eitaa logo
ماه‌‌سو🌙
53 دنبال‌کننده
91 عکس
33 ویدیو
0 فایل
گاهی می‌نویسم. مائده محمدتبار @Maede_mt
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبی خواب دیدم زنی کف خیابان دراز به دراز افتاده بود و خون مثل رودی از بدنش جاری بود. مردم دورش حلقه زده بودند و هیچ کس کلامی بر زبان نمی‌آورد. تنها صدای چک‌چک قطرات خون که به آسفالت می‌خورد به گوش می‌رسید. کمی بعد همان زن را توی اتاق عمل دیدم. دکترها و پرستارها دور تا دورش را احاطه کرده بودند. مانیتوری که علائم حیاتی زن را نشان میداد، یکهو خط ممتدی کشید همراه با صدای سوتی کرکننده که رعشه بر تن آدم می‌انداخت. در آن میان صدای جراح را شنیدم که سرد و بی‌احساس گفت: تمام شد. من آن بالا در فضا شناور بودم و به حال زن غصه می‌خوردم. ناگهان احساس کردم آن جنازه، خودم هستم. ترس مثل زنجیر قطوری دور قلبم پیچید. نمی‌خواستم باور کنم، اما چیزی در دلِ این خواب به من می‌گفت این پایانِ من است. همان لحظه در میان آن همه هراس، به دلم افتاد که دست به دامان اهل بیت بشوم. زیارت عاشورا خواندم و کلماتش مثل بال‌هایی شدند که من را از آن لحظات تاریک و سنگین بیرون می‌کشیدند. هی سبک و سبک‌تر شدم و سوی آسمان‌ها رفتم. با صدای همسرم از خواب پریدم. خیس عرق بودم و قلبم محکم به سینه‌ام می‌کوبید. کمی گذشت تا یادم بیاید که توی هتل هستم. هتلی که مشرف به حرم امام رضا (ع) بود. بی‌اختیار روی تخت نشستم و به هق‌هق افتادم. دست روی شکمم گذاشتم و به پسری فکر کردم که در بطنم بود. گفتم: دلم می‌خواد اسمش رو بذاریم رضا. ۳۰ سال از آن شب و خوابی که دیدم گذشته، اما هنوز در دل و جانم این احساس پابرجاست جز اهل بیت مأمن و پناهگاه دیگری ندارم. امروز که روز شهادت امام رئوف است دلم مدام به یادش است و صدایش می‌زنم... یا امام رضاجان دست‌های ناتوان ما را بگیر و شفاعتت را از ما دریغ نکن... @maahsou
دلتنگی مادرانه دیروز وقتی از سفر به خانه برمی‌گشتم حس کردم چیزی از وجودم را جا گذاشته‌ام. دخترم حالا در شهر دیگری دانشجو شده؛ دور از من، دور از خانه، دور از همان فضایی که روزهای کودکی‌اش را در آن گذراند. همین حالا که توی خانه‌ام، کنار تمام چیزهایی که برای من آشنا و راحت‌اند، احساس می‌کنم که چیزی گم شده است. انگار قطعه‌ای از وجودم کنده شده و در هوای سرد فاصله‌ها معلق است. برای دخترم اما این فاصله، این جدا بودن، مثل یک شوک است. او که در آغوش خانواده‌ای گرم و صمیمی پرورش یافته، ناگهان این فضای امن، برایش به یک دنیای غریب و ناآشنا تبدیل شده است. این روزها من مدام به دخترم دلگرمی می‌دهم که این دوری شاید سخت باشد اما همین‌ها هستند که ما را می‌سازند. مگر نه این است که آدمیزاد در سختی‌ها بزرگ می‌شود. او به دنیای جدیدی می‌رود تا بفهمد که در دل چالش‌ها می‌توان به رشد و تکامل دست یافت. و من با دلی پر از نگرانی و امید از دور نظاره‌گر این تحول هستم. نگرانی بابت آنچه که در آینده خواهد بود و امید به اینکه این تغییرات هر چند با درد و رنج همراه باشد او را فردی قوی‌تر، مقاوم‌تر و کامل‌تر خواهد ساخت. @maahsou
نازنین اثر فئودور داستایوفسکی داستانی است از روابط پیچیده مردی میانسال و همسر جوانش . کتاب با خودکشی زن و تک‌گویی‌های مرد آغاز می‌شود و با خاطراتی که او از آشنایی با زن داشته ادامه پیدا می‌کند. این روایت تامل‌برانگیز با بهره بردن از عناصر روانشناختی و اجتماعی، مفاهیم عمیقی چون تنهایی، عدم عزت‌نفس و ناتوانی در ارتباطات را بررسی می‌کند. ترجمه روان این کتاب کم‌حجم را یلدا بیدختی‌نژاد به انجام رسانده و نشر چشمه چاپ و انتشار آن را عهده‌دار شده‌است. این اثر به علاقمندان داستان‌های کوتاه، عاشقانه و روانشناختی پیشنهاد می‌شود. @maahsou
