جنایات و سخت گیریهای متوکل در مورد شیعیان
متوکل یکی از جنایت کارترین خلفای عباسی بود. او در دشمنی با امیرمؤمنان (علیه السلام) و خاندان و شیعیان او دلی پرکینه داشت و دوران حکومت او برای شیعیان و علویان یکی از سیاه ترین دورانها به شمار میرود. از آن جا که همه جنایات او را نمی توان در این بحث فشرده بیان کرد، ناگزیر به برخی از جنایات او نمونهوار اشاره میکنیم:
۱. در حکومت او گروهی از علویان زندانی یا تحت تعقیب و متواری شدند
که از آن جمله میتوان از «محمد بن صالح» (از نوادگان امام مجتبی (علیه السلام) ) و «محمدبن جعفر» (یکی از مبلغان حسن بن زید که در طبرستان قیام کرده بود)، نام برد. [۱]
۲. او در سال ۲۳۶ قمری دستور داد آرامگاه سرور شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) و بناهای اطراف آن ویران [۲] و زمین پیرامون آن کشت شود و نیز در اطراف آن پاسگاههایی برقرار ساخت تا از زیارت آن حضرت جلوگیری کند. گویا هیچ یک از مسلمانان حاضر به تخریب قبر امام حسین (علیه السلام) نبوده است، زیرا او این کار را توسط شخصی به نام «دیزج» انجام داد که یهودی الأصل بود. متوکل اعلام کرد: رفتن به زیارت حسین بن علی ممنوع است و اگر کسی به زیارت او برود، مجازات خواهد شد [۳] . او میترسید قبر امام حسین (علیه السلام) پایگاهی برضد او گردد و مبارزات و شهادت آن شهید بزرگوار الهام بخش حرکت و قیام مردم در برابر ستمهای دربار خلافت شود. اما شیعیان و دوستداران سرور شهیدان در هیچ شرائطی از زیارت آن تربت پاک باز نایستادند و زائران، انواع صدمهها و شکنجهها را تحمل میکردند و باز به زیارت میرفتند. پس از قتل متوکل دوباره شیعیان با همکاری علویان قبر آن حضرت را بازسازی کردند. [۴]
خراب کردن قبر امام حسین (علیه السلام) مسلمانان را به شدت خشمگین ساخت، به طوری که مردم «بغداد» شعارهایی برضد متوکل بر در و دیوارها و مساجد مینوشتند و شعرای مبارز و متعهد، با سرودن اشعاری، او را «هجو» میکردند. از جمله آن سروده ها، شعری است که ترجمه آن به قرار زیر است:
«به خدا قسم اگر بنی امیه، فرزند دختر پیامبرشان را به ستم کشتند، اینک کسانی که از دودمان پدر او هستند (بنی عباس) جنایتی مانند جنایت بنی امیه مرتکب شده اند. این قبر حسین است که به جان خودم سوگند (توسط عباسیان) ویران شده است. بنی عباس متأسفند که در قتل حسین (علیه السلام) شرکت نداشته اند! واینک با تجاوز به تربت حسین و ویران کردن قبر او، به جان استخوانهای او افتاده اند! ». [۵]
۳. او در زمان خلافت خود بزرگانی از مردم مسلمان و معتقد به اهل بیت را به شهادت رسانید که از جمله آنان «ابن سکّیت»، یار با وفای امام جواد و امام هادی (علیهما السلام) و شاعر و ادیب نام آور شیعی، بود که متوکل به جرم دوستی علی (علیه السلام)، او را به قتل رسانید [۶] روزی متوکل با اشاره به دو فرزند خود، از وی پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا «حسن» و «حسین»؟
ابن سکّیت از این سخن و مقایسه بی مورد سخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بی درنگ گفت: «به خدا سوگند «قنبر» غلام علی (علیه السلام) در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است!»
متوکل که مست قدرت و هوا و هوس بود، فرمان داد زبان او را از پشت سر بیرون کشیدند! [۷]
۴. «خطیب بغدادی» درباره شکنجه و آزار طرفداران خاندان رسالت از سوی متوکل مینویسد: متوکل عباسی «نصر بن علی جهضمی» را به علت حدیثی که درباره منقبت و فضیلت علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (علیها السلام) و امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) نقل کرده بود «هزار» تازیانه زد و دست از او برنداشت تا آن که شهادت دادند او از اهل سنت است! [۸]
۵. او به شعرای مزدور و خودفروخته ای همچون «مروان بن ابی الجنوب» مبالغ هنگفتی صله میداد تا درباره مشروعیت حکومت بنی عباس و هجو بنی هاشم شعر بسرایند. [۹]
۶. او زمانی که به ایجاد ارتشی نوین موسوم به «شاکریه» دست زد، افرادی را از مناطقی که در بینش ضد علوی مشهور بودند، بهویژه از سوریه، الجزیره، جبل، حجاز، و عنبا استخدام کرد. [۱۰]
۷. او به حاکم مصر دستور داد تا طالبیان را به عراق تبعید کند، حاکم مصر نیز چنین کرد. آن گاه در سال ۲۳۶ آنان را به مدینه منتقل کرد. [۱۱]
۸. او شیعیان را از دستگاه دولت اخراج میکرد و موقعیت آنان را در اذهان عمومی خدشه دار میساخت. به عنوان نمونه، میتوان از برکناری «اسحاق بن ابراهیم» یاد کرد که متوکل او را به جرم شیعه بودن از حکمرانی «سامرّاء» و «سیروان» در استان «جبل» برکنار کرد. افراد دیگری نیز به همین علت موقعیتهای خود را از دست دادند.
[۱۲] متوکل با اِعمال این شیوه ها، از بروز هرگونه حرکتی از ناحیه شیعیان برضد رژیم خود جلوگیری کرد، لکن موفق نشد فعالیتهای پنهانی آنان را خاتمه بخشد و چنان که قبلاً گفتیم، گزارشهای تاریخی، حاکی از آن است که امام هادی (علیه السلام) ارتباطهای خود را با پیروانش در نهان ادامه میداد.
----------
[۱]: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۹۷ ۴۱۸.
[۲]: قلقشندی، همان، ج۱، ص ۲۳۱.
[۳]: ابوالفرج اصفهانی، همان کتاب، ص ۳۹۵; مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص ۵۱; سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۳۴۷ و ر. ک: الأمالی، طوسی، ص ۳۲۶ ۳۲۸.
[۴]: ابوالفرج اصفهانی، همان کتاب، ص ۳۹۶; و ر. ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص ۵۵.
[۵]: بالله ان کانت امیة قد أتت * قتل ابن بنت نبیها مظلوماً فلقد اتاه بنو ابیه بمثله * هذا لعمری قبره مهدوماً أسفوا علی أن لا یکونوا شارکوا *** فی قتله فَتَتَبَّعوه رمیماً (سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۳۴۷ ; الأمالی، طوسی، ص ۳۲۹ به گفته دکتر شوق ضیف، سراینده این اشعار، علی بن بسام بوده است (الشعر وطوابعه الشعبیة علی مرّ العصور، ص ۱۰۰).
[۶]: نام ابن سکیت، یعقوب و نام پدرش إسحاق است. او از علما و دانشمندان و ادیبان نامدار شیعه بوده و در اکثر علوم عصر خود مانند: علوم قرآن، شعر، لغت و ادب، تبحّر داشت و درباره این علوم کتابهایی به رشته تحریر درآورده بود که به گفته بعضی از صاحب نظران بعضی از آنها در نوع خود بی نظیر بوده است (مدرس تبریزی، محمدعلی، ریحانة الأدب، ج۷، ص ۵۷۰).
[۷]: سیوطی، همان کتاب، ص ۳۴۸; مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص ۵۷۰.
