#پارت۷
لیلا
نمی دونم دلم واسه مامانم تنگ بشه یا اون رو هم مثل بابام دوست نداشته باشم.
کبوتر خیالم به گذشته پرواز می کنه.
تو آشپزخونه وایسادم و دارم ظرفا رو می شورم.
با ناراحتی رو به مامانم که داره ظرفا رو باهام آب می کشه می گم: مامان من رو بیشتر دوست داری یا بابا رو؟
_این چه سوالیه که می پرسی؟
+جواب منو بده طفره نرو.
_خب هر دو تا تون رو یه اندازه دوست دارم.
+اما من می گم بابا رو بیشتر از من دوست داری چون ازش طلاق نمی گیری و منو نجات بدی.
+اگه ازش طلاق بگیرم هضانت تو رو می دن به اون.
_کی اینو گفته؟ اگه ازش شکایت کنین و بگین تعادل روحی نداره و بچم رو کتک می زنه حضانتم رو می دن به تو.
_دخترم تو یه چیزایی رو نمی دونی. پدرت به راحتی می تونه تو رو از من بگیره.
+من چی رو نمی دونم؟
مادرم تنهام می ذاره و می ره اون چی رو می دونه که به من نمی گه.
از گذشته بیرون می یام و با خودم می گم: مامانم چیو ازم قایم می کرد؟ چرا من رو از دست بابای روانیم نجات نداد؟
مهراد وارد خونه میشه: اینقد به گذشته فک نکن دیوونه میشی.
_چه طوری می تونم به گذشته فک نکنم؟ دلم واسه مامانم تنگ میشه با خاطراتش زندگی می کنم.
+به جز مامانت کس دیگه ای هست که یادش بیفتی و ازش خاطره داشته باشی؟_منظورت چیه؟
+می خوام بدونم کسی هست تو زندگیت که عاشقش باشی و به خاطر اون به من جواب رد می دی.
_نه. نکنه فک کردی واسه اینِکه بهت جواب رد می دم؟
+خوبه. خدا رو شکر ، چون من طاقت دیدن رقیب عشقی رو ندارم.
_ فکرشو بکن رقیب عشقی می داشتی می خواستی چی کار کنی؟
عصبی بهم می گه: می کشتمش.
چهار ستون بدنم می لرزه اگه یه روزی پارسا رو دوباره ببینم چه طوری این مهراد دیوونه رو از سر خودم وا کنم؟
+ازتم برمی یاد آدم بکشی تو با مواد مخدرت جوونای مردم رو ذره ذره می کشی.
_پس تو که می دونی ازم بر می یاد خواهشاً عاشق کسی نشو و دلت رو به جز من روی همه ببند.
#پارت۸
واسم سخته اما باید با عشق مهراد کنار بیام. من از دنیا چی می خوام؟ وقتی مهراد به خاطر من حاضره شغلش رو عوض کنه. از کجا معلوم که دوباره پارسا رو ببینم؟ از کجا معلوم حسم درست بوده باشه و پارسا عاشقم باشه، آره اگه عاشقم بود می یومد و نجاتم می داد. آره شاید دلش واسم می سوخت که جلوی بابام پشتم در می یومد.
خونه ی مهراد یه طوریه که بعضی وقتا معتادا می یان اونجا و مواد می کشن.
من تو آشپزخونه وایسادم و دارم ظرف می شورم، در حال ظرف شستنم که یکی از معتادا وارد آشپزخونه میشه مادر مهراد خونه نیست و رفته خرید.
معلوم نیست چه کوفتی مصرف کرده که می خواد من با این هیکلو اذیت کنه.
معتاد هیز: خوشگله تو اینجا چی کار می کنی؟
عصبی می گم: به من دست نزن آشغال. ولم کن.
_باشه ولت می کنم فقط بذار یه خورده باهات حال کنم.
با صدای بلند مهراد رو صدا می زنم.
خدا رو شکر مهراد خونه است و می یاد نجاتم می ده.
مهراد معتاد رو کتک می زنه اما دلش خنک نمیشه چاقوی آشپزخونه رو بر می ذاره و می خواد گوشش رو ببره. دلم واسه معتاد بیچاره می سوزه حسم بهم می گه که موادی کشیده باعث شده که دلش می خواد من رو اذیت کنه.
_ولش کن مهراد کاری باهاش نداشته باش.
+نه باید گوشش رو ببرم که بفهمه کسی حق نداره به عشق مهراد نظر داشته باشه.
معتاد ملتمسانه: غلط کردم آقا مهراد نمی دونستم زن شماست.
_اگه نمی دونستی زنمه نگفتی این کیه که تو خونه ی مهراده. فک کردی ی دختر خیابونیه که به خودت اجازه دادی اذیتش کنی.
معتاد ملتمسانه می گه: آقا مهراد غلط کردم که به زنت نگاه بد کردم.
مهراد عصبی بهش می گه: فقط به خاطر عشقم کاری باهات ندارم.
با لگد او را می زند و او را از آشپزخانه بیرون می کند.
احساس می کنم که دلم لرزیده مهراد امروز بهم نشون داد که واقعا عاشقمه.
_ازت ممنونم مهراد که نجاتم دادی.
+تو چرا نزدیش تو با این هیکل؟
_ چیه فک کردی ورزشکارم؟ هیکلم گول زنکه.
_آره هر کسی می بینندت، فک می کنه ورزشکاری، این معتاد معلوم نیست چه کوفتی مصرف کرده که به این توجه نکرد. دیگه نمی ذارم کسی بیاد اینجا مواد کوفت کنه.
#پارت۹
برکه
چقدر دلم واسه لیلا و شیرین زبونیاش تنگ شده، اون با اینکه باباش با کتکاش زندگی رو واسش جهنم کرده بود نمی ذاشت کسی از راز درونش با خبر بشه. من و پارسا هم همسایش بودیم که می دونستیم باباش کتکش می زنه.
پرنده ی خیالم به گذشته پرواز می کنه، من و لیلا داریم از مدرسه می یایم.
لیلا با شیرین زبونی می گه: برکه این هفته که خواستگار می یاد واست هول نشی داماد رو بسوزونی. اینطوری دیگه کسی نمی یاد بگیردت و باید ترشیت بندازن.
_نترس هول نمیشم دلقک تازه من چند سالمه که ترشیم بندازن؟ تو باید نگران باشی چون از من بزرگتری.
+از ما گفتن بود دلم واسه مامان و بابات می سوزه چون خمره هم اندازت پیدا نمیشه.
_لیلا اینقد به من نگو ترشیده خدا جوابت رو می ده و اونوقت باید خودت رو ترشی بندازن.
لیلا لبخند می زنه و می گه: منو ترشی نمی اندازن تو کی باورت میشه من به این خوشگلی رو ترشی بندازن؟ تو باید نگران باشی با این دماغ قشنگت.
با دلخوری می گم: تو باز گیر دادی به دماغ من خانم خودشیفته؟
لیلا دستش رو بر روی شونم حلقه می کنه: چرا اینقد بهت بر می خوره من باهات شوخی می کنم. من به دماغت گیر ندم پس چه طوری یه چیزی بگم که با هم بخندیم؟
با لبخند می گم: باشه دلقک دیگه به هم برنمی خوره فقط بین خودمون بمونه که دماغم رو کردی سوژه ی خنده. هم کلاسیام بفهمن دیگه ولم نمی کنن. اونوقت مجبورم برم دماغم رو عمل کنم.
_یه دفه به دماغت دست نزنی من تو رو با همین دماغت دوست دارم آبجی گلم.
از گذشته بیرون می یام در حالی که اشک می ریزم می گم: کجایی دلقک من دلم واسه شیرین زبونیات یه ذره شده. بیا و دوباره به دماغم گیر بده.
#پارت۱۰
مهراد
من عاشق لیلام اما چه طوری با شرطش کنار بیام؟ من از عملگی متنفرم من می خوام آقای خودم باشم و پول خوب دربیارم. چه طوری دل لیلا رو به دست بیارم؟ چه طوری بهش بگم من فقط با تو مهربونم من به هر کسی محبت نمی کنم، به من چه که جوونای مردم با موادی که من می دم دستشون زندگی خودشون رو خراب می کنن. باید چند روزی برم کارگری کنم اگه نظر لیلا رو به خودم جلب کردم اونوقت دوباره بر می گردم به کار سابق خودم. آره باید کارگری کنم شاید منم به عملگی عادت کنم و یه زندگی آروم و بی دغدغه داشته باشم.
از سر کار اومدم لیلا با مهربانی به استقبالم می یاد: سلام مهراد جان خوبی؟
با مهربونی می گم: سلام عشقم تو خوبی؟
_من خوبم تو که خوب باشی منم خوبم مهرادم.
بهم می گه مهرادم انگار عاشقم شده با مهربونی می گم: چی شده؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده که عاشقانه باهام حرف می زنی.
_از خر شیطون اومدم پایین می خوام باهات ازدواج کنم البته به این شرط که شغلت رو عوض کنی.
با خوشحالی می گم: باشه عشقم شغلم رو عوض می کنم بذار این یه خرده جنس رو که مونده رو آب کنم اون وقت می رم سر یه کار آبرومند که تو هم مجبور نباشی لقمه ی حروم بخوری.
_ خدا رو شکر فقط به مامانتم بگو که اینقد منو اذیت نکنه اون راضی به ازدواج من و تو نیست.
+مامانم رو ول کن اون می خواد من فامیل خودش رو بگیرم.
_آره مامانت منو واسه کنیزی می خواد انگار نه انگار منم آدمم.
+عیبی نداره قول می دم اگه عقدت کردم نذارم مامانم ازت زیاد کار بکشه.
