eitaa logo
‹؏ـقیلہ‌بنے‌هاشم⁶⁹🇵🇸›
3.1هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
155 فایل
اگر‌به‌خاطر«حمایت‌ازوطن»متهم به ساندیس‌خوری می‌شویم؛ماساندیس‌خوری‌را ترجیح‌می‌دهیم به «وطن‌فروشی» ساندیس‌خورهم‌که‌باشیم، الحمدلله جیــره‌خوارِدشمن نیستیم🔥! ناشناس' @AGHILEH_BANIHASHEM_69 کپی : همه جوره حلالِ ..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حمایت ی کشور فرضی از اسرائیل😂🙂 ‹؏ـقیلہ‌بنے‌هاشم⁶⁹› ↓ 𝐈𝐃: @AGHILEH_BANIHASHEM
برای همه آن روز هایی که نعمت خواب آرام و بی دغدغه را از مردم فلسطین سلب کردی اجازه خوابیدن را بهت نمیدیم!👊🏻🇵🇸 ‹؏ـقیلہ‌بنے‌هاشم⁶⁹› ↓ 𝐈𝐃: @AGHILEH_BANIHASHEM
حالا اون بچه هایی که سنگ در دست داشتن بزرگ شدن! انتقام مظلوم از ظالم سخت تر از این حرفاست آقای نتانیاهو😉✋🏻 ‹؏ـقیلہ‌بنے‌هاشم⁶⁹› ↓ 𝐈𝐃: @AGHILEH_BANIHASHEM
. شهید؁بودکہ‌همیشہ‌ذکرش‌این‌بود، نمےدونم‌شعرخودش‌بودیاغیر... یابن الزهرا.. یابیایک‌نگاهۍبہ‌من‌کن یابهہ‌دستت‌مرادرکفن‌کن.. ازبس‌این‌شهیدبہ‌امام‌زمان(عجل‌اللہ‌تعالے فرجہ)علاقہ‌داشت‌.. بہ‌دوست‌روحانۍخودوصیت‌مۍکند. اگرمن‌شهیدشدم‌دوست‌دارم‌כرمجلس ختم‌من‌توسخنرانۍکنۍ.. روحانۍمۍگوید: ماازجبهہ‌برگشتیم‌وقتۍآمدیم‌دیدیم عکس‌شهیدرازده‌اند.. پیش‌پدرومادرش‌آمدم‌گفتم: این‌شهیدچنین‌وصیتۍکرده‌است‌آیامن مۍتوانم‌درمجلس‌ختم‌اوسخنرانۍکنم آنان‌اجازه‌دادند.. درمجلس‌سخنرانۍکردم‌بعدگفتم‌ذکر شهیداین‌بوده‌استـــ: یابن‌الزهرا.. یابیایک‌نگاهۍبہ‌من‌کن یابہ‌دستت‌مرادرکفن‌کن وقتی‌این‌جملہ‌راگفتم،یک‌نفربلندشدو‌ شروع‌کردفریادزدن.. وقتۍآرام‌شدگفت: من‌غسال‌هستم‌دیشب‌آخرها؁شب بہ‌من‌گفتندیکۍازشهدافردابایدتشییع شودوچون‌پشت‌جبهہ‌شهیدشده‌است بایداوراغسل‌دهۍ وقتۍکہ‌مۍخواستم‌این‌شهیدراکفن‌کنم دیدم‌یک‌شخص‌بزرگوار؁واردشد.. گفت:بروبیرون‌من‌خودم‌بایداین‌شهیدرا کفن‌کنمـ .. من‌رفتم‌دروسط‌راه‌باخودگفتم‌این شخص‌کہ‌بودوچرامرابیرون‌کرد !؟ باعجلہ‌برگشتم‌ودیدم این‌شهیدکفن‌شده‌وتمام‌فضا؁ غسالخانہ‌بو؁عطرگرفتہ‌بود.. ازدیشب‌نمۍدانستم‌رمزاین‌جریان‌چہ‌بود. اماحالافهمیدمـ.. نشناختم.. منبع: کتاب‌روایت‌مقدس‌صفحہ ⁹⁶ بہ‌نقل‌ازنگارنده‌کتاب"میر مهر" حجة‌الاسلام‌سید‌مسعودپورسیدآقایۍ ‹؏ـقیلہ‌بنے‌هاشم⁶⁹› ↓ 𝐈𝐃: @AGHILEH_BANIHASHEM
کدام مذهبی ها به شکل خوک و میمون محشور میشن؟ حواس ات حسابی جمع کن بچه مومن ی خطا ی ترس از عدم امر به معروف چه ها که با آخرت آدم نمی‌کنه ⚰️📿 ‹؏ـقیلہ‌بنے‌هاشم⁶⁹› ↓ 𝐈𝐃: @AGHILEH_BANIHASHEM
به نام خدا تاریخ به نام انسان های بزرگ زینت یافته است، اما بی تردید هر کجا که در پای مردی تبار انبیا و اولیا خدا در تاریخ باقیست، وجود شیر زنی در کنار او بر این حقیقت آشکار صحه می گذارد که اولین پاسخ دهنده به همه ی قیام های بزرگ الهی، زنان بوده اند. چنان چه در کنار موسی (ع) آسیه، در کنار عیسی (ع) مریم، در کنار محمد (ص) خدیجه، در کنار علی (ع) فاطمه، در کنار حسین (ع) زینب(س) و ....
