eitaa logo
یا علی مدد حیدر
268 دنبال‌کننده
489 عکس
295 ویدیو
261 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
[۱۲] متوکل با اِعمال این شیوه ها، از بروز هرگونه حرکتی از ناحیه شیعیان برضد رژیم خود جلوگیری کرد، لکن موفق نشد فعالیت‌های پنهانی آنان را خاتمه بخشد و چنان که قبلاً گفتیم، گزارش‌های تاریخی، حاکی از آن است که امام هادی (علیه السلام) ارتباط‌های خود را با پیروانش در نهان ادامه می‌داد. ---------- [۱]: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۹۷ ۴۱۸. [۲]: قلقشندی، همان، ج۱، ص ۲۳۱. [۳]: ابوالفرج اصفهانی، همان کتاب، ص ۳۹۵; مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص ۵۱; سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۳۴۷ و ر. ک: الأمالی، طوسی، ص ۳۲۶ ۳۲۸. [۴]: ابوالفرج اصفهانی، همان کتاب، ص ۳۹۶; و ر. ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص ۵۵. [۵]: بالله ان کانت امیة قد أتت * قتل ابن بنت نبیها مظلوماً فلقد اتاه بنو ابیه بمثله * هذا لعمری قبره مهدوماً أسفوا علی أن لا یکونوا شارکوا *** فی قتله فَتَتَبَّعوه رمیماً (سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۳۴۷ ; الأمالی، طوسی، ص ۳۲۹ به گفته دکتر شوق ضیف، سراینده این اشعار، علی بن بسام بوده است (الشعر وطوابعه الشعبیة علی مرّ العصور، ص ۱۰۰). [۶]: نام ابن سکیت، یعقوب و نام پدرش إسحاق است. او از علما و دانشمندان و ادیبان نامدار شیعه بوده و در اکثر علوم عصر خود مانند: علوم قرآن، شعر، لغت و ادب، تبحّر داشت و درباره این علوم کتاب‌هایی به رشته تحریر درآورده بود که به گفته بعضی از صاحب نظران بعضی از آن‌ها در نوع خود بی نظیر بوده است (مدرس تبریزی، محمدعلی، ریحانة الأدب، ج۷، ص ۵۷۰). [۷]: سیوطی، همان کتاب، ص ۳۴۸; مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص ۵۷۰. [۸]: تاریخ بغداد، ج۱۳، ص ۲۸۹. [۹]: شریف القرشی، باقر، حیاة الإمام الهادی، ص ۲۹۲. [۱۰]: دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمدتقی آیت اللهی، ص ۸۲. [۱۱]: دکتر حسین، همان کتاب، ص ۸۴. [۱۲]: همان. ..... سیره پیشوایان . مهدی پیشوایی
تبعید امام هادی علیه السلام به سامره امام هادی (علیه السلام) در مدینه می‌زیست، و برنامه و روش زندگی او نشان می‌داد که نقطة مقابل حکومت متوکل است، به علاوه در هر فرصتی مردم را از حکومت طاغوتی متوکل بر حذر می‌داشت و با رعایت اهم و مهم، افشاگری می‌کرد، عبدالله بن محمد (فرماندار مدینه) جریان را به متوکل گزارش داد، متوکل برای امام هادی (علیه السلام) نامه محترمانه ای نوشت و در آن نامه او را به سامره دعوت کرد، امام هادی (علیه السلام) همراه یحیی بن هرثمه به سامره روانه شد، و چون به سامره رسید متوکل با آن همه وعده‌ها (و احتراماتی که در نامه کرده بود) یک روز خود را از امام هادی (علیه السلام) پنهان داشت، و آن حضرت را د ر کاروانسرائی که معروف به کاروانسرای گداها بود فرود آوردند و آن روز را در آنجا ماند تا اینکه به دستور متوکّل، آن حضرت را از آنجا به یک خانة انفرادی انتقال داده و تحت نظرنگه داشتند. [۲] ---------- [۲]: تتمّة المنتهی ص۲۳۸-۲۳۹. ....... سوگنامه آل محمد (صلوات الله علیه و آله) . محمد محمدی اشتهاردی(رحمه الله)
ورود امام هادی علیه السلام به سامرا طبق دستور «متوکل» روز ورود به سامرّاء به بهانه این که هنوز محل اقامت امام آماده نیست! حضرت را در محل پستی که به «خان الصعالیک» (کاروان سرای گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آن جا به سر برد. البته هدف از این کار تحقیر موذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود![۱] روز بعد، منزلی برای سکونت امام معیّن کردند که در آن جا استقرار یافت.[۲] امام در این شهر ظاهراً آزاد بود، ولی در حقیقت همانند یک زندانی به سر می‌برد، زیرا موقعیت محل طوری بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقات‌های حضرت توسط مأموران خلیفه کنترل می‌گردید. «یزداد»، طبیب مسیحی و شاگرد «بختیشوع»، با اشاره به انتقال اجباری امام به سامرّاء می‌گفت: اگر شخصی علم غیب می‌داند، تنها اوست. او را به این جا آورده اند تا از گرایش مردم به سوی او جلوگیری کنند، زیرا با وجود وی حکومت خود را در خطر می‌بینند[۳] ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوی امام در میان مردم را می‌توان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید. باری متوکل با همه این مراقبت‌ها بازهم وجود حضرت را برای حکومت خود خطری جدی می‌دانست و می‌ترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با او تماس گرفته برای قیام و شورش نقشه ای طرح کنند و برای زمینه سازی جهت این کار، پول و سلاح جمع آوری کرده افرادی را آموزش دهند. اطرافیان خلیفه هم گاهی او را از احتمال شورش امام و یارانش برحذر می‌داشتند، لذا متوکل هرچند وقت یک بار دستور می‌داد خانه امام به دقت مورد بازرسی قرار گیرد و با آن که مأموران هربار با دست خالی برمی گشتند، اما او باز نگران بود واحساس خطر می‌کرد. سیره پیشوایان _ مهدی پیشوایی ---------- [۱] چنان که این معنا از چشم افراد آگاهی ماند «صالح بن سعید» پوشیده نبود. وی می‌گوید: روز ورود امام به سامرّاء به حضرت عرض کردم: این‌ها پیوسته برای خاموش ساختن نور شما تلاش می‌کنند و برای همین شما را در این کاروان سرای پست و محقر فرود آورده اند!... (شیخ مفید، الإرشاد، ص ۳۳۴; علی بن عیسی اربلی، کشف الغمّة، ج۳، ص ۱۷۳). [۲] شیخ مفید، الإرشاد، ص ۳۳۴. [۳] مجلسی، همان کتاب، ج۵۰، ص ۱۶۱.
امام هادی (علیه السلام)، رویاروی فقیهان درباری با آن که سیاست خلفای عباسی این بود که توجه مردم را به فقهای درباری جلب کنند و آراء و فتاوای آنان را به رسمیت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادی در سامرّاء چندین بار در میان فقهای وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزیر برای حل مشکل به امام مراجعه کردند و امام با دانش امامت و استدلال روشن، چنان مسئله را شکافت که فقها در برابر آن ناگزیر به تحسین و تسلیم شدند. اینک دونمونه از این گونه موارد را ذیلاً از نظر می‌گذرانیم: ۱. کیفر مسیحی زناکار روزی یک نفر مسیحی را که با زن مسلمانی زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست در مورد او حد شرعی اجرا شود، در این هنگام مسیحی اسلام آورد. «یحیی بن اکثم» قاضی القضات گفت: اسلام آوردن او، کفر و عملش را از میان برده و نباید حدّ در مورد او اجرا شود. برخی از فقها گفتند: باید سه بار درمورد او حد جاری شود. برخی دیگر به گونه ای دیگر فتوا دادند. وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوکل را مجبور ساخت تا از امام هادی (علیه السلام) استفتا کند مسئله را در محضر امام مطرح کردند. امام پاسخ داد: «آن قدر باید شلاق بخورد تا بمیرد». ص: ۶۲۴ فتوای امام با مخالفت شدید «یحیی بن اکثم» و سایر فقها رو به رو گردید آنان گفتند: این فتوا در هیچ آیه و روایتی وجود ندارد و از متوکل خواستند نامه ای به امام نوشته مدرک این فتوا را بپرسد. متوکل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ، پس از بسم الله نوشت: «فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرِکِینَ* فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ اِیْمانُهُمْ لَمّا رَأوا بَأْسَنا سُنَّةَ اللّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِیْ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ». [۱] : «هنگامی