eitaa logo
عرفان شیعی | مباحثات علمی
349 دنبال‌کننده
57 عکس
3 ویدیو
50 فایل
﷽ جامع الكليات کتابیست فشرده شامل اهم مسائل عرفان شیعی است که حاصل زحمت ١۵ ساله‌ی بانو سیده ام‌سلمه بیگم نیریزی (دختر آیت الحق قطب الدین نیریزی) می‌باشد. در این کانال، صوت مباحثات علمی، که بصورت هفتگی (دوشنبه ها ٢ظهر) برگزارشده، بارگذاری میشود 🔸 @Salehy
مشاهده در ایتا
دانلود
33 جامع الکلیات -بیان ششم -نکات ۵۹ تا ۶١ و ۶۶ تا ۶۹ توحید از دریچه نفس -ولایت و تجرد -واحد قهار و جامع اضداد -عینیت و غیریت.mp3
36.81M
🔸 جلسه ٣٣ 📌 شرح 🔻بیان ششم - نکات ۵۹ تا ۶١ و ۶۶ تا ۶۹ از کتاب «توحید از دریچه انسان شناسی» ۵٩ - ولایت و تجرّد ۶۰ - عقل و عاقل و معقول ۶١ - هم رتبه نبودن قوا با نفس ۶۶ - غيرمادي بودن و وحدت ۶۷ - جامعيّت و تجرّد (واحد قهار و جامع اضداد) ۶۸ - عينيّت و غيريّت قوا با نفس ۶٩ - عدم انضمام قوا و بدن به نفس - محدوده درس: تا آخر صفحه ١١٣ 🔸 🔸مستندات مورد اشاره جلسه ٣٣👇 🌐 eitaa.com/shia_erfan/1355 🔸 ✅ کانال عرفان شیعی 🔸 @Shia_erfan
🔸 و مستندات مطالب مورد اشاره در صوت جلسه ٣٣ :
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی 🔻 اثر استاد مهدی خدابنده https://mehrabanketab.ir/cms/mehr_one.jsp?ct=توحید%20%از%20%دریچه%20%انسان%20%شناسی&id=2474 🌐 PDF: eitaa.com/shia_erfan/1342 🔸
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی، ص۵٧ تا ۶١ 🔻 نکات شماره ۵۹ تا ۶١ : 🔸 🔻 59- نفس ناطقه در مجموعه بدن و مجموعه قوا حضور دارد. و توانسته است در تمام آنها تصرّف و دخالت كند. كه، اين مقدمة نظارت است. تصرّف يعني موجودي تحت احاطه و ولايت ديگري قرار بگيرد. طوري كه با خواست او تمام افعال و انفعالات‌اش انجام شود. بدن كاملاً جسماني است. و جسم قدرت اثرگذاري به معناي علّيت نسبت به روح را ندارد. هر چند به عنوان عامل معدّه وابزاري محسوب مي‌شود. و مي‌تواند زمينه فيضان و تجلّي نفس را فراهم كند. ولي تصرّف و احاطه داشتن مجرّد از اوصاف ذاتي اوست. به خاطر همين بدن با تمام اعضاء دروني و بيروني‌اش تحت كنترل و نظارت مستمر بلكه تصرّف نفس است. هر قدر اين موجود مجرّد يعني نفس ناطقه درجات طولي تجرّد را طي كند. و به عين تجرّد نزديكتر شود. قدرت ولايت، اثرگذاري و تدبير و نظارت آن كامل‌تر و همه‌جانبه‌تر مي‌شود. تا حدّي كه اوج تجرّد مساوي با اوج ولايت و تصرّف است. و به بياني تجرّد با ولايت مساوق و مساوي است. حال دايره تصرّف به اندازه وسعت تجرّد است. اين ولايت نفس اولاً تمام قوا را در برمي‌گيرد. تمام بدن را در برمي‌گيرد. ثانياً تمام بدن را و تمام قوا را بطور يكسان و يكنواخت در برمي‌گيرد. نه اينكه بر يك عضو ولايت كامل‌تر و بر عضو ديگر ولايت ناقص‌تر داشته باشد. و يا بر يك قوّه مانند بينائي ولايت كمتر و بر شنوائي ولايت كامل‌تر داشته باشد. امّا هر قدر نفس معنوي‌تر مي‌شود تصرّف او هم عميق‌تر مي‌شود البتّه ولايت به معناي سرپرستي هم هست. كه نفس سرپرست نظام داخلي و خارجي باشد كه لازمه اين معناي ولايت، تصرّف مي‌باشد. يعني تا در بدن و قوا تصرّف