#خاطره
توی مترو دو دختر خانم کشف حجاب کرده کنار هم ایستاده بودن. رفتم گفتم عزیزم شالتون افتاده . یکی شون سریع سرش کرد، دومی چشم غره ای رفت و گف به شما هیچ ربطی نداره فضولی نکنین
گفتم مگه آزادی نیست؟ 😉
شما آزادی برداری حجابتو
من آزادم تذکر بدم 😊
#امر_به_معروف
@ADLEMOLA
#خاطره
خاطره اولین باری که برای حجاب امربمعروف شدم رو خوب یادمه
تازه به سن تکلیف رسیده بودم
خب خیلی سخت بود بخوام روسری سر کنم.
خواهر مرحومم استاد بافت مو بود. همیشه موهامو با وسواس زیادی شونه میزد و میبافت.
ما یک خانواده پر جمعیت بودیم. و من کوچکترین و طبیعتا لوسترین عضو این خونه.
همه حسابی هوامو داشتن. در عوض همهی مشکلات دیگری که داشتیم خانواده گرم و صمیمی و به شدت اهل مطالعهای داشتیم.
تو این فضا زندگی میکردیم.
حالا من با همه اینا که گفتم باید برای همیشه، همهی موهایی که همه خانوادم عاشقش بودن رو میپوشوندم. خیلی طاقت فرسا بود. بخصوص که وقتی گرمم میشد کلافه میشدم و کیه که ندونه با پوشیدن روسری آدم گرمش میشه.
ولی خب یه برادر داشتم که ۵ سال ازم بزرگتر بود. چون یه بچه بعد از اون و قبل از به دنیا اومدن من فوت شده بود، دلش نمیومد نازکتر از گل بهم بگه حتی وقتی دعوامون میشد. چون همیشه فکر میکرد خدا منو به جای اون خدابیامرز بهشون هدیه داده. و خب چون قبلش خیلی بخاطر از دست دادن یک نوزاد دوستداشتنی دو ماهه خیلی غصه خورده بودن و یواشکی از هم گریه میکردن حالا قدر منو میدونستن و حسابی تحویلم میگرفتن.
یه شب که میخواستیم از طبقه بالا بریم طبقه پایین که شام بخوریم همبن داداشم برگشت گفت آبجی! پس روسریت؟ گفتم الان که نامحرم نیست
گفت ولی خونه همسایه کاملا ما رو میبینن درسته؟ گفتم آره
ولی من دلم نمیخواد بپوشم کمی هم خودمو لوس کردم بلکه دلش به رحم بیاد. ولی به رحم نیومد. تازه در هال رو بست. کامل برگشت سمتم
گفت
ببین این موهاتو تا آخر عمرت حتی اگه جایی رفتی که مطمئن بودی بخاطر سیاهی شب هیچکس نمیبینتت ولی بیرون از خونه خودمون بود جایی بود که ممکن بود نامحرم هم اونجا باشه بپوشون
همه اینا رو در حالی داشت بهم میگفت که من سرمو بالا گرفته بودم تا ببینمش و اون با مهربونی تمام داشت نگام میکرد. یادم میاد یه بار با بچههای محله بخاطر من دعوا کرد. با اینکه اونا چند نفر بودن داداشم تنها، ولی پی کتک خوردن رو به تنش مالید ولی ازم حمایت کرد. اون لحظه اینو یادم اومد. پس با وجود اینکه روسری پوشیدن واقعا بنظرم بیهوده میومد هیچی بهش نگفتم. و اونم روسریم رو با ناشیانه ترین و پسرانه ترین حالت ممکن ولی در عین حال سرشار از مهربانی برام پوشید و گره نه چندان سفتی هم زیر گلوم زد که اذیت نشم. درسته کج و یه وری واسم پوشیدش
ولی عشق برادری تو کارش موج میزد
برای همین من با کمال میل پذیرفتم. و از اون به بعد هرگز کسی موهای منو ندید.
شاید اگه برادرم این امربمعروف و نهیازمنکر زیبا رو نمیکرد من الان یه بدحجاب بودم.
هیچوقت حیا از نگاه امام زمان رو نمیفهمیدم که بخوام خودمو بپوشونم
کاری به تذکراتی که همه وطیفه داریم به غریبهها بدیم و رد شیم ندارم.
اما ازین مدل امربمعروف ها رو شاید معدود آدمایی بتونن انجام بدن
شاید من یا شما همون یه نفر خاص باشیم برای یه عده اطرافمون که حرفش اثر بیشتری داره و ماندگار میشه اثر این مهرورزی مسئولیت پذیری
دست بنجبونیم
بیایید این واجب رو یاد بگیریم
هر چه زودتر شروع کنیم دومینوی درستکاری زودتر راه میفته😊💪
#امر_به_معروف
#مدعی_العموم
@ADLEMOLA
#خاطره
شیرآب روباز کردم وشروع کردم به شستن ماشین.