[۸]: تاریخ بغداد، ج۱۳، ص ۲۸۹.
[۹]: شریف القرشی، باقر، حیاة الإمام الهادی، ص ۲۹۲.
[۱۰]: دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمدتقی آیت اللهی، ص ۸۲.
[۱۱]: دکتر حسین، همان کتاب، ص ۸۴.
[۱۲]: همان.
.....
سیره پیشوایان . مهدی پیشوایی
تبعید امام هادی علیه السلام به سامره
امام هادی (علیه السلام) در مدینه میزیست، و برنامه و روش زندگی او نشان میداد که نقطة مقابل حکومت متوکل است، به علاوه در هر فرصتی مردم را از حکومت طاغوتی متوکل بر حذر میداشت و با رعایت اهم و مهم، افشاگری میکرد، عبدالله بن محمد (فرماندار مدینه) جریان را به متوکل گزارش داد، متوکل برای امام هادی (علیه السلام) نامه محترمانه ای نوشت و در آن نامه او را به سامره دعوت کرد، امام هادی (علیه السلام) همراه یحیی بن هرثمه به سامره روانه شد، و چون به سامره رسید متوکل با آن همه وعدهها (و احتراماتی که در نامه کرده بود) یک روز خود را از امام هادی (علیه السلام) پنهان داشت، و آن حضرت را د ر کاروانسرائی که معروف به کاروانسرای گداها بود فرود آوردند و آن روز را در آنجا ماند تا اینکه به دستور متوکّل، آن حضرت را از آنجا به یک خانة انفرادی انتقال داده و تحت نظرنگه داشتند. [۲]
----------
[۲]: تتمّة المنتهی ص۲۳۸-۲۳۹.
.......
سوگنامه آل محمد (صلوات الله علیه و آله) . محمد محمدی اشتهاردی(رحمه الله)
ورود امام هادی علیه السلام به سامرا
طبق دستور «متوکل» روز ورود به سامرّاء به بهانه این که هنوز محل اقامت امام آماده نیست! حضرت را در محل پستی که به «خان الصعالیک» (کاروان سرای گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آن جا به سر برد.
البته هدف از این کار تحقیر موذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود![۱]
روز بعد، منزلی برای سکونت امام معیّن کردند که در آن جا استقرار یافت.[۲]
امام در این شهر ظاهراً آزاد بود، ولی در حقیقت همانند یک زندانی به سر میبرد، زیرا موقعیت محل طوری بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهای حضرت توسط مأموران خلیفه کنترل میگردید.
«یزداد»، طبیب مسیحی و شاگرد «بختیشوع»، با اشاره به انتقال اجباری امام به سامرّاء میگفت:
اگر شخصی علم غیب میداند، تنها اوست.
او را به این جا آورده اند تا از گرایش مردم به سوی او جلوگیری کنند، زیرا با وجود وی حکومت خود را در خطر میبینند[۳]
ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوی امام در میان مردم را میتوان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.
باری متوکل با همه این مراقبتها بازهم وجود حضرت را برای حکومت خود خطری جدی میدانست و میترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با او تماس گرفته برای قیام و شورش نقشه ای طرح کنند و برای زمینه سازی جهت این کار، پول و سلاح جمع آوری کرده افرادی را آموزش دهند.
اطرافیان خلیفه هم گاهی او را از احتمال شورش امام و یارانش برحذر میداشتند، لذا متوکل هرچند وقت یک بار دستور میداد خانه امام به دقت مورد بازرسی قرار گیرد و با آن که مأموران هربار با دست خالی برمی گشتند، اما او باز نگران بود واحساس خطر میکرد.
سیره پیشوایان _ مهدی پیشوایی
----------
[۱] چنان که این معنا از چشم افراد آگاهی ماند «صالح بن سعید» پوشیده نبود. وی میگوید: روز ورود امام به سامرّاء به حضرت عرض کردم: اینها پیوسته برای خاموش ساختن نور شما تلاش میکنند و برای همین شما را در این کاروان سرای پست و محقر فرود آورده اند!... (شیخ مفید، الإرشاد، ص ۳۳۴; علی بن عیسی اربلی، کشف الغمّة، ج۳، ص ۱۷۳).
[۲] شیخ مفید، الإرشاد، ص ۳۳۴.
[۳] مجلسی، همان کتاب، ج۵۰، ص ۱۶۱.
امام هادی (علیه السلام)، رویاروی فقیهان درباری
با آن که سیاست خلفای عباسی این بود که توجه مردم را به فقهای درباری جلب کنند و آراء و فتاوای آنان را به رسمیت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادی در سامرّاء چندین بار در میان فقهای وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزیر برای حل مشکل به امام مراجعه کردند و امام با دانش امامت و استدلال روشن، چنان مسئله را شکافت که فقها در برابر آن ناگزیر به تحسین و تسلیم شدند. اینک دونمونه از این گونه موارد را ذیلاً از نظر میگذرانیم:
۱. کیفر مسیحی زناکار
روزی یک نفر مسیحی را که با زن مسلمانی زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست در مورد او حد شرعی اجرا شود، در این هنگام مسیحی اسلام آورد. «یحیی بن اکثم» قاضی القضات گفت: اسلام آوردن او، کفر و عملش را از میان برده و نباید حدّ در مورد او اجرا شود. برخی از فقها گفتند: باید سه بار درمورد او حد جاری شود. برخی دیگر به گونه ای دیگر فتوا دادند. وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوکل را مجبور ساخت تا از امام هادی (علیه السلام) استفتا کند مسئله را در محضر امام مطرح کردند. امام پاسخ داد: «آن قدر باید شلاق بخورد تا بمیرد».
ص: ۶۲۴
فتوای امام با مخالفت شدید «یحیی بن اکثم» و سایر فقها رو به رو گردید آنان گفتند: این فتوا در هیچ آیه و روایتی وجود ندارد و از متوکل خواستند نامه ای به امام نوشته مدرک این فتوا را بپرسد. متوکل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ، پس از بسم الله نوشت:
«فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرِکِینَ* فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ اِیْمانُهُمْ لَمّا رَأوا بَأْسَنا سُنَّةَ اللّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِیْ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ». [۱]
: «هنگامی که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خدای یگانه ایمان آوردیم و به بتها و عناصری که آنها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم. ولی ایمانشان به هنگام دیدن قهر و قدرت ما، سودی ندارد. این سنت و حکم الهی است که در میان بندگان وی جاری است و آن جا کافران زیان کار شدند. »
متوکل، پاسخ مستدل امام را پذیرفت و دستور داد حد زناکار طبق فتوای امام اجرا شود. [۲]
امام با ذکر این آیه شریفه، به آنان فهماند: همان طور که ایمان مشرکان، عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن این مسیحی نیز حد را ساقط نمی کند.
۲. نذر متوکل
روزی متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد، تعداد «کثیری» دینار (= سکه زر) در راه خدا صدقه بدهد. هنگامی که بهبود یافت، فقها را گرد آورد و پرسید: چند دینار باید صدقه بدهم که «کثیر» محسوب شود؟ فقها در این باره
ص: ۶۲۵
فتاوای مختلف دادند. متوکل ناگزیر مسئله را از امام هادی سؤال کرد. امام پاسخ داد باید هشتاد و سه دینار بپردازی. فقها از این فتوا تعجب کردند و به متوکل گفتند: از او بپرسید این فتوا را براساس چه مدرکی داده است؟
متوکل موضوع را با امام مطرح کرد. حضرت فرمود: خداوند در قرآن میفرماید: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِیْ مَواطِنَ کَثِیرَة... » [۵]: «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «کثیر» یاری کرده است... »، و همه خاندان ما روایت کرده اند که جنگها و سریّههای زمان پیامبر اسلام هشتاد و سه جنگ بوده است. [۴]
----------
[۱]: سوره غافر: ۸۴ ۸۵.