ا﷽ «یاد وطن» دور از وطن که باشی آدم‌ها، رویدادها و مناسبت‌ها برایت معنای تازه‌ای پیدا می‌کنند. آدم‌ها هرچه بیشتر تو را به حال و هوای وطن نزدیک کنند خواستنی‌ترند. رویدادها و مناسبت‌ها هم هر کدامشان به اندازه پیوندی که با وطنت دارند قدر و قیمت پیدا می‌کنند. توی انبوهی از جشن‌ها و فستیوال‌های رنگارنگ هم که غرق باشی دلت برای جشن‌ها و عیدهای وطنی تنگ می‌شود. آن روزها مثل همه آدم‌های دور از وطن دلم پر می‌کشید که یکی از اعیادمان را با دل سیر جشن بگیریم. فرقی نمی‌کرد عید مذهبی باشد یا ملی. نه ایام ولادت اهل بیت و نه یلدا و نوروز حال و هوای عید را حس نمی‌کردم. توی خانه فرهنگ یا سفارت ایران برای همه مناسبت‌ها مراسم مفصلی برگزار می‌شد اما دهلی هیچ‌وقت حال و هوای عید ما را نداشت. بیشتر عادت کرده بودم با جشن‌های هولی و دیوالی و خدایان بی‌شمار هندی شاد شوم تا عیدهای خودمان و این‌ها معذبم می‌کرد. گرچه دیدن آیین‌های جدید و ناآشنا برایم جذاب بود، اما در کنار همه این‌ها حال و هوای ایران را طلب می‌کردم. آن زمان عیدهای ایرانی و اسلامی بیشتر از اینکه خوشحالم کنند افسرده‌ام می‌کردند. همین که می‌رفتم توی خیابان و آدم‌ها را می‌دیدم که فارغ از خواسته‌ها و دغدغه‌های من توی دنیای دیگری سر می‌کنند، حس غربت بهم دست می‌داد. دوست داشتم وقت ولادت اهل بیت مثل ایران همه جا صدای مداحی شنیده شود، و موکب‌های شادی شربت و شیرینی به مردم بدهند. و یا قبل از نوروز بازار پوشاک و گل و سبزه و ماهی قرمز، پررونق باشد و آدم‌ها توی هم وول بخورند. اما اینطور نبود. شهر روال عادی خودش را داشت. انگار نه انگار. عادت کرده بودیم جشن‌هامان را گوشه‌ای از شهر توی خانه‌ای که میعادگاه ایرانی‌های هند بود و بهش می‌گفتند «خانه فرهنگ ایران» جمع شویم و عیدهامان را جشن بگیریم. اما همین که از این خانه بیرون می‌آمدیم دنیا دوباره برای‌مان رنگ دوری و غربت می‌گرفت. از میان همه عیدهایی که توی دهلی داشتیم تنها یک بار احساس غربت نکردم. نوروز سال ۸۷ طعم آشنای وطن برایم داشت. چند وقتی می‌شد که دکتر صفوی آمده بود «اُترام لاین» و همسایه ما شده بود. دکتر صفوی استاد ادبیات فارسی دانشگاه دهلی بود. هر بار توی خانه فرهنگ از آداب و رسوم دیرینه ایرانیان می‌گفت؛ شاهنامه فردوسی می‌خواند؛ حافظ و مولوی می‌خواند و با داستان‌های ایرانی و اسطوره‌ای حال و هوای وطن را میانمان می‌آورد و حالا ما دکتر را در همسایگی خودمان داشتیم، آن هم در آستانه سال نو. پنج شش خانواده ایرانی ساکن «اُترام لاین» در پارک مقابل خانه دکتر، توی آلاچیق جمع شدیم و سفره هفت سین چیدیم. سال تحویل که شد جیغ و هورامان بلند شد و دیده‌بوسی و تبریک پشت تبریک. دکتر با همان روحیه پر نشاطش برایمان حافظ خواند؛ فال گرفت و تفسیرش کرد. توی آن روزها فکری ذهن من و همسرم را مشغول کرده بود و بابتش مدام با ایران تماس می‌گرفتیم. دکتر از قول حافظ گفت: «یه مشکلی دارین که بابتش خیلی تقلا می‌کنین. بی‌خیالش بشین. رهاش کنید. خودش درست میشه.» و بعدها دقیقاً همانطور شد. مشکل خیلی تصادفی فارغ از همه دوندگی‌هامان از جایی که انتظارش را نداشتیم حل شد. دکتر صفوی