_ممنون عشقم.
+تازه می خوام سوپرایزت کنم ولی فعلا باید بمونی تو خماریش.
می خوام اون رو برگردونم پیش خونوادش حتما دلش واسه مامانش تنگ شده، اون موقع دیگه زن منه باباش غلط می کنه کتکش بزنه.
_چه سوپرایزی می خوای واسم تولد بگیری؟
+نمیشه، نه، بهت نمی گم اگه بهت بگم که دیگه سوپرایز نمیشه.
#پارت۱۱
پارسا
شبه و تو تخت خوابم دراز کشیدم دارم خواب می بینم که لیلا برگشته، پدر و مادرش دارن اون رو بوسه بارون می کنن. از بخت بد من یه پسر جوون همراهشه.
با ناراحتی رو به لیلا می گم: این پسره کیه؟
لیلا با لحنی عاشقانه که من رو بیشتر ناراحت می کنه می گه: شوهرمه.
با ناراحتی لب می زنم: به چه حقی با این ازدواج کردی؟ پس من که این همه سال منتظرت بودم که برگردی چی میشم؟
شوهرش یقم رو می گیره: تو به چه حقی با زن من اینجوری حرف می زنی؟
بعد عصبی رو به لیلا می گه: لیلا این پسره چی می گه تو بهش قولی دادی؟
لیلا با ناراحتی می گه: نه من اگه این رو دوست داشتم که از خونه فرار نمی کردم منتظر می موندم که ازم خواستگاری کنه.
عصبی رو به لیلا می گم: من نمی ذارم یه آب خوش از گلوی خودت و شوهرت پایین بره، تو حق نداشتی دل من رو بشکنی.
هنوز حرفم کامل نشده که پسره چاقویی از جیبش در می یاره رو به سمتم می گیره، لیلا بخت بدش تکمیل شده، مرد سوار بر اسب رویاهاش خلافکار از آب دراومده.
لیلا با بغض می گه: عشقم تو رو خدا اون چاقو رو بذار کنار.
از بغض صداش می فهمم که منو دوست داشته و چون احتمال می داده که هیچوقت من رو دیگه نمی بینه به این پسره جواب بله داده.
عصبی و با صدای بلند می گم: بذار من رو بکشه من این دنیا رو بدون تو نمی خوام.
لیلا رو به شوهرش می گه: تو قرار بود خلاف رو کنار بذاری، اون چاقو رو غلاف کن وگرنه ازت طلاق می گیرم.
+نه من عاشقتم، یادته بهت گفتم طاقت ندارم کس دیگه ای رو جز من دوست داشته باشی.
_مگه من گفتم اون رو دوست دارم که تو واسش چاقو کشیدی؟
+تابلوئه که دوسش داری بغض صدات رو نتونستی بخوری من فهمیدم که عاشقشی.
پسره ی خلافکار می خواد من رو با چاقو بزنه که لیلا خودش رو سپر بلای من می کنه، من با دیدن پیکر بی جان لیلا از خواب می پرم.
#پارت۱۲
لیلا
دلم واسه برکه و مامانم تنگ شده تصمیم می گیرم بعد از چند سال برم به محلمون و اونا رو از دور تماشا کنم.
عینک دودی می زنم سر کوچه وایمیستم. بعد از چند دقیقه که می گذره مامانم رو می بینم که خرید کرده و داره به سمت خونه مون می ره.چقد شکسته شده باورم نمیشه رفتن من اینقد بهش فشار آورده باشه.
پرنده ی خیالم به گذشته پرواز می کنه.
بابام تازه کتکم زده چند دقیقست که از خونه بیرون رفته.
با گریه می گم: مامان تو رو خدا بهم بگو چرا دلش نمی یاد شما رو بزنه و فقط من رو می زنه؟ چرا باورش نمیشه که من با کسی رابطه ندارم.
مامانم با گریه می گه: چی کار کنم عزیزم؟ باور کن هر کمربندی که به تو می زنه انگار که داره من رو می زنه.
+مامان بابا روانی نیست اون فقط با من مشکل داره نمی دونم کی بهش گفته من دوست پسر دارم.
_آره اون بهت شک داره، همیشه به من می گه دخترت با فلان پسر رابطه داره.
+نه به خدا مامان باور کن من از دوستی با جنس مخالف بیزارم.
_می دونم عزیزم مامان باید ببرمش پیش روانشناس شاید تو خیالش تو رو با کسی می بینه.
+نه مامان بهش نگی ببرمت پیش روانشناس دیوونست می گیره تو رو هم می زنه.
مامان با گریه می گه: پس چی کار کنم عزیزم بذارم هی تو رو کتک بزنه توهم طاقتی داری، یه هو دیدی صبرت تموم شد و سر به بیابون گذاشتی.
+مامان بهم حق نمیدی که سر به بیابون بذارم؟
_بهت حق می دم که نگرانتم نمی خوام کار اشتباهی بکنی.
از گذشته بیرون می یام برکه رو می بینم که به سمت خونه ی ما میره ماشاالله واسه خودش خانمی شده.
من پشت یه درخت قایم شدم که من رو نبینن.
#پارت۱۳
پارسا
هنوز تو فکر اون خوابم که دیدم نکنه ازدواج کرده باشه، نکنه شوهرش خلافکار باشه، خدا جون تعبیر خوابم چیه من طاقت ندارم اون با کس دیگه ای ازدواج کنه. چهره ی پسره تو ذهنم مونده برای همین دادمش به چهره نگاری که ببینم خوابم رویای صادقه است یا نه.
صدای در اتاقم به گوش می رسه.
بفرمایی می گم همکارم وارد میشه: قربان عکس رو دادم بررسی کنن. حدستون درست بود عکس مال یه جوونیه به اسم مهراد رضایی سابقه داره چند سال به خاطر زور گیری تو زندان بوده.
_ازش آدرسی دارین.
+آره
پرونده ای را بر روی میز می گذارد: اینه پرونده اش آدرسشم اینجاست.
بلند می شم و رو به همکارم می گم: بریم دنبالش، من عجله دارم این سرنخ رو از دست نمی دم ۴ ساله که منتظرم یه ردی از لیلا پیدا کنم.
سوار بر ماشین نیروی انتظامی میشم و دنبال یک نشونه از لیلام به اون آدرس می رم.
تو راه به عکس العمل لیلا وقتی باهام روبرو میشه فک می کنم.
در خونه باز میشه، لیلا رو می بینم.
با دیدن من شوکه میشه. لکنت زبون می گیره: تو اینجا چی کار می کنی؟
_اومدم سراغت که برت گردونم پیش خونوادت.
با ناراحتی لب می زنم: من بر نمی گردم همین جا راحتم.
+تو به زندگی با یه پسر سابقه دار دل خوشی؟
_سابقه دار هست ولی اون به من قول داده که خلاف نکنه، پارسا تو باید فکر من رو از سرت بیرون کنی من الان صاحب دارم.
با ناراحتی لب می زنم: چه طوری دلت اومد با کس دیگه ای ازدواج کنی؟ من عاشقت بودم، چرا منتظرم نموندی؟
+چرا باید منتظرت می موندم تو یه آدم متوهمی اصلاً کی بهت گفته من تو رو دوست دارم؟
_ هیچ کی بهم نگفته از نگاهات می فهمیدم دوسم می داری وقتی منو می دیدی صورتت از خجالت سرخ می شد. نگو عاشقم نبودی که باور نمی کنم.
_آره عاشقت بودم اما الان مال یکی دیگه ام فکر من رو از سرت بیرون کن.
خدایا چی کار کنم چه طوری فکر اون رو از سرم بیرون کنم؟ تو اون راه همش خدا خدا می کنم که قضیه یه جور دیگه باشه و لیلا ازدواج نکرده باشه، یا اصلا یه نشونه ای پیدا کنم که لیلا فکر این پسره رو از سرش بیرون کنه.
#پارت۱۴
این بار دیگه خیال نیست و تو واقعیت دارم سیر می کنم، همکارم در می زنه.
در باز میشه وای خدایا این لیلای منه چقدر بزرگ شده.
لیلا با دیدن من سر جاش خشک می زنه انگار اونم من رو با اینکه چند سال بزرگتر شدم شناخته.
لیلا با لکنت زبان: سَ سَ لام تو تو اینجا چی کار می کنی؟ منو چه طوری پیدا کردی؟
_ما اومدیم دنبال یه سابق دار خلافکار به نام مهراد رضایی.
+اون دیگه خلاف نمی کنه اون به من قول داده دیگه خلاف نکنه.
عصبی می گم: اون چرا باید به تو قول داده باشه؟ تو چه کارشی؟
با ناراحتی می گه: من نامزدشم جناب سروان.
از لحنش می فهمم که هنوز دوسم داره
_اون الان کجاست می خوام ببینمش.
+رفته سر کار، خلاف رو کنار گذاشته و می ره کارگری می کنه.
واسم عجیبه یه زورگیر دل از کارش کنده باشه و سختی کارگری رو به جون خریده باشه.
_باید ببینمش کی از سر کار می یاد؟
+نزدیکای غروب می یاد.
_ما می ریم بر می گردیم اما یه سوالی دارم.
+بپرسین؟
_چرا احوال پدر و مادرت رو ازم نمی پرسی؟ واست مهم نیست اونا تو این چند سال چی کشیدن؟
با ناراحتی می گه: نه واسم مهم نیست مگه واسه اونا مهم بود که من تو اون زندگی سگی چی می کشیدم که واسه من مهم باشه؟
+اونا پشیمونن بیا برگرد و اونا رو از این نگرانی در بیار.