[۲]: شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۸، ص ۴۰۸ (باب ۳۶ من أبواب حد الزنا; شریف القرشی، باقر، حیاة الإمام الهادی، ص ۲۴۰.
[۳]: سوره توبه: ۲۵.
[۴]: سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص ۳۶۰; ابوسعد عبدالکریم تمیمی سمعانی، الأنساب، ج۴، ص ۱۹۶ (ماده عسکری). ابن تیمیه که اندیشههای انحرافی او، بعدها سرچشمه پیدایش فرقه وهابیت شد و عناد خاصی با شیعه و اهل بیت دارد با اعتراف به عظمت علمی امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام)، در موارد متعددی نسبت به عسکریین حق کشی کرده و عظمت علمی آن دو بزرگوار را انکار کرده است. به عنوان نمونه، او مینویسد: «انّ العسکریین ونحوهما من طبقة امثالهما لم یعلم لهما تبریز فی علم أو دین کما عرف لعلی بن الحسین وابی جعفر وجعفر بن محمد (منهاج السنة النبویة، ج۸، ص ۱۸۹). ابن تیمیه، برتریهای علمی امام هادی و نیز امام عسکری را که نمونههای آن در متن ملاحظه میشود، نادیده گرفته و پرده تعصب مانع درک واقعیت توسط او شده است، یا بدون بررسی کافی، چنین داوری کرده است.
......
سیره پیشوایان . مهدی پیشوایی
اشعار امام هادی علیه السلام بزم شراب درهم میریزد!
یک بار، باز هم[ = طبق روال کار متوکل]از امام هادی نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشتهها و اشیای دیگری است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش برضدّ دولت را دارد.
متوکل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند،ولی چیزی به دست نیاوردند، آن گاه امام را در اطاقی تنها دیدند که در به روی خود بسته و جامه پشمین برتن دارد و برزمینی مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند:
در خانه اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن میخواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بی اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابی را که در دست داشت، به آن حضرت تعارف کرد!
امام سوگند یاد کرد و گفت:
گوشت وخون من با چنین چیزی آمیخته نشده است،مرا معاف دار!
او دست برداشت و گفت: شعری بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از حفظ دارم.
گفت: باید بخوانی!
امام اشعاری خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمام داران جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری میکردند، ولی قلهها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههای امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند; چه منزل و آرامگاه ناپسندی!
پس از آن که به خاک سپرده شدند، فریادگری فریاد بر آورد:
کجاست آن تختها و تاجها و لباسهای فاخر؟
کجاست آن چهرههای در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پردهها میآویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جای آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهرهها با هم میستیزند!
آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند، ولی امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهای گور شده اند!
چه خانههایی ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولی سرانجام پس از مدتی، این خانهها و خانوادهها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائری انبار کردند، ولی همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند!
خانهها و کاخهای آباد آنان به ویرانهها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوی گورهای تاریک شتافتند! [۱]
تأثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختی گریست، چنان که ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند.
متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهارهزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند! [۲]
سیره پیشوایان _ مهدی پیشوایی
----------
[۱] باتوا على قُلَلِ الأَجبال تحرسهمْ
غُلْبُ الرِّجَال فَمَا أغنتهمُ القُلَلُ
واستُنزلوا بعد عِزٍّ من معاقلهم
فأُودعوا حُفَراً يَا بئسَ مَا نزلُوا
ناداهمُ صارخٌ من بعدِ مَا قُبِروا
أَيْن الأَسرّة والتيجان والحُلَلُ
أَيْن الْوُجُوه الَّتِي كَانَت منعَّمةً
من دونهَا تُضربُ الأَستار والكِلَلُ
فأفصح الْقَبْر عَنْهُم حِين ساءلهمْ
تِلْكَ الْوُجُوه عَلَيْهَا الدُّود يَقْتَتِلُ
[۲]الوافي بالوفيات (22/ 48)، مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص ۱۱; شبلنجی، نورالأبصار، ص ۱۶۶; سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص ۳۶۱; ابن خلکان، وفیات الأعیان، تحقیق: دکتر احسان عباس، ج۳، ص ۲۷۲; قلقشندی، مآثر الأنافة فی معالم الخلافة، ج۱، ص ۲۳۲. در منابع تاریخی، در تعداد ابیات و جملات آن اندکی تفاوت وجود دارد.
زينب كذابه
در عهد متوكل، زني در خراسان ادعا كرد كه من زينب كبري، دختر حضرت فاطمه ي زهرايم و از همين رو عده اي از دور و نزديك دور او جمع شده بودند و از اطراف، مرد و زن به ديدن او ميآمدند و تحف و هدايا براي او ميآوردند و از او التماس دعا ميكردند.
اين خبر به متوكل رسيد، پس آن زن را فراخواند و به او گفت: «زينب، دختر اميرمؤمنان در صدر اسلام ميزيسته و در سيصد سال قبل در زمان يزيد از دار دنيا رفته است ولي تو جواني و حتي پير هم نشده اي! »
آن زن گفت: «من زينب كبري هستم، جدم رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در حق من دعا كرده است و در نتيجه هر چهار سال (و طبق نقلي هر پنجاه سال) جواني به من برمي گردد! »
متوكل به ناچار سادات بني هاشم و رؤساي قريش را احضار كرده و با آنان در اين مورد به تبادل نظر پرداخت.
آنان به اتفاق گفتند: «زينب عليهاالسلام دختر اميرمؤمنان (عليه السلام) در تاريخ فلان و روز فلان از دنيا رفته است و ادعاي اين زن پوچ و بي معناست. »
زن سوگند ياد كرد كه در گفتارش صادق است و گفت: «تا اين زمان كسي از حال من مطلع نبوده و مردم نمي دانستند كه من مردهام يا زندهام ولي اكنون از روي ضرورت و فقر، خود را آشكارا معرفي كرده ام. »
«فتح بن خاقان» وزير متوكل گفت: «ابن الرضا (حضرت هادي عليه السلام) را طلب نما تا او مشكل را حل نمايد. »
در آن زمان حضرت هادي (عليه السلام) در سامرا زنداني بود، پس او را احضار كرد و حكايت آن زن را براي او نقل كرد.
حضرت هادی (عليه السلام) فرمود: «اين زن دروغ ميگويد و حضرت زينب (عليهاالسلام)وفات يافته است.»
متوكل گفت: «اين سخن را ديگران هم گفتند، دليل شما بر دروغگو بودن اين زن چيست؟ »
حضرت فرمود: «من اين زن را از فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) نمي دانم و نسب او را زير سؤال ميبرم. »
زن گفت: «اگر تو در نسب من شك داري، من هم در اينكه تو فرزند پيامبري شك دارم. »
حضرت رو به متوكل كرد و فرمود: «خداوند گوشت فرزندان حضرت زهرا (عليهاالسلام) را بر حيوانات درنده حرام كرده است، اگر او در ادعاي خود صادق است ميتوانيد وي را در ميان حيوانات وحشي بياندازيد تا حقيقت معلوم شود. »
زن دروغگو گفت: «من از پدرم و مادرم حضرت علي (عليه السلام) و حضرت فاطمه (عليهاالسلام) اين كلام را نشنيدهام و قبول ندارم. حيوان درنده هر كه را ببيند ميدرد. شما ميخواهيد مرا بكشيد! »
امام هادی(عليه السلام) فرمود:
«در ميان اين جمعيت عده اي از اولاد حضرت حسن (عليه السلام) و حضرت حسين (عليه السلام) حاضرند، هركدام را ميخواهيد نزد حيوانات درنده اندازيد تا واقعيت سخن معلوم شود. »
سادات بني فاطمه از شنيدن اين پيشنهاد به شدت وحشت كردند و رنگ از روي آنان پريد.