الان در حال خوندن کتابی هستم که با اینکه رمان شاید عاشقانه هست ولی داخل اون بیشتر از زندگی های افراد واقعی به صورت خاطره استفاده شده و نکته ی جالب تر اینه که این کتاب هدفش زن هست و واقعا داستان هایی از زن های ایرانی رو گفته که آدم وقتی اون داستان ها رو میخونه به شجاعتشون غبطه میخوره میخوام اگر تونستم چند روزی یکبار این زندگی نامه های کوتاه، وصیت نامه ها، نامه های اسرا و ... رو که بیشترشون درمورد شیر زنان ایرانی هستن رو توی کانال با اسم کتاب بزارم امیدوارم حمایت بکنید و این داستان ها رو به بقیه هم تعریف کنید تا تعریف مون از یک زن کامل و اثر گذار بهتر و کامل تر بشه ممنون
_زنان ازاده خاطرات شهید طاهره اشرف گنجوی طاهره به جبهه نرفت اما برای رزمنده ها کلاه و شال می بافت. در دبیرستان مقاله می نوشت تا جبهه از یاد کسی پاک نشود. خیلی ها با حرف های او توانستند از مالشان بگذرند و به جبهه هدیه بفرستند. بعد از جنگ پیش پدر رفت تا اجازه بگیرد که برای تدریس به روستا کهنوج کرمان برود. پدر گفت:ببین بابا جان! از سالی که انقلاب شد و تو عقل رس شدی دیگه خط منو نخوندی. تظاهرات رفتی. شعار نوشتی، دوره ی امدادگری و کار با اسلحه رفتی، چرا خودتو با روزه های چند روزه و بی خوابی سختی میدی؟! جنگ هم که تموم شده، این کارا به طایفه ما نمی خوره. طاهره گفت: تو طایفه ما کسی مخالف قرآن نبوده، بوده؟ اسم منو هم گذاشتن طاهره. مگه حضرت زهرا (س) با پدرشوهر تو جنگ نمی رفتن؟ الان وظیفه ی ما اینه که بیشتر خدمت کنیم. کاری که از دست من بر میاد، معلمیه. آگه اجازه بدید می خوام معلم بشم! پدر اجازه داد ولی به شرطی که مادرش هم همراهش برود. مادر در اتوبوس همراه طاهره بود. طاهره چشم های را بست وظیفه گفت:مادر! امشب، شب شهادت خانم فاطمه زهرا (س) است. با آوردن نام حضرت زهرا (س) اشک صورت طاهره را پوشاند. مادر دلش تکان خورد و رو به طاهره گفت: کمی بخواب مادر راه درازه و فردا کلی کار داری. ناگهان صدای شلیک تیر، همه جا را پر کرد. اتوبوس ایستاد. فریاد ها به هوا رفت. پیاده شوید، منافق ها! منافق ها حمله کردند. خدا نذر و ازش آن. دزد سر گردنه‌اند، از خدا بی خبر ها. مادر از جا بلند شد:طاهره جان، پیاده شو. مادر!؟ طاهره جان!؟ مادر، چادر طاهره را کنار زد. پهلوی او با تیر دریده شده بود. صورتش؛ کبود کبود. مثل یاس نیلی. پاییز که فصل کوچ پرنده های مهاجر نبود! اما شش روز از ماه آخر پاییز گذشته بود که پرنده ی پاک مادر کوچ کرد و رفت.