نكند. نمي‌تواند سرپرست آنها باشد. احاطه لازمه تدبير و نظارت است. اگر به اين كليد مهم در انسان‌شناسي توّجه كنيم. كه تجرّد با ولايت همراه است. و موجودات به اندازه درجه تجرّدشان بر بدن و قوايشان ولايت دارند. در باب توحيد هم مي‌گوئيم خداوند عين تجرّد است. پس هر موجودي كه عين تجرّد است. عين ولايت است. خداوند متصرّف در عالم و سرپرست عالم خواهد بود. او در تمام مظاهر طبيعي و مجرّد تصرف كرده است. و هر موجودي تحت قبضه همه جانبه اوست. يعني ظاهر و باطن موجودات، فعل و صفات و ذات موجودات تحت احاطه و سلطنت و سيطره ذات اوست. تار و پود هر موجود با تمام شئون ذاتي و فعلي در احاطه قهريه حق است. و اين ولايت اولاً مانند نفس كه كل مملكت بدني او را در برگرفته است. تمام عالم را پوشش داده است. كسي نمي‌تواند از دولت و سلطنت او خارج شود. ثانياً بر هر موجود احاطه تام دارد. نه احاطه نسبي ثالثاً اين احاطه دائمي و مستمر است. نه براي يك مرحله خاص زماني و يا در يك مرتبه خاص از هستي رابعاً در اين احاطه هر موجود تماماً ظاهر و باطنش يعني تمام اطوارش در قبضه اوست. «بيده ملكوت كلّ شي» وقتي باطن يك شيء كه جامع ظاهر است. در قبضه قدرت الهي باشد. حتماً اطوار نازل‌تر تحت اختيار و اراده نافذ اوست. خامساً اين ولايت انحصاري است. و «الله هو الولي» يعني فقط او ولي مطلق است. مجرّدات واسطه‌هاي ولايت الهي در نظام خلقت مي‌باشند. نكته ششم اينكه همانطوركه نفس به طور يكسان بر تمام بدن احاطه دارد. حق هم به طور يكسان ولايت بر كلّ عوالم دارد. اين ولايت از شئون ذاتي او مي‌باشد. و از ذات حق سرچشمه مي‌گيرد. ائمه مظاهر تام ولايت‌الهي در عالمند. يعني به اذن و اراده حق در عالم تصرّف مي‌كنند. پس كلّ مظاهر تحت پوشش ولائي حضرت حقند. و يكي از نسبت‌هاي او با عالم همين رابطه ولايت است. نكته هفتم اينكه ولايت الهي علاوه بر گستردگي بر همه عالم، نامتناهي هم هست. هم بر تمام موجودات احاطه دارد. و هم عالي‌ترين درجه تصرّف كه تصرّف در همه هستي و ذات موجود است، را دارا مي‌باشد. و نه تنها بدن، بلكه قوا بلكه بالاتر ذات موجود در قبضه اوست. و اينها درجات ولايت الهي‌اند (ولايت بر ذات و صفات و افعال). 🔸 🔻 60- نفس ناطقه مدِرك ذات خود است. و مدَرك و درك نيز هست. نفس ناطقه از اين جهت كه نزد خود حضور دارد. و حضور معلوم نزد عالم همان علم است. پس نفس ناطقه علم، عقل، است. از اين زاويه كه به خود نظر مي‌كند. و خود را درك مي‌كند. عاقل و مدرك و عالم است. در اين‌جا خودش معلوم و معقول واقع شده است. يعني؛ علم خودش به خودش تعلّق گرفته است. پس معلوم و معقول است. و رابطه ميان عاقل و معقول همان عقل است. پس هر نفسي عاقل و درك‌كننده ذات خودش است. و خودش از خودش هيچ غفلتي و غيبتي ندارد. لذا «كلّ مجرّد فهو عاقل»، در بعضي مواقع معقول نفس غير از خودش است. در اين‌صورت معلوم و معقول بايد معقول بالذّات، معلوم بالذّات نفس شوند. يعني نزد نفس‌ حاضر شوند. تا نفس به آن عالم و عاقل شود. و هر مجرّدي چون عين حضور براي خوداست. عين علم به خود است. و عين قوا و كمالات او چون معلوم بالذّات او هستند. .