«علي بن جهم» يكي از منكرين امام به متوكل گفت: «چرا ابن الرضا (حضرت هادي عليه السلام) ميخواهد ديگران را به چنگ شير اندازد، اگر راست ميگويد خودش به ميان حيوانات درنده داخل شود.»
متوكل از اين سخن بسيار خوشحال شد و با خود گفت: «عجب اسبابي فراهم آمد. هم اكنون ابن الرضا طعمه ي شيرها ميشود و مقصر مرگ خود خواهد شد و خيال ما از بابت او راحت ميشود. »
پس گفت: «يا ابالحسن! چرا شما خودتان داوطلب اين كار نمي شويد؟ »
فرزند معصوم زهرا (عليهاالسلام) فرمود: «حرفي ندارم و خود به ميان درندگان ميروم. »
پس نردباني آوردند و حضرت را از آن طريق به زيرزميني كه شيرهاي درنده را در آنجا نگاه ميداشتند وارد كردند.
مردم بسياري براي تماشا جمع شدند و دشمنان شادمان بودند كه هم اكنون درندگان امام را پاره پاره ميكنند. حضرت از نردبان فرود آمد و در وسط آن محل ايستاد.
شش قلاده شير قوي پنجه كه در آن موضع بودند برخاستند و با سرعت به جانب حضرت دويدند و خود را به خاك انداخته و دستهاي خود را كشيدند و سرهاي خود را به نشانه ي تسليم و تواضع روي دستهاي خود گذاشتند و دم خود را حركت ميدادند!
حضرت (عليه السلام) دست مبارك بر سر آنان ميكشيد و آنها را نوازش ميكرد و آنگاه اشاره كرد كه برخيزيد و برويد.
پس شيرها يكايك برخاستند و كمي دورتر ايستادند.
امام هادي (عليه السلام) در آن ميان به نماز ايستاد و در نهايت اطمينان دو ركعت نماز خواند.
متوكل چون اين كرامات شگفت را ملاحظه كرد گفت: «تا اين خبر منتشر نشده، فوراً امام را خارج كنيد چرا كه در غير اينصورت موجب خواهد شد فضائل او بر سر زبانها رائج شود. »
آنگاه گفت: «اي پسر رسول خدا! شكر خدا كه درستي سخنت بر همگان واضح شد، اكنون به نزد ما تشريف آوريد. »
شيرهاي درنده متواضعانه تا پاي پلهها حضرت را بدرقه ميكردند، امام (عليه السلام)
چون خواست از نردبان بالا رود يكي از شيرها همچنان سر خود را به قدمهاي امام (عليه السلام) ميماليد و همهمه ميكرد.
حضرت (عليه السلام) سخني به آن شير گفت و به دست اشاره كرد كه برگرد و آن شير نيز بازگشت،
آنگاه امام (عليه السلام) از آن ميان خارج شد.
متوكل پرسيد: «آن شير آخري چه ميگفت؟ »
فرمود: «آن شير شكايت داشت و ميگفت: من پير شدهام و دندانهايم ريخته است، هرگاه طعمه اي به ميان ما مياندازند شيرهاي ديگر كه جوانند زودتر ميخورند و سير ميشوند و من گرسنه ميمانم، شما سفارش كنيد كه شيرها مرا مراعات كنند.
من نيز سفارش او را كردم. »
وزير كه هنوز در تيرگيهاي غفلت غرق بود گفت: «خوب است كه اين سخن را نيز تجربه كنيم. »
پس متوكل دستور داد كه طعمه اي نزد شيرها انداختند، در آن حال هيچ كدام از شيرها بر سر طعمه نرفت مگر همان شير پير كه آمد و سير غذا خورد و برگشت، آنگاه ساير شيرها به سوي طعمه حمله كردند.
حضرت هادی(عليه السلام) فرمود: «اي خليفه!
اين زن دروغگو از ما نيست و اگر خود را فرزند علي (عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) ميداند پس او نيز به ميان حيوانات درنده رود. »
متوكل به او گفت: «اكنون نوبت توست. »
زينب كذابه گفت: «اين مرد ساحر و جادوگر است و شيرها را جادو كرده است، ولي من علم سحر نمي دانم. »
متوكل با عصبانيت دستور داد تا او را به ميان درندگان اندازند.
در اينجا آن زن به فرياد گفت: «من دروغ گفتم، فقر و گرفتاري مرا مجبور ساخت كه اينگونه ادعا كنم. »
مادر متوكل چون صداي ناله و گريه ي آن زن را شنيد دلش به رحم آمد و از او شفاعت كرد.
متوكل در آخر امر نمود كه او را به الاغي سوار كنند و در كوچهها بگردانند و او خود همواره فرياد ميزد: «انا زينب الكذابه. » «منم آن كسي كه به دروغ خود را زينب كبري معرفي ميكرد. » [۱].
[۱] مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴۱۶ - الخرائج والجرائح، راوندي، ص ۴۰۵، ش ۱۱ - اثبات الهداة، حر عاملي، ج ۳، ص ۳۷۵، ش ۴۳ - ينابيع المودة، قندوزي، ج ۳، ص ۱۴ - الفصول المهمه، ابن صباغ مالكي، ص ۲۶۱ - بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۹ - مجمع النورين، سبزواري، ص ۵۲۶.
منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي ؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول ارديبهشت ۱۳۸۱.
......
دانشنامه امام هادی علیه السلام
—-
مروج الذهب ومعادن الجوهر للمسعودي(م346 ه ق)ج4 ص 86.
لسان الميزان بن حجر(م852 هق) ت أبي غدة (3/ 566)
امام هادی علیه السلام در زندان متوکل
متوکل کینه عجیبی از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذیت آن حضرت بود و با آن که امام در سامرّاء در حقیقت همانند یک زندانی به سر میبرد، با این حال پس از احضار امام از مدینه به سامرّاء دستور داد مدتی حضرت را زندانی کنند.
«صقر بن ابی دلف» میگوید: هنگامی که امام هادی (علیه السلام) را به سامرّاء آوردند، رفتم تا از حال او جو یا شوم.
«زرّافی» دربان متوکل مرا دید و دستور داد وارد شوم.
وارد شدم.
پرسید: برای چه کار آمده ای؟
گفتم: خیر است.
گفت: بنشین!
نشستم، ولی هراسان شدم و سخت در اندیشه فرو رفتم و باخود گفتم: اشتباه کردم (که به چنین کار خطرناکی اقدام کردم و برای دیدار امام آمدم).
«زرافی» کار مردم را انجام داد و آنها را مرخص کرد و چون خلوت شد، گفت: چه کار داری و برای چه آمده ای؟
گفتم: برای کار خیری.
گفت: گویا آمده ای از حال مولای خود خبر بگیری؟
گفتم: مولای من کیست؟
مولای من خلیفه است!
گفت: ساکت شو، مولای تو برحق است، نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام میدانم.
من خدا را سپاس گفتم.
آن گاه گفت: آیا میخواهی او را ببینی؟
گفتم: آری.
گفت: قدری بنشین تا پستچی (نامه رسان) بیرون رود.
چون وی بیرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت:
این را به اتاقی که آن علوی در آن زندانی است، ببر و نزد او واگذار و برگرد. …
چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم روی حصیری نشسته و در برابرش قبر حفر شده ای قرار دارد، سلام کردم.
فرمود: بنشین! نشستم!
پرسید: برای چه آمده ای؟
عرض کردم: آمدهام از حال شما خبری بگیرم.
در این هنگام بر قبر نظر کردم و گریستم.