_من دیگه بر نمی گردم من به این زندگی عادت کردم نمی گم اینجا خوشمه اما خوبیش اینه که اینجا کسی مثل پدرم نیست که زیر کمربندش سیاه و کبود بشم.
+تو باید برگردی می دونی من و برکه چقدر دنبالت گشتیم؟ اما دریغ از یه نشونی.
بدون رو دروایسی بهم می گه: فکر من رو از سرت بیرون کن پارسا من الان مال یکی دیگه ام.
+من باید ببینمش تا نبینمش باورم نمیشه که باهاش خوشبختی.
_باشه ببینش تیپش غلط اندازه اما پسر با محبتیه. فقط تو رو خدا بهش نگو منو دوست داری ممکنه وحشی بشه اون طاقت فهمیدن این قضیه رو نداره.
#پارت۱۵
لیلا
پارسا بهم اعتماد داره و حرفم باور کرد که مهراد دیگه خلاف نمی کنه وگرنه می رفت از همسایه ها پرس و جو می کرد اون فقط می خواد خیالش راحت بشه که من با مهراد خوشبخت میشم یا نه.
نزدیک غروبه صدای در خونه به گوش می رسه با عجله قبل از اینکه مامان مهراد بگه بلند میشم و میرم در رو باز می کنم.
با مهربانی به مهراد می گم: سلام عشقم بیا تو باهات کار دارم.
مهرادم عاشقانه می گه: چیه عشقم قربون خنده هات چرا ایقد عجله داری چی شده؟
گوشه ی آستینش رو می گیرم و به زور اون رو می یارم تو خونه: بیا کارت دارم.
_باشه اومدم خب بگو.
+امروز دو تا پلیس اومدن دنبالت من بهشون گفتم دیگه خلاف نمی کنی، تابلو نکنی بفهمن تا چند روز پیش خرده فروشی می کردی.
مهراد با اضطراب می گه: خب چرا اومدن سراغم؟ حتما ازم آتو دارن.
در حالی که با لحن حرف زدنم آرومش می کنم می گم: نه از لحن حرف زدنشون معلوم بود از خلاف کردنت خبر ندارن، آخه گفتن سابقه داره.
_آره چند سال زندون بودم زورگیری می کردم بهت نگفتم می ترسیدم ازم بترسی.
+باورم نمیشه بهت نمی یاد زورگیر بوده باشی خوبه اسم خلافت رو نیاوردم. خب آروم باش گفتن بر می گردن یکیشون هم محله ای من بود منم جا خوردم جلو در خونه دیدمش. می خواد مطمئن بشه که با تو خوشبختم.
مهراد عصبانی میشه و می گه: به اون چه نکنه خواستگارت بوده و از من پنهون می کنی.
خونسردی خودم رو حفظ می کنم و می گم: نه باور کن مثل برادرمه می خواد منو برگردونه پیش خونوادم اما من گفتم که برنمی گردم.
+باشه عزیزم ببخشید که عصبی شدم دست خودم نیست حرف رقیب عشقی که می یاد وسط قاطی می کنم.
نیم ساعت بعد
صدای در خونه به گوش می رسه مهراد تو خونه نشسته و داره چایی می خوره من واسش ریختم.
بلند میشه و رو به من می گه: حتما خودشونن.
مادر مهراد می گه: پسر حواست باشه بند و آب ندی که اگه بگیرنت من موهای این گیس بریده رو می کَنم.
مهراد عصبی می گه: به این بدبخت چه ربطی داره؟ اون که چیزی نگفته بهشون.
#پارت۱۶
پارسا
جلوی در منتظریم چند دقیقه ی بعد یه پسر جوون با موهای سفید و خالکوبی روی گردنش می یاد بیرون لیلا راس می گه هر کی ببیندش فک می کنه آخر خلافه.
با خوشرویی به ما رو می کنه و در حالی که باهامون دست می ده می گه: سلام ببخشین با من کاری داشتین؟
من با لبخند می گم: من سروان افشار هستم اومدم ببینم هنوز خلاف می کنین یا نه؟ نمی دونم بگم چه جوری شد که اومدم اینجا باورتون میشه یا نه من یه خواب دیدم که شما رو از اونجا شناسایی کردم از نامزدتون پرسیدم گفتن دیگه خلاف نمی کنین.
+خواب شما چقدر بی کارین مگه خوابم میشه مدرک واسه مجرم بودن یه نفر.
_شما درست می گین اما من باید می یو مدم اینجا چون دختر همسایه مون رو تو خواب کنار شما دیدم اون مثل خواهرم می مونه. خواهش می کنم ازش بخواین که برگرده پیش خونوادش.
با خوشرویی می گه: باشه منم دوست دارم اون برگرده پیش خونوادش دیگه وقتشه که خونوادش از نگرانی دربیان.
چند دقیقه بعد از تموم شدن کارم با مهراد تو راهیم و داریم به سمت کلانتری می ریم.
همکارم میگه: قربان شما چرا با این پسره اینقد راحت بودین و حقیقت رو گفتین به نظرم باید یه بهونه ی دیگه می آوردین.
+چیزی به ذهنم نرسید مجبور شدم حقیقت رو بگم اگه می گفتم ازت شکایت کردن که دستمون رو می شد، آخه نامزدش گفت دیگه خلاف نمی کنه.
_قربان می خواین چی کار کنین؟ می خواین آدرس خونه ی لیلا خانوم رو بدین به خونوادش؟
+نمی دونم باید فک کنم باید مطمئن بشم که پدرش دیگه اذیتش نمی کنه.
#پارت۱۷
نمی دونم خوشحال باشم که لیلا رو پیدا کردم یا ناراحت که اون الان مال یکی دیگست و من تو این سالها الکی انتظار کشیدم.
شماره ی برکه رو می گیرم اون مثل خواهرم می مونه باید این خبر خوش رو بهش بدم، هر چی نباشه اونم چند ساله وقتشو گذاشته که لیلا رو پیدا کنه.
_سلام برکه خانوم مژدگونی بده یه خبر خوش دارم.
+سلام آقا پارسا چه خبری؟ از صداتون معلومه خیلی خوشحالین.
_معلومه خوشحالم بلاخره انتظارمون تموم شد لیلاتو پیدا کردم.
از صداش معلومه بغض کرده و خوشحاله(اما این بغض از خوشحالیه): تو رو خدا؟ چه طوری؟ یعنی قراره لیلام رو ببینم؟
+آره فقط فعلا به خونوادش نگو بذار مطمئن بشیم پدرش متنبه شده اونوقت خبرشون می کنیم.
برکه
باورم نمیشه بلاخره یکی با سیلی منو زد و از این کابوس بیدار شدم. واقعا رفتن لیلا واسم مثل کابوس بود، حیف که ازش شماره ندارم زنگ بزنم تلافی این چند سال دوری رو سرش دربیاریم باید تا صبح صبر کنم اونوقت وقت کافی دارم واسه اذیت کردنش. چقدر سخته چه طوری این شب رو صبح کنم واسه دیدنش هیجان دارم می خوام ببینم این چند سال چی کار کرده. از صدای پارسا و حرفاش معلومه که جای خوبی بوده و تو این سالها زیاد اذیت نشده.
بلاخره صبح شد آماده میشم و می رم به اون آدرسی که پارسا داده، در می زنم.
لیلا در رو باز می کنه اما بر عکس که چیزی که فکر می کنم با دیدنم خوشحال نمیشه عصبی بهم می گه:
_تو اینجا چی کار می کنی؟ تو که از رفتن من باید خوشحال باشی، هر چی نباشه رقیب عشقیتم.
با گریه لب می زنم:
+لیلا من برکه ام چرا باهام اینجوری حرف می زنی؟ می دونی چقدر گشتم تا پیدات کنم؟ می دونی چقدر انتظار کشیدم تا ببینمت؟
با همان عصبانیت لب می زنه:
_انقد دروغ نگو تو پارسا رو دوست داری منم دوسش داشتم اما من مثل تو بی معرفت نیستم به خاطر تو قیدش رو زدم.
با گریه لب می زنه:
_تو رو خدا اگه اشتباه می کنم بهم بگو، می دونی چقد واسم سخته که از تو متنفر باشم؟ می دونی تو این سالها چی کشیدم؟
+چی بگم؟ لیلا آخه منم دل دارم، چی کار کنم با این دل دیوونه که هر دو تا تون رو دوست داره؟
لیلا من رو هل می ده عصبی بهم می گه:
_ برو نمی خوام ببینمت برو دنبال عشق پارسا جونت انگار نه انگار که من یه زمانی رفیقت بودم.
#پارت۱۸
با گریه می گم:
_من نمیرم دلم واست تنگ شده اومدم بغلت کنم اومدم بوت کنم می دونی چقدر انتظار کشیدم تا دوباره ببینمت؟
با ناراحتی می گه:
+برو من نمی خوام ببینمت اگه تو انتظار کشیدی واسه دیدن من، منم سختی کشیدم که پارسا رو فراموش کنم.
عصبی لب می زنه:
_از اینجا برو تا کاری که اصلا دوست ندارم رو انجام بدم و با سیلی بزنمت.
با گریه می گم:
+باشه بیا بزن من فقط می خوام تو منو ببخشی.
با پشت دست می زنه تو دهنم با سیلیش از خواب می پرم.
خدایا این چه خوابی بود دیدم؟ نکنه پارسا رو دوست داشته باشه نکنه به خاطر پارسا باهام بد رفتاری کنه. من طاقت اینو ندارم که از بهترین رفیقم سیلی بخورم بد رفتاری ببینم.
روز شده و خورشید تو آسمون خودنمایی می کنه. اول صبحه که به شوق دیدن لیلای عزیزم از خونه بیرون می زنم.فکر اون خواب لعنتی از سرم پریده بازم خودم رو گول می زنم که اگه لیلا پارسا رو دوست داشت به من می گفت.