اتفاقا حواسم بود که فقط ماشین رو خیس کنم و شیر رو ببندم، بعد از اینکه دستمال کشیدم و ماشین تمیز شد آخرش هم یه آب بگیرم. یعنی حواسم بود که اصراف نشه.
یه مرتبه یه عابر پیاده با ظاهری که نشون می داد از طبقه میانی مردمه نه اون پول داراش، درحال رد شدن یه نگاهی کرد و با حالتی خیلی صمیمانه گفت:
حاج آقا ما با دو تا سطل آب مینیبوسمون رو میشوریم، از ماشین شما هم خیلی تمیزتر می شه.
یه لحظه احساس کردم یه پتک گنده خورد توسرم و دنیا دور سرم چرخید.
می خواستم برم دستش رو ببوسم وهرچی می تونم قربون صدقه برم. تو دلم گفتم آهااااه، قربون اون دهنت.
من حواسم به رعایت مصرف آب بود، ولی یه نکته برام خیلی مهم بود وبسیار ازش لذت بردم.
اینکه تا حالا واژه امر به معروف ونهی ازمنکر برام این جوری جا نیفتاده بود، اصلا مردم فکر میکنن این دستور اسلام فقط مخصوص حجابه که تازه همون رو هم درست انجام نمی دن؟
آیا در مورد تمام نا بسامانیهایی که تو جامعه مردم باهاش سرو کار دارن نیست؟
آیا اگر مردم به کارمندی که ساعت کاری رو رعایت نمی کنه، به نونوایی که نون رو بد میپزه، به آدمی باغچه های جلو درش رو با آب تصفیه شده آب میده، به عابری که تو خیابون آشغال می ریزه، به کارمندی که رعایت وقت مردم رو نمی کنه، به راننده ای که کرایه اضافی میگیره ویا اگزوز ماشینش بد جور دود میکنه، به کسی که راحت برای تست یه محتوا کاغذ A4 دو روسفید رو ور می داره وپرینت امتحانی می گیره، به کسی که بیشتر از احتیاج خونش لامپ روشن کرده وهزارتا مورد دیگه تذکر می دادن جامعه اصلاح نمی شد؟
جامعه ای که امر به معروف ازش حذف بشه فاتحه اش خونده ست واون جامعه مرده ست،
به امید روزی که مردم احساس کنن افراد جامعه اعضای خانوادش هستن و نسبت به اصلاحشون وظیفه داره
@ADLEMOLA
#خاطره
مادر دست دختر بَزک کرده اش را گرفته و در بازار مشغول خرید است. برخی از جوانان و مردان هم طبق معمول دختر را برانداز می کنند. فکر کردم مادر متوجه این قضیه نیست.به طرفش رفتم.گفتم حاج خانم میشه یک عکس با دختر خانمتان بگیرم؟مادر که چهره اش برآشفته شده بود،گفت:مگه بی صاحبه؟!! گفتم : برای من شد صاحب دار؟تمام دوربین های سَر مردای توی بازار،منظورم چشماشونه،دارند از دخترت فیلم و عکس می گیرن ولی من که اجازه گرفتم ...
@ADLEMOLA
#خاطره
با جمعی از دوستان تو فرودگاه مشهد غرفه زدیم وکارفرهنگی انجام میدیم
خانومهای مکشفه یا شل حجاب رو دعوت میکنیم به غرفه وتبیینشون میکنیم
یک روز من رفتم سمت چند خانم شل حجاب که دعوتشون کنم به غرفمون
تا رسیدم بهشون سلام کردم ،یهو یکیشون برگشت به من گفت اومدین امر به معروفمون کنین ؟😇
گفتم چطور ؟
گفت آخه ما از روزی که اومدیم مشهد هر یک قدمی که بر داشتیم یکی اومد ما رو امر به معرفمون کنه🤦
یهو انگار قند تو دلم آب شد😁😉
گفتم خب عزیز دلم چرا سفر رو به خودت تلخ کردی ،حجابت رو رعایت میکردی هم شما از سفرت لذت میبردی و هم ما مشهدی ها از دیدن مهمانانی چون شما لذت می بردیم
😉😄☺️
مهمان امام رضا بودین و ما برای شما احترام زیادی قائلیم ،اما مشهد ما به خاطر وجود حرم امام رضا حرمت داره
ازتون ممنون میشم برای شادی دل امام رضا علیه السلام حجابتون رو رعایت کنین 🙏☺️ همشون تشکر کردن وگفتن چشم حتماً
#ارسالی_مخاطب
@ADLEMOLA
#خاطره
🔹 سلام🖐
بعد از نماز مغرب برای برگشت به منزل باید دو تا اتوبوس سوار میشدم.
