) در شام بلا و بازگشت به صحرای نینوا باشند.
🔸چله اشک بستر چنین تجربه وجودی را فراهم میکند. روضه رکن جداییناپذیر این سنت حسنه است. روضهای که قرار نیست تنها گریه بگیرد، میخواهد نوعی آگاهی حسینی ایجاد کند. این آگاهی که همه راهها از حسین(ع) در عاشورا شروع میشود و به حسین(ع) در اربعین ختم میشود.
🔸بعد از اربعین و تجربه آن سفر و پیادهروی سخت، تازه عزادار تن و جانش مستعد تجربه حلم حسنی(ع)، میشود. اربعین تحمل سختیکشیدن و صبر را در عزادار بالا میبرد. روضهها و مجالس ادامه مییابد تا به شهادت امام حسن(ع) و رحلت (شهادت) حضرت رسول(ص) برسد.
🔸دامغانیها به ۲۸ صفر، «چهل و هشتم» میگویند. یعنی چهل و هشت روز بعد از عاشورا. عدد چهل و عدد هشت در ادبیات دینی ما معنادار است. گمان میکنم، عزادار در چهل و هشتم، میخواهد محصول عزای دوماهه خود را درو کند. جنس اشک و ماتم این روز، متفاوت است.
🔸عزادار اکنون با حلم حسنی(ع)، در جستوجوی مقام رضا است. برای او پرسش این است که آیا توانسته رضای الهی را در این عزاداری دو ماهه حاصل کند. چه پرمعناست که پایان صفر مزین به نام امام هشتم ما، یعنی حضرت رضا(ع) است.
🔸در چله اشک عزادار فلسفه حرکت حسینی (ع) را با وجود خود تجربه میکند. سر حرکت حسینی(ع)، تلاش و جهاد تا پای جان در راه رضای الهی است که جز با صبر و بردباری حاصل نمیشود. هیئت انصارالرضا دامغان بانی این سنت حسنه شده است. سنتی که در سالهای پیشرو بیشتر از آن خواهیم شنید، نه فقط در این شهر بلکه در سراسر کشور. انشاالله
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1529619
زنان ترجیح میدهند، مردانشان پول دربیاورند
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸وقتی از خشونت علیه زنان گفته میشود، ناغافل ذهنمان به سمت انواع آزار و اذیتهای تنانه یا درشتگوییهای کلامی علیه آنان، سوق پیدا میکند. این سوگیری غیر ارادی ذهنی، توجه ما را از تمرکز روی اشکال پیچیدهتر و سختتر خشونت -که رژیمهای سرمایهداری علیه زنان روا میدارند-، سلب میکند.
🔸 در گفتگوی اخیر خانم علمالهدی با رسانه آمریکایی، نکتهای توجه نگارنده را جلب کرد که بی ارتباط با موضوع این یادداشت نیست. ایشان به نحوی، رابطهای بین فمینیسم و خشونت برقرار کردند و دلیل رواج جنبشهای فمینیستی در غرب را گرایش به خشونت در میان جامعه زنان این کشورها دانستند.
🔸نگارنده قبلا در دو یادداشت «زن، مرد نیست» و «زن، وجود ندارد»، تا حدودی به آن شکل پیچیده خشونت سیستماتیک علیه زن غربی پرداخته است. اکنون به بهانه مصاحبه اشاره شده، میخواهد زوایای تاریکتر بحث را روشن سازد.
🔸در یک جمله ساده ریشه اصلی خشونت علیه زن غربی، فرهنگ منحط انکار تفاوت بین زن و مرد است. تقریبا از میانه قرن ۱۶ میلادی که فرهنگ سرمایهداری در سراسر اروپای غربی فراگیر شد، همزمان ارزشهای آن نیز در میان مردمان این کشورها مسلط شد.
🔸 به گفته مک کلاسکی اقتصاددان آمریکایی، مردم در کشوری مانند هلند برای اولین بار در اواسط قرن 16، عمل پسانداز و انباشت سرمایه را بر عادتِ روزی خوری و دم غنیمت شماری، ترجیح دادند. دیری نگذشت این اقدام آنها تبدیل به فضیلتی سراسری شد. یعنی تلاش برای تولید ثروت انباشته و فراتر از حد نیاز، تبدیل به عرفی سراسری شد.
🔸کسانی هم موفقتر محسوب میشدند که توانایی تولید ثروت بیشتر داشته باشند. طبیعتا از این نظر مردان قدرت بیشتری داشتند و جالب است که همزمان تغییرات مذهبی (رشد مذهب پروتستان) درون آیین مسیحیت نیز ارزشهای مردانه را بر صدر مینشاند.
🔸این تغییرات، زنان را برای تبدیل شدن به عناصر ارزشمند جامعه سرمایهداری، محکوم به الگوگیری از مردان میکرد. در یک پروسه طولانی آنان سعی کردند، خود را به الگوی مطلوب اقتصادی جامعه غربی نزدیک کرده و شبیه سازند. انکار تفاوت بین زن و مرد مهمترین پیامد چنین فرآیندی بود.
🔸همه مشکل از همین جا شروع شد. یعنی زنان تعریفی مردانه از هویت زنانه خویش داشتند. اولین بارقههای خشونت در چنین نقطهای پدیدار شد. در واقع زنان با انکار هویت زنانه، درگیر نوعی خودآزاری شده بودند. همچنین، استقلال در خودبیانگری را از دست داده بودند.
🔸در واقع اجازه دادند، تعریفی از زن در جامعه جا بیفتد که مردان به آن مایل بودند. انکار تفاوت، زنان را دچار نوعی رنج شیءگشتگی کرده بود. جریانهای فمینیستی در چنین بستری پدید آمده و رشد کردند. آنان به راستی به دنبال احقاق حقوق زنان بودند، اما حقوقی که تفاوتهایشان را با مردان کمتر میکرد نه اینکه متمایز کند.
🔸در امواج بعدی فمینیسم (رادیکال)، مسأله بغرنجتر میشود، چون این آگاهی کاذب پیدا میشود که تلاش برای احقاق حقوق زن، یعنی پذیرش انفعال و زنانگی. در عوض باید بگوییم اصلا زن و مردی وجود ندارد. زن مرد است، همانطور که مرد هم میتواند زن باشد. همه این تفاوتها اعتباری است و قابل تغییر.
🔸بنابراین انواع انحرافات جنسی روابط نظیر «زن با زن» و «مرد با مرد»، «زن مردنما با زن معمولی»، «مرد زن نما با مرد معمولی»، مشروع شد. این وسط اما قربانی زن بود. زن سوژه اصلی خشونت سیستماتیک بود. هویت زن در فرهنگ سرمایه داری انکار شد و در فمینیسم «زن انکار شده»، ناپدید شد. جنسیت اعتباری شد.
🔸 بنابراین رواج فمینیسم، یا تمایل به جریانات فمینیستی، نشانه پنهان وجود خشونت نهادینه و سیستماتیک در یک جامعه است که ریشه در انکار تفاوت بین مرد و زن دارد. در مقابل تایید تفاوت، زمینه هویت یابی زنانه و آزادی و استقلال جامعه زنان را ایجاد میکند.
🔸تایید تفاوت، نقشهای واقعی زن و مرد را تثبیت میکند. زن نیازی نمیبیند که شبیه مردان شود. زنان ترجیح میدهند مردانشان بیرون کار کرده و پول دربیاورند. البته زنان ایرانی بیرون هم کار میکنند، اما نه برای شبیه شدن به مردان، بلکه برای زن ماندن و الگوشدن.
@jafaraliyan
شهیدان زنده میدارند، اللهاکبر!
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸گاهی یک قطره خون، عصاره و چکیده یک گفتار عمومی فراموش شده است و به مردم یادآوری میکند، از چه چیزهایی غفلت کردهاند. هرچند حافظه جمعی یک جامعه به این راحتی پاک نمیشود، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که گاهی روی آن غباری نشسته و مردم گذشتهشان را از یاد ببرند.
🔸خون کار خودش را میکند، اما نه هر خونی. خونی که یادآور باشد. مثل خون شهدا. از این نظر شهدا نگهدار حافظه جمعی یک ملت هستند، نمیگذارند میراث باشکوه یک ملت تبدیل به تاریخ شود. شهید از آن دست واقعیتهایی است که تمام نمیشود، راه شهادت هم به پایان نمیرسد.
🔸مهم آن است که در تاریخ یک کشور، کسانی باشند که برای ملت شدن، از جان مایه گذاشتهاند. خاکی که خون دیده باشد، دست به دست نمیشود. شهید پایه این استقامت است. مردم ما با شهدا مردم ماندند. ملتی که شهادت ندارد، آزادی هم ندارد. ملتی که آزاد نباشد، دوام نمیآورد.
🔸شهدا به فرموده امام خمینی(ره)، ذخائز عالم بقا هستند، گمان میکنم به همین نسبت دلایل بقای دنیای فانی نیز هستند، چون نمیگذارند گرد فراموشی روی برخی گفتارها بنشیند. به شکل عجیبی نوا و صدای رزمندگان شهید دوران دفاع مقدس، همین الان ما را خطاب قرار میدهند. وقتی حرف از فراموشی یک گفتار یا معروف کمرنگ شده زده میشود، پای خون است که به معرکه باز میشود.
🔸خون دروغ نمیگوید، خون امضایی پاک نشدنی و تضمینی همیشگی پای صداقت یک گفتار یا عملکرد مجاهدانه است. شهید جان جهان مردم است. راهش تمام نمیشود. تداوم پیدا میکند، علیالخصوص وقتی جامعه برای مدت کوتاهی یادش برود چه بوده و چگونه چنین شده است.
@jafaraliyan
اتحاد بر محور یک کتاب زنده
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸با خود فکر میکردم، اگر جمهوری اسلامی برای سیوهفتمین بار کنفرانس بینالمللی وحدت اسلامی را برگزار نمیکرد، چه بر سر آرمان اتحاد اسلامی میآمد. برایم سوال بود آیا برگزاری بیوقفه این کنفرانس طی چند ده سال، تأثیری واقعی هم روی مقوله وحدت اسلامی داشته است.
🔸راستش را بخواهید، بنده دوران دانشجویی خود را از دانشگاه مذاهب اسلامی تهران، شروع کردم. همان دانشگاهی که نقش اول مشارکت در برگزاری این کنفرانس را ذیل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی داشت. من در آن دوران با دیده تردید، به این کنفرانس نگاه میکردم.
🔸اصلا در محافل دانشجویی رویکرد انتقادی داشتن به مسأله تقریب و کنفرانس وحدت مُد بود. با این حال همه منتظر بودیم تا کنفرانس وحدت برگزار شود و ما هم به عنوان مدعو افتخاری در سالن اجلاس سران حاضر شویم. کنفرانس وحدت، تنها اتفاق مهم سال بود که دانشگاه کوچک ما را سر زبانها میانداخت و همین برای ما کافی بود.
🔸ما در آن سالها، پیرو همان رویکرد انتقادی، «ایده تقریب بر پایه مقارنت فقهی مذاهب چهارگانه اهل سنت و مذهب شیعه» را غیر موثر و کم فایده میدانستیم. گمان ما این بود که ملاک وحدت باید تکیه روی اشتراکات باشد، نه از بین بردن تفاوتها. تفاوتها باید به رسمیت شناخته میشد و برای وحدت، طرحی دیگر درانداخته میشد.
🔸در واقع آن سالها، بخاطر همان ژست انتقادی، منطق حاکم بر ذهن ما، «نه این، پس آن» بود. ما فکر میکردیم باید تقریب را کنار گذاشت تا مقوله وحدت معنا پیدا کند. بعدها متوجه شدیم، درک ما از تقریب سادهاندیشانه و ظاهرگرایانه بود. ما تقریب را به هدفی در خود، کاهش داده بودیم. در حالی که تقریب دلیل و بهانهای برای وحدت بود.
🔸تقریب، خوانشی دیگر از مقوله ولایت اجتماعی به معنی همتافتگی و همجوشی مومنین در جامعه اسلامی بود. بهانهای برای تألیف قلوب بین شیعه و سنی. ما باید به یک اجتماع همجوش مسلمانی میرسیدم تا ادعای بینالمللی وحدت اسلامی، باورپذیر میشد. مسأله اصلا انکار تفاوت نبود، مسأله در پرانتز قرار دادن تفاوتها بود.