فرمود:
گریان مباش که در این گرفتاری، آسیبی به من نمی رسد. من خدا را سپاس گفتم.
آن گاه از معنای حدیثی پرسیدم
امام جواب داد و پس از جواب، فرمود:
مرا واگذار و بیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزاری به تو برسانند. [۱]
این حادثه از یک سو خشونت و شدت عمل متوکل را در مورد امام هادیمی رساند و از سوی دیگر بیان گر میزان نفوذ امام در میان درباریان و مأموران ویژه خلیفه است.
متوکل در آخرین روزهای عمرش به پیشکار خود، «سعید بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولی حضرت فرمود: بیش از دو روز نمی گذرد که متوکل کشته میشود، و همین جور هم شد! [۲].
سیره پیشوایان _ مهدی پیشوایی
----------
[۱] مجلسی، بحارالأنوار، ج۵۰، ص ۱۹۴; امام علی بن محمد الهادی، مؤسسه در راه حق، ص ۱۶.
[۲] علی بن عیسی اربلی، کشف الغمّة، ج۳، ص ۱۸۴.
امام هادی (علیه السلام) در زندانی مخوف و وحشتناک
ابوسلیمان از ابن اورمه نقل میکند در عصر خلافت متوکل به سامره رفتم، متوکل حضرت هادی (علیه السلام) را زیر نظر سعید حاجب محبوس نموده بود تا او آن حضرت را به قتل برساند.
نزد سعید حاجب رفتم، به من گفت: آیا دوست داری خدای خود را بنگری؟
ص: ۱۳۷
گفتم: پاک و منزّه است خدائی که چشمها نمی توانند او را بنگرند. [۱]
گفت: منظور این شخص (امام هادی علیه السلام) است که شما میپندارید او امام شما است:
گفتم: بی میل نیستم.
گفت: من مأمور شدهام تا او (امام هادی علیه السلام) را بکشم، فردا او را خواهم کشت، رئیس پست در نزد سعی حاجب بود، واسطه گردید و من به آن خانه ای که امام هادی (علیه السلام) در آنجا بود وارد شدم، ناگاه دیدم در مقابل آن حضرت قبری کنده اند، به محضر آن حضرت رفته و سلام کردم و گریه سختی نمودم، فرمود: چرا گریه میکنی؟
گفتم: به خاطر آنچه را که مینگرم.
فرمود: گریه نکن، آنها به این کار دست نمی یابندا، از این سخن آرامش یافتم، و از این جریان دو روز نگذشت، که خداوند او (متوکل) و همدمش (فتح بن خاقان) را [توسط ترکان] کشت، آری سوگند به خدا بیش از دو روز از این جریان نگذشت که آنها کشته شدند.
----------
[۱]: سُبْحانَ الَّذِی لا تُدْرِکُهُ الاَبصار.
.....
سوگنامه آل محمد (صلوات الله علیه و آله) . محمد محمدی اشتهاردی(رحمه الله)
شهادت امام
امام هادی (علیه السلام) با آن که در سامرّاء تحت کنترل و مراقبت قرار داشت، اما با وجود همه رنجها و محدودیتها هرگز به کم ترین سازشی با ستمگران تن نداد. بدیهی است که شخصیت الهی و موقعیت اجتماعی امام و نیز مبارزه منفی و عدم همکاری او با خلفا، برای طاغوتهای زمان، هراس آور و غیرقابل تحمل بود، و پیوسته از این موضوع رنج میبردند. سرانجام تنها راه را خاموش کردن نور خدا پنداشتند و در صدد قتل امام بر آمدند و بدین ترتیب امام هادی نیز مانند امامان پیشین با مرگ طبیعی از دنیا نرفت، بلکه در زمان «معتزّ»، مسموم گردید [۱] رجب سال ۲۵۴ هجری به شهادت رسید و در سامرّاء، درخانه خویش به خاک سپرده شد. [۲]
----------
[۱]: شبلنجی، نورالأبصار، ص ۱۶۶.
[۲]: شیخ مفید، الإرشاد، ص ۳۳۴.
.......
سیره پیشوایان . مهدی پیشوایی
MohammadZavvar_91_3_1_Payani_P22 9 اگر به آقات دل دادی شهادت امام هادی سلام الله علیه.mp3
1.29M
اگر به آقات دل دادی ....
شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باداگر به آقات دل دادی
karimi213 یا حضرت هادی.mp3
1.99M
یا حضرت هادی ....
شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت بادیا حضرت هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ شهادت امام هادی (سلام الله علیه)
🔍 حجم: 15/8 مگابایت
🕒 زمان: 3:48
🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴
شناخت مختصری از زندگانی امام هادی علیه السلام
خلفای معاصر حضرت امام هادی علیه السلام
اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام هادی علیه السلام
جنایات و سخت گیریهای متوکل در مورد شیعیان
فعالیتهای مخفی امام[هادی علیه السلام]
تبعید امام هادی علیه السلام به سامره
ورود امام هادی علیه السلام به سامرا
امام هادی (علیه السلام)، رویاروی فقیهان درباری
اشعار امام هادی علیه السلام بزم شراب درهم میریزد!
قصه زينب كذابه
امام هادی علیه السلام در زندان متوکل
امام هادی (علیه السلام) در زندانی مخوف و وحشتناک
شهادت امام هادی علیه السلام
نوحه
اگر به آقات دل دادی ...
یا حضرت هادی ....
نماهنگ شهادت امام هادی (علیه السلام)
May 11
مختصری از زندگی حضرت زینب کبری سلام الله علیها
ولادتدر تاریخ ولادت زینب علیها السلام اختلاف است. در ریاحین الشریعه آمده است که میلاد آن حضرت را، برخی پنجم ماهجمادی الاولای سال ششم، بعضی اوایل شعبان آن سال، بعضی در ماه رمضان و برخی دیگر در دهه آخر ماه ربیعالثانی و طبق نقلی ماه محرم سال پنجم هجرت ذکر کردهاند ولی هیچیک از این اقوال دلیل محکم تاریخی ندارد. این عدم اتفاق نظر در مورد تاریخ وفات آن مخدره نیز به چشم میخورد به طوری که برخی آن را در ماه رجب سال 62 و بعضی در چهاردهم رجب سال 62 دانستهاند. همچنین در مورد محل دفن و قبر ایشان نیز اختلاف است. برخی قبر آن بانوی بزرگوار را در مدینه، جمعی در شام و گروهی در قاهره پایتخت مصر میدانند. نام و کُنیه و اَلقاب «زینب کبری» بوده است و چنان که شیخ مفید و برخی دیگر گفتهاند «زینب صغری» همان خواهر مادری زینب یعنی «امّکلثوم» بوده است ولی شیخ مفید؛ در پایان کلام خود، در زمره فرزندان علی علیه السلام به زینب صغرای دیگری اشاره میکند که مادرش کنیز بوده است. یکی از القاب حضرت زینب که در روایات هم آمده است «عقیله» یا «عقیله بنیهاشم» به معنای زن ارجمند و یکتا در میان خویشاوندان میباشد. و در میان کنیههای زینب علیها السلام نیز «امّکلثوم» و «امّعبداللَّه» ذکر شده که بر اساس این نقل، زینب «امّکلثوم کبرا» و خواهرش «امّکلثوم صغری» است. با این حال در بسیاری از کتابها مانند «مناقب» ابن شهرآشوب و «شرح نهجالبلاغهی ابن ابیالحدید»، خواهر آن بانوی معظمه را امّکلثوم کبرا میدانند و برای زینب علیها السلام چنین کنیهای ذکر نکردهاند.
