#نماز
#تارک_الصلاة
#شیطان
هم جنس #شیطان:
#شیطان هم مانند آدمیان هم جنس هایی دارد که با آنها نشست و برخاست می کند .
هم جنس #شیطان «#تارک_الصلاة» است. کسانی که برای نماز ارزشی قايل نمی شوند و آن را ترک می کنند و بی نمازی حتی از #شیطان هم بدتر است. زیرا:
#شیطان که رانده گشت بجز یک خطا نکرد
خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد
#شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز
او سجده بر آدم و این بر خدا نکرد
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
▶️ https://eitaa.com/mensan
#بدون_شرح
#شیطان
"وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ ۖ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي ۖ فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ ۖ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ ۖ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ۗ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
🍃🍃🍃
و شیطان [در قیامت] هنگامی که کار [محاسبه بندگان] پایان یافته [به پیروانش] می گوید: یقیناً خدا [نسبت به برپایی قیامت، حساب بندگان، پاداش و عذاب] به شما وعده حق داد، و من به شما وعده دادم [که آنچه خدا وعده داده، دروغ است، ولی می بینید که وعده خدا تحقّق یافت] و [من] در وعده ام نسبت به شما وفا نکردم، مرا بر شما هیچ غلبه و تسلّطی نبود، فقط شما را دعوت کردم [به دعوتی دروغ و بی پایه] و شما هم [بدون اندیشه و دقت دعوتم را] پذیرفتید، پس سرزنشم نکنید، بلکه خود را سرزنش کنید، نه من فریادرس شمایم، و نه شما فریادرس من، بی تردید من نسبت به شرکورزی شما که در دنیا درباره من داشتید [که اطاعت از من را هم چون اطاعت خدا قرار دادید] بیزار و منکرم؛ یقیناً برای ستمکاران عذابی دردناک است.
🍃"آیه 22 سوره ابراهیم"🍃
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
▶️ https://eitaa.com/mensan
امام حسن علیه السلام:
«اِنَّ اللّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْمارا لِخَلْقِهِ فَیَسْتَبِقُونَ فیهِ بِطاعَتِهِ اِلی مَرْضاتِهِ فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفازُوا وَ قَصَّر آخَرُونَ فَخابُوا؛
به راستی، خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه برای خلق خود قرار داده است تا به وسیله طاعت او برای جلب رضایت خداوند بر یکدیگر سبقت گیرند. مردمی سبقت گرفتند و کامیاب گشتند و دیگران کوتاهی کردند و ناکام ماندند.»
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
▶️ https://eitaa.com/mensan
به تک تک مون واجبه که به عنوان مسلمان، برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین هرکاری میتونیم بکنیم...
کمک کنیم راهپیمایی امروز باشکوه و جمعیت بسیار بالا برگزار بشه✅
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
▶️ https://eitaa.com/mensan
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت تمام شد
دعوت ولی امر مسلمین از عموم مردم ایران برای عمل به وظیفه و شرکت در راهپیمایی مهم روز قدس امسال🌿
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
▶️ https://eitaa.com/mensan
✅حدود محرمیت:
بعضی از مردم گمان می کنند وقتی زن و مردی با هم محرمند، می توانند به هر نحوی با هم معاشرت کنند؛ در حالی که محارم نیز باید بخشی از شرایط را رعایت نمایند؛ برای مثال خواهر نباید به بهانه ی محرم بودن، جلوی برادر با هر لباسی که دوست دارد رفت و آمد کند. برخی از این حدود عبارتند از:
1. اجازه گرفتن در ورود به اتاق شخصی افراد؛
2. پوشش مناسب؛
3. حفظ حریم در گفتگوها؛
4. جدا کردن محل خواب دختربچه و پسربچه.
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
▶️ https://eitaa.com/mensan
#تلنگر 📚
عقاب داشت از گرسنگی میمرد و نفسهای آخرش را میکشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشهی گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را میبینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان میدهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا میکند حال و روزش را ببین آیا باز هم میگویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.
از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.
زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زندهایم مهم این است به بهترین شکل انسانی زندگی کنیم..
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
▶️ https://eitaa.com/mensan
خاطرهای، جذاب، شنیدنی، درس آموز از شاعر معاصر، دکتر شفیعی کدکنی، استاد نامدار ادبیات ایران و عضو هیئت دانشگاه تهران
●آخر سال تحصیلی بود، بیشتر بچهها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستانهای خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند، اما استاد بدون هیچ تأخیری سرکلاس آمد و شروع به درس دادن کرد.
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت:
«استاد آخر سال است؛
دیگر بس است!»
استاد هم دستی به سر خود کشید و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز میگذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
●استاد ۵۰ ساله با آن کت قهوهای سوخته که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطرهای را برایتان تعریف کنم.
من حدوداً ۲۱ یا ۲۲ ساله بودم، مشهد زندگی میکردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند،
با دستهای چروک خورده و آفتاب سوخته،
دستهایی که هر وقت آنها را میدیدم دلم میخواست ببوسمشان، بویشان کنم،
کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم!
اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام بو میکردم و در آخر بر لبانم میگذاشتم.
●استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله میکند.
نمیدانم شما شاگردان هم به این پیبردهاید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟
ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش میشدم از چادر کهنه سفیدی که گلهای قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم.
چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس میکشیدم...
اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها، هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم!
نزدیکیهای عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود،
رفتم آب انبار منزلمان تا برای شستن ظروف صبحانه، آب بیاورم.
از پلهها بالا میآمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانهای را شنیدم، از هر پلهای بالا میآمدم، صدا را بلندتر میشنیدم...
●استاد حالا خودش هم گریه می کند...
پدرم بود،
مادر هم او را آرام می کرد، میگفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچهها کوچک شویم! فوقش به بچهها عیدی نمیدهیم!...
اما پدر گفت:
خانم! نوههای ما در تهران بزرگ شدهاند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریههای پدر را از مادرم بپرسم.
دست کردم توی جیبم، ۱۰۰ تومان بود؛ کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم. روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود، بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد،
با بچههای قد و نیم قد که هر کدام به راحتی با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم میکردند.
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها ۱۰ تومان عیدی داد. ۱۰ تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛
رفتم.
بستهای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: باز کنید؛ می فهمید.
باز کردم، ۹۰۰ تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند.
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!
فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید ۱۰۰۰ تومان باشد، نه ۹۰۰ تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!
آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود،
که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند، گمان کردم شاید درست باشد. ..!
✍ خداوند تبارک و تعالی در سوره انعام آیه ۱۶۰ به صراحت می فرماید:
مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا؛
ترجمه: هر کس کار نیک انجام دهد، پاداش آن ده برابر است.
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
▶️ https://eitaa.com/mensan