eitaa logo
☕کافه رمان☕
406 دنبال‌کننده
39 عکس
0 ویدیو
28 فایل
@Elahhe برای ارتباط با ادمین رمان های در حال پخش عروس استاد🌸 ارمیتا🍃 رمان دختر سادات🌹نویسنده:Mahsan_Sadat_Mosavi@ و روزی پنج الی ده تا رمان pdf
مشاهده در ایتا
دانلود
برعکس تصورم هیچ داد و بیدادی نکرد و فقط با عصبانیت روند و در نهایت ماشین و جلوی یه خونه ی بزرگ و نا آشنا نگه داشت . پرسیدم _اینجا کجاست ؟ پیاده شد،ماشین و دور زد و در سمت منو باز کرد و بازوم و کشید با حرص گفتم _چته آرمین؟ منو کجا آوردی؟ بدون اینکه جواب بده منو به سمت اون خونه کشوند و زنگ رو زد. بالفاصله در توسط یه آدم قوی هیکل باز شد و با دیدن آرمین راهو باز کرد. وارد که شدیم مخم از دیدن بزرگی عمارت سوت کشید .. حتی چهار برابر عمارت آرمین. رو به اون مرد پرسید : _رئیس کجاست؟ مرد با صدای زمختش جواب داد _تو باغ. سری تکون داد و باز دست منو کشید و به سمت پشت ساختمون برد. ناباور به صحنه ی روبه روم چشم دوختم یه مرد پیر در حالی که چهار تا دختر نیمه برهنه کنارش بودن داشت نوشیدنی می خورد و پا روی پا انداخته بود ادامه در چنل... @kaferomann
این همان کتاب دختر مظلوم می باشد خلاصه: دانلود رمان قیزیل تئل داستان دختریه که به خاطر یه سوءتفاهم و گناهی که برادرش مرتکب شده اسیر زندگی دو برادری میشه که یکیشون برای کشتنش نقشه کشیده. به خواست خودش وارد این منجلاب نشد ولی همین منجلاب مسیر زندگیش رو تغییر میده…خریدهاش رو تو دستش جا به جا کرد و منتظر تاکسی ایستاد. استرس تمام وجودش رو گرفته بود رمان_پلیسی
عجب داستانیه ها!به زور می خوان سوار ماشین بشن! مانی-بهشون توجه نکن!داشتین می فرمودین! -اره دیگه وقتی پدر خونه نباشه,تمام فشارزندگی می افته رو دوش مادر!اونم چه جوری از پس چند تا بچه بر بیاد! مانی-واقعا سخته!حالا اگر شوهره که شب بر می گشت خونه بهش می رسید, یعنی اگر میتو نست کمکش کنه, بازم یه حرفی! ترافیک کمی سبک شدو راه افتادیم و تا از جلوی دوتا دختر دیگه رد شدیم که هر دو باخنده برامون دست بلند کردن!بهشون توجه نکردم و رد شدم و به مانی گفتم: -این مسائل شوخی نیست!فاجعه س! مانی-فرمایش شما کاملا متینه! -می خوام بدونم ماها به دنیااومدیم که مثل تراکتور کار کنیم؟! مانی-من و تو؟! -من و تو که اصلا کار نمیکنیم!مردم بد بخت رو میگم! مانی-دقیقا درست میفرمائید. -توچطور امروز اینقدر ساکت و مؤدب شدی؟ مانی- از بس کلام شما شیرین و فصیحه! " همون جور تکیه اش را به در داده بود و داشت منو نگاه میکرد! تو همین موقع بازم از جلو دو تا دختر دیگه رد شدیم که بازم برامون دست بلند کردن! همون جور که آروم از جلو شون رد شدم به مانی گفتم" چطور اینا فقط برای ما دست بلند می کنن! نکنه باز داری اشاره ای چیزی می کنی؟! مانی- منکه نیم ساعته مثل بچه آدم همین جور نشستم و پشتم به خیابونه! مگه اینکه با دمبم اشاره کنم! " دیدم داره راست می گه یک نگاه بهش کردم و گفتم" آخه تو هر وقت ساکت می شی معلومه داری یک کاری می کنی! مانی- حالا چون من پروندم سیاهه هر چی بشه تقصیره منه؟ پس چرا اینا فقط برای ما دست بلند می کنن؟! مانی- مردم تو این چند ساله همه یک پا روان شناس شدن! چهره ی تو هم که ازش نجابت و پر هیز کاری می باره! اینه که بهت اعتماد می کنن و می خوان سوار ماشینت بشن! یعنی حسه اعتماد رو در مردم بر می انگیزی! " تا اومدم حرف بزنم که همون دخترا اومدن جلو و یکی شون چند تا زد به شیشه طرف مانی. زود گذاشتم رو دنده و یک خورده رفتم جلو که مانی گفت حالا عیبی داره که مثلا این بیچاره ها رو هم سوار کنیم؟ ما که داریم این مسیرو میریم! ماشینم که خالیه! ثواب داره والا! تکیه ات را ور دار ببینم مانی- برای چی؟ تو وردار- این پشتم درد می کنه تکیه ام رو دادم به در که یک خورده آروم بشه.... ادامه در چنل😋👇👇👇 @kaferomann
هدایت شده از 🎁{موبایل | رایگان} 🎁
نام : الهه سن : ۱۶ شهر : بوشهر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ⚠️بنرتو پخش کن سین جمع کن برنده شی⚠️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ جوایز نفر اول هزار فالوور✅ نفر دوم پونصد فالوور💤 نفر سوم سیصد فالوور🔫 🎁جهت شرکت : @crazy_you🎁 چنل🎈🎈🎈🎈 @followere
سلام دوستان😘❤️ ما برای کانالتون ممبر اد میزنیم😍❤️ ۴۰ممبر=شارژ ۱۰۰۰تومانی😍😳 ۸۰ممبر=شارژ۲۰۰۰تومانی😍😳 به این صورت که شما ی شارژ مثلا ۲۰۰۰ میدید و ما تو کانال گروه و یا لینکدونیتون ۸۰ نفر اد میکنیم... برای سفارش در پی وی زیر...😍👇👇😛👌 @elahhe
Elahe ..: به سمتش رفتیم.پیرمرد چشمش به آرمین افتاد و با صدای خمارش گفت _به به! تازگیا بدون صدا زدن هم میای،زود به زود دلت برامون تنگ میشه. آرمین در جوابش سرد و خشک گفت _اینو برات آوردم و به من اشاره کرد . نفسم توی سینه حبس شد .آرمین می خواست با من چی کار کنه؟ پیرمرد نگاهی به سرتاپام انداخت،ناخواسته بازوی آرمین و گرفتم و پشتش قایم شدم ،با بی رحمی نیم نگاهی بهم انداخت. مرد با همون لحن چندشش گفت: _دختره؟ آرمین جواب داد : _نه. _ پس نمی خوام،من پول رو جنس دستمالی شده نمیدم. آرمین با پوزخند روی لبش گفت _من چیز بد برای تو نمیارم شاهرخ. مرد که حاال فهمیده بودم اسمش شاهرخه سکوت کرد.با التماس به آرمین گفتم ادامه در چنل @kaferomann
_این کارو نکن،خواهش می کنم . غرید _ببند دهنتو . _آرمین به خدا غلط کردم بیا از اینجا بریم. صدای شاهرخ مو رو به تنم سیخ کرد: _باشه،بسپرش دست زری خودت برو . آرمین سری تکون داد و بازوم رو گرفت،داشت به سمت ساختمون می رفت که جلوشو گرفتم و گفتم _چرا داری اینکارو می کنی؟ با فک قفل شده گفت _چون از روز اول بهت گفتم حدتو بدون!گفتم اگه پا رو دم من بذاری زندگیتو جهنم می کنم.این عمارت و می بینی؟ اینجا جهنم توئه مطمئن باش خیلی بدتر از من باهات رفتار می کنن... راه بیوفت... با التماس گفتم _ببخشید،قول میدم دیگه عصبانیت نکنم،فقط منو نذار اینجا خواهش می کنم .. خونسردانه پوزخندی زد و گفت _دیره خانم کوچولو... ادامه در چنل @kaferomann