علم حضوري به آنها دارد، در مصداق خارجي عاقل همان نفس،‌ معقول هم، همان نفس و عقل هم اوست. در مقابل تحليل ذهني اين سه مفهوم كاملاً غيرهم‌اند و با هم متفاوت مي‌باشند. اين از قواعد مهم در باب انسان‌شناسي است. كمال لايتناهي كه حضرت حق جلّ و اعلا باشد هم به نحوي علم و عالم و معلوم است. و به علم حضوري عالم به ذات خود (عالم و عاقل) و از آن جهت كه متعلّق و معلوم خود واقع مي‌شود. معلوم و معقول است. و از آن جهت كه خود از خود غيبتي ندارد. و تمام هستي‌اش نزد خودش حضور دارد. و قائم به ذات خود است. علم است، ولي علم او به خود و به كمالات خود نامتناهي است. يعني كشف نامحدود خود را دارد. به هر جهت حق هم مانند: نفس علم و عالم و معلوم است. با اين جهت كه علم حضوري او به خود تمام علم است. و هر سه لفظ يك مصداق خارجي دارند. نه اينكه هر كدام از عناوين علم و عالم،‌ معلوم يك مصداق جدا داشته باشد. 🔸 🔻 61- معيّت تمام قواي ادراكي و تحريكي با نفس ناطقه به معناي يكسان بودن مقام قوا با نفس نيست. هر معيّتي نشانه و دليل هم رتبه‌بودن نيست. همه قوا با نفسند. و فاني در نفسند. ولي همه قائم به نفس‌اند. همانگونه تمام اسماء الله با حقّ‌اند و در حق‌ّاند و براي حق‌ّاند (للحقّ) ولي قائم به حقّ‌اند نه قائم به خود زيرا همگي جلوه‌هاي ذات‌اند. و از طرف ديگر همان‌گونه كه بدن با نفس است. و مرتبط با نفس است. آن‌هم ربط ذاتي و حقيقي زيرا مرتبه نازله آن است. بدن هم قائم به نفس است. و هم رتبه نفس نيست. اگر ما نظام خلقت را هم بمنزله‌ي قواي الهي، يا شئون فعليّه حق بگيريم. همگي با حقّ‌اند، و قائم به حقّ‌اند. و هيچ مظهري در رتبه خداوند نيست. چون مخلوق است، و مخلوق در تمام جهات و ابعاد خود يعني؛ در ذات و هستي و كمالات و ويژگيها، فقر ذاتي دارد. ربط وجودي به او دارد. و خداوند غناء بالذّات دارد. و در تمام جهات بي‌نياز از غير خود است. تمام موجودات فقير الي الله‌اند. ولي فقر وجودي انسان بارزتر است. به همين جهت خداوند حكيم در قرآن مي‌فرمايد : «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد» در اين آيه چون موضوع بحث فقر ذاتي خلائق است. صفت غني حق را مطرح مي‌كند. يعني؛ شما چون فقر بالذّات داريد. بايد به غني بالذّات توجّه تام داشته باشيد. در اينجا اسم الله، جامع اسماء غني و حميد مي‌باشد. و بدنبال الله،‌ ذكر شده‌اند، خداوند هم اراده كرده است. كه انسان براي رفع فقر خود با حق مرتبط شود. و روش و راه ارتباط با او، خود او مي‌باشد. يعني؛ اسماء‌الله كدهاي ارتباط با حق‌اند. هر اسمي به نحوي ما را به حق مرتبط مي‌سازد. پس اگر همه اسماء جمع شوند. هم رتبه حق نمي‌شوند، بلكه همه اسما يا اسما جامع قائم به يك مصداق‌اند. از يك منبع واحد سرچشمه مي‌گيرند. 🔸
🔸 کتاب توحید از دریچه انسان شناسی، ص۶۶ تا ۶۹ 🔻 نکات شماره ۶۶ تا ۶۹ : 🔸 🔻 66- نفس انسان عاري از احكام مادّه و اوصاف جسماني مي‌باشد. و در مقام ذات نيازي به ابزاري به نام بدن هم ندارد. هر قدر با عبادت و بندگي بيشتر مأنوس مي‌شود. به احكام مجرّد نزديك‌تر و از احكام عالم مادّه فاصله مي‌گيرد. مادّه كاملاً با كثرت قرين و همراه است. طوري كه عين كثرت است. زيرا همينكه موجودي اجزاء و ابعاد مقداريّه و طول و عرض و عمق و كميّت و كيفيّت دارد. و آلوده به اعراض است. از وحدت او كاسته مي‌شود. تا حدّي كه درجات وحدت با درجات وجود مساوق هم‌اند، يعني هر اندازه وجود