اشعار امام هادی علیه السلام بزم شراب درهم میریزد!
یک بار، باز هم[ = طبق روال کار متوکل]از امام هادی نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشتهها و اشیای دیگری است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش برضدّ دولت را دارد.
متوکل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند،ولی چیزی به دست نیاوردند، آن گاه امام را در اطاقی تنها دیدند که در به روی خود بسته و جامه پشمین برتن دارد و برزمینی مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند:
در خانه اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن میخواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بی اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابی را که در دست داشت، به آن حضرت تعارف کرد!
امام سوگند یاد کرد و گفت:
گوشت وخون من با چنین چیزی آمیخته نشده است،مرا معاف دار!
او دست برداشت و گفت: شعری بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از حفظ دارم.
گفت: باید بخوانی!
امام اشعاری خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمام داران جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری میکردند، ولی قلهها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههای امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند; چه منزل و آرامگاه ناپسندی!
پس از آن که به خاک سپرده شدند، فریادگری فریاد بر آورد:
کجاست آن تختها و تاجها و لباسهای فاخر؟
کجاست آن چهرههای در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پردهها میآویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جای آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهرهها با هم میستیزند!
آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند، ولی امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهای گور شده اند!
چه خانههایی ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولی سرانجام پس از مدتی، این خانهها و خانوادهها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائری انبار کردند، ولی همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند!
خانهها و کاخهای آباد آنان به ویرانهها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوی گورهای تاریک شتافتند! [۱]
تأثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختی گریست، چنان که ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند.
متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهارهزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند! [۲]
سیره پیشوایان _ مهدی پیشوایی
----------
[۱] باتوا على قُلَلِ الأَجبال تحرسهمْ
غُلْبُ الرِّجَال فَمَا أغنتهمُ القُلَلُ
واستُنزلوا بعد عِزٍّ من معاقلهم
فأُودعوا حُفَراً يَا بئسَ مَا نزلُوا
ناداهمُ صارخٌ من بعدِ مَا قُبِروا
أَيْن الأَسرّة والتيجان والحُلَلُ
أَيْن الْوُجُوه الَّتِي كَانَت منعَّمةً
من دونهَا تُضربُ الأَستار والكِلَلُ
فأفصح الْقَبْر عَنْهُم حِين ساءلهمْ
تِلْكَ الْوُجُوه عَلَيْهَا الدُّود يَقْتَتِلُ
[۲]الوافي بالوفيات (22/ 48)، مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص ۱۱; شبلنجی، نورالأبصار، ص ۱۶۶; سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص ۳۶۱; ابن خلکان، وفیات الأعیان، تحقیق: دکتر احسان عباس، ج۳، ص ۲۷۲; قلقشندی، مآثر الأنافة فی معالم الخلافة، ج۱، ص ۲۳۲. در منابع تاریخی، در تعداد ابیات و جملات آن اندکی تفاوت وجود دارد.
زينب كذابه
در عهد متوكل، زني در خراسان ادعا كرد كه من زينب كبري، دختر حضرت فاطمه ي زهرايم و از همين رو عده اي از دور و نزديك دور او جمع شده بودند و از اطراف، مرد و زن به ديدن او ميآمدند و تحف و هدايا براي او ميآوردند و از او التماس دعا ميكردند.
اين خبر به متوكل رسيد، پس آن زن را فراخواند و به او گفت: «زينب، دختر اميرمؤمنان در صدر اسلام ميزيسته و در سيصد سال قبل در زمان يزيد از دار دنيا رفته است ولي تو جواني و حتي پير هم نشده اي! »
آن زن گفت: «من زينب كبري هستم، جدم رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در حق من دعا كرده است و در نتيجه هر چهار سال (و طبق نقلي هر پنجاه سال) جواني به من برمي گردد! »
متوكل به ناچار سادات بني هاشم و رؤساي قريش را احضار كرده و با آنان در اين مورد به تبادل نظر پرداخت.