دوران کودکیدختر بزرگوار فاطمه علیها السلام در سن پنج یا شش سالگی مادر خود را از دست داد. لیکن با همین سنّ کم چنان تربیت شده بود که از فاطمه علیها السلام حدیث و روایت نقل کرده و برخی از تاریخنویسان و محدثان، خطبه «فدک» را به نقل از همین بانوی بزرگوار یعنی حضرت زینب ذکر کردهاند. به عنوان نمونه ابوالفرج در مقاتل الطّالبیین در شرح حال «عون بن عبداللَّه بن جعفر» مینویسد: «مادر عون زینب عقیله، دختر علی بنابیطالب است.» سپس ادامه میدهد: «زینب همان زنی است که ابن عباس خطبه فدک فاطمه علیها السلام را از او روایت کرده است و در آغاز خطبه گوید: این خطبه را عقیله ما زینب دختر علی علیه السلام برای ما روایت کرد». 1
علم حضرت زینب سلام الله علیهاامام چهارم علیه السلام است که پس از سخنرانی زینب علیها السلام در کوفه، آن حضرت خطاب به او فرمود: «یا عَمَّة! اسْکُتی انْتِ بِحَمْدِاللَّهِ عالِمَةٌ غَیْرُ مَعَلَّمَة، وَ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَة ...» [عمه جان! آرام باش و سکوت اختیار کن که تو بحمداللَّه دانشمندی معلم ندیده و فهمیدهای هستی که کسی به تو فهم نیاموخته است.]
عبادت حضرت زینب سلام الله علیها«نیشابوری» یکی از مورخان نقل کرده است که: «زینب در فصاحت، بلاغت، پارسایی و عبادت همانند پدرش علی علیه السلام و مادرش فاطمه علیها السلام بود» 2 از برخی مورخان دیگر نیز نقل شده است که: «تهجد و شب زندهداری زینب علیها السلام در تمام مدت عمرش ترک نشد از حضرت سجاد علیه السلام روایت شده که فرمود: در شب یازدهم محرّم عمهام زینب را دیدم که در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است». 3 مرحوم «بیرجندی» در «کبریت احمر» مینویسد: از برخی مقاتل معتبره از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که فرمود: عمهام زینب با تمام مصیبتهایی که بر او وارد شده بود از کربلا تا شام هیچگاه نوافل خود را ترک نکرد. همچنین روایت کرده است که چون امام حسین علیه السلام برای وداع زینب آمد از جمله سخنانی که به او گفت این بود که فرمود: «یا اخْتاه! لا تَنْسِنی فی نافلةِ اللَّیْل»؛ [خواهر جان! مرا در نماز شب فراموش نکن.] درباره شب عاشورای زینب علیها السلام در کتاب مثیرالاحزان از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام نقل شده است: «وَ امّا عَمَّتی زَیْنَب فَانَّها لَمْ تَزَلْ قائِمَةً فی تِلْکَ اللَّیلَةِ- أی عاشِرَة مِنَ المُحَرّم- فی مِحْرابِها تَسْتَغیثُ الی رَبِّها، وَ ما هَدَأَت لَنا عَیْنٌ وَ لاسَکَنَتْ لَنا زَفْرَة». [و اما عمهام زینب، پس وی همچنان در آن شب در جایگاه عبادت خود ایستاده بود و بهدرگاه خدای تعالی استغاثه میکرد و در آن شب چشم هیچیک از ما به خواب نرفت و صدای ناله ما قطع نشد.] 4 حضرت سجاد علیه السلام فرمود:
«انَّ عَمَّتی زَیْنَب کانَتْ تُؤَدّی صَلَواتِها مِنْ قِیام، الفَرائِضَ وَ النَّوافِلَ، عِنْدَ مَسیرِنا مِنَ الکُوفَةِ الَی الشّامِ، وَ فی بَعْضِ المَنازِل تُصَلّی مِنْ جُلُوسٍ لِشِدَّةِ الجُوعِ وَ الضَّعْفِ مُنْذُ ثَلاثِ لَیالٍ؛ لَانَّها کانَتْ تَقْسِمُ ما یُصیبُها مِنَ الطَّعامِ عَلَی الاطْفالِ، لِانَّ القَوْمَ کانُوا یَدْفَعُونَ لِکُلِّ واحِدٍ مِنّارغیفاً واحِداً مِنَ الخُبْزِ فِی الیَوْمِ وَ اللَّیلَة»
[همانا عمهام زینب همه نمازهای واجب و مستحب خود را در طول مسیرما از کوفه به شام ایستاده میخواند و در بعضی از منزلها نشسته نماز خواند و این هم بهجهت گرسنگی و ضعف او بود، زیرا سه شب بود که غذایی را که به او میدادند میان اطفال تقسیم میکرد، چون که آن مردمان (سنگدل) در هر شبانه روز به ما یک قرص نان بیشتر نمیدادند.] 5
منبع زینب علیهاالسلام عقیله بنی هاشم - هاشم رسولی محلاتی
پی نوشت
1- مقاتل الطالبیین، ترجمه نگارنده، ص 89
2- بانوی شجاع قهرمان کربلا، ص 61
3- ریاحین الشریعه، ج 3، ص 61
3- همان، ص 62
4- همان، ص 62
5- همان.
القاب حضرت زینب سلام الله علیهازینب کبری: جهت تمییز با زینب بنت محمد 6و دیگر خواهران حضرت عالمه غير معلمه : داناى نياموخته فهمة غير مفهمه : فهميده بى آموزگار كعبة الرزايا: قبله رنجها نائبة الزهراء: جانشين و نماينده حضرت زهرا سلام الله علیها نائبة الحسين : جانشين و نماينده حضرت حسين علیه السلام مليكة الدنيا: ملكه جان ، شهبانوى گيتى عقيلة النبوة : بانوى خردمند پيامبرى عقيلة الطالبين : بانوى خردمند از خاندان حضرت ابوطالب (و در بين طالبيان ) عقلية الوحى : بانوى خردمند وحى عقلية القريش : بانوى خردمند از قريش عقیله بنی هاشم : بانوى خردمند ینی هاشم عقيلة النساء: خردمند بانوان عقيلى خدر الرسالة : خردمند پرده نشينان رسالت عديلة الخامس من اهل الكساء: همتاى پنجمين نفر از اهل كساء شريكة الشهيد: انباز شهيد كفيلة السجاد: سرپرست حضرت سجاد ناموس رواق العظمه : ناموس حريم عظمت و كبريايى سيدة العقائل : بانوى بانوان خردمند. سرّ ابيها: راز پدرش على علیه السلام سلالة الولاية : فشرده و خلاصه و چكيده ولايت وليدة الفصاحة : زاده شيوا سخنى شقيقة الحسن : دلسوز و غمخوار حضرت حسن علیه السلام رضيعة ثدى الولاية : كسى كه از پستان ولايت شير خورده بليغة : سخنور رسا فصيحة : سخنور گويا صديقة الصغرى : راستگوى كوچك (در مقابل صديقه كبرى "لقب مادر حضرت") الموثقة : بانوى مورد اطمينان الفاضلة : بانوى با فضيلت الكاملة : بانوى تام و كامل عابدة آل على : پارساى خاندان على شمسة قلادة الجلالة : خورشيد منظومه بزرگوارى و شكوه نجمة سماء النبالة : ستاره آسمان شرف و كرامت المعصومة الصغرى : پاك و مطهره كوچك قرينة النوائب : همدم و همراه ناگوارى ها محبوبة المصطفى : مورد محبت و محبوب حضرت رسول صلوات الله علیه و آله قرة عين المرتضى : نور چشم حضرت على علیه السلام صابرة محتسبة : پايدارى كننده به حساب خداوند براى خداوند. ربة خدر القدس : پرونده پرده نشينان پاكى و تقديس قبلة البرايا: كعبه آفريدگان رضيعة الوحى : كسى كه از پستان وحى شير مكيده است . باب حطة الخطايا: دروازه آمرزش گناهان حفرة على و فاطمه : مركز جمع آورى دوستى و محبت على علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها ربيعة الفضل : پيش زاده فضيلت و برترى بطلة كربلاء: قهرمان كربلا عظيمة بلواها: بانويى كه امتحانش بس بزرگ بود. الباكية : بانوى گريان سليلة الزهراء: چكيده و خلاصه حضرت زهرا سلام الله علیها امنية اللّه : امانت دار الهى آية من آيات اللّه : نشانى از نشانه هاى خداوند. مظلومة و حيدة : ستمديده بى كس
زینب سلام الله علیها در منابع اهل سنت
ابن اثیر در اُسدُ الغابَة می نویسد:
وكانت زينب امرأة عاقلة لبيبة جزلة ....وكانت مع أخيها الحسين رضي الله عنه لما قتل، وحملت إلى دمشق، وحضرت عند يزيد بن معاوية، وكلامها ليزيد حين طلب الشامي أختها فاطمة بنت علي(1) من يزيد مشهور مذكور في التواريخ، وهو يدل على عقل وقوة جنان. (2)
همواره زینب زنی عاقل ، تیز هوش، خردمند محکم رأی بود و با برادرش امام حسین علیه السلام بود زمانی که برادرش به شهادت رسید و زینب سلام الله علیها را بعد از شهات برادرش به دمشق نزد یزد بردند و گفته زینب سلام الله علیها به یزید ، زمانی که مرد شامی از یزید (لعنه الله)خواست تا فاطمه بنت علی علیه السلام (خواهر حضرت زینب سلام الله علیها) به او ببخشد ، مشهور ودر کتب تاریخی مذکورر می باشد. و این کلام دلالت بر عقل و قوت قلب و شجاعتش می کند.