ضعيفتر باشد. وحدت هم نازل‌تر است. و هر قدر وجود به سمت تجرّد نزديكتر مي‌شود. وحدت بر كثرت غلبه پيدا مي‌كند. موجودات برزخي به خاطر وجود برتر از مادّه، وحدت قوي‌تر دارند. و وحدت آنها غالب بر جنبه‌هاي كثرت آنهاست. هنگامي كه به مرز تجرّد عقلي مي‌رسيم. چون تجرّد تام است، وحدت تام دارد. زيرا : درجه موجود عقلاني كامل‌تر از وجود برزخي است. اگر به نظام بدن و قوا و نفس با تفقّه بنگريم. مشاهده خواهيم كرد. كه، حواسّ ما كه پنج ادراك حسّي‌اند. و همگي مجرّد از بدن‌اند. بالاتر از خود بدن مي‌باشند. ولي مرتبط با جسم‌اند. يعني قدرت بينايي و قوه بينائي لطيف‌تر از خود چشم است. قوه سامعه لطيف‌تر و وحدت قوي‌تر از گوش دارد. همين‌طور قوّه خيال از حواس لطيف‌تر، مجرّدتر، و وحدت كامل‌تر دارد. به همين جهت در مقام خيال مي‌توان تصاوير اشياء متضاد را حاضر كرد. و به آنها معيّت جمعي داد. قوّه عاقله چون تجرّد عقلي دارد. پيوستگي، وحدت و لطافت كامل‌تر از خيال دارد. خود نفس از تمام قواي خود وجود قوي‌تري دارد. پس لطيف‌تر از همه آنها، مجرّدتر از آن‌ها، وحدت قوي‌تر از همه آن‌ها دارد. بر مبناء اين قاعده قويم خداوند كه در اوج وجود است. و كمال مطلق بلكه مطلق وجود است. تماماً، تمام تجرّد را دارد. بلكه فوق تجرّد و فوق هر اصطلاحي و تعبيري است. پس بالاترين لطافت و وحدت را دارد. يعني؛ وحدت اطلاقي نامحدود واين وحدت اطلاقي و واحد حقيقي سايه‌افكن بر تمام مظاهر شده است. 🔸 🔻 67- هر قدر نفس ناطقه درجات عالي‌تر وجود را كسب كند. به تجرّد نزديكتر مي‌شود. و هر قدر تجرّد قوي‌تر شود. جامعيّت هم قويتر مي‌شود. نفوسي كه تقرّب معنوي بيشتري به غيب دارند و از تجرّد بالاتري برخوردارند. در نتيجه ظرفيت دريافت كمال بيشتري را پيدا مي‌كنند. زيرا وسعت وجودي پيدا مي‌كنند. در امور مادّي چون جسم نازل‌ترين درجه وجود است. نازل‌ترين كمالات هم در او هست. ولي هر قدر به مرز تجرّد نزديكتر مي‌شويم. موجود از لطافت برتري برخوردار مي‌شود. و سعه وجودي پيدا مي‌كند. مي‌تواند جامع كمالات متعدّد بلكه جامع كمالات متضاد قرار گيرد. نشئه تجرّد، نشئه حضور اضداد و جمع اضداد است. ولي تمام اضداد در مقام تجرّد، وجود واحد دارند. يعني به وحدت جمعي نفس، وحدت هويّت كه وحدت نفس باشد پيدا مي‌كنند. خداوند عالي‌ترين درجه وجود را دارد. بنابراين كامل‌ترين نحوه تجرّد و لطافت از اوست. و به جهت همين لطافت و تجرّد كامل، جامعيّت كمالات آن‌هم به نحو اتم و اشّد است. پس تمام كمالات نيكو و تمام اسماء حسني در حق به وحدت جمعي موجوداند. يعني؛ حق جامع اسماء متضاد مانند رحمان و قهّار، قابض و باسط، محيي و مميت و ... مي‌باشد. ولي تمام اين كمالات متقابل يك وجود دارند. به يك وحدت الهي موجوداند. در يك مصداق عيني تحقّق دارند. حق آنقدر سعه وجودي دارد. كه؛ تمام متضادها را در برمي‌گيرد. و به وحدت قاهره در خود جمع مي‌كند. نه به شكل جمع تركيبي كه اجزاء حق شوند. بلكه به نحو جامعيّت و وحدت قاهره كه همه كمالات را در خود فاني مي‌كند. و با وحدت قاهره الهي هر اسمي در مقام احديّت تعيّن خود را از دست مي‌دهد. پس همه كمالات در اين مقام به وحدت جمعي، جمعند و همه كمالات در حق، حقّ‌اند، نه كمالات متعيّن و مستقل. 