بعد از گذشتن از ترافیک طاقت فرسای تهران به آدرس خونه ای تو مولوی می رم چرا باید لیلای عزیزم اینجا زندگی کنه نکنه پاش به خلاف کشیده شده باشه، نه اگه اینطوری بود پارسا بهم می گفت.
در می زنم.
لیلا
صدای در خونه به گوش می رسه بازم صدای این پیرزن خرفت تو گوشم می پیچه:
_پاشو در رو باز کن نشستی چیو نگاه می کنی؟
این پیرزن نمی تونه ببینه یه دقیقه من بدون جنب و جوش بمونم.
می دوئم و میرم در رو باز می کنم، با دیدن کسی که جلوی دره خشکم می زنه نمی دونم خوشحال باشم که برکه جونم رو دیدم یا ناراحت که ممکنه سر و کله ی بابا مامانمم پیدا بشه.
برکه با مهربونی همیشگیش می گه:
_چیه چیو نگاه می کنی؟ نمی خوای بغلم کنی؟
دستامو دور گردنش حلقه می کنم.
با گریه بهم می گه
_کجا بودی بی معرفت می دونی نبودنت چقد سخت بود؟
با گریه می گم:
+باور کن واسه منم سخت بود ندیدن تو. شمارش سالش از دستم رفته چند سال شد؟
_نزدیک ۱۰ ساله که بغلت نکردم نزدیک ۱۰ ساله که بوت نکردم لیلای قشنگم.
با شیرین زبانی بهش می گم:
+اما تو همون دماغ قشنگ خودمی خوشگل نشدی.
از کمرم نیشگون می گیره:
_تو بازم گیر دادی به دماغ من؟ می کشمت ها.
+دوست دارم گیر بدم به دماغت خوبه که عملش نکردی عملش می کردی می کشتمت.
#پارت۱۹
بعد از ملاقات با برکه بعد از چند سال، من رو به یه رستوران دعوت می کنه بعد از چند دقیقه سر و کله زدن با مادر مهراد سوار بر اتومبیل برکه شدیم و به سمت مقصدمون رفتیم.
بعد از رسیدن به رستوران وقتی مشغول خوردن ناهار شدیم برکه شروع کرد به سوال پرسیدن.
برکه با مهربانی بهم می گه:
_چه طوری پات تو اون خونه باز شد؟
پرنده ی خیالم به گذشته سفر می کنه
تنها و بی کس تو یه پارک روی یه نیمکت نشسته بودم که یه نفر اومد کنارم نشست یه پسر جذاب و خوش چهرهست. شروع می کنه به حرف زدم باهام.
_سلام دختر خانم اینجا چی کار می کنی این وقت شب؟ چرا نمی ری خونتون؟
عصبی بهش می گم:
+مزاحم نشو وگرنه زنگ می زنم ۱۱۰
_به نظر تو قیافه ی من به مزاحما می خوره حیف آهویی مث تو نیست که بیفته تو چنگ چند تا گرگ که تیکه پارش کنن.
+از کجا معلوم که خودت گرگ نباشی که داری واسم دون می پاشی خام که شدم من رو بدزدی.
_تو مجبوری به من اعتماد کنی چون جایی رو نداری بری به نظرم از خونه فرار کردی تو دو راه بیشتر نداری یا به من اعتماد می کنی و باهام می یای یا می ری خونتون که تو چنگ چند تا گرگ از خدا بی خبر نیفتی.
+چرا کمکم می کنی؟
_نمی دونم شاید دلم واست سوخته شاید دلم رو بردی نمی دونم چی بهت بگم فقط اینو بدون که بهت نظر دارم اگه نمی تونی بهم اعتماد کنی زنگ می زنم مامانم بیاد که بفهمی من هدف بدی ندارم و فقط می خوام بهت کمک کنم.
_باشه بهت اعتماد می کنم یعنی چاره ای ندارم جز اینکه بهت اعتماد کنم.
از گذشته بیرون می یام.
برکه بهم می گه:
_مولوی جای غلط اندازیه پر از خلاف کاره اما خدا رو شکر تو جای بدی نبودی واسم عجیبه که این پسره خلافکار نیست.
+آره خلافکار نیست تازه باهاش نامزد کردم بهم می گه همون شب که تو پارک دیدمت یه دل نه صد دل عاشقت شدم از بس خوشگلی.
برکه با خوشحالی می گه:
_آخی عزیزم مبارکت باشه اینشاالله خوشبخت بشی.
+ممنون عزیزم اینشاالله نامزدی و عروسی خودت.
_حالا بهم بگو می خوای برگردی پیش خونوادت یا نه؟
+نمی دونم از کجا می دونی بابام متنبه شده شاید برگردم و باز به رفتار گذشتش با من ادامه بده؟
_اون دیگه نمی تونه تو رو بزنه تو الان دیگه نامزد داری.
#پارت۲۰
با مهربونی بهش می گم:
_قربونت برم تو چی؟ ازدواج کردی یا نه؟
از خجالت سرخ میشه
+نه هنوز من مثل تو هول نیستم.
_هول چیه؟ ۲۵ سالمه می خوای ترشیم رو بگیرن؟
+من تو رو نمی دونم من که دم به تله نمیدم شوهر واسه چیمه.
_ شوهر واسه چیته؟ هنوز عاشق نشدی که واسه ازدواج هول بشی.
+یعنی تو عاشقشی؟
_عاشق؟ نمی دونم مهراد که خیلی دوسم داره دیگه از خدا چی می خوام اون واسه من هر کاری می کنه.
+وقتی عاشقش نیستی مجبوری باهاش ازدواج کنی؟ کی مجبورت کرده؟
با ناراحتی می گم:
_اصلا عشق چیه؟ عشق آدم رو کور می کنه من می خوام یه تصمیم عاقلانه بگیرم.
+امیدوارم پشیمون نشی چون اگه عاشق طرف مقابلت نباشی زندگی واست سخت میشه.
_نه من شاید عاشقش نباشم اما اون اندازه ای که باید دوسش دارم. اون تو این سالها خیلی هوامو داشت و کنارم بود.
پارسا
از وقتی فهمیدم لیلا نامزد داره از خورد و خوراک افتادم چند روزیه مرخصی گرفتم و سر کار نرفتم رو تخت دراز کشیدم و در حالی که غمگینم به عکس لیلا خیره شدم. صدای در اتاقم به گوش می رسه.
بفرمایی می زنم.
در باز میشه مادرم از لای در نمایان میشه
می یاد و کنار تختم می شینه.
با ناراحتی می گه:
_آخه پسر چرا این طوری می کنی با خودت؟
با ناراحتی می گم:
+ چی کار کنم مامان عشقم رو ازم گرفتن پاشم برقصم؟
_این سالها چه طوری تحمل کردی نبودنش این رو هم تحمل کن.
+این سالها با این فکر که جاش خوبه و از گزند گرگا در امانه تحمل کردم اما نمی تونم با ازدواجش کنار بیام باید یه کاری کنم وگرنه دیوونه میشم.
_مثلا می خوای چی کار کنی؟ تو که نمی خوای اخلاقیات رو کنار بذاری و بین اونا رو به هم بزنی تو خیر سرت یه پلیسی.
+پس چی کار کنم مامان؟ دارم دیوونه میشم.
مامانم با گریه می گه:
_به خاطر من و بابات تحمل کن همه که نباید به عشقشون برسن.
+نمی تونم مامان احساس می کنم هنوزم دوسم داره و دلش راضی به این ازدواج نیست.
#پارت۲۱
لیلا
شبه مهراد اومده خونه و دارم باهام صحبت می کنه.
_لیلا اینقد لجبازی نکن تو باید برگردی پیش خونوادت.
+چرا باید برگردم؟ من زندگی الانم با تو رو دوس دارم. نمی خوام دوباره کیسه بوکس بشم.
_بهت قول می دم نذارم کتکت بزنه. پاشو زنگ بزن بهشون و اونا رو از این غم چند ساله رها کن.
+اگه دوباره کتکم زد چی؟ تو که همیشه اونجا نیستی که به دادم برسی.
_ اگه منم نباشم اون پسره که مثل داداشت می مونه بهت کمک می کنه اون الان دیگه پلیس شده می تونه بازداشتش کنه.
+باشه.
برعکس مهراد که دوست داره برگردم پیش خونوادم مامانش راضی نیست و به مهراد می گه: تو چرا شدی کاسه ی داغ تر از آش شاید دلش نخواد برگرده.
مهراد عصبی می گه:
_مامان چرا دوست نداری برگرده پیش خونوادش؟ تا کی باید بمونه اینجا و کلفتی تو رو بکنه؟ من اگه باهاش ازدواج کنم نمی ذارم اینجا بمونه خونه رو می فروشم دو تا خونه می گیرم شما بهتره از هم دور باشین.
من سیم کارتم رو از تو کیفم در می یارم و می ذارم تو گوشیم شماره ی مامانم رو می گیرم.
تماس وصل میشه بعد از چند بار بوق خوردن جوابم رو می ده.
_سلام مامان خوبی؟
با گریه می گه:
+انتظار داری خوب باشم؟ دوری تو پیرم کرده.
_مجبور شدم فرار کنم، تو که دیدی شوهرت چه جهنمی واسم ساخته بود. چاره ای جز فرار نداشتم.
صدای پدرم رو می شنوم:
_کیه؟ لیلاست؟
+آره خودشه.