آنان به اتفاق گفتند: «زينب عليهاالسلام دختر اميرمؤمنان (عليه السلام) در تاريخ فلان و روز فلان از دنيا رفته است و ادعاي اين زن پوچ و بي معناست. »
زن سوگند ياد كرد كه در گفتارش صادق است و گفت: «تا اين زمان كسي از حال من مطلع نبوده و مردم نمي دانستند كه من مردهام يا زندهام ولي اكنون از روي ضرورت و فقر، خود را آشكارا معرفي كرده ام. »
«فتح بن خاقان» وزير متوكل گفت: «ابن الرضا (حضرت هادي عليه السلام) را طلب نما تا او مشكل را حل نمايد. »
در آن زمان حضرت هادي (عليه السلام) در سامرا زنداني بود، پس او را احضار كرد و حكايت آن زن را براي او نقل كرد.
حضرت هادی (عليه السلام) فرمود: «اين زن دروغ ميگويد و حضرت زينب (عليهاالسلام)وفات يافته است.»
متوكل گفت: «اين سخن را ديگران هم گفتند، دليل شما بر دروغگو بودن اين زن چيست؟ »
حضرت فرمود: «من اين زن را از فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) نمي دانم و نسب او را زير سؤال ميبرم. »
زن گفت: «اگر تو در نسب من شك داري، من هم در اينكه تو فرزند پيامبري شك دارم. »
حضرت رو به متوكل كرد و فرمود: «خداوند گوشت فرزندان حضرت زهرا (عليهاالسلام) را بر حيوانات درنده حرام كرده است، اگر او در ادعاي خود صادق است ميتوانيد وي را در ميان حيوانات وحشي بياندازيد تا حقيقت معلوم شود. »
زن دروغگو گفت: «من از پدرم و مادرم حضرت علي (عليه السلام) و حضرت فاطمه (عليهاالسلام) اين كلام را نشنيدهام و قبول ندارم. حيوان درنده هر كه را ببيند ميدرد. شما ميخواهيد مرا بكشيد! »
امام هادی(عليه السلام) فرمود:
«در ميان اين جمعيت عده اي از اولاد حضرت حسن (عليه السلام) و حضرت حسين (عليه السلام) حاضرند، هركدام را ميخواهيد نزد حيوانات درنده اندازيد تا واقعيت سخن معلوم شود. »
سادات بني فاطمه از شنيدن اين پيشنهاد به شدت وحشت كردند و رنگ از روي آنان پريد.
«علي بن جهم» يكي از منكرين امام به متوكل گفت: «چرا ابن الرضا (حضرت هادي عليه السلام) ميخواهد ديگران را به چنگ شير اندازد، اگر راست ميگويد خودش به ميان حيوانات درنده داخل شود.»
متوكل از اين سخن بسيار خوشحال شد و با خود گفت: «عجب اسبابي فراهم آمد. هم اكنون ابن الرضا طعمه ي شيرها ميشود و مقصر مرگ خود خواهد شد و خيال ما از بابت او راحت ميشود. »
پس گفت: «يا ابالحسن! چرا شما خودتان داوطلب اين كار نمي شويد؟ »
فرزند معصوم زهرا (عليهاالسلام) فرمود: «حرفي ندارم و خود به ميان درندگان ميروم. »
پس نردباني آوردند و حضرت را از آن طريق به زيرزميني كه شيرهاي درنده را در آنجا نگاه ميداشتند وارد كردند.
مردم بسياري براي تماشا جمع شدند و دشمنان شادمان بودند كه هم اكنون درندگان امام را پاره پاره ميكنند. حضرت از نردبان فرود آمد و در وسط آن محل ايستاد.
شش قلاده شير قوي پنجه كه در آن موضع بودند برخاستند و با سرعت به جانب حضرت دويدند و خود را به خاك انداخته و دستهاي خود را كشيدند و سرهاي خود را به نشانه ي تسليم و تواضع روي دستهاي خود گذاشتند و دم خود را حركت ميدادند!
حضرت (عليه السلام) دست مبارك بر سر آنان ميكشيد و آنها را نوازش ميكرد و آنگاه اشاره كرد كه برخيزيد و برويد.
پس شيرها يكايك برخاستند و كمي دورتر ايستادند.
امام هادي (عليه السلام) در آن ميان به نماز ايستاد و در نهايت اطمينان دو ركعت نماز خواند.