که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خدای یگانه ایمان آوردیم و به بتها و عناصری که آن‌ها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم. ولی ایمانشان به هنگام دیدن قهر و قدرت ما، سودی ندارد. این سنت و حکم الهی است که در میان بندگان وی جاری است و آن جا کافران زیان کار شدند. » متوکل، پاسخ مستدل امام را پذیرفت و دستور داد حد زناکار طبق فتوای امام اجرا شود. [۲] امام با ذکر این آیه شریفه، به آنان فهماند: همان طور که ایمان مشرکان، عذاب خدا را از آن‌ها باز نداشت، اسلام آوردن این مسیحی نیز حد را ساقط نمی کند. ۲. نذر متوکل روزی متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد، تعداد «کثیری» دینار (= سکه زر) در راه خدا صدقه بدهد. هنگامی که بهبود یافت، فقها را گرد آورد و پرسید: چند دینار باید صدقه بدهم که «کثیر» محسوب شود؟ فقها در این باره ص: ۶۲۵ فتاوای مختلف دادند. متوکل ناگزیر مسئله را از امام هادی سؤال کرد. امام پاسخ داد باید هشتاد و سه دینار بپردازی. فقها از این فتوا تعجب کردند و به متوکل گفتند: از او بپرسید این فتوا را براساس چه مدرکی داده است؟ متوکل موضوع را با امام مطرح کرد. حضرت فرمود: خداوند در قرآن می‌فرماید: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِیْ مَواطِنَ کَثِیرَة... » [۵]: «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «کثیر» یاری کرده است... »، و همه خاندان ما روایت کرده اند که جنگ‌ها و سریّه‌های زمان پیامبر اسلام هشتاد و سه جنگ بوده است. [۴] ---------- [۱]: سوره غافر: ۸۴ ۸۵. [۲]: شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۸، ص ۴۰۸ (باب ۳۶ من أبواب حد الزنا; شریف القرشی، باقر، حیاة الإمام الهادی، ص ۲۴۰. [۳]: سوره توبه: ۲۵. [۴]: سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص ۳۶۰; ابوسعد عبدالکریم تمیمی سمعانی، الأنساب، ج۴، ص ۱۹۶ (ماده عسکری). ابن تیمیه که اندیشه‌های انحرافی او، بعدها سرچشمه پیدایش فرقه وهابیت شد و عناد خاصی با شیعه و اهل بیت دارد با اعتراف به عظمت علمی امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام)، در موارد متعددی نسبت به عسکریین حق کشی کرده و عظمت علمی آن دو بزرگوار را انکار کرده است. به عنوان نمونه، او می‌نویسد: «انّ العسکریین ونحوهما من طبقة امثالهما لم یعلم لهما تبریز فی علم أو دین کما عرف لعلی بن الحسین وابی جعفر وجعفر بن محمد (منهاج السنة النبویة، ج۸، ص ۱۸۹). ابن تیمیه، برتری‌های علمی امام هادی و نیز امام عسکری را که نمونه‌های آن در متن ملاحظه می‌شود، نادیده گرفته و پرده تعصب مانع درک واقعیت توسط او شده است، یا بدون بررسی کافی، چنین داوری کرده است. ...... سیره پیشوایان . مهدی پیشوایی
اشعار امام هادی علیه السلام بزم شراب درهم می‌ریزد! یک بار، باز هم[ = طبق روال کار متوکل]از امام هادی نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته‌ها و اشیای دیگری است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش برضدّ دولت را دارد. متوکل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند،ولی چیزی به دست نیاوردند، آن گاه امام را در اطاقی تنها دیدند که در به روی خود بسته و جامه پشمین برتن دارد و برزمینی مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است. امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن می‌خواند. متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بی اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابی را که در دست داشت، به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت وخون من با چنین چیزی آمیخته نشده است،مرا معاف دار! او دست برداشت و گفت: شعری بخوان! امام فرمود: من شعر کم از حفظ دارم. گفت: باید بخوانی! امام اشعاری خواند که ترجمه آن چنین است: (زمام داران جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری می‌کردند، ولی قله‌ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند. آنان پس از مدت‌ها عزت از جایگاه‌های امن به زیر کشیده شدند و در گودال‌ها (گورها) جایشان دادند; چه منزل و آرامگاه ناپسندی! پس از آن که به خاک سپرده شدند، فریادگری فریاد بر آورد: کجاست آن تخت‌ها و تاج‌ها و لباس‌های فاخر؟ کجاست آن چهره‌های در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده‌ها می‌آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟ گور به جای آنان پاسخ داد: اکنون کرم‌ها بر سر خوردن آن چهره‌ها با هم می‌ستیزند! آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند، ولی امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرم‌های گور شده اند! چه خانه‌هایی ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولی سرانجام پس از مدتی، این خانه‌ها و خانواده‌ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند! چه اموال و ذخائری انبار کردند، ولی همه آن‌ها را ترک گفته رفتند و آن‌ها را برای دشمنان خود واگذاشتند! خانه‌ها و کاخ‌های آباد آنان به ویرانه‌ها تبدیل شد و ساکنان آن‌ها به سوی گورهای تاریک شتافتند! [۱] تأثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختی گریست، چنان که ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهارهزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند! [۲] سیره پیشوایان _ مهدی پیشوایی ---------- [۱] باتوا على قُلَلِ الأَجبال تحرسهمْ غُلْبُ الرِّجَال فَمَا أغنتهمُ القُلَلُ واستُنزلوا بعد عِزٍّ من معاقلهم فأُودعوا حُفَراً يَا بئسَ مَا نزلُوا ناداهمُ صارخٌ من بعدِ مَا قُبِروا أَيْن الأَسرّة والتيجان والحُلَلُ أَيْن الْوُجُوه الَّتِي كَانَت منعَّمةً من دونهَا تُضربُ الأَستار والكِلَلُ فأفصح الْقَبْر عَنْهُم حِين ساءلهمْ تِلْكَ الْوُجُوه عَلَيْهَا الدُّود يَقْتَتِلُ [۲]الوافي بالوفيات (22/ 48)، مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص ۱۱; شبلنجی، نورالأبصار، ص ۱۶۶; سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص ۳۶۱; ابن خلکان، وفیات الأعیان، تحقیق: دکتر احسان عباس، ج۳، ص ۲۷۲; قلقشندی، مآثر الأنافة فی معالم الخلافة، ج۱، ص ۲۳۲. در منابع تاریخی، در تعداد ابیات و جملات آن اندکی تفاوت وجود دارد.
زينب كذابه در عهد متوكل، زني در خراسان ادعا كرد كه من زينب كبري، دختر حضرت فاطمه ي زهرايم و از همين رو عده اي از دور و نزديك دور او جمع شده بودند و از اطراف، مرد و زن به ديدن او مي‌آمدند و تحف و هدايا براي او مي‌آوردند و از او التماس دعا مي‌كردند. اين خبر به متوكل رسيد، پس آن زن را فراخواند و به او گفت: «زينب، دختر اميرمؤمنان در صدر اسلام مي‌زيسته و در سيصد سال قبل در زمان يزيد از دار دنيا رفته است ولي تو جواني و حتي پير هم نشده اي! » آن زن گفت: «من زينب كبري هستم، جدم رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در حق من دعا كرده است و در نتيجه هر چهار سال (و طبق نقلي هر پنجاه سال) جواني به من برمي گردد! » متوكل به ناچار سادات بني هاشم و رؤساي قريش را احضار كرده و با آنان در اين مورد به تبادل نظر پرداخت. آنان به اتفاق گفتند: «زينب عليهاالسلام دختر اميرمؤمنان (عليه السلام) در تاريخ فلان و روز فلان از دنيا رفته است و ادعاي اين زن پوچ و بي معناست. » زن سوگند ياد كرد كه در گفتارش صادق است و گفت: «تا اين زمان كسي از حال من مطلع نبوده و مردم