این بار صدای بابا می یاد
با ناراحتی می گه:
سلام دخترم چرا رفتی؟ یعنی خیابون با اون همه گرگ از خونه ی خودت بهتر بود که گذاشتی رفتی؟
با گریه می گم:
+شما مجبورم کردین شما به هیچ صراطی مستقیم نبودین هی کتکم می زدین.
_الان دیگه کاری باهات ندارم پاشو بیا خونه دستم بشکنه اگه دیگه کتکت بزنم.
بهم بگو تو این مدت کجا بودی؟
_باشه می یام فردا می یام الان که شبه. جای بدی نبودم خدا دوسم داشت یه فرشته نجاتم داد.
#پارت۲۲
برکه
خیلی خوشحالم که لیلا رو دیدم اما یه چیزی سردرگمم کرده نکنه پارسا رو دوست داره که می گه عاشق نامزدش نیست. اصلا کی مجبورش کرده که با کسی دوسش نداره نامزد کنه. بازم خودم رو گول می زنم اون اگه پارسا رو دوست داشت منتظرش می موند.
تو دفتر کارم نشستم و دارم با فرشته حرف می زنم.
_فرشته به نظر تو اون پارسا رو دوست داره که اینو از من پنهان می کنه.
+نمی دونم اون چرا باید از تو پنهان کنه علاقه اش به پارسا رو؟ شاید فهمیده که تو دوسش داری.
با ناراحتی می گم:
_چی کار کنم فرشته نکنه دوسش داشته باشه و به خاطر من داره فداکاری می کنه. من نه دوست دارم لیلا عذاب بکشه نه دوست دارم پارسا رو از دست بدم.
+تو باید تصمیمت رو بگیری، باید یکی رو انتخاب کنی دوست داشتن لیلا یا عشقت به پارسا. کدومشون رو بیشتر دوست داری؟
_اینو قبلا هم بهت گفتم من هر دو شون رو یه اندازه دوست دارم. نمی تونم تصمیم بگیرم کدومشون رو انتخاب کنم لیلا یا پارسا رو.
+بذار من بهت بگم کدوم رو بیشتر دوست داری تو دیوونه ی پارسایی نمی تونی ازش دل بکنی اینو از حرفات فهمیدم. پس بیا بی خیال حرفای لیلا بشو و سعی کن جایی تو قلب پارسا واسه خودت پیدا کنی.
_چه طوری جایی تو قلبش پیدا کنم؟ اون از وقتی فهمیده لیلا نامزد داره عزای یه عالم رو دلش نشسته چند روزه سر کار نمی ره.
+بهش نزدیک شو از احساسی که داری بهش بگو نذار این قضیه داغونش کنه.
_نه من غرور دارم واسم سخته بهش بگم که دوسش دارم. هر چی نباشه یه دخترم پسر نیستم که از احساسم باهاش حرف بزنم.
+پس باید از خدا بخوای لیلا با نامزدش خوشبخت بشه وگرنه تو به پارسا نمی رسی. اصلا چرا علاقه ات به پارسا رو ازش پنهان کردی؟ چرا بهش نگفتی دوسش داری؟
_خب ترسیدم پارسا رو دوست داشته باشه و فک کنه من بی معرفتم که عاشق عشقش شدم.
#پارت۲۳
مهراد
تو اسنپ نشستم و جمعه روز تعطیل دارم لیلا رو می برم پیش خونوادش.
با مهربونی رو به او می کنم:
_چه احساسی داری که داری می ری پیش خونوادت.
+یه احساس غریبی دارم نمی دونم خوشحال باشم یا بی تفاوت، هم دلم واسشون تنگ شده هم بابت گذشته ازشون دلخورم.
یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده باید ازش بپرسم هر چند که نمی دونم حقیقتش رو بهم می گه یا نه.
_لیلا این پسره پارسا واقعا تو رو مثل خواهرش دوست داره؟ واسم عجیبه یه پسر غریبه این همه سال وقتش رو بذاره و دنبال کسی بگرده که هیچ نسبتی باهاش نداره.
لیلا عصبی میشه و می گه:
+منظورت چیه فک می کنی چیزی بین من و اون بوده؟ اگه چیزی بینمون بود من از خونه فرار نمی کردم و وایمیستادم ازم خواستگاری کنه.
_خدا کنه اینجوری باشه که تو می گی وگرنه از کوره در میرم و یه بلایی سرش می یارم.
این دفه با مهربونی می گه:
+مهراد جان تو نگرانی چی هستی من که الان مال توام چرا با این حرفا هم خودت رو آزار می دی هم منو؟
با ناراحتی بهش می گم:
_آخه عاشقتم نمی خوام کسی بیاد و تو رو ازم بگیره.
با مهربونی بهم می گه:
+خیالت راحت من مال توام و کسی نمی تونه من رو ازت بگیره.
یه کمی مکث می کنه و می گه:
+مهراد جان به مامان و بابام نگی که خلاف می کردی نمی خوام از این قضیه چیزی بفهمن من بهشون گفتم یه فرشته نجاتم داده.
_نه بابا مگه خر کلم رو گاز گرفته، من نمی خوام تو رو از دست بدم به هر حال پدر و مادرمن و زندگی بچشون واسشون مهمه.
لیلا
بعد از چند ساعتی که به خاطر ترافیک تو راه بودیم از سواری پیاده می شیم و به طرف در خونه می ریم، مهراد زنگ خونه رو می زنه.
بعد از چند دقیقه در باز میشه و مامانم از لای در نمایان میشه با دیدن چهره اش به هم می ریزه چقد پیر شده: خدا ازت نگذره لیلا چرا تنهاش گذاشتی؟
مامانم با دیدن من بغلم می کنه با گریه می گه:
_دختر کجا بودی؟ می دونی چی به ما گذشت؟
+ببخش مامان چاره ای جز رفتن نداشتم خدا رو شکر کنین که این فرشته نذاشت این سالهایی که از شما دور بودم بهم بد بگذره.
مامانم با دیدن مهراد بهش سلام می کنه:
_ سلام پسرم ممنون که مراقب دخترم بودی.
+کاری نکردم مادر وظیفم بود آدم واسه عشقش هر کاری می کنه من با همون گاه اول عاشقش شدم.
مامان با خوشحالی می گه:
شوهرته؟
+نه تازه با هم نامزد کردیم.
_بیا تو، مامان بابات داخل خونه منتظرته نمی دونی این سالها بهش چی گذشت؟ نمی دونی چقد خودش رو اذیت کرد؟
من و مهراد وارد خونه می شیم بعد از گذشتن از حیاط بزرگ خونه وارد پذیرایی می شیم بابا رو می بینم که از روی مبل بلند می شه و به سمت من می یاد. منو در آغوشش می گیره.
با گریه می گه:
_کجا بودی؟ بالاخره اومدی؟ بابا چرا از خونه فرار کردی؟ یعنی راه دیگه ای نبود که از خونه زد بیرون؟
+شما راه دیگه ای واسم باقی نذاشتین تنها راهی که به ذهنم رسید فرار بود.
بابا با مهربونی می گه:
_این جوون کیه همراهته ازدواج کردی؟
+ازدواج که نه فعلا با هم نامزد کردیم.
_مبارک باشه، خودم واستون عروسی می گیرم و دستتون رو می ذارم تو دست هم.
#پارت۲۴
پارسا
واسم سخته لیلا رو فراموش کنم، تو این چند روز که این واقعیت وحشتناک رو فهمیدم بارها به ذهنم خطور کرده که واسه مهراد پاپوش درست کنم، اما جلوی این فکر مقاومت کردم چون من نمی تونم اخلاقیات رو زیر پا بذارم. دارم تلفنی با برکه صحبت می کنم:
_خواهش می کنم برکه تو باهاش حرف بزن تو مثل خواهر می مونی واسه من و لیلا.
+بهش چی بگم؟ مگه نمی گی این پسره نامزدش خیلی حساسه ممکنه بلایی سرت بیاره؟
_واسم مهم نیست، من فقط اینو می دونم که زندگی بدون لیلا واسم زندگی نیست، جهنمه، تو دلت می خواد داداشت تو جهنم زندگی کنه؟
+تو چرا اینقد خودخواهی؟ چرا به لیلا فکر نمی کنی؟ حتماً پسره رو دوست داره که می خواد باهاش ازدواج کنه.
با گریه می گم:
_چی کار کنم؟ نمی تونم فراموشش کنم، بیا و باهاش حرف بزن شاید اونم منو دوست داشته باشه.
+چرا به مامانت نمی گی باهاش حرف بزنه زیر زبونشو بکشه ببینه دوست داره یا نه، من باهاش حرف زدم راجع به تو چیزی نگفت.
برکه
از دست پارسا کلافه ام ازم می خواد به لیلا بگم که عاشقشه، حالم گرفته میشه وقتی می گه تو مثل خواهرمی، چه طوری بهش بگم من می خوام خانم خونت باشم؟ چه طوری بهش بگم من دیوونشم اگه لیلا یا هر کس دیگه ای سر رام قرار بگیره هر طوری شده اون رو از سر رام برمی دارم، غریبه و آشنا هم واسم فرقی نمی کنه.
گوشی روی بلندگو بوده و فرشته تو دفتر کارم حرفهای من و پارسا رو شنیده.
فرشته با مهربونی می گه:
_چرا با لیلا حرف نمی زنی؟ شاید اونم پارسا رو دوست داشته باشه.
عصبی می گم:
+فرشته دیوونه شدی؟ تو می دونی اگه لیلا پارسا رو دوست داشته باشه چه بلایی سر من می یاد؟
_تو باید یه فکری به حال خودت کنی یا باید به پارسا برسی یا از اون دل بکنی.
با گریه می گم:
+نمی تونم ازش دل بکنم دیوونشم. فرشته اینو بفهم.