متوكل چون اين كرامات شگفت را ملاحظه كرد گفت: «تا اين خبر منتشر نشده، فوراً امام را خارج كنيد چرا كه در غير اينصورت موجب خواهد شد فضائل او بر سر زبانها رائج شود. »
آنگاه گفت: «اي پسر رسول خدا! شكر خدا كه درستي سخنت بر همگان واضح شد، اكنون به نزد ما تشريف آوريد. »
شيرهاي درنده متواضعانه تا پاي پلهها حضرت را بدرقه ميكردند، امام (عليه السلام)
چون خواست از نردبان بالا رود يكي از شيرها همچنان سر خود را به قدمهاي امام (عليه السلام) ميماليد و همهمه ميكرد.
حضرت (عليه السلام) سخني به آن شير گفت و به دست اشاره كرد كه برگرد و آن شير نيز بازگشت،
آنگاه امام (عليه السلام) از آن ميان خارج شد.
متوكل پرسيد: «آن شير آخري چه ميگفت؟ »
فرمود: «آن شير شكايت داشت و ميگفت: من پير شدهام و دندانهايم ريخته است، هرگاه طعمه اي به ميان ما مياندازند شيرهاي ديگر كه جوانند زودتر ميخورند و سير ميشوند و من گرسنه ميمانم، شما سفارش كنيد كه شيرها مرا مراعات كنند.
من نيز سفارش او را كردم. »
وزير كه هنوز در تيرگيهاي غفلت غرق بود گفت: «خوب است كه اين سخن را نيز تجربه كنيم. »
پس متوكل دستور داد كه طعمه اي نزد شيرها انداختند، در آن حال هيچ كدام از شيرها بر سر طعمه نرفت مگر همان شير پير كه آمد و سير غذا خورد و برگشت، آنگاه ساير شيرها به سوي طعمه حمله كردند.
حضرت هادی(عليه السلام) فرمود: «اي خليفه!
اين زن دروغگو از ما نيست و اگر خود را فرزند علي (عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) ميداند پس او نيز به ميان حيوانات درنده رود. »
متوكل به او گفت: «اكنون نوبت توست. »
زينب كذابه گفت: «اين مرد ساحر و جادوگر است و شيرها را جادو كرده است، ولي من علم سحر نمي دانم. »
متوكل با عصبانيت دستور داد تا او را به ميان درندگان اندازند.
در اينجا آن زن به فرياد گفت: «من دروغ گفتم، فقر و گرفتاري مرا مجبور ساخت كه اينگونه ادعا كنم. »
مادر متوكل چون صداي ناله و گريه ي آن زن را شنيد دلش به رحم آمد و از او شفاعت كرد.
متوكل در آخر امر نمود كه او را به الاغي سوار كنند و در كوچهها بگردانند و او خود همواره فرياد ميزد: «انا زينب الكذابه. » «منم آن كسي كه به دروغ خود را زينب كبري معرفي ميكرد. » [۱].
[۱] مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴۱۶ - الخرائج والجرائح، راوندي، ص ۴۰۵، ش ۱۱ - اثبات الهداة، حر عاملي، ج ۳، ص ۳۷۵، ش ۴۳ - ينابيع المودة، قندوزي، ج ۳، ص ۱۴ - الفصول المهمه، ابن صباغ مالكي، ص ۲۶۱ - بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۹ - مجمع النورين، سبزواري، ص ۵۲۶.
منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي ؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول ارديبهشت ۱۳۸۱.
......
دانشنامه امام هادی علیه السلام
—-
مروج الذهب ومعادن الجوهر للمسعودي(م346 ه ق)ج4 ص 86.
لسان الميزان بن حجر(م852 هق) ت أبي غدة (3/ 566)
امام هادی علیه السلام در زندان متوکل
متوکل کینه عجیبی از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذیت آن حضرت بود و با آن که امام در سامرّاء در حقیقت همانند یک زندانی به سر میبرد، با این حال پس از احضار امام از مدینه به سامرّاء دستور داد مدتی حضرت را زندانی کنند.
«صقر بن ابی دلف» میگوید: هنگامی که امام هادی (علیه السلام) را به سامرّاء آوردند، رفتم تا از حال او جو یا شوم.
«زرّافی» دربان متوکل مرا دید و دستور داد وارد شوم.
وارد شدم.