🔸نه قرار بود شیعه سنی شود و نه سنی شیعه. آحاد شیعه و سنی باید «ما» میشدند. کارکرد ایده تقریب در این سالها، قوامبخشی به این «ما» بوده است. تقریب ترجمهای کارآمد از مفهوم ولایت اجتماعی بود. تجسم عینی همبستگی مسلمانان. تقریب مذاهب این چنین تبدیل به واقعیتی اجتماعی و قابل الگوگیری در تمام جهان اسلام شد.
🔸اما نزدیک شدن(تقریب) مسلمانان به یکدیگر در سطح بینالمللی، باید متناسب با نیازهای زمانه تغییر و تحول پیدا کند. ایده تقریب به عنوان یک واقعیت اجتماعی موجود در جوامع اسلامی، باید با یک واقعیت سیاسی در سطح دولتهای اسلامی همراه و همطنین شود.
🔸حساسیت جوامع اسلامی روی موضع صیانت از قرآن، نشان میدهد، آن خط و مشی واحد سیاسی، میتواند بر اساس این کتاب زنده در سطح دولتهای اسلامی شکل بگیرد. دشمنان درکی از انرژی بیپایان این کتاب زنده ندارند. نمیداند، نمیشود با قرآن درافتاد. حمله به قرآن وارد شدن آنها به بازی خطرناکی است که کمترین پیامد آن، میتواند اتحاد سیاسی جهان اسلام باشد.
@jafaraliyan
شهید؛ سازنده حافظه جمعی به نفع مردم
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸در میان مطالعاتی که روی موضوع حافظه جمعی صورت گرفته است، مسأله دستکاری حافظه جمعی و سیاست حافظه، بحثی جدی است. برای کشورهای بیتاریخ و بیریشه، یا حاکمان گسسته از مردم، ساختن شکلی از حافظه جمعی از نان شب واجبتر است. جریان قدرت در این کشورها به شکلی دستساز اقدام به خلق حافظه جمعی میکند.
🔸حافظه جمعی، یک آگاهی بالفعل و زنده در میان مردم یک کشور است که خاطرات و مخاطرات یک ملت را نمایندگی میکند. افتخار به پیروزیها و عبرت از شکستها، به شکلی نمادین در حافظه جمعی یک ملت کدگذاری شده است. حافظه جمعی، لحظه حال و اکنون یک ملت را میسازد و رو به آینده دارد.
🔸اهمیت حافظه جمعی از تفاوت آشکار آن با تاریخ مشخص میشود. در حافظه جمعی تنها رویدادها و زوایایی از تاریخ حاضر است. مردم بازیگران اصلی به یادآوردن آن هستند، نه مورخان و استادان تاریخ. عمومیترین جلوه حضور بخشی از گذشته پرافتخار یک ملت است.
🔸 اثری عینی دارد، اگر ملتی متحمل سختی، فشار خارجی(استعمار، جنگ و تحریم) و فشار داخلی(ظلم و استبداد) شود، حافظه جمعی به یاداو میآورد چگونه بر این گردنههای صعبالعبور فائق آمده است. انگیزه جمعی ایجاد میکند و قدرت حرکت و پیروزی به آنان میدهد.
🔸آنچه لحظه و دقیقه پیروزی یا شکست را در حافظه جمعی مردم حک میکند، جلوههای شورمندانه و سلحشورانه نبرد است که انگیزه جمعی را نمایندگی میکند. اگر در تاریخ یک ملت، کسانی باشند که حاضر به هزینه کردن خود برای حفظ هویت جمعی کشورشان باشند، آن دقیقه تاریخی با این نام و یاد این شخصیت سلحشور گره میخورد.
🔸آن شخصیت دیگر یک فرد نیست، هویتی جمعی است که در گذشته باقی نمیماند. در حافظه جمعی مردم ماندگار میشود و زندگی میکند. در واقع شهید چنین نقشی را بازی میکند. هر چند عناصر دیگری در کار ساخت حافظه جمعی هستند، اما شهید از یک امتیاز ویژه برخوردار است. شهید نمیگذارد حافظهجمعی یک ملت، مورد دستکاری حاکمان مستبد قرار گیرد تا منافع آنان را ابدی کند.
🔸نقش شهید، نگارش تاریخ به نفع مردم است. در حافظه جمعی جاگیر میشود نه در تاریخ رسمی. شهید به هیچ تاریخی تعلق ندارد، شهدای وطن چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، هویت جمعی مردم را حفظ میکند. قبل از انقلاب، در تقابل با تاریخسازی تکبعدی حاکمان مستبد، حافظه مردم را از گزند تغییر هویتی خاندان پهلوی، مصون نگاه داشتند. بعد از انقلاب هم حافظ هویت مردمی نظام در مقاطع مختلف شدند.
🔸شهید حافظه جمعی میسازد، هویت مردمی را حفظ میکند. شهید کشته نیست. کشتهسازی، پروژهای ضد حافظه جمعی است. از کشتهشدگان هیچ شهیدی در نمیآید که به لحظهها و دقیقههای تاریخی فتح و ظفر گره بخورد. کشته زخمی در روان جمعی ایجاد میکند، این زخم نه کهنه میشود و نه جایش میماند. کشته تمام میشود، میمیرد، اما شهید زنده میماند و زندگی میکند. نه فقط در ساحت باطن عالم، که در همین زندگی روزمره، در حافظه جمعی ما.
@jafaraliyan
جبهه مقتدرِ مظلومِ پیروز!
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸میتوان گفت، هیچ مقاومتی در حالت سلطه و قدرت عریان، شکل نمیگیرد بلکه هر شکل از مقاومت در مقابل سلطهگری و زورگویی پدیدار میشود. به معنای دیگر مقاومت در حالت غیر مسلط و مظلوم قرار دارد، اما میتواند به شکل مقتدر جلوه کند.
🔸قدرت عریان؛ سریع، بیواسطه، برتریجویانه، مستبدانه، آشکار و بیرحمانه، اراده صاحب خود را تحمیل میکند. در ذات قدرت خشونت و اجبار نهفته است. در مقابل مقاومت؛ تدریجی، باواسطه، متواضعانه، پنهان و مهربانانه، تولید اقتدار میکند. در ذات مقاومت، لطافت و رضایت نهفته است.
🔸قدرت عریان، ممکن است دفعتا بدست آمده و بلافاصله از بین برود. اما مقاومت تدریجی و آهسته، آهسته، جلو میرود. موقعیت اعمال و فرود قدرت، ابدان انسانی است. اما موقعیت اعمال اقتدار، دلهای مردم است. اقتدار، نفس سرکش قدرت را مهار میکند و آن را تبدیل به خیر کثیر میکند.
🔸قدرت عریان با اعمال زور و تزریق ترس تداوم مییابد، اقتدار با ایجاد رضایت و تولید آرامش ادامهدار میشود. قدرت میل به فردی شدن و استکبار دارد، اقتدار میل به عمومی شدن و انتشار دارد. قدرت سوژههای خود را تسخیر میکند، اقتدار سوژههایش را تبیین. قدرت بدنها را کنترل میکند، اقتدار اذهان را همراه میکند.
🔸اقتدار امنیت پایدار حاصل میکند، قدرت امنیت معلق. اقتدار دیرپاست، سلطه از بینرفتنی است. با قدرت عریان نمیتوان تولید اقتدار کرد. اما با مقاومت میتوان به اقتدار رسید. جریان طرفدار سلطه و زور عریان تحمل شکست ندارد، اما در جبهه پیرو مقاومت و اقتدار، شکست موضوعیت ندارد. مقاومت محکوم به پیروزی است، همانطور که سلطه محکوم به شکست و هزیمت...
@jafaraliyan
بازی «پلیس و مافیا» یا «شهروند و مافیا»؟!
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸تقریباً چندسالی است انواع و اقسام بازیهای گروهی و جمعی مافیا و پدرخوانده، وارد حوزه سرگرمیها و تفریحات بخشی از جوانان کشور ما شده است. امروز در تاکسی، رادیو داشت در خصوص هفته نیروانتظامی و پلیس حرف میزد. به یکباره ذهنم متوجه بازی مافیا شد. قدری پایین بالای این بازیها را در ذهنم برانداز کردم.
🔸این سوال در ذهنم شکل گرفت، واقعاً نقش پلیس در بازی مافیا چیست. پلیس کجای کار قرار میگیرد. در این چند مدلی که از بازی مافیا به شبکه ویدیوی خانگی راه یافته، یا نقشی به نام پلیس وجود ندارد، یا نام او تغییر یافته و کماثر شده است. در عوض شهر به موجودی بیدفاع در برابر تیم پدرخوانده، قاتلین سریالی و جوکرها تبدیل شده است.