_تو خودت نمی تونی دل از عشقت بکنی اونوقت چه طور انتظار داری پارسا با این قضیه کنار بیاد.
+پارسا مجبوره با این قضیه کنار بیاد، چون اون فقط مال منه نه مال کس دیگه ای.
#پارت۲۵
لیلا
بابام گیر داده به تیپ مهراد و مخمو کار گرفته:
_تو مطمئنی این پسره خوشبختت می کنه؟ چرا تیپش اینجوریه؟
با مهربونی می گم:
+باور کن بابا مهراد منو دوست داره من تو این سالها شناختمش نیازی نیست شما برین راجع بش تحقیق کنین.
_نمی دونم چرا خوشم از این پسره نمی یاد، می ترسم باهاش خوشبخت نشی.
با ناراحتی می گم:
+بابا چرا به من اعتماد نداری؟ یعنی به نظرتون من دروغ می گم که اون پسر خوبیه؟
_دروغ نمی گی اما به نظرم داری یه چیزی رو ازم قایم می کنی. بابا من دیگه اون آدم سابق نیستم بهم راستش رو بگو اگه چیزی هست که بهم نگفتی.
کمی مکث می کنم و بعد می گم:
+شما درست می گین مهراد سابقه داره اما به خاطر من قول داده دیگه خلاف نکنه.
_از کجا می دونی راست می گه؟ شاید دروغ می گه.
+بابا اون عاشق منه اون بهم قول داده دیگه دست از پا خطا نکنه.
_باشه حرف تو قبول اما بذار من برم تحقیق کنم.
+باشه بابا برو تحقیق کن، خیالت راحت بشه.
بابا درست می گه اگه بره تحقیق کنه بهتره اینطوری مهراد نمی تونه سر منو کلاه بذاره. آره امکانش هست که منو سیاه کرده باشه چند وقتی بره کارگری کنه و جواب بله ی من رو که گرفت دوباره برگرده به اون کار سابق خودش و بازی کردن با جون بچه های مردم، اگه اینجوری باشه نمی بخشمش، جوون که قطع نیست، یکی دیگه میشه شاهزاده ی سوار بر اسب سفیدم.
شبه تا وقتی بیاد تو حیاط روی تختی که در حیاطمون هست نشستم و انتظار بابا رو می کشم. نگرانشم تلفنش خاموشه. صدای زنگ در به گوش می رسه به سرعت به سمت در می دوئم و در رو باز می کنم، خودشه.
با مهربونی می گه:
_ببخشید بابا گوشیم شارژش تموم شد.
+بابا بگو تحقیق کردین، چی گفتن؟
_گفتن این پسره خرده فروشه خودش مواد رو می خره خودشم می فروشه.
+بهشون گفتین یه چند وقتیه که خلاف نمی کنه؟
_آره گفتم گفتن فیلمشه اینو زن یکی از دوستای نزدیکش بهم گفت زن بیچاره قسمم داد کسی از این قضیه بویی نبره.
پاهام سست میشه و روی زمین می شینم واسم سخته بشنوم مهراد بهم دروغ گفته باشه به هر حال دوسش داشتم شاید عاشقش نباشم اما نسبت بهش بی علاقه هم نبودم.
بابا روی زمین می شینه و بلندم می کنه
با ناراحتی می گه:
_خدا منو ببخشه که باعث شدم تو این سالها لقمه ی حروم بخوری. خدا منو ببخشه که باعث شدم به یه جوون خلاف کار دل ببندی.
#پارت۲۶
+بابا من چی کار کنم؟ اون دیوونست دست از سرم بر نمی داره می گه حق نداری با کس دیگه ای جز من ازدواج کنی.
_مگه شهر هرته که تو رو بدم به اون من دلم می خواد بچم خوشبخت بشه نه این که دست دستی با دستای خودم بدبختش کنم.
+بابا کمکم کن چی کار کنم دست از سرم برداره؟
_لوش می دیم، به پارسا می گم دستگیرش کنه.
+بابا باید بهش بگی لیلا گول اون رو خورده اون نمی خواسته گولت بزنه.
_ باشه دخترم نترس کاری نمی کنم که واست بد بشه.
دلم از مهراد گرفتست چرا گولم زد؟ من که مثل یه بره رامش شده بودم چرا دلم رو شیکوند؟ من که به خاطر اون به ندای دلم که پارسا رو می خواست بی اعتنایی کرده بودم و فقط اونو می خواستم.
بابا بعد از خوردن شام به پارسا زنگ می زنه:
_سلام پارسا جان باهات یه کاری داشتم می خوام یه خلافکار رو لو بدم.
+سلام آقای فرهمند بفرمائید به گوشم.
_این پسره مهراد نامزد دخترم خرده فروش مواد مخدره دختر بیچاره ی من رو گول زده واسه این راضی به ازدواج باهاش شده، زنگ زدم دستگیرش کنی.
_باشه حتماً
پارسا
از خوشحالی دارم با دمم پوست گردو می شکنم، خدا رو شاکرم که بهم نظری انداخت و نذاشت عشقم رو از دست بدم.
بلند میشم و به طرف خونه ی مهراد میرم، خدا رو شکر که لیلا رو دوست داشته و بلایی سر اون نیاورده. ساعتی بعد به همراه هم کارم جلوی خونه ی مهرادم زنگ می زنم، یه پیر زن در رو باز می کنه.
_سلام خانم باید خونه تون رو بگردیم یکی از پسرتون شکایت کرده.
+پسر من کاری نکرده، چی کارش دارین
_الان مشخص میشه.
به همراه همکارم وارد خونه میشم.
اولین کاری که می کنم به مهراد دستبند می زنم به همکارم می گم خونه رو بگرده.
_من کاری نکردم چرا بهم دستبند می زنین؟
+الان مشخص میشه کاری کردی یا نکردی.
همکارم با عصبانیت می گه:
_لباسات کجاست؟
+باور کنین من کاری نکردم.
همکارم به طرف چوب لباسی می ره و لباسهای مهراد رو وارسی می کنه: بسته های کوچیک مواد مخدر رو از جیبش بیرون می یاره.
عصبی می گم:
_تو که می گفتی کاری نکردم پس اینا چیه؟
#پارت۲۷
مهراد
تو ماشین پلیس نشستم و دارم با اون پسره هم محله ای لیلا حرف می زنم.
عصبی بهش می گم:
_کی منو لو داده اگه بدونم کی بوده می کشمش.
+اونش به تو ربطی نداره فعلا به این فک کن که باید چند سال آب خنک بخوری.
ساکت می مونم و به فکر فرو میرم یعنی لیلا منو لو داده اون که گولم رو خورده بود و مثل یه بره رامم شده بود، پس کی لوم داده بچه محلی هام بودن یا که این پسره حرف لیلا رو باور نکرده اومده سراغم ازم آتو بگیره.
با ناراحتی می گم:
_خواهش می کنم به لیلا چیزی نگین، اون بفهمه باهام ازدواج نمی کنه.
+چیه انتظار داری بهش چیزی نگم تا هی گولش بزنی؟ انتظار داری منتظرت بمونه و موهاش مثل دندونداش سفید بشه؟
_باور کنین من دوسش دارم نمی خوام از دستش بدم.
+اگه دوسش داشتی بهش دروغ نمی گفتی. اگه دوسش داشتی پای قولت می موندی.
با گریه می گم:
_غلط کردم خواهش می کنم بهش نگین مهراد افتاده زندان، بذارین خودم باهاش حرف بزنم.
+می خوای بهش چی بگی؟ می خوای دوباره گولش بزنی؟
_بهش می گم یه دیوونه ی روانی عاشقم شده و من به خاطر این که بلایی سر تو نیاره می خوام باهاش ازدواج کنم. این طوری ازم دل نمی بره.
+تو هم فک می کنی لیلا اینقد ساده است که باور کنه؟ اون ساده نیست اون به خاطر اینکه دوست داشت دروغت رو باور کرد.
_خواهش می کنم اذیتم نکنین من بدون لیلا می میرم.
چی کار کنم دارم دیوونه میشم کاش این پسره به حرفم گوش کنه و چیزی به لیلا نگه، اگه این کار رو بکنه به مامانم می گم لیلا رو گول بزنه و چیزی رو که من می خوام رو بهش بگه.
پارسا
این پسره چقدر پر روئه به منی که عاشق لیلا ام می گه نذار لیلا ازم دل بکنه. من منتظر این لحظه بودم که به لیلا برسم حالا این پسره می خواد اون رو ازم بگیره.
بعد از اینکه مهراد رو تحویل آگاهی دادم.
سوار ماشینم می شم و تلفنی با مامانم صحبت می کنم خیلی خوشحالم:
_ سلام مامان خدا خیلی دوسم داره اون پسره نامزد لیلا تو زرد از آب دراومد، پسره بی شعور لیلا رو گول زده بود همین یکی دو ساعت پیش دستگیرش کردم.
+تبریک می گم مامان فقط کاش حدست درست باشه و لیلا هم تو رو دوست داشته باشه وگرنه منتظر اون پسره می مونه و با تو ازدواج نمی کنه.
با ناراحتی می گم:
_نه مامان خدا نکنه این طوری پسرت دیوونه میشه تو اینو می خوای؟
با مهربونی می گه:
+معلومه که اینو نمی خوام عزیزم.
#پارت۲۸
لیلا
با مهراد چی کار کنم؟ پارسا به بابا گفته که اون نفهمیده لیلا لوش داده بهش التماس کرده که من نفهمم انداختنش زندون. من عاشق پارسام اگه مهراد بلایی سرش بیاره دیوونه میشم، باید با یکی مشورت کنم.