پرسید: برای چه کار آمده ای؟
گفتم: خیر است.
گفت: بنشین!
نشستم، ولی هراسان شدم و سخت در اندیشه فرو رفتم و باخود گفتم: اشتباه کردم (که به چنین کار خطرناکی اقدام کردم و برای دیدار امام آمدم).
«زرافی» کار مردم را انجام داد و آنها را مرخص کرد و چون خلوت شد، گفت: چه کار داری و برای چه آمده ای؟
گفتم: برای کار خیری.
گفت: گویا آمده ای از حال مولای خود خبر بگیری؟
گفتم: مولای من کیست؟
مولای من خلیفه است!
گفت: ساکت شو، مولای تو برحق است، نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام میدانم.
من خدا را سپاس گفتم.
آن گاه گفت: آیا میخواهی او را ببینی؟
گفتم: آری.
گفت: قدری بنشین تا پستچی (نامه رسان) بیرون رود.
چون وی بیرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت:
این را به اتاقی که آن علوی در آن زندانی است، ببر و نزد او واگذار و برگرد. …
چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم روی حصیری نشسته و در برابرش قبر حفر شده ای قرار دارد، سلام کردم.
فرمود: بنشین! نشستم!
پرسید: برای چه آمده ای؟
عرض کردم: آمدهام از حال شما خبری بگیرم.
در این هنگام بر قبر نظر کردم و گریستم.
فرمود:
گریان مباش که در این گرفتاری، آسیبی به من نمی رسد. من خدا را سپاس گفتم.
آن گاه از معنای حدیثی پرسیدم
امام جواب داد و پس از جواب، فرمود:
مرا واگذار و بیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزاری به تو برسانند. [۱]
این حادثه از یک سو خشونت و شدت عمل متوکل را در مورد امام هادیمی رساند و از سوی دیگر بیان گر میزان نفوذ امام در میان درباریان و مأموران ویژه خلیفه است.
متوکل در آخرین روزهای عمرش به پیشکار خود، «سعید بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولی حضرت فرمود: بیش از دو روز نمی گذرد که متوکل کشته میشود، و همین جور هم شد! [۲].
سیره پیشوایان _ مهدی پیشوایی
----------
[۱] مجلسی، بحارالأنوار، ج۵۰، ص ۱۹۴; امام علی بن محمد الهادی، مؤسسه در راه حق، ص ۱۶.
[۲] علی بن عیسی اربلی، کشف الغمّة، ج۳، ص ۱۸۴.
امام هادی (علیه السلام) در زندانی مخوف و وحشتناک
ابوسلیمان از ابن اورمه نقل میکند در عصر خلافت متوکل به سامره رفتم، متوکل حضرت هادی (علیه السلام) را زیر نظر سعید حاجب محبوس نموده بود تا او آن حضرت را به قتل برساند.
نزد سعید حاجب رفتم، به من گفت: آیا دوست داری خدای خود را بنگری؟
ص: ۱۳۷
گفتم: پاک و منزّه است خدائی که چشمها نمی توانند او را بنگرند. [۱]
گفت: منظور این شخص (امام هادی علیه السلام) است که شما میپندارید او امام شما است:
گفتم: بی میل نیستم.
گفت: من مأمور شدهام تا او (امام هادی علیه السلام) را بکشم، فردا او را خواهم کشت، رئیس پست در نزد سعی حاجب بود، واسطه گردید و من به آن خانه ای که امام هادی (علیه السلام) در آنجا بود وارد شدم، ناگاه دیدم در مقابل آن حضرت قبری کنده اند، به محضر آن حضرت رفته و سلام کردم و گریه سختی نمودم، فرمود: چرا گریه میکنی؟
گفتم: به خاطر آنچه را که مینگرم.
فرمود: گریه نکن، آنها به این کار دست نمی یابندا، از این سخن آرامش یافتم، و از این جریان دو روز نگذشت، که خداوند او (متوکل) و همدمش (فتح بن خاقان) را [توسط ترکان] کشت، آری سوگند به خدا بیش از دو روز از این جریان نگذشت که آنها کشته شدند.
----------
[۱]: سُبْحانَ الَّذِی لا تُدْرِکُهُ الاَبصار.
.....
