همان علی که میگفت :
اگر تمام عرب باهم همدست شوند
و مقابلم بایستند ،
توان مقابله با من را ندارند ،
وقتی حسن و حسین در مسجد
خبر همسرش را برایش آوردند ،
زانویش لرزید و با صورت
به زمین خورد و بیهوش شد . .
آب بر صورتش پاشیدند ،
به هوش که آمد فرمود :
ای دختر محمد ،
تا زنده بودی مصیبتم را به تو میگفتم ،
بعد از تو چگونه آرام بگیرم ؟:)
| بیتالاحزان،ص۲۴۹ |
روضهخوان گفت حسن'ع- ، مادر و کوچه، سیلی
تا یکی گفت، نزن کل حرم ریخت به هم . . ؛)
یک عمر در این کوچه نشستیم و نوشتیم ؛
ای شهر، مگر یک زن غم دیده زدن داشت ؟!
دل غࢪیب من از گࢪدش زمانہ گࢪفت
بہ یاد غࢪبت زهࢪا شبۍ بھانہ گࢪفت
شبانہ بغض گلوگیࢪ من ڪناࢪ بقیع
شڪستودیده ز دلاشڪ دانہدانہ گࢪفت
آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست
ازسنگری که هست و ز هم سنگری که نیست
طفلان من به نان وغذا لب نمیزنند
گیرم که سفره پهن شده ،مادری که نیست
هنوز کوچه به کوچه حکایتِ مردیست ؛
که دست بستهی او عاشقانه میلرزید ..!
صدای لالایی هات هنوز
داره میسوزونہ حیدرو ؛
چجوری غسلت بدم آخہ !
خانوم خونم :) 💔 .
مادر اصلا روضه نمیخواد،
به واقعه ی در و دیوار فکر کنی ..
به کوچه فکر کنی..
یهو به خودت میایی
میبینی صورتت خیسه...