نمي دانستند كه من مرده‌ام يا زنده‌ام ولي اكنون از روي ضرورت و فقر، خود را آشكارا معرفي كرده ام. » «فتح بن خاقان» وزير متوكل گفت: «ابن الرضا (حضرت هادي عليه السلام) را طلب نما تا او مشكل را حل نمايد. » در آن زمان حضرت هادي (عليه السلام) در سامرا زنداني بود، پس او را احضار كرد و حكايت آن زن را براي او نقل كرد. حضرت هادی (عليه السلام) فرمود: «اين زن دروغ مي‌گويد و حضرت زينب (عليهاالسلام)وفات يافته است.» متوكل گفت: «اين سخن را ديگران هم گفتند، دليل شما بر دروغگو بودن اين زن چيست؟ » حضرت فرمود: «من اين زن را از فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) نمي دانم و نسب او را زير سؤال مي‌برم. » زن گفت: «اگر تو در نسب من شك داري، من هم در اينكه تو فرزند پيامبري شك دارم. » حضرت رو به متوكل كرد و فرمود: «خداوند گوشت فرزندان حضرت زهرا (عليهاالسلام) را بر حيوانات درنده حرام كرده است، اگر او در ادعاي خود صادق است مي‌توانيد وي را در ميان حيوانات وحشي بياندازيد تا حقيقت معلوم شود. » زن دروغگو گفت: «من از پدرم و مادرم حضرت علي (عليه السلام) و حضرت فاطمه (عليهاالسلام) اين كلام را نشنيده‌ام و قبول ندارم. حيوان درنده هر كه را ببيند مي‌درد. شما مي‌خواهيد مرا بكشيد! » امام هادی(عليه السلام) فرمود: «در ميان اين جمعيت عده اي از اولاد حضرت حسن (عليه السلام) و حضرت حسين (عليه السلام) حاضرند، هركدام را مي‌خواهيد نزد حيوانات درنده اندازيد تا واقعيت سخن معلوم شود. » سادات بني فاطمه از شنيدن اين پيشنهاد به شدت وحشت كردند و رنگ از روي آنان پريد. «علي بن جهم» يكي از منكرين امام به متوكل گفت: «چرا ابن الرضا (حضرت هادي عليه السلام) مي‌خواهد ديگران را به چنگ شير اندازد، اگر راست مي‌گويد خودش به ميان حيوانات درنده داخل شود.» متوكل از اين سخن بسيار خوشحال شد و با خود گفت: «عجب اسبابي فراهم آمد. هم اكنون ابن الرضا طعمه ي شيرها مي‌شود و مقصر مرگ خود خواهد شد و خيال ما از بابت او راحت مي‌شود. » پس گفت: «يا ابالحسن! چرا شما خودتان داوطلب اين كار نمي شويد؟ » فرزند معصوم زهرا (عليهاالسلام) فرمود: «حرفي ندارم و خود به ميان درندگان مي‌روم. » پس نردباني آوردند و حضرت را از آن طريق به زيرزميني كه شيرهاي درنده را در آنجا نگاه مي‌داشتند وارد كردند. مردم بسياري براي تماشا جمع شدند و دشمنان شادمان بودند كه هم اكنون درندگان امام را پاره پاره مي‌كنند. حضرت از نردبان فرود آمد و در وسط آن محل ايستاد. شش قلاده شير قوي پنجه كه در آن موضع بودند برخاستند و با سرعت به جانب حضرت دويدند و خود را به خاك انداخته و دست‌هاي خود را كشيدند و سرهاي خود را به نشانه ي تسليم و تواضع روي دستهاي خود گذاشتند و دم خود را حركت مي‌دادند! حضرت (عليه السلام) دست مبارك بر سر آنان مي‌كشيد و آنها را نوازش مي‌كرد و آنگاه اشاره كرد كه برخيزيد و برويد. پس شيرها يكايك برخاستند و كمي دورتر ايستادند. امام هادي (عليه السلام) در آن ميان به نماز ايستاد و در نهايت اطمينان دو ركعت نماز خواند. متوكل چون اين كرامات شگفت را ملاحظه كرد گفت: «تا اين خبر منتشر نشده، فوراً امام را خارج كنيد چرا كه در غير اينصورت موجب خواهد شد فضائل او بر سر زبانها رائج شود. » آنگاه گفت: «اي پسر رسول خدا! شكر خدا كه درستي سخنت بر همگان واضح شد، اكنون به نزد ما تشريف آوريد. » شيرهاي درنده متواضعانه تا پاي پله‌ها حضرت را بدرقه مي‌كردند، امام (عليه السلام) چون خواست از نردبان بالا رود يكي از شيرها همچنان سر خود را به قدم‌هاي امام (عليه السلام) مي‌ماليد و همهمه مي‌كرد. حضرت (عليه السلام) سخني به آن شير گفت و به دست اشاره كرد كه برگرد و آن شير نيز بازگشت، آنگاه امام (عليه السلام) از آن ميان خارج شد.
متوكل پرسيد: «آن شير آخري چه مي‌گفت؟ » فرمود: «آن شير شكايت داشت و مي‌گفت: من پير شده‌ام و دندانهايم ريخته است، هرگاه طعمه اي به ميان ما مي‌اندازند شيرهاي ديگر كه جوانند زودتر مي‌خورند و سير مي‌شوند و من گرسنه مي‌مانم، شما سفارش كنيد كه شيرها مرا مراعات كنند. من نيز سفارش او را كردم. » وزير كه هنوز در تيرگي‌هاي غفلت غرق بود گفت: «خوب است كه اين سخن را نيز تجربه كنيم. » پس متوكل دستور داد كه طعمه اي نزد شيرها انداختند، در آن حال هيچ كدام از شيرها بر سر طعمه نرفت مگر همان شير پير كه آمد و سير غذا خورد و برگشت، آنگاه ساير شيرها به سوي طعمه حمله كردند. حضرت هادی(عليه السلام) فرمود: «اي خليفه! اين زن دروغگو از ما نيست و اگر خود را فرزند علي (عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) مي‌داند پس او نيز به ميان حيوانات درنده رود. » متوكل به او گفت: «اكنون نوبت توست. » زينب كذابه گفت: «اين مرد ساحر و جادوگر است و شيرها را جادو كرده است، ولي من علم سحر نمي دانم. » متوكل با عصبانيت دستور داد تا او را به ميان درندگان اندازند. در اينجا آن زن به فرياد گفت: «من دروغ گفتم، فقر و گرفتاري مرا مجبور ساخت كه اينگونه ادعا كنم. » مادر متوكل چون صداي ناله و گريه ي آن زن را شنيد دلش به رحم آمد و از او شفاعت كرد. متوكل در آخر امر نمود كه او را به الاغي سوار كنند و در كوچه‌ها بگردانند و او خود همواره فرياد مي‌زد: «انا زينب الكذابه. » «منم آن كسي كه به دروغ خود را زينب كبري معرفي مي‌كرد. » [۱]. [۱] مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴۱۶ - الخرائج والجرائح، راوندي، ص ۴۰۵، ش ۱۱ - اثبات الهداة، حر عاملي، ج ۳، ص ۳۷۵، ش ۴۳ - ينابيع المودة، قندوزي، ج ۳، ص ۱۴ - الفصول المهمه، ابن صباغ مالكي، ص ۲۶۱ - بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۹ - مجمع النورين، سبزواري، ص ۵۲۶. منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي ؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول ارديبهشت ۱۳۸۱. ...... دانشنامه امام هادی علیه السلام —- مروج الذهب ومعادن الجوهر للمسعودي(م346 ه ق)ج4 ص 86. لسان الميزان بن حجر(م852 هق) ت أبي غدة (3/ 566)
امام هادی علیه السلام در زندان متوکل متوکل کینه عجیبی از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذیت آن حضرت بود و با آن که امام در سامرّاء در حقیقت همانند یک زندانی به سر می‌برد، با این حال پس از احضار امام از مدینه به سامرّاء دستور داد مدتی حضرت را زندانی کنند. «صقر بن ابی دلف» می‌گوید: هنگامی که امام هادی (علیه السلام) را به سامرّاء آوردند، رفتم تا از حال او جو یا شوم. «زرّافی» دربان متوکل مرا دید و دستور داد وارد شوم. وارد شدم. پرسید: برای چه کار آمده ای؟ گفتم: خیر است. گفت: بنشین! نشستم، ولی هراسان شدم و سخت در اندیشه فرو رفتم و باخود گفتم: اشتباه کردم (که به چنین کار خطرناکی اقدام کردم و برای دیدار امام آمدم). «زرافی» کار مردم را انجام داد و آن‌ها را مرخص کرد و چون خلوت شد، گفت: چه کار داری و برای چه آمده ای؟ گفتم: برای کار خیری. گفت: گویا آمده ای از حال مولای خود خبر بگیری؟ گفتم: مولای من کیست؟ مولای من خلیفه است! گفت: ساکت شو، مولای تو برحق است، نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام می‌دانم. من خدا را سپاس گفتم. آن گاه گفت: آیا می‌خواهی او را ببینی؟ گفتم: آری. گفت: قدری بنشین تا پستچی (نامه رسان) بیرون رود. چون وی بیرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت: این را به اتاقی که آن علوی در آن زندانی است، ببر و نزد او واگذار و برگرد. … چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم روی حصیری نشسته و در برابرش قبر حفر شده ای قرار دارد، سلام کردم. فرمود: بنشین! نشستم! پرسید: برای چه آمده ای؟ عرض کردم: آمده‌ام از حال شما خبری بگیرم. در این هنگام بر قبر نظر کردم و گریستم. فرمود: گریان مباش که در این گرفتاری، آسیبی به من نمی رسد. من خدا را سپاس گفتم. آن گاه از معنای حدیثی پرسیدم امام جواب داد و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار و بیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزاری به تو برسانند. [۱] این حادثه از یک سو خشونت و شدت عمل متوکل را در مورد امام هادیمی رساند و از سوی دیگر بیان گر میزان نفوذ امام در میان درباریان و مأموران ویژه خلیفه است. متوکل در آخرین روزهای عمرش به پیشکار خود، «سعید بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولی حضرت فرمود: بیش از دو روز نمی گذرد که متوکل کشته می‌شود، و همین جور هم شد! [۲]. سیره پیشوایان _ مهدی پیشوایی ---------- [۱] مجلسی، بحارالأنوار، ج۵۰، ص ۱۹۴; امام علی بن محمد الهادی، مؤسسه در راه حق، ص ۱۶. [۲] علی بن عیسی اربلی، کشف الغمّة، ج۳، ص ۱۸۴.