سوگنامه آل محمد (صلوات الله علیه و آله) . محمد محمدی اشتهاردی(رحمه الله)
شهادت امام
امام هادی (علیه السلام) با آن که در سامرّاء تحت کنترل و مراقبت قرار داشت، اما با وجود همه رنجها و محدودیتها هرگز به کم ترین سازشی با ستمگران تن نداد. بدیهی است که شخصیت الهی و موقعیت اجتماعی امام و نیز مبارزه منفی و عدم همکاری او با خلفا، برای طاغوتهای زمان، هراس آور و غیرقابل تحمل بود، و پیوسته از این موضوع رنج میبردند. سرانجام تنها راه را خاموش کردن نور خدا پنداشتند و در صدد قتل امام بر آمدند و بدین ترتیب امام هادی نیز مانند امامان پیشین با مرگ طبیعی از دنیا نرفت، بلکه در زمان «معتزّ»، مسموم گردید [۱] رجب سال ۲۵۴ هجری به شهادت رسید و در سامرّاء، درخانه خویش به خاک سپرده شد. [۲]
----------
[۱]: شبلنجی، نورالأبصار، ص ۱۶۶.
[۲]: شیخ مفید، الإرشاد، ص ۳۳۴.
.......
سیره پیشوایان . مهدی پیشوایی
MohammadZavvar_91_3_1_Payani_P22 9 اگر به آقات دل دادی شهادت امام هادی سلام الله علیه.mp3
1.29M
اگر به آقات دل دادی ....
شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باداگر به آقات دل دادی
karimi213 یا حضرت هادی.mp3
1.99M
یا حضرت هادی ....
🏴شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد🏴
16.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ شهادت امام هادی (سلام الله علیه)
🔍 حجم: 15/8 مگابایت
🕒 زمان: 3:48
🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴
👈فهرست کانال👉
.
شناخت مختصری از زندگانی امام هادی سلام الله علیه
خلفای معاصر حضرت امام هادی علیه السلام
اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام هادی علیه السلام
جنایات و سخت گیریهای متوکل در مورد شیعیان
فعالیتهای مخفی امام[هادی علیه السلام]
تبعید امام هادی علیه السلام به سامره
ورود امام هادی علیه السلام به سامرا
امام هادی (علیه السلام)، رویاروی فقیهان درباری
اشعار امام هادی علیه السلام بزم شراب درهم میریزد!
قصه زينب كذابه
امام هادی علیه السلام در زندان متوکل
امام هادی (علیه السلام) در زندانی مخوف و وحشتناک
شهادت امام هادی علیه السلام
🎥زیارت جامعه کبیره یادگار امام هادی سلام الله علیه
نوحه
اگر به آقات دل دادی ...
یا حضرت هادی ....
نماهنگ شهادت امام هادی (علیه السلام)
👈فهرست کانال👉
.
May 11
مختصری از زندگی حضرت زینب کبری سلام الله علیها
ولادتدر تاریخ ولادت زینب علیها السلام اختلاف است. در ریاحین الشریعه آمده است که میلاد آن حضرت را، برخی پنجم ماهجمادی الاولای سال ششم، بعضی اوایل شعبان آن سال، بعضی در ماه رمضان و برخی دیگر در دهه آخر ماه ربیعالثانی و طبق نقلی ماه محرم سال پنجم هجرت ذکر کردهاند ولی هیچیک از این اقوال دلیل محکم تاریخی ندارد. این عدم اتفاق نظر در مورد تاریخ وفات آن مخدره نیز به چشم میخورد به طوری که برخی آن را در ماه رجب سال 62 و بعضی در چهاردهم رجب سال 62 دانستهاند. همچنین در مورد محل دفن و قبر ایشان نیز اختلاف است. برخی قبر آن بانوی بزرگوار را در مدینه، جمعی در شام و گروهی در قاهره پایتخت مصر میدانند. نام و کُنیه و اَلقاب «زینب کبری» بوده است و چنان که شیخ مفید و برخی دیگر گفتهاند «زینب صغری» همان خواهر مادری زینب یعنی «امّکلثوم» بوده است ولی شیخ مفید؛ در پایان کلام خود، در زمره فرزندان علی علیه السلام به زینب صغرای دیگری اشاره میکند که مادرش کنیز بوده است. یکی از القاب حضرت زینب که در روایات هم آمده است «عقیله» یا «عقیله بنیهاشم» به معنای زن ارجمند و یکتا در میان خویشاوندان میباشد. و در میان کنیههای زینب علیها السلام نیز «امّکلثوم» و «امّعبداللَّه» ذکر شده که بر اساس این نقل، زینب «امّکلثوم کبرا» و خواهرش «امّکلثوم صغری» است. با این حال در بسیاری از کتابها مانند «مناقب» ابن شهرآشوب و «شرح نهجالبلاغهی ابن ابیالحدید»، خواهر آن بانوی معظمه را امّکلثوم کبرا میدانند و برای زینب علیها السلام چنین کنیهای ذکر نکردهاند.
دوران کودکیدختر بزرگوار فاطمه علیها السلام در سن پنج یا شش سالگی مادر خود را از دست داد. لیکن با همین سنّ کم چنان تربیت شده بود که از فاطمه علیها السلام حدیث و روایت نقل کرده و برخی از تاریخنویسان و محدثان، خطبه «فدک» را به نقل از همین بانوی بزرگوار یعنی حضرت زینب ذکر کردهاند. به عنوان نمونه ابوالفرج در مقاتل الطّالبیین در شرح حال «عون بن عبداللَّه بن جعفر» مینویسد: «مادر عون زینب عقیله، دختر علی بنابیطالب است.» سپس ادامه میدهد: «زینب همان زنی است که ابن عباس خطبه فدک فاطمه علیها السلام را از او روایت کرده است و در آغاز خطبه گوید: این خطبه را عقیله ما زینب دختر علی علیه السلام برای ما روایت کرد». 1
علم حضرت زینب سلام الله علیهاامام چهارم علیه السلام است که پس از سخنرانی زینب علیها السلام در کوفه، آن حضرت خطاب به او فرمود: «یا عَمَّة! اسْکُتی انْتِ بِحَمْدِاللَّهِ عالِمَةٌ غَیْرُ مَعَلَّمَة، وَ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَة ...» [عمه جان! آرام باش و سکوت اختیار کن که تو بحمداللَّه دانشمندی معلم ندیده و فهمیدهای هستی که کسی به تو فهم نیاموخته است.]
عبادت حضرت زینب سلام الله علیها«نیشابوری» یکی از مورخان نقل کرده است که: «زینب در فصاحت، بلاغت، پارسایی و عبادت همانند پدرش علی علیه السلام و مادرش فاطمه علیها السلام بود» 2 از برخی مورخان دیگر نیز نقل شده است که: «تهجد و شب زندهداری زینب علیها السلام در تمام مدت عمرش ترک نشد از حضرت سجاد علیه السلام روایت شده که فرمود: در شب یازدهم محرّم عمهام زینب را دیدم که در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است». 3 مرحوم «بیرجندی» در «کبریت احمر» مینویسد: از برخی مقاتل معتبره از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که فرمود: عمهام زینب با تمام مصیبتهایی که بر او وارد شده بود از کربلا تا شام هیچگاه نوافل خود را ترک نکرد. همچنین روایت کرده است که چون امام حسین علیه السلام برای وداع زینب آمد از جمله سخنانی که به او گفت این بود که فرمود: «یا اخْتاه! لا تَنْسِنی فی نافلةِ اللَّیْل»؛ [خواهر جان! مرا در نماز شب فراموش نکن.] درباره شب عاشورای زینب علیها السلام در کتاب مثیرالاحزان از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام نقل شده است: «وَ امّا عَمَّتی زَیْنَب فَانَّها لَمْ تَزَلْ قائِمَةً فی تِلْکَ اللَّیلَةِ- أی عاشِرَة مِنَ المُحَرّم- فی مِحْرابِها تَسْتَغیثُ الی رَبِّها، وَ ما هَدَأَت لَنا عَیْنٌ وَ لاسَکَنَتْ لَنا زَفْرَة». [و اما عمهام زینب، پس وی همچنان در آن شب در جایگاه عبادت خود ایستاده بود و بهدرگاه خدای تعالی استغاثه میکرد و در آن شب چشم هیچیک از ما به خواب نرفت و صدای ناله ما قطع نشد.] 4 حضرت سجاد علیه السلام فرمود: