حکایت
💐 معرفت به امام 💐
#علی_بن_ابی_حمزه می گوید :
یکی از دوستان #امام_کاظم علیه السلام خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد :
فدایتان شوم ! مشتاقم امروز با من غذا میل بفرمایید .
امام با او رفت و وارد خانه ی او شد و روی تختی که در اتاق بود نشست.
در زیر تخت یک جفت کبوتر قرار داشت. کبوتر نر شروع به خواندن برای کبوتر ماده کرد .
مرد میزبان رفت که غذا بیاورد.
وقتی برگشت ، امام را در حال خندیدن دید .
عرض کرد : همیشه خندان باشید! به چه میخندید ؟
حضرت فرمودند :
این کبوتر برای ماده ی خود می خواند و به او می گفت :
ای آرام جان و ای عروسم ! به خدا قسم روی زمین کسی را از تو بیشتر #دوست ندارم مگر همین شخصی که روی تخت نشسته است .
عرض کرد : فدایتان شوم ! مگر شما زبان پرندهها را هم میدانید؟!
فرمود : آری ! زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده و از هرچیز به ما عطا گردیده است .
🗂منبع :
بحارالأنوار ، ج ۴۸، ص۵۶
#النبی_اولی_بالمؤمنین_من_أنفسهم
#حب_و_بغض
#محبت
#دوستی
@alsqlyn 🍃