----------------
ناله زینب سلام الله علیها در وقت عبور دادن از کنار پیکر شهداء
فلما حمل النساء والصبيان فمروا بالقتلى صرخت امرأة منهم: يا محمداه.
هذا حسين بالعراء مرمل بالدماء واهله ونساؤه سبايا. فما بقي صديق ولا عدو إلا أكب باكيا. ثم قدم بهم على عبيد الله بن زياد. فقال عبيد الله: من هذه؟ فقالوا: زينب بنت علي بن أبي طالب
زمانی که زنان و کودکان را [به قصد کوفه و شام] بردند پس زنان و کودکان را از قتلگاه عبور دادند زنی فریاد بلندی کشید ای محمد (ص) این حسین است که بیابان به خون خود آغشته گشته و اهلش و زنانش اسیر گشتند.
با شندیدن سخن این زن ، دوست و دشمن همگی گریه کردند.
سپس با همین اسراء ، نزد عبید الله بن زیاد(لعنه الله) حضور یافتند و عبید الله گفت این زن کیست ؟ گفتند زینب دختر علی بن ابی طالب (علیه السلام) هست.
زمانی که عبید الله بن زیاد (لعنه الله) گفت: الحمد لله الذي قتلكم وأكذب حديثكم شکر خدایی که شما را کشت و سخن شما را تکذیب کرد.
زینب سلام الله علیها جواب داد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمْنَا بِمُحَمَّدٍ وَطَهَّرَنَا تَطْهِيرًا (3) لَا كَمَا تَقُولُ، وَإِنَّمَا يُفْتَضَحُ الْفَاسِقُ وَيُكَذَّبُ الْفَاجِرُ(4).. شکر خدایی را که ما را بمحمد(ص) تکریم کرد و گرامی داشت و ما را پاک و مطهر ساخت.
داستان خواسته مردشامی از یزید و پاسخ شجاعانه حضرت زینب سلام الله علیها
وقتی مرد شامی در مجلس یزید ، جسارت کرد و از یزید خواست تا فاطمه بنت علی(علیه السلام) را به او ببخشد زینب سلام الله علیها جواب داد: كذبت والله ولؤمت ما ذلك لك ولا له دروغ می گویی و بخدا پست هستی این دختر نه از آن توست و نه برای او.
در اين هنگام یزید غضبناک شد و گفت كذبت والله إن ذلك لي لو شئت أن أفعله لفعلت دروغ می گویی آن دختر برای من هست اگر بخواهم بخشم به آن شامی، می بخشم.
زینب سلام الله علیها جواب داد: كلا والله ما جعل الله ذلك لك إلا أن تخرج من ملتنا وتدين بغير ديننا هرگز ! بخدا قسم ، خداوند اختیار بخشش و هبه آن دختر را برای تو قرار نداده مگر اینکه از دین ما خارج شوی و دین دیگری را انتخاب و اختیار کنی!!
فغضب يزيد واستطار ثم قال إياي تستقبلين بهذا إنما خرج من الدين أبوك وأخوك
پس يزید غضبناک شد و شمشیرش را بیرون کشید و گفت بیاید نزد من ، با همین شمشیر پدرت و برادرت از دین خارج شدند.
فقالت زينب بدين الله ودين أبي ودين أخي وجدي اهتديت أنت وجدك وأبوك
زینب سلام الله علیها فرمودند: با دین خدا و دین پدرم و دین برادرم و جدم ، تو و جَدّت ابوسفیان و پدرت معاویه هدایت شدید.(5)
آري اين زينب بود كه با سخنان كوبنده اش ، چشمان یزید را به گریه انداخت فدمعت عينا يزيد(6)
و این رشادت زینب بود که موجب شد یزید به نعمان بن بشير دستور بازگشت به مدینه را با سلامت و امنیت بدهد.
يا نعمان بن بشير جهزهم بما يصلحهم وابعث معهم رجلا من أهل الشام أمينا صالحا وابعث معه خيلا وأعوانا يسير بهم إلى المدينة (7)
(1) شيخ مفيد(ره) متوفی 413 هق در ارشاد ج2 ص121 فَاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَيْن آورده.
(2)أُسدُ الغابَة لابن اثير ابوالحسن متوفى630 هق ط العلمية (7/ 134)
(3) الطبقات الكبرى - متمم الصحابة - الطبقة الخامسة لابن سعد متوفی230ه ق (1/479)
(4) الكامل في التاريخ لابن اثير ابوالحسن متوفى630 هق (3/ 186).
عبارت ابن اثیر در الکامل فی التاریخ (3/ 185) : فَأَقَامَ عُمَرُ بَعْدَ قَتْلِهِ يَوْمَيْنِ ثُمَّ ارْتَحَلَ إِلَى الْكُوفَةِ وَحَمَلَ مَعَهُ بَنَاتِ الْحُسَيْنِ وَأَخَوَاتِهِ وَمَنْ كَانَ مَعَهُ مِنَ الصِّبْيَانِ، وَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ مَرِيضٌ، فَاجْتَازُوا بِهِمْ عَلَى الْحُسَيْنِ وَأَصْحَابِهِ صَرْعَى، فَصَاحَ النِّسَاءُ وَلَطَمْنَ خُدُودَهُنَّ، وَصَاحَتْ زَيْنَبُ أُخْتُهُ: يَا مُحَمَّدَاهُ صَلَّى عَلَيْكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ! هَذَا الْحُسَيْنُ بِالْعَرَاءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ، مُقَطَّعُ [ص186] الْأَعْضَاءِ، وَبَنَاتُكَ سَبَايَا، وَذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ تَسْفِي عَلَيْهَا الصَّبَا! فَأَبْكَتْ كُلَّ عَدُوٍّ وَصَدِيقٍ.
فَلَمَّا أَدْخَلُوهُمْ عَلَى ابْنِ زِيَادٍ لَبِسَتْ زَيْنَبُ أَرْذَلَ ثِيَابِهَا وَتَنَكَّرَتْ وَحُفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا، فَقَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ: مَنْ هَذِهِ الْجَالِسَةُ؟ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ، فَقَالَ ذَلِكَ ثَلَاثًا وَهِيَ لَا تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ بَعْضُ إِمَائِهَا: هَذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ.