سوار اتوبوس دوم که شدم اتوبوس تقریبا پر از مسافر خانم بود و فقط هفت یا هشت نفر آقا سوار شدیم.
🔹توی مسیر صدایی نظرم جلب کرد، دیدم وسط اتوبوس سمت خانم ها یه حاج خانم داره به یه خانم مکشفه #تذکر میده و اونم بسیار بد و گستاخانه جواب میده و متأسفانه با اینکه ۹۹ درصد خانم های حاضر، محجبه بودن، کسی از اون حاج خانم آمر به معروف دفاع نمیکرد. 😔
🤔ناگهان یه فکر به ذهنم رسید...
😎بلند گفتم سلامتی خانم های محجبه صلوات ....
🔹شاید باورتون نشه، اما صدای #صلوات تا بیرون اتوبوس شنیده شد...📣📣😁
🔹دلم میخواست قیافه اون خانم بی #حجاب رو می دیدین 😏
😡🤕 در حالی که داشت شالش رو سرش می کرد، اولین ایستگاه پیاده شد 😂😂 ✌️.......
https://eitaa.com/ADLEMOLA
#ارسال_مخاطب👇👇👇
سلام علیکم
#خاطره
امروز تو مترو یک دختری با دوستش بود تی شرت تنش بود ولی ساق دست ضخیم دستش بود رفتم جلو ازش تشکر کردم که ساق دست ضخیم دستش هست
خودش و دوستش گفتن از بس بهمون تذکر دادن ،مجبور شده دستش کنه
بزرگواران نا امید نباشید تذکر لسانی پی در پی اثر خودش رو میگذارد
#خاطره
این مدت که تو مترو هستیم یک دختر ۱۵ ،۱۶ ساله هستش که همیشه هست که یا کلاه داره یا کشف حجابه و شلوار کوتاه و هر وقت بهش تذکر می دادم شروع به سر و صدا و بی ادبی می کرد
چند وقت بود که پیداش نبود هفته پیش یک دفعه پیداش شد رفتم جلو با خنده گفتم سلام قشنگم چند روز بود نبودی دلواپست شده بود که نکنه مریض باشی
با تعجب نگاه کرد و رفت
امروز هم دیدمش رفتم جلو و باز احوالش رو پرسیدم ،دیدم شال سرش بود
و دوستش که همراهش بود از لحن صحبت من با او تعجب کرد .جلو تر که رفتن شالشون رو جلو تر کشیدن
#خاطره
امروز تو مترو به یک دختر تذکر دادم
یک پسر که پشت سرش بود گفت چه عجب ما یک مامور تو مترو دیدیم که به اینا تذکر بده
بزرگواران با حضور خود رزم مترو را گلباران کنید
و تشکر از بزرگوارانی که در رزم مترو همیشه فعال هستن
https://eitaa.com/ADLEMOLA
#ارسالی_مخاطب
#خاطره
در پاساژ آرمیتاژ همون طور که ورودی ایستاده بودیم تا نوشته ها و فلش کارتهایی به فراخر تیپ شخصیتی آنها بدهیم
دو تا خانم مکشفه و ناخن کاشت در نزدیکی ما صحبت میکردند و من با برگه ای که مضرات کاشت ناخن را چاپ کردیم به طرفشان رفتیم
سلامی گرم بهشون کردیم و برگه رو به سمتشون بردم و گفتند این چیه ؟
گفتم چیز خوبیه 😁 کارفرهنگی میکنیم ؟
بنظرتون کار فرهنگی خوبه ؟
گفتن بله خیلی هم عالی
بعد طرف تا نگاه کرد گفت عه در مورد کاشت ناخنه
من خودم ناخن کارم 🤪
منم گفتم اوه پس آمدم پیش اصلش
گفتم عزیزم آرایشگری شغل به این خانومی
چرا اینو انتخاب کردید !؟
دنبال کاری باشید که درآمدش حلال باشه
مثل شغل من 😅
گفتن مگه چیه شغلتون
گفتم مربی شنا
طرف گفت مرحبا چه جالب
بعد هم حرف به پوشش رسید و گفت خدا کنه ماهم مثل شما به این درک از پوشش برسیم
من گفتم تا نخواتید و براش تلاش نکنید
نخواهید رسید
مثل همه موفقیتها که تلاش براش لازمه
و دیگه زیاد حرف نزدیم و سریع خداحافظی کردیم و در جایگاههمان قرار گرفتیم
بعد از یک ساعت همان خانم از بیرون وارد پاساژ شد و دوستم دم در بهشون برای سر کردن شال تذکر داد و دیدم زود سرش کرد😊
https://eitaa.com/ADLEMOLA