🔸 🔻 68- تخيّل، تعقّل، احساس، قواي نفساني‌اند كه مرتبط با نفس مي‌باشند. اين قوا كه تعيّن و تشخّص‌اند، از وجهي با نفس اتّحاد و عينيّت، و از وجهي غيريّت دارند. قوا از اين جهت كه در مرتبه ذات باشند. فاني در نفس باشند. و در بدن ظهور و جلوه نداشته باشند. عينيّت كامل با نفس دارند. و از جهت اين‌كه اين قوا در مرتبه بدني و بعضي بدون نياز به محل، ظهور داشته باشند. از جهت تعيّن و تشخّص و ظهور غيريّت با نفس دارند. زيرا تعيّن هر قوّه از خودش است. و به خودش هم نسبت مي‌دهيم. و به عبارتي، تشخّص هر مظهر مربوط به جنبه فعل و حكم خاص مرتبه است. اگر آن قوا ظهوري در مراتب نداشته باشند. غيريّت و دوگانگي و كثرت هم مطرح نمي‌شود. به هر حال قواي ما در عين اتّحاد با نفس، غيريّت دارند. .
در رابطه با حضرت حق هم اين قاعده جريان دارد. زيرا اسماء‌الله بمنزله شئون ذاتّيه و فعليّه حق‌اند. و اين شئون كه كمالات حق‌اند. در واقع ظهور حقائق حقّ‌اند، در تعيّنات و جلوه‌هاي خاص، مثلاً سميع در واقع ذات حق در جلوه سمع و حكيم، ذات حق در جلوه حكمت است. در تمام اسماء حضور ذات حق مشاهده مي‌شود. حق در هر اسمي به تعيّن خاصي ظهور مي‌كند. همان‌گونه كه هر قوّه همان حضور ذات نفس است. در جلوه خاص، اسماءلله هم از جهت ظهور، تعيّن خاص، غيريّت، دارند، چون هر اسم، يك كمال حق است. و حق ذات نامتناهي است. كه، جامع همه كمالات است. پس هر اسمي غيريّت با حق دارد. اين مقام واحديّت مقام ظهور اسماءالله و غيريّت اسماء با حق و مقام احدي مقام خفاء اسماء و عينيّت با حق است. 🔸 🔻 69- اگر به نظم بدن و نفس فكر كنيم. اين نكته و اصل را مي‌يابيم. كه، بدن به نفس الحاق و ضميمه نشده است. چون هيچ سنخيّتي باهم ندارند. نازل‌ترين قواي نفس با بدن مرتبط است. قواي نفساني هم هيچكدام به نفس ما الحاق و ضميمه نشده‌اند. و از طرفي بدن در درون و داخل نفس هم به يك تعبير نمي‌باشد. بدن انفصال از نفس هم ندارد. بلكه در عين تفاوت مرتبه، بدن و نفس، معيّت دارند. و در كنار هم سازگار شده‌اند. بلكه با هم مأنوس شده‌اند. نفس و بدن انس متقابل پيدا كردند. عالم هستي هم ملحق و ضمميه به حق نشده است. و از طرفي داخل ذات حق هم نيست. منفك و جدا شده از حق هم نيست. حق در كنار عالم با عالم است. نه اين‌كه خداوند يك گوشه و يك طرف و جهت عالم باشد. زيرا گوشه و طرف و جهت مربوط به موجود مكانمند است. و خداوند منزّه از طرف، جهت، وسط،‌ ابتدا و انتها مي‌باشد. او فوق تمام طرف‌ها و جهت‌هاست، فوق بالا و پائين و سمت‌ها مي‌باشد. «فلا اقسم برب المشارق و المغارب» تمام جهت‌ها و طرف و سمت و سوها را او آفريده است، و در تمام طرف‌ها حضور دارد. تمام جهات را احاطه كرده است. تمام طرف‌ها و جهات، آيات او و نشانه‌هاي حضور خود اويند. «فأينما تولوا فثم وجه الله» عالم در جايگاه خود است. و حق هم در جايگاه خود است. مكان‌ها همه حكايتگر از حضور او، زمان‌ها همه جلوه‌ اسماء نازله اويند. پس حق منزّه از هر الحاق و اتّصال و انفصالي است. 🔸
جامع الاحادیث الکافي ج ۱، ص ۱۳۸ امیرالمؤمنین (علیه السلام) >امام صادق (علیه السلام) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: بَيْنَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ اَلْكُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ ذِعْلِبٌ ذُو لِسَانٍ بَلِيغٍ فِي اَلْخُطَبِ شُجَاعُ اَلْقَلْبِ ⚡فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟ 🔻قَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ ⚡فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ 🔻قَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، لَمْ تَرَهُ اَلْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ 🔻إِنَّ رَبِّي لَطِيفُ اَللَّطَافَةِ لاَ يُوصَفُ بِاللُّطْفِ 🔻عَظِيمُ اَلْعَظَمَةِ لاَ يُوصَفُ بِالْعِظَمِ 🔻 كَبِيرُ اَلْكِبْرِيَاءِ لاَ يُوصَفُ بِالْكِبَرِ 🔻 جَلِيلُ اَلْجَلاَلَةِ لاَ يُوصَفُ بِالغِلَظِ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ يُقَالُ شَيْءٌ قَبْلَهُ وَ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ يُقَالُ لَهُ بَعْدٌ شَاءَ اَلْأَشْيَاءَ لاَ بِهِمَّةٍ دَرَّاكٌ لاَ بِخَدِيعَةٍ فِي اَلْأَشْيَاءِ كُلِّهَا غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لاَ بَائِنٌ مِنْهَا ظَاهِرٌ لاَ بِتَأْوِيلِ اَلْمُبَاشَرَةِ مُتَجَلٍّ لاَ بِاسْتِهْلاَلِ رُؤْيَةٍ نَاءٍ لاَ بِمَسَافَةٍ قَرِيبٌ لاَ بِمُدَانَاةٍ لَطِيفٌ لاَ بِتَجَسُّمٍ مَوْجُودٌ لاَ بَعْدَ عَدَمٍ فَاعِلٌ لاَ بِاضْطِرَارٍ مُقَدِّرٌ لاَ بِحَرَكَةٍ مُرِيدٌ لاَ بِهَمَامَةٍ سَمِيعٌ لاَ بِآلَةٍ بَصِيرٌ لاَ بِأَدَاةٍ لاَ تَحْوِيهِ اَلْأَمَاكِنُ وَ لاَ تَضْمَنُهُ اَلْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَحُدُّهُ اَلصِّفَاتُ وَ لاَ تَأْخُذُهُ اَلسِّنَاتُ سَبَقَ اَلْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَ اَلْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ اَلاِبْتِدَاءَ أَزَلُهُ 🔻 بِتَشْعِيرِهِ اَلْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ مَشْعَرَ لَهُ 🔻 وَ بِتَجْهِيرِهِ اَلْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ جَوْهَرَ لَهُ 🔻 وَ بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ ضِدَّ لَهُ 🔻 وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ قَرِينَ لَهُ ⚡ ضَادَّ اَلنُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ اَلْيُبْسَ بِالْبَلَلِ وَ اَلْخَشِنَ بِاللَّيِّنِ وَ اَلصَّرْدَ بِالْحَرُورِ مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا وَ مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَ بِتَأْلِيفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا 🔻وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » فَفَرَّقَ بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ قَبْلَ لَهُ وَ لاَ بَعْدَ لَهُ شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لاَ غَرِيزَةَ لِمُغْرِزِهَا مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لاَ وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ حِجَابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ كَانَ رَبّاً إِذْ لاَ مَرْبُوبَ وَ إِلَهاً إِذْ لاَ مَأْلُوهَ وَ عَالِماً إِذْ لاَ مَعْلُومَ وَ سَمِيعاً إِذْ لاَ مَسْمُوعَ . https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/104252 🔸
جامع الأحادیث ⚡اِسْمُ اَللَّهِ غَيْرُ اَللَّهِ ⚡[وَ اَللَّهُ] يُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ فَهُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ اَلْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ وَ اَلْمَوْصُوفُ غَيْرُ اَلْوَاصِفِ https://hadith.inoor.ir/hadith/104210 وَ اَلاِسْمُ غَيْرُ اَلْمُسَمَّى https://hadith.inoor.ir/hadith/104135 🔸