📣📣
🔴 فردا خواب روزهدار، عبادت نیست!
خیانت است
#روزقدس
الّلهُــــمَّ_عَجِّـــــلْ_لِوَلِیِّکَـــــ_الْفَــــــرَجْ
❌هم قدم با شهدای راه قدس
🔸روزه یک عملِ عبادیِ فردی است؛
🔸راهپیمایی روز قدس یک عملِ عبادی سیاسیِ جمعی است؛
🔸عملی در مقابل دشمنانِ دینِ خدا؛
🔸عملی در مقابل سرسختترین دشمنانِ دینِ خدا...
🔸امروز حاج قاسم در این مسیر است
🔸امروز یحیی سنوار در این مسیر است
🔸امروز اسماعیل هنیه در این مسیر است
🔸امروز سیدحسن نصراللهدراینمسیراست
🔸امروز شهدای راه قدس در این مسیر هستند...
🔸امروز حضور ما هم وظیفه است و هم فرصت؛
🔸فرصت همقدمی با شهدای راه قدس؛
🔸فرصت گام برداشتن در مسیر حق؛
🔸فرصت دفاع از مظلوم و آرمان فلسطین...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
🌷شهید سیدی که دو مزار دارد...
آخرین مرتبهای که می خواست به جبهه برود از تمام اقوام و دوستان خداحافظی کرد ..
نامه عجیبی نوشته بود که «هرگاه من به منزل برگردم مرا نمیشناسید»
و همان طوری که نوشته بود، مانند جدش امام حسین(ع) و برادرش حضرت ابوالفضل(ع) بی سر و بیدست به خانه برگشت.
پیکر سیـدصاحب را از روی لباسش شناسایی کردیم؛
سیدصاحب، دو مزار دارد یکی در بهشت زهرا(س) و یکی هم در سه راهی کوشک...
پاهایش در بهشت زهرا(س) و سر و بدنش که در سه راهی کوشک پودر شده بود به همراه پیکرهای ۴ شهید سادات دیگر در همان نقطه دفن شد.
یادمان شهدای خمسه سادات در سه راهی کوشک امروزه محل زیارت کاروانهای راهیان نور است..
شهید سیدصاحب محمدی🌷
به روایت: مادر شهید
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
-----------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر شهید راه آزادی قـدس در راهپیمایی #روز_قدس ؛ که در تمام مسیر ، عکس پـدر لحظهای از دستان کوچکش رها نشد💔. . !
• زیـنــبِ شهید آقـازاده نژاد
که پس از شهادت پــدر چشم به دنیا گشود "
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
ساعات آخر است...
دلم شور میزند...
آقا چه شد حواله ی کرب و بلای من؟!
#وداع_با_ماه_مبارک_رمضان🌙
#ڪربلایٺ_آرزوسٺ🌹🍃
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
❣#عاشقانه_شهدا
🌹خطبه عقد این شهید به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. همسر شهید با اشاره به آن روز خاطره انگیز میگوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحهای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق میزد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود.
🌹«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»:
«برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.»
•|خاطرهایازشهید💔نوید صفری
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
آن روزها، روزیام نبود،
که روزها را با شما باشم
و شبها را با شما روز کنم...
میگویند: روزها و شبها، فرازها را
«صابر» بودید و نشیبها را «شاکر»...
میگویند: زمزمه دعایتان با نغمهٔ قرآن
و توسل آمیخته بود و سنگرهاتان پُر بود
از بوی باران، بوی سبزه....
#قهرمانان_لشکر۴۱ثارالله
#شهید_محمدحسین_یوسفالهی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
سلام؛
عیدتون مبارک...
هم اکنون حرم مطهر آقا امام رضا(علیه السلام) نائب الزیاره ام...
سیاری
https://eitaa.com/sayarimojtabas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما شهدایمان را فراموش نمی کنیم
#ابومهدی
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی) ❇️ قسمت۳۶ با شنیدن اسم دایی محمد ... یهو بهم ریختم ... ـ نه به خدا دا
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
❇️ قسمت۳۷
با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز... صداش رو بلند کرد ...
ـ سعید بابا ... بیا سر میز ... می خوایم غذا رو بکشیم پسرم ...
و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون ... خیلی دلم سوخت ... سوزوندن دل من ... برنامه هر روز بود ... چیزی که بهش عادت نمی کردم ... نفس عمیقی کشیدم ...
- خدایا ... به امید تو ...
هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن زنگ زد ... الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن ... وسط اون حال جگر سوزم ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... و باز نگاه تلخ پدرم ...
ـ بابا ... یه آقایی زنگ زده با شما کار داره ... گفت اسمش صمدیه ...
با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی ... اخم های پدر دوباره رفت توی هم ... اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد...
ـ لازم نکرده تو پاشی ... بتمرگ سر جات ...
و رفت پای تلفن ... دیگه دل توی دلم نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ...
از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟... یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود ... و حالا...
- خدایا ... به دادم برس ...
دلم می لرزید ... و با چشم های ملتهب ... منتظر عواقب بعد از تلفن بودم ... هر ثانیه به چشمم ... هزار سال می اومد ... به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ...
گوشی رو که قطع کرد ... دلم ریخت ...
ـ یا حسین ...
دیگه نفسم در نمی اومد ..
اومد نشست سر میز ... قیافه اش تو هم بود ... اما نه بیشتر از همیشه ... و آرام تر از زمانی که از سر میز بلند شد ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ...
- غذات رو بخور ...
سریع سرم رو انداختم پایین ...
ـ چشم ...
اما دل توی دلم نبود ... هر چی بود فعلا همه چیز آروم بود ... یا آرامش قبل از طوفان ... یا ...
هر چند اون حس بهم می گفت ...
- نگران نباش ... اتفاقی نمی افته ...
یهو سرش رو آورد بالا ...
- اجازه میدم با آقای صمدی بری ... فردا هم واست بلیط قطار می گیرم ... از اون طرفم خودش میاد راه آهن دنبالت ...
نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم ... خشکم زده بود ... به خودم که اومدم ... چشم هام، خیس از اشک شادی بود ...
ـ خدایا ... شکرت ... شکرت ...
بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ...
- ممنون که اجازه دادی ... خیلی خیلی متشکرم ...
نمی دونستم آقا مهدی به پدرم چی گفته بود ... یا چطور باهاش حرف زده بود ... که با اون اخلاق بابا ... تونسته بود رضایتش رو بگیره ... اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش رو من پس بدم ...
شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ... هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم جنوب ... و کابوس اون چند روز و اون لحظات ... هنوز توی وجودم بود ... بی خیال دنیا ... چشم هام پر از اشک شادی ...
ـ خدایا شکرت ... همه اش به خاطر توئه ... همه اش لطف توئه ... همه اش ...
بغض راه گلوم رو بست ... بلند شدم و رفتم سجده ...
ـ الحمدلله ... الحمدلله رب العالمین ...
🔸ادامه دارد...
#جان-فدا❤
#شهیدالقدس
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------