🔸گویی با شهری بیپلیس مواجهیم که وظیفه دفاع از خود را، خود برعهده گرفته است. شهر با اینکه حرفهای دارد، دکتر دارد، احیاگر دارد، اما در وضعیت ترس و اضطراب فراگیر قرار دارد. شهروندان خود را نمیشناسند، اما مافیا میشناسد. برای همین شب که میشود، ترس کشتهشدن خواب راحت را از چشم شهروندان میرباید. هرچه هست، شهر پلیس ندارد. اما نیاز به کارکرد او وجود دارد.
🔸این بینقشی موجب شده، شهروندان مجبور باشند خود کارکردهای پلیس را بازی کنند که مهمترین آن یافتن گروههای مخل امنیت شهر است. در قریب به اتفاق این بازیها، تیم مافیا و گروه منفی است که پیروز میشود. پیروزی شهروندان به میزان زیادی بستگی به وجود بازیکنهای قویذهن و تیز دارد که تصادفا و به صورت شانسی ممکن است در طرف شهر قرار گیرد.
🔸در شهر بیپلیس، قهرمان شهروندانی هستند که بود و نبودشان تصادفی است. به همان نسبت امنیت شهر نیز شانسی و کمیاب است. بازی مافیا در حوزه سرگرمی قرار دارد، اما گفتار این بازی به فرهنگ عمومی سرریز میکند. جمله «نگذارید شهر دست مافیا بیفتد» از دل این بازی به گفتار روزانه و زبان عمومی راه یافته است.
🔸سوال اینجاست، چه کسی قرار است نگذارد شهر دست مافیا بیفتد؟ شهروند یا پلیس؟ پاسخ روشن نیست. در دنیای واقعی اما گزاره یا جمله «مردم شهر راحت بخوابید، شهر در امن و امان است» قرار دارد که به روشنی ضمیر امنیت در آن پلیس است. آدمها در بازی مافیا، تجربه شهر بیپلیس را بازی میکنند، شاید با کمی ترس و اضطراب شیرین، اما در دنیای واقعی این پلیس است که از شهر دفاع میکند. این واقعیت را نمیشود به بازی گرفت.
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1534454
ترسبازی و جان بازی!
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸در وضعیت ترس فراگیر و دهشت بیپایان، برای پدر خانواده که قرار است محور امنیت و آرامش یک خانه باشد، چارهای جز به بازی گرفتن چنین ترس و هراسهایی باقی نمیماند. میدانم او چقدر سعی کرده، همه چیز را عادی جلوه دهد. اما صدای حادثه گاهی از لاپوشانی پدر، بیشتر است. در این حالت پدر چارهای ندارد، جز آنکه ترسش را مخفی کرده و از این صداها برای پسرکان و دخترکان معصومش اسباببازی بسازد.
🔸پدر چشمانش را درشت میکند، میدانم چه رنجی پشت این ادا و اطوار تصنعی خوابیده، پسرش هم چنین چشمانش را درشت میکند. پدر به او میگوید، بازی سادهای است. کافی است چشمانمان را درشت کنیم، تا صدایش بیاید، وقتی صدایش را شنیدیم حالا باید از ته دل بخندیم. من اسم این کار را «ترسبازی» میگذارم. فرق است بین ترسبازی و بازیِترس. ماها که در امنیت هستیم، تنها میتوانیم بازی ترس را بسازیم.
🔸ترس ما شیرین است، چون میدانیم، هیجانش فقط به یک بازی ختم میشود، اما در ترسبازی وضع فرق میکند. پدر میداند هر لحظه ممکن است با این به بازی گرفتن ترس، جان او و پسر دلبندش نیز بازیچه آن دیو پرسروصدا شود. دیوی واقعی. نه فقط لابلای صفحات داستان و تصاویر خیالی، که در همین لحظه مدهوشکننده حال.
🔸پسرک شاید تصادفا از این بازیها، جان سالم به در برد. اما یادگرفته که نباید از این سروصداها ترسید. نباید از این هیاهوها لرزید. نباید جانش، گروگان ترس آن دیو ددمنش شود. جانش، این قیمتیترین کالای ممکن را هم باید از این قیود آزاد کند. پسرک باید بخندد. دخترک باید بخندد. مادر باید از خبر جان دادن پدر، بخندد. دخترکان همسایه باید مادران فرزند از دست داده را بخندانند. مهم آن است که قاعده این بازی به هم نخورد.
🔸فرزندان میدانند، این بازی بازنده ندارد. بازندهها ترسوها هستند و این بازی اساسا ترس را به بازی گرفته. یا باید بازی را شروع نکرد و اگر اما شروع کردی باید برنده شوی. من همان فرزند برومند فلسطینی هستم. همانکه ترس را میبینم اما به آن میخندم. کشتهشدن در قاموسمن باختن نیست. من جان بازی کردهام. من جان بازی میکنم. من جان بازی خواهم کرد...
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1535038
روایت شهر در لحظه اَذان
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸اَذان زبان گویای شهر است. البته شهر حرف برای گفتن زیاد دارد و مدام در حال گفتوگو با ساکنین خود است. شهر زنده صدا دارد، همانطور که موجود زنده صدا دارد. گاهی این صدا گرفته و گاهی واضح است. مثلاً چیزهایی گلوی شهر را میفشارند و نمیگذارد صدایش بی خط و خش شنیده شود.
🔸صدای بوقهای ممتد، یکی از همین صداهای گرفته شهری است. وقتی صدایش در میآید که جایی گلوی کوچه و خیابان تنگ و فشرده گرفته شود. همین پنجههای غول ترافیک را میگویم، گاهی واقعا صدای شهر را در میآورد. شهر البته جورهای دیگری هم سخن گفته و صدایش را به گوش ما میرساند. گاهی ماشینها صدای نخراشیده و نتراشیده شهر میشوند، گاهی هم اهالی، صدای خوشالحان این شهر هستند.
🔸هیچ کس و هیچ چیز، دلش نمیآید، بگذارد فقط دیگران، شکننده سکوت شهری باشند. رقابتی برای نواختن این صدا بین انسانها با انسانها و ماشینها با ماشینها وجود دارد. هر کس تلاش میکند صدایش را بهتر برساند، بیشتر برساند و بگوید حق با من است. اما شهر با این صداهای کم و زیاد هم نمیتواند خود را معرفی کند.
🔸آخر شهر هم حقی دارد، هیچکس نمیتواند مدعی حق شهر باشد. فقط لحظههای اذان است که، شهر حقش را با زبانی رسا اعلام میکند. شهر یکصدا با همه زبانها، با همه وجودش، از همه درها و دیوارهایش، میگوید این شهر بزرگتری دارد. بزرگتری از هر بزرگی. با صدایی بالاتر از هر صدایی میگوید این من هستم، شهر خدا. بدانید خدا بزرگتر از من و همه چیزهای و اهالی ساکن در من است.
🔸شهر هم خدایی دارد، خدایی که همه را به خود میخواند. آدمها نمیتوانند به تنهایی، حق شهر را ادا کنند. آنها فقط میتوانند به شهر حق بدهند که بهتر نفس بکشد، بهتر سخن بگوید و بگذارند این شهرخدا صدایش را به همه برساند. اذان عمومیترین صدای شهر است. مردمیترین نوای شهر است. اذان کاملترین صدای شنیده شده شهری است، خدا را نجوا میکند، خدای همه شهر و ساکنینش، یکسان و بیتبعیض...
@jafaraliyan
mshrgh.ir/1536105
جبهه تبیین یا هژمونی تعیین؟!
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸پاسخ به یک سوال بنیادین است که مشخص میکند، ما در کدام دسته قرار داریم. در «جبهه تبیین» یا «هژمونی تعیین». آن سوال این است: من برای شناختن خود باید خود را بشناسم، یعنی از «چیستی» خود سردربیاورم؟ یا بالعکس من برای شناختن خود باید خودی را که دیگران از من میشناسند، بشناسم، یعنی از «کیستی» خود سردربیاورم؟
🔸این سوال ساده و بدیهی، نطفه اولیه شکلگیری یک بحث درازدامن فلسفی در طول تاریخ است. به راستی ما باید «بود» خود را بشناسیم، یا «نمود» خود را. من باید «ذات و سرشت» خود را بشناسم یا «تصویر» خود را نزد دیگران؟ برای کدام باید تلاش کنم؟ بهتر بگویم، باید برای کدام اصالت قائل شوم. پرواضح است هم شناخت «خود وجودی» و هم شناخت «خود تصویری» برای همه پر اهمیت است.