رو به مامانم می کنم و می گم:
_مامان من چی کار کنم به نظرتون برم به ملاقات مهراد یا نه؟
مامانم با مهربونی می گه:
+برو دخترم اونم بلاخره باید با این حقیقت کنار بیاد که تو دیگه نمی خوایش.
_نه مامان اون دیوونست بهم گفته اگه با کس دیگه ای به جز من ازدواج کنی می کشمش.
+دخترم تو که فعلا مجردی اونم باید چند سالی تو زندون بمونه تا اون موقع یه فکری می کنیم.
_مامان من مجبورم با اون ازدواج کنم من نمی خوام بلایی سر
با کمی مکث می گم:
_من یکی رو دوست دارم مهراد دیوونست می ترسم بلایی سرش بیاره.
مامان با خوشحالی می گه:
+کیو دوست داری عزیزم؟ به من می گی یا روت نمیشه بگی.
در حالی که از خجالت سرخ و سفید شدم می گم:
_غریبه نیست آشناست پارسا پسر طاهره خانم.
+اون چی؟ اونم تو رو دوست داره؟
_آره این رو اون روزی که اومد در خونه ی مهرادینا بهم گفت.
+خدا رو شکر پارسا پسر خوبیه خوشبختت می کنه.
_مامان شما گوش می کنین چی می گم می گم من باید با مهراد ازدواج کنم شما می گین پارسا پسر خوبیه خوشبختت می کنه؟
+مامان جان مگه دیوونه ای؟ می خوای به خاطر یه احتمال زندگیتو خراب کنی؟
_پس باید گولش بزنم بهش می گم منتظرت می مونم اونم منو گول زد منم همون کاری رو می کنم که اون باهام کرد.
پارسا
جلوی آینه وایسادم و دارم سر و وضعم رو مرتب می کنم قراره با مامان و بابا بریم خواستگاری لیلا.
مامان می یاد پیشم و می گه:
_مامان قربونت بره چقد خوشتیپ شدی.
+تازه فهمیدی پسر خوشتیپی داری؟
_نه مامان کت و شلوار دامادی خیلی بهت می یاد.
بابا هم می یاد پیشم با خنده می گه:
_اینقد پسرت رو لوس نکن کجاش خوش تیپه؟
منم با شیرین زبونی می گم:
+بابا هر چی هستم پسر خودتم.
بابا با همون لبخند می گه:
_خیلی هم دلت بخواد با اینکه پیر شدم از تو خوشتیپ ترم.
مامان با خنده می گه: بسه دیگه. مگه با هم دعوا دارین؟ هر دوتون خوش تیپین.
#پارت۲۹
برکه
حالم گرفتست امشب شب خواستگاری پارسا از لیلاست، اگه لیلا بهش جواب مثبت بده چی؟ اگه پارسا ترس لیلا از مهراد رو از بین ببره چی؟ چه طوری به لیلا بگم منم عاشق پارسا ام؟ چی کار کنم که پارسا رو از دست ندم؟
ذهنم پر از علامت سواله من نمی خوام پارسا رو از دست بدم.
صدای زنگ موبایلم به گوش می رسه، لیلاست گوشی رو جواب می دم:
_الو
+سلام برکه جان چرا نمی یای؟ دوست دارم تو هم تو مجلس خواستگاریم باشی.
_سلام لیلا جون چرا می خوای خودتو بدبخت کنی می دونی اون پسره دیوونه بفهمه می خوای با کس ازدواج کنی چی میشه؟
برکه به نظر تو چی کار کنم منتظر کسی بمونم که ازش می ترسم و بهش علاقه ای ندارم؟
+تو که می گفتی اون دوسم داره و خوشبختم می کنه حالا می خوای دلش رو بشکنی؟
_برکه تو چته چرا اینقد ساز مخالف می زنی؟ پارسا باهات چی کار کرده که دوست نداری من باهاش ازدواج کنم؟
با گریه می گم:
+چرا نمی فهمی من نگران هر دوتاتونم اون پسره ی دیوونه ممکنه بلایی سرتون بیاره فک کردی چون تو زندونه نمی تونه کاری بکنه؟
- به نظر تو چی کار کنم؟ به خاطر یه ترس احمقانه زندگی خودم رو جهنم کنم؟
+تو نمی فهمی من چی می گم من نمی تونم بیام تو داری حکم مرگ خودت و پارسا رو امضا می کنی من تو این مجلس شرکت نمی کنم.
لیلا
برکه گوشی رو قطع می کنه برکه چشه؟ چرا می خواد من با کسی ازدواج کنم که باهاش خوشبخت نمی شم؟ چرا باید به خاطر یه ترس احمقانه خودم رو بد بخت کنم؟ من الان تو آشپزخونه ام و دارم واسه مهمونا چایی می ریزم.
ساعتی بعد به همراه پارسا رفتیم تو اتاق من تا حرفامون رو بزنیم.
-آقا پارسا من می خوام اون پسره رو گول بزنم بهش بگم منتظرت می مونم اینطوری نمی تونه به تو آسیبی بزنه.
+فکر بعدش رو کردی اگه از زندان بیاد بیرون فکر کردی چی میشه؟
_من نمی خوام زندگیم جهنم بشه اگه قبول نکنین مجبورم با مهراد ازدواج کنم شما که اینو نمی خواین؟
+معلومه که اینو نمی خوام اما اگه گفت بیا باهم ازدواج کنیم و صیغه ی مرحمیتمون رو تو زندان بخونن چی؟
_اون موقع من می دونم چی کار کنم بهش می گم نمی تونم بهت اعتماد کنم چون یه بار گولم زدی.
_باشه قبوله هر چند واسم سخته ولی به خاطر اینکه عاشقتم قبوله.
#پارت۳۰
تو اسنپ نشستم و دارم با برکه تلفنی صحبت می کنم:
_دیگه نگران من و داداش پارسات نباش دارم میرم نقش یه عاشق دیوونه رو واسش بازی کنم.
+امیدوارم نفهمه، از کجا می دونی که مادرش بهش چیزی نمی گه؟
_چون من نذاشتم مادرش بفهمه می خوام با کس دیگه ای ازدواج کنم.
+تو که نسبتی باهاش نداری چه طوری وقت ملاقات گرفتی؟
_پارسا با رئیس زندان حرف زده واسم اجازه شو گرفته.
+باشه آبجی خدا به همرات مراقب باش سوتی ندی.
_نه سوتی نمی دم مگه نمی دونی آبجیت واسه خودش یه پا بازیگره؟
+اِه نه بابا پس چرا بازیگر نشدی؟
_قسمت نشد.
بعد از خداحافظی با برکه و ترافیک رو پشت سر گذاشتن می رم پشت شیشه ی ملاقات خصوصی می شینم. بغض می کنم واسم سخته به مرد دیگه ای جز پارسا ابراز عشق کنم اما به خاطر حفظ جون پارسا باید این سختی رو به جون بخرم و از استعداد بازیگریم کمک بگیرم.
با بغض بهش می گم:
-چی کار کردی بی معرفت مگه قرار نبود به خاطر من دیگه خلاف نکنی؟
با ناراحتی می گه:
+منو ببخش که گولت زدم کارگری خستم می کرد من به خرده فروشی عادت کردم.
_مگه خون تو از بقیه جوونایی که کارگری می کنن رنگین تره اونا هم خسته می شن اونا هم سختی می کشن.
+باشه لیلا جان تو منو ترک نکن قول می دم سر به راه بشم.
_چی کار کنم دوست دارم واسه این اومدم ملاقاتت اومد بهت بگم که منتظرت می مونم.
با خوشحالی می گه:
+یعنی منو می بخشی؟
_آره می بخشمت چون عاشقتم اما ازم نخواه با هم عقد کنیم تو یه کاری کردی که نمی تونم بهت اعتماد کنم.
#پارت۳۱
با گریه می گه:
+عیبی نداره تو فقط بهم قول بده دلت رو به کس دیگه ای نبندی من تا موقعی که از زندان آزاد شدم منتظر می مونم اصلا شاید یه کاری کردم بهم عفو بخوره.
_مگه به خرده فروشا هم عفو می خوره؟
+اگه خودم رو تغییر بدم و بچه ی خوبی باشم بهم عفو می خوره.
_نکنه بیای بیرون و دوباره شروع کنی؟
+نه بهت قول می دم این دفه واقعا تغییر کنم.
_چه خوب منم منتظر اون روز می مونم هر چند اگه ۱۰ سالم بگذره منتظرت می مونم.
بعد از ملاقات با مهراد از زندان بیرون می یام، حرفهای مهراد ذهنم رو مشغول کرده اگه تغییر کنه و بهش عفو بخوره چی کار کنم؟ باید با پارسا حرف بزنم.
تلفن همراهم رو بر می دارم و با پارسا حرف می زنم:
_الو سلام پارسا جان خوبی؟
+سلام عشقم خوبم تو چه طوری خوبی؟
_ممنون زیاد خوب نیستم این پسره مهراد دست از سر من بر نمی داره می خواد کاری کنه که بهش عفو بدن. می دونی این یعنی چی؟ یعنی باید بی خیال تو بشم.
صداش بغضی می شه:
+لیلا چته می خوای دلم رو بشکنی یعنی چی بی خیالم بشی؟
_خب چی کار کنم؟ وایسم و ببینم که مهراد دیوونه تو رو بکشه؟
+این چه ترس احمقانه ایه که تو داری من پلیسم از پسش بربیام، تازه اون عفوم بخوره دستش به ما نمی رسه چون اون موقع ازدواج کردیم و خونه گرفتیم اون می خواد آدرسمون رو از کجا پیدا کنه؟
_من نگران مامان و باباهامون هم هستم اگه دستش به ما نرسه تلافیشو سر اونا در می یاره.