تکیه‌کلام معروفی داشت. هر بار که یک ایرانی، تحصیل یا ماموریتش تمام می‌شد و به ایران بازمی‌گشت، مرحوم خطابش می‌کرد. می‌گفت هر کدام از ما در نقطه‌ای از ایران و دور از هم ساکن می‌شویم. معلوم نیست که دوباره همدیگر را ببینیم یا نه پس برای هم مرحوم به حساب می‌آییم. هر بار که کسی را مرحوم خطاب می‌کرد من با تجسم آن دوست با آگهی ترحیم خیالی‌اش از خنده ریسه می‌رفتم. اما یک بار نخندیدم. گریه کردم. از ته دل هم گریه کردم. وقتی که خیلی تصادفی لابلای خبرهای گوگل، آگهی ترحیم خودش را دیدم، یک آگهی ترحیم واقعی. دکتر کوروش صفوی که همیشه حال و هوای وطن را برایمان زنده می‌کرد جایی دور از ایران، راست راستی مرحوم شده بود. آن روز برای تمام لحظاتی که دور از وطن با او و همه دوستان ایرانی‌ام داشتم گریه کردم. @maahsou
پرتگاه پشت پاشنه» عنوان رمانی است که بر اساس زندگی شهید عبدالبصیر جعفری نوشته شده است. عبدالبصیر جعفری شهیدی است از شهدای فاطمیون که در این رمان زندگی‌اش، به تصویر کشیده شده است. یکی از مزایای کتاب مذکور این است که از شهید تقدس‌نمایی نشده و زندگی واقعی وی به نمایش گذاشته شده است. زندگی شهید جعفری پر از تحولات درونی و جهاد معنوی بود. او انسانی بود که گاه در مرز سقوط قرار داشت اما در ایستادگی بر مرز این پرتگاه، معنای واقعی زندگی خود را یافت. اگر به زندگینامه شهدا و مدافعین حرم علاقمند هستید مطالعه این کتاب پیشنهاد می‌شود. @maahsou
2.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨📖 هرچه ما پیش برویم، احتیاج ما به کتاب بیشتر خواهد شد. جای کتاب را هیچ چیزی نمی‌گیرد! (مقام معظم رهبری) | @mabnaschoole |
نجات از مرگ مصنوعی اثر حبیبه جعفریان یکی از آثار برجسته در زمینه روانشناسی و خودشناسی است که به مسائل عمیق روانی و اجتماعی انسان‌ها می‌پردازد. در این اثر مفهوم مرگ مصنوعی به عنوان استعاره‌ای از شرایطی که فرد در آن از زندگی واقعی و پر انرژی خود فاصله می‌گیرد معرفی می‌شود. مرگ مصنوعی نه به معنای مرگ فیزیکی بلکه به عنوان نوعی از بی‌انگیزگی و فاصله گرفتن از هویت واقعی است که به دلایل مختلف روانی، اجتماعی و فرهنگی به وقوع می‌پیوندد. نویسنده با استفاده از تحلیل‌های روانشناختی و اجتماعی تلاش می‌کند خواننده را به این درک برساند که افراد به راحتی ممکن است در اثر فشارهای اجتماعی، اضطراب‌ها و نارضایتی‌های درونی دچار احساسات منفی و کاهش کیفیت زندگی شوند. در این شرایط فرد ممکن است دچار نوعی بی‌تفاوتی یا انزوا شود و در نهایت از خود و دنیای اطرافش بیگانه گردد. کتاب به طور خاص بر این موضوع تاکید دارد که چگونه می‌توان از این مرگ مصنوعی رهایی یافت. نویسنده با ارائه راه حل‌های روانشناختی و عملی همچون خودآگاهی، تغییر نگرش‌ها و بهبود ارتباطات انسانی به خواننده کمک می‌کند تا به طور فعال و آگاهانه از وضعیت منفی بیرون آید و زندگی واقعی و شاداب‌تری را تجربه کند. این کتاب نه تنها برای افرادی که در جستجوی خودشناسی هستند بلکه برای همه کسانی که به دنبال بهبود شرایط اجتماعی و فردی خود می‌باشند توصیه می‌شود. @maahsou
هدایت شده از مجلهٔ مدام
12.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آه که کاش عدم، نام یکی اسب بود سوارش می‌شدم مرا می‌برد... عرض تسلیت شهادت حضرت زهرا (س) 🖤🏴 بخشی از نمایشنامه‌خوانی در رونمایی سوگ مدام در تهران مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine