شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب
#ابتهاج
زين گونهام كه در غم غربت شكيب نيست
گر سر كنم شكايت هجران غريب نيست
جانم بگير و صحبت جانانهام ببخش
كز جان شكيب هست و ز جانان شكيب نيست
گم گشتهی ديار محبت كجا رود؟
نام حبيب هست و نشان حبيب نيست
عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست
در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
#ابتهاج
کی من بهت وفادار نبودم ؟
منی که حتی حرف هایی که رو در رو نمی شد بهت بگم رو تو خیالم بهت میگفتم و آروم میشدم؟
ترجیح میدم خودم باشم و همه ازم بدشون بیاد
تا اینکه نقش بازی کنم و همه ازم خوششون بیاد
همه ی اون برنامه هایی که گذاشته بودی شنبه الان انجام بده حس خوبشو الان به دست بیار قشنگم🌿
هدایت شده از - tranquility'
- میانِ استخوان های خُرد شده ایم ؛
اما امید تقلا میکند برای روییدن . . !'🌱