+کاری نداره بهشون می گیم از اون محله برن.
با حرفهای پارسا آروم میشم.
با مهربونی می گم:
_ممنون که هستی و با حرفات آرومم می کنی.
#پارت۳۲
برکه
دارم تو محل کارم با فرشته صحبت می کنم:
_به نظر تو چی کار کنم؟ من نمی تونم پارسا رو فراموش کنم.
+تو فقط دو راه داری یا با این حقیقت کنار می یای که پارسا مال تو نیست یا عشق به لیلا رو فراموش می کنی کدوم گزینه رو انتخاب می کنی؟
با ناراحتی می گم:
_ من نمی تونم پارسا رو فراموش کنم گزینه ی دو رو انتخاب می کنم.
+پس باید یه کاری کنی که این دو نفر بهم نرسن.
_می دونم تو راهی داری که پیش روم بذاری.
+تو باید لیلا رو از پیش روت برداری که این کار تو نیست تو باید با اون پسره که لیلا رو دوست داره هم دست بشی.
_یعنی می گی برم به اون پسره بگم که لیلا داره گولت می زنه؟
+آره یه راه دیگه هم داری این که راجع به احساست به لیلا بگی ممکنه لیلا به خاطر تو پارسا رو فراموش کنه.
_نه من نمی تونم به لیلا بگم نمی خدلم اون ازم رنجیده خاطر بشه اگه با اون پسره مهراد هم دست بشم بهتره.
+پس برو باهاش حرف بزن، نذار پارسا و لیلا به هم برسن.
_تو باید به عنوان مددکار بری باهاش حرف بزنی.
+چرا من؟
_نمی خوام پارسا و لیلا بفهمن که من به مهراد گفتم که لیلا تو رو نمی خواد اونا تو رو نمی شناسن.
مهراد
من نمی تونم لیلا رو فراموش کنم پس باید یه کاری کنم که بهم عفو بخوره به خاطر همین دارم با رئیس زندان حرف می زنم:
_من می خوام یه کاری کنم که بهم عفو بخوره من نمی تونم تو زندون بمونم.
+تو باید واقعا تغییر کنی نباید نقش بازی کنی.
_باور کنین من می خوام واقعا تغییر کنم اومدم اینجا که ازتون بپرسم که باید چی کار کنم.
+یکی از راهاش اینه که قرآن رو حفظ کنی اگه واست سخته این کار، می تونی با رفتارت یه کاری کنی که بهت عفو بخوره.
+نه من لیاقتشو ندارم که حافظ قرآن بشم سعی می کنم روی خودم کار کنم نمی خوام نامزدم رو از دست بدم.
#پارت۳۳
دارم رو خودم کار می کنم که یه تحول واقعی داشته باشم و این بار دیگه واقعا لیلا رو خوشحال کنم من نمی خوام دیگه اون رو از دست بدم.
تو زندون روی تختم دراز کشیدم و دارم به عکس لیلای جذابم نگاه می کنم که صدای بلندگوی زندان می یاد که ملاقاتی دارم امروز که روز ملاقات نیست، بلند می شم و رو به اتاقکی که ملاقات تو اون انجام میشه میرم، یه دختر چادریه که نمی شناسمش.
می رم روی صندلی می شینم.
_من مددکارم اومدم کمکتون کنم.
+من یادم نمی یاد به کسی گفته باشم که به کمک احتیاج دارم.
_شما مگه نامزدتون رو دوست ندارین؟
+معلومه که دوسش دارم.
_خب من می خوام یه کاری کنم که بهش برسی.
+مگه قراره بهش نرسم؟ شما چی می دونین که من نمی دونم؟
_لیلا بهتون دروغ گفته اون شما رو نمی خواد.
با عصبانیت بهش می گم:
+لیلای من اهل دغل بازی نیست. شما با این حرفا می خواین به کجا برسین؟
_می خوای باور کن می خوای باور نکن. اون می خواد با پسر همسایشون ازدواج کنه.
عصبانیتم بیشتر میشه:
+اون این کار رو نمی کنه چون من باهاش اتمام حجت کردم.
_خب اون به خاطر همین گولت زده، اون از تو می ترسه اگه بهش بگی که ماجرا رو می دونی فکر پارسا رو از سرش بیرون می کنه.
+می خواد با اون پلیسه ازدواج کنه پس حدسم درست بود این پسره لیلای من رو می خواد.
_خواهش می کنم از لیلا کینه به دل نگیرین فقط بترسونیدش که به پارسا جواب رد بده اونا فعلا با هم نامزدن و هنوز با هم عقد نکردن.
+باشه ممنون که بهم حقیقت رو گفتین، فقط اگه پرسید کی بهت این چیزا رو گفته بهش بگم کی گفته؟
_بهش بگو از یکی شنیدم بهش نگو کی بوده.
بعد از تموم شدن ملاقات با اون دختر می رم روی تخت می افتم و گریه می کنم، اون پسره چقد خوش شانسه که لیلای من عاشقشه، فکر این که یکی لیلا رو ازم بگیره دیوونم می کنه به خاطر همین تصمیم می گیرم که بترسونمش.
#پارت۳۴
لیلا
توی خونه نشستم و دارم به همراه مامان و بابا ناهار می خورم که صدای تلفن همراهم به گوش می رسه بلند میشم و اون رو از روی اُپن برمی دارم جواب می دم:_الو
صدای مهراد از اون طرف خط می یاد از صداش معلومه که از یه چیزی ناراحته:
+مگه بهت نگفتم من دیوونم؟ مگه بهت نگفتم تو فقط مال منی؟ چرا می خوای دورم بزنی؟
خاک بر سرم شد مهراد فهمیده که نمی خوامش خودم رو به اون راه می زنم:
_اصلا معلومه تو داری چی می گی؟
+تو نمی فهمی من چی می گم یا داری منو خر فرض می کنی؟
دیگه نمی خوام گولش بزنم با ناراحتی بهش می گم:
_تو راس می گی من گولت زدم این به اون در تو هم یه بار منو گول زدی.
با صدای بغضی بهم می گه:
+این حرفا یعنی چی؟ یعنی دیگه منو نمی خوای؟
_آره مهراد چه طوری بگم که تو رو نمی خوام؟ ازت ممنونم که تو این سالها هوامو داشتی، اما تو باید با این حقیقت کنار بیای، آقا مهراد من نمی خوامت.
+یعنی تو از من نمی ترسی؟ می خوای باهام مبارزه کنی؟ تو عاشق اون پسره نیستی اگه عاشقش باشی قید ازدواج باهاش رو می زنی.
با ناراحتی می گم:
_ من نمی تونم قیدش رو بزنم مهراد چرا دست از سر من برنمی داری؟
+باشه لیلا خانوم دلم رو بشکن اما این رو بدون که من ول کنت نیستم. یه کاری می کنم که روزی صد بار آرزوی مرگ کنی، این من بودم که هواتو داشتم و کسی بهت دست درازی نکرد.
از حرفای مهراد می ترسم، می خواد چی کار کنه؟ این بار داره خودم رو تهدید می کنه.
با عصبانیت بهش می گم:
_هر غلطی می خوای بکنی بکن من دیگه نمی خوام ازت بترسم،
با ناراحتی ادامه می دم:
_من پارسا رو از دست نمی دم، من بدون اون می میرم.
بعد از گفتن این حرف گوشی رو قطع می کنم، توی قلبم پارسا رو به خدا می سپارم و دیگه از دیوونگی مهراد نمی ترسم.
#پارت۳۵
مهراد
لیلا فک کرده می تونه منو دور بزنه، منم می دونم چی کار کنم، اون یا مال من میشه یا گرفتار بلا میشه.
میرم با یکی از زندانیها که تو این مدت کم باهاش صمیمی شدم حرف می زنم:
_حالم خوش نیست دختر موردعلاقه ام دورم زده و می خواد ازدواج کنه، دارم دیوونه میشم.
+حالا می خوای چی کار کنی؟
_من دو راه بیشتر ندارم یا فراموشش کنم یا ازش انتقام بگیرم.
+مگه نمی گی عاشقشی چه طوری دلت می یاد ازش انتقام بگیری؟
_من باید انتقام بگیرم اینطوری اون فک می کنه من خرم که تو این سالها ازش سواری می گرفته. تو کسی رو سراغ داری که کمکم کنه؟
+چه کمکی؟
_می خوام یکی بدزدتش و ببردش یه جایی که یه آب خوش از گلوش پایین نره.
+مثلا ببرنش کجا؟
_می خوام برنش دبی اون خیلی خوشگله عربا اگه ببینش عاشقش می شن، ببینم کسی رو سراغ داری که من رو به یکی که تو باند قاچاق دختر کار می کنه وصل کنه.
+واست می پرسم پسر به نظرم تو خیلی جیگر داری که می خوای چنین بلایی سر دختر موردعلاقه ات بیاری هر کی بود دلش نمی یومد این کار رو بکنه.
_من آدم کینه ایم خدا نکنه از کسی کینه به دل بگیرم پدرشو در می یارم.
برکه
این چه شانسیه که من دارم؟ لیلا دل و جرات پیدا کرده و آب پاکی رو ریخته رو دست مهراد، خدایا من چی کار کنم؟ چه طوری به لیلا بگم که عاشق پارسام و دیوونه میشم اگه تو اونو ازم بگیری.
خدایا من عاشق لیلام چه طوری اونو از جلو راه خودم بردارم، خیر سرم یه مددکارم، یه مددکار نباید از کسی کینه به دل بگیره، نکنه عشق پارسا دیوونم کنه و بلایی سر لیلای عزیزم بیارم.