eitaa logo
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
464 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
وَڪَفیٰ‌بِرَبِّكَ‌هادیاًوَنَصیراً [برای‌هدایت‌ویاری‌تو،پروردگارت‌کافی‌ست💗. ] تولدمون : 1402/1/8 ^^ کپی؟!قبلش یه صلوات برای سلامتی بابامهدی بفرست :)✨ درخدمتم : @Axjrjgx
مشاهده در ایتا
دانلود
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
دستام تو شیش گوشه ، انگار تو آغوشه :)💔✨ #سیدرضانریمانی ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
heydar-albayati.safar-o-elallah(128).mp3
16.89M
القٰارات السَّبعَه ضَجَّت[در هفت قاره شوری بر پاست] ، والكَربلاءِ حُسِينِ حَجَّت[و در کربلای حسین حجی بر پا شد] ؛ ..🌱🖤 ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نشان دادن شگوه قرآن و قرآن به سر گرفتن عزاداران موکب بنی عامر در بین الحرمین ؛🖤✨
زِ کودکی خادمِ این تبارِ محترمم :)
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_هفدهم #رمان_اقیانوس_مشرق _این هم مشکی که علی بن موسی الرضا به تو هدیه کرد. عِ
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 پینه دوز لبخند می زند و نگاهش می کند: _همین راه که در نظر تو اندک و کوتاه می آید، چه آدم ها که سال به سال، در دل، رفتنش را نیت می کنند و در عمل، پاهایشان حتی یک قدم همراهیِ شان نمی کند. حدیث خراسان حدیث شهر های دیگر نیست جوان! حدیث اقبال است. خانهٔ علی بن موسی الرضا خانهٔ خدا نیست؛ اما خانهٔ کسی است که در دلش جز خدا نیست. خراسان بیشتر از اینکه حدیثِ مسافت و جاده و راه باشد، حدیثِ طلب است. باید امام بطلبد تا دل بخواهد و پا برود. اگر امام بخواهد، تمام راه ها به او ختم خواهد شد. عِمران سر تکان می دهد و لبخندی می زند: +کاش می شد از کلام تو بیشتر بهر ببرم پینه دوز. با حرف هایت کجنکاوم می کنی و وسوسه ام می کنی تا راه کج کنم و این علی بن موسی الرضا را از نزدیک ببینم. حیف که در سر هوای دیگری دارم. پینه دوز لبخندی به مهر می زند و سری تکان می دهد: _تو به دنبال آب حیات خودت باش و من به دنبال آبِ حیات خویش. اگر به حرف و کلام من باشد که من معتقدم آن آب که تو در جست و جوی آنی حیلت و وسوسه ای است که تو را از امام دور کند. آن آب حیات که تو در پیِ آنی، در خراسان می جوشد. +اما همان علی بن موسی الرضایی که تو از او می گویی، پیغام داد که من باید به دنبال قلعه ای باشم تا چشمه را پیدا کنم. پینه دوز شانه ها را بالا می اندازد: _کدام قلعه؟! من هرگز کلامی درباره چشمه ای که در قلعه ای می جوشد، نشنیده ام. عِمران نیم نگاهی به راحله می اندازد و نیم نگاهی می کند به جماعتی که زیر طاق ها،مهیای رفتن هستند و می گوید:《چطور در سرت وسوسهٔ زندگانی جاودانه نیست؟ هیچ وقت دلت نخواسته است همیشه زنده باشی؟》 پینه دوز می خندد: _من همیشه زنده خواهم ماند جوان.مرگ با تمام عظمتش در من اثر نخواهد کرد. عِمران شگفت زده می شود: +مرگ در تو اثر نمی کند؟! _مرگ کوچ است از دیاری به دیار دیگر. من همیشه زنده ام؛ اما به شکلی دیگر و در جایی دیگر. عِمران لبخند می زند: +به کدام اعتبار؟!مگر چه کسی دنیای آن سوی مرگ را دیده است؟!شاید تمام این ها که می گویی وهم و خیال باشد. چطور با قاطعیت و اطمینان و ایمان درباره اش سخن می گویی؟ پینه دوز سر تکان می دهد: _تو به من بگو چگونه به خدای ندیده معتقدی؟ عِمران در سکوت، نگاهش می کند. _این را شب قبل هم گفتم و نخواستی باور کنی،دیدن ملاک مناسبی برای ایمان نیست جوان! چشم از حواس است و حواس خطا پذیر است. آیا در برهوت، سرابی ندیدی که آب بِنّماید و آب نباشد؟! عِمران سر تکان می دهد: +آری، هزار بار! _آیا درختی ندیدی که دروغین و خیال باشد؟ +هزار هزار باز! _من اعتقادم را از چشم هایم نمی گیرم جوان! من از جایی شنیده ام که اعتبارش نزد من از چشم هایم بیشتر است. +از کجا؟ پینه دوز دست در خورجین و قرآنی چرمین بیرون می کشد و آن را نشان عِمران می دهد. ادامه دارد . . .!_
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
حقیقتا بعد از یه سال فهمیدم همچین چیزی ثبت کردم 🌝🤌🏼
تمام عمر خندیدم ، به این عاشق به آن عاشق؛ چنان عشقی سرم آمد . . که من دیگر نمیخندم :)‌!