فَقَالَ لَهَا ابْنُ زِيَادٍ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَقَتَلَكُمْ وَأَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُمْ! فَقَالَتْ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمْنَا بِمُحَمَّدٍ وَطَهَّرَنَا تَطْهِيرًا، لَا كَمَا تَقُولُ، وَإِنَّمَا يُفْتَضَحُ الْفَاسِقُ وَيُكَذَّبُ الْفَاجِرُ.
(5) تاريخ دمشق لابن عساكر متوفى 571هق(69/ 177)
(6) الطبقات الكبرى - متمم الصحابة - الطبقة الخامسة (1/485)
(7) الطبقات الكبرى - متمم الصحابة - الطبقة الخامسة (1/ 483)
زیارت نامۀ عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلاماللهعلیها
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،
سلام بر تو اى دخت رسول خدا.
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ فـاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،
سلام بر تو اى دخت فاطمه و خدیجه.
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،
سلام بر تو اى دختر امیر مؤمنان.
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا اُخْتَ الْحَسَنِ و َالْحُسَیْنِ،
سلام بر تو اى خواهر حسن و حسین.
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،
سلام بر تو اى دختر ولىّ خدا.
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،
سلام بر تو اى خواهر ولىّ خدا.
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یـا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ و َرَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکـاتُهُ،
سلام بر تو اى عمه ولى خدا و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد.
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنـا وَبَیْنَکُمْ فِى الْجَنَّةِ،
سلام بر تو، خداوند آشنایى برقرار کند میان ما و شما در بهشت
وَحَشَرَنـا فی زُمْرَتِکُمْ،
و محشور گرداند ما را در گروه شما
وَاَوْرَدَنـا حَوْضَ نَبیِّکُمْ،
و وارد کند ما را بر سر حوض پیامبرتان
وَسَقـانـا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبی طـالِب،
و بنوشاند ما را از جام جدتان، از دست (ساقى کوثر) على بن ابى طالب.
صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ،
درود خدا بر شما باد.
اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنـا فیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ،
از خدا مى خواهم که بنمایاند به ما در
مورد شما خوشحالى و فرج (وظهور) شما را
وَاَنْ یَجْمَعَنـا وَاِیّـاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُمْ
و گرد آورد ما و شما را در گروه جدتان
مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ،
محمد(صلى الله علیه وآله)،
وَاَنْ لا یَسْلُبَنـا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ،
و نگیرد از ما معرفت شما را که براستى او سرپرست توانایى است.
اَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ بِحُبِّکُمْ،
تقرب مى جویم به درگاه خدا به وسیله دوستى شما
وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ،
و بیزارى جستن ازدشمنانتان،
وَالتَّسْلیمِ اِلَى اللهِ راضِیاً
وتسلیم شدن به پیشگاه خدا بارضایت مندى وخوشنودى
بِهِ غَیْرَ مُنْکِر و َلا مُسْتَکْبِر،
بدون انکارو گردن فرازى
وَعَلى یَقینِ مـا اَتى بِهِ مُحَمَّدٌ،
و از روى یقین به درستى آنچه محمد(صلى الله علیه وآله) آورده
وَبِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یـا سَیِّدی،
و بدان راضى وخوشنودم و مى جویم
باین وسیله عنایت ترا اى سرور من،
اَللّهـُمَّ وَرِضـاکَ وَالدّارَ الآخِرَةَ،
خداوندا! خشنودى تو و خانه آخرت را خواستارم.
یـا سَیِّدَتی یـا زَیْنَبُ،
اى بانوى من، اى زینب،
اِشْفَعی لی فِى الْجَنَّةِ،
شفاعت کن براى من در مورد بهشت
فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،
که به راستى براى تو در پیشگاه خدا منزلتى است بزرگ.
اَللّهـُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعـادَةِ،
خداوندا! از تو مى خواهم که سرانجام کارم رابه خوشبختى ختم فرمایى
فَلا تَسْلُبْ مِنّی مـا اَنَا فیهِ،
و از من نگیرى ایمانى را که در آن هستم
وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،
و جنبش و نیرویى نیست جز به یارى خداى والاى بزرگ.
اَللّهـُمَّ اسْتَجِبْ لَنـا
خدایا! به اجابت رسان دعاهاى ما را
وَتَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَعِزَّتِکَ،
و بپذیر آن را به بزرگوارى و عزّتت
وَبِرَحْمَتِکَ وَعـافِیَتِکَ،
و به مهر و عافیت خودت،
وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ،
و درود خدا بر محمّد(صلى الله علیه وآله)و تمام خاندانش
وَسَلَّمَ تَسْلیماً یـا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
و هم سلام مخصوص او بر ایشان باد اى مهربانترین .
√شدت کوبیدن سر حضرت زینب سلام الله علیها به محمل؛
☜فَإِذَا هُمْ أَتَوْا بِالرُّءُوسِ یَقْدُمُهُمْ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هُوَ رَأْسٌ زُهْرِیٌّ قَمَرِیٌّ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله وَ لِحْیَتُهُ كَسَوَادِ السَّبَجِ قَدِ انْتَصَلَ مِنْهَا [۱] الْخِضَابُ وَ وَجْهُهُ دَارَةُ قَمَرٍ طَالِعٍ وَ الرُّمْحُ تَلْعَبُ بِهَا یَمِیناً وَ شِمَالًا فَالْتَفَتَتْ زَیْنَبُ فَرَأَتْ رَأْسَ أَخِیهَا فَنَطَحَتْ جَبِینَهَا بِمُقَدَّمِ الْمَحْمِلِ حَتَّی رَأَیْنَا الدَّمَ یَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِنَاعِهَا وَ أَوْمَأَتْ إِلَیْهِ بخرقة [بِحُرْقَةٍ]....
◆حضرت زینب سلام الله علیها،هنگام مشاهده سر مبارک برادرش روی نیزه،چنان سرش را به چوبه کوبید که خون از زیر مقنعه جاری شد...
[۱]: السبج معرب شبه و هو حجر أسود شدید السواد براق و له فوائد طبیة، و كثیرا ما یشبه به الأشیاء سوادا كقول الحكیم الطوسیّ« شبی چون شبه روی شسته بقیر» و به سموا السبیج و السبیجة و السبجة للثوب الأسود و قد صحفت الكلمة تارة بالشیخ كما فی الأصل و تارة بالشبح كما فی الكمبانیّ. و اما النصل و الانتصال: فهو خروج اللحیة من الخضاب و منه لحیة ناصل...
√منابع روایت فوق:
بحار الانوار جلد ۴۵، ص ۱۱۵.
مستدرک سفینه البحار ۴۴، ۶.
فرسان الهیجاء ۲، ۲۶۶.
المجالس الفاخرة فی مصائب العترة الطاهرة، ص ۳۱۵.
زبانحال حضرت زینب(سلام الله علیها) بعد شهادت امام حسین علیه السلام ، تا وقت وفات
یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز وشب تویی همه جا روبه روی من
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لاله سرخی به روی من
یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها
آید به سوی نیزه نیاید به سوی من
سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من
بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است باده غم در سبوی من
مقبره و آرامگاه برای حضرت زینب سلام الله علیها در دو جا هست سوریه و دیگری مصر
علت اینکه در سوریه یا مصر هست یکی از دو وجه زیر است
1_تبعید حکومت جائر اموی حضرت زینب را به یکی از دو محل
2_قحطی در مدینه موجب ترک مدینه شد.
ظاهرا تبعید حکومت جائر اموی نزدیک به ذهن است