🔸کمتر کسی پیدا میشود، برایش تصویری که دیگران از او دارند، بی اهمیت باشد. بنابراین مسأله در اصالت قائل شدن برای خودشناسی است یا خودنمایی. همین نسبت را در شناخت و تفسیر از جهان هم میتوان دنبال کرد. فهم ذات جهان اصیل است یا جهان به تصویر درآمده و نمود آن.
🔸به گمانم میتوان میزان زیادی از تلاشهای جبهه تبیین را متأثر از جهتگیری بنیادین به سمت خودشناسی تلقی کرد. برای فعالین این جبهه، سوال اصلی چنین است: «منِ ایرانی مسلمان» چیست؟ و به دنبال این سوال، پرسش بعدی آن است که امتداد من ایرانی مسلمان در عرصه عمومی چگونه است؟
🔸طبیعی است هرگاه بروز و ظهور عینی این هویت در عرصه عمومی مورد خدشه قرار گیرد، تلاش تبیینی او تشخیص اشکال، تحلیل و اصلاح آن به مدد بازگشت به خویشتن یا همان خودشناسی است. بازگشت به خویشتن، فضای خودبیانگری فعالین عرصه تبیینگر را فراهم میکند. در گفتار آنان جلوهای از «بود» و هستی محققشدهشان، به بیان در میآید.
🔸گفتارشان در راستای وجودشان است. وجود یا من ایرانی و اسلامی. چنین شیوه بیانگرایانهای به غایت متکثر و متلون است، چون وضع وجودی افراد متفاوت و متغیر است. این سازوکار تبیینی در نگاه جامعوی، تعیّن جبههای دارد. یعنی با نگاهی از بالا به این عملکرد متکثر و مختلف، میتوان نام جبهه بر آن گذاشت.
🔸در مقابل این شیوه بیانگری، میتوان از شیوه بازنمایی یاد کرد. همان روش خودنمایی یا فهم کیستی خود نزد دیگران. در این شیوه، فهم تصویری که دیگران از من دارند، اصالت دارد و من سعی میکنم همان را بازنمایی کنم. امتداد این نحوه خودنمایی در عرصه عمومی، منجر به اصالت یافتن جهان تصویر شده میشود. جهان با واسطه نمایش، شناخته میشود.
🔸در این شیوه، مسأله اشکال یا انحراف در تصویر یا نمود است، و فعال عرصه بازنمایی، سعی در شناخت، تحلیل و اصلاح این انحراف یا تحریف صورت گرفته دارد. مسأله او خودنمایانگری است و هرچه این قاب را با خدشه وارد کند، باید دفع و طرد شود. عنصر نمایانگر بهدنبال هویت تصویری است و این تصویر را بیرون به او میدهد. نوعا چیزی ساختنی است یا تصنعی و تحمیلی.
🔸او خواسته یا ناخواسته در بند شباهتیابی به قویترین عامل هویت ساز تصویری است. برای عناصر نمایانگر، نمودی تعیین میشود. آنان مصرفکننده این تصویر تعیین شدهاند و با بازنماییشان همان تصویر را تکرار میکنند. با نگاهی از بالا به عملکرد عناصر نمایانگر، میتوان نوعی یکسانسازی تصویری را مشاهده کرد.
🔸گویی یک هژمونی تعیینکننده، پشت یکسانسازی تصویری است. تکثر در او راه ندارد، اما نمایش تکثر چرا... . فکر میکنم طی سالهای اخیر تقابل اصلی بین جبهه تبیین و هژمونی تعیین بوده است. گذر زمان به نفع جبهه تبیین است، اما هژمونی تعیین دست از آزار ممتد بر نمیدارد. زمانی با نمایانگری تصویری از مرگ طبیعی مهسا، اکنون با مظلومنمایی از کشتهشدگان صهیونیسم...
@jafaraliyan
http://fna.ir/3fd8c5
mshrgh.ir/1536122