امام هادی (علیه السلام) در زندانی مخوف و وحشتناک ابوسلیمان از ابن اورمه نقل می‌کند در عصر خلافت متوکل به سامره رفتم، متوکل حضرت هادی (علیه السلام) را زیر نظر سعید حاجب محبوس نموده بود تا او آن حضرت را به قتل برساند. نزد سعید حاجب رفتم، به من گفت: آیا دوست داری خدای خود را بنگری؟ ص: ۱۳۷ گفتم: پاک و منزّه است خدائی که چشمها نمی توانند او را بنگرند. [۱] گفت: منظور این شخص (امام هادی علیه السلام) است که شما می‌پندارید او امام شما است: گفتم: بی میل نیستم. گفت: من مأمور شده‌ام تا او (امام هادی علیه السلام) را بکشم، فردا او را خواهم کشت، رئیس پست در نزد سعی حاجب بود، واسطه گردید و من به آن خانه ای که امام هادی (علیه السلام) در آنجا بود وارد شدم، ناگاه دیدم در مقابل آن حضرت قبری کنده اند، به محضر آن حضرت رفته و سلام کردم و گریه سختی نمودم، فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ گفتم: به خاطر آنچه را که می‌نگرم. فرمود: گریه نکن، آنها به این کار دست نمی یابندا، از این سخن آرامش یافتم، و از این جریان دو روز نگذشت، که خداوند او (متوکل) و همدمش (فتح بن خاقان) را [توسط ترکان] کشت، آری سوگند به خدا بیش از دو روز از این جریان نگذشت که آنها کشته شدند. ---------- [۱]: سُبْحانَ الَّذِی لا تُدْرِکُهُ الاَبصار. ..... سوگنامه آل محمد (صلوات الله علیه و آله) . محمد محمدی اشتهاردی(رحمه الله)
شهادت امام امام هادی (علیه السلام) با آن که در سامرّاء تحت کنترل و مراقبت قرار داشت، اما با وجود همه رنج‌ها و محدودیت‌ها هرگز به کم ترین سازشی با ستمگران تن نداد. بدیهی است که شخصیت الهی و موقعیت اجتماعی امام و نیز مبارزه منفی و عدم همکاری او با خلفا، برای طاغوت‌های زمان، هراس آور و غیرقابل تحمل بود، و پیوسته از این موضوع رنج می‌بردند. سرانجام تنها راه را خاموش کردن نور خدا پنداشتند و در صدد قتل امام بر آمدند و بدین ترتیب امام هادی نیز مانند امامان پیشین با مرگ طبیعی از دنیا نرفت، بلکه در زمان «معتزّ»، مسموم گردید [۱] رجب سال ۲۵۴ هجری به شهادت رسید و در سامرّاء، درخانه خویش به خاک سپرده شد. [۲] ---------- [۱]: شبلنجی، نورالأبصار، ص ۱۶۶. [۲]: شیخ مفید، الإرشاد، ص ۳۳۴. ....... سیره پیشوایان . مهدی پیشوایی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر به آقات دل دادی .... شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